رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۳۶۹
طبق آماری که خودشون دادن میگن از هر سه زن در اروپا یکیشون مورد آزار ج*ن*س*ی قرارمیگیره و اینم بیشتر به خاطر وضعیت نیمه برهنگیشون هست
کامل چرخید سمت من کشدار گفت
_ راست میگی آبجی اتفاقا یه دفعه...
نگذاشتم ادامه بده
_سوسن جان آماری که من به تو دادم یه آمار جهانیه اما تو باید هم آبروی خودت رو حفظ کنی و هم آبروی دیگرانی که در موردشون چیزی شنیدی، پس نباید اینها رو برای کسی بگی فقط خواستم تو رو متوجه خطرات بیحجابی کنم
حرفش رو قورت داد ساکت تکیه داد به صندلی، تا زمانی که هواپیما فرود اومد و ما چمدونهامون رو تحویل گرفتیم سوسن ساکت تو خودش بود.
حرکت کردیم به سمت سالن عده ای خوشحال دسته گل به دست منتظر مسافرانشون بودن. سوسن رو کرد به من
_ممکنه بابا هم اومده باشه استقبال من
_نه فکر نمیکنم
_چرا؟
_آخه نمی دونه که ما امروز رسیدیم ایران
_چرا بهش نگفتی
_حواسم نبود.
_الان بهش زنگ میزنی بگی
باشه ای گفتم و گوشیم رو از توی کیفم در آوردم زنگ زدم به بابا...
.سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۳۷۰
از ترس اینکه بابام سوسن رو تحویل نگیره خواهرم دلش بشکنه چند قدمی ازش فاصله گرفتم. بعد از خوردن چند بوق بابام جواب داد
_سلام بابا
_سلام سحر جان خوبی بابا
_ممنون بابا خوبم ما اومدیم ایران الان فرودگاه هستیم سوسن بهانه تون رو میگیره دوست داره ببینتت
_مگه سوسن رو با خودت آوردی
_آره بابا حالا ببینمتون توضیح میدم چی شده
_الان من باید چیکار کنم بابا؟
_دیگه دیر شده که بخوای بیای فرودگاه بیا خونه ما تا ما برسیم شما هم رسیدید
_نمیشه شما بیاین خونه ما؟
_بابا دخترت بعد چند سال اومده چرا انقدر سرد برخورد میکنی؟
_ای بابا سحر من هر کاری میکنم تو ازم ایراد میگیری چیکار باید بکنم؟
_شما حتی خوشحالم نشدی جای اینکه بگی چقدر خوب که سوسن رو آوردی میگی مگه سوسن رو هم آوردی
_سر به سر من نذار سحر انقدر منو آزار نده، حالا چیکار کنم، تو سوسن رو میاری خونه ما یا من بیام خونه شما؟
_شما لطف کن یه دسته گل با یه جعبه شیرینی بگیر، شیما و شمیم رو هم بردار بیاید خونه ما خواهشاً سوسن رو تحویل بگیر چون خیلی زیر دست شوهر مامان اذیت شده
_باشه همین کاری رو که تو گفتی انجام میدم
بعد از خداحافظی تماس رو قطع کردم صدای علی از پشت سر به گوشم خورد
_بریم خانم
سر چرخوندم سمتش
_گوش وایسادی؟
اخم ریزی کرد
_منو گوش وایسادن؟
_نه بابا شوخی کردم باشه من حاضرم بریم
سوسن اومد نزدیکم
_آبجی بابا چی گفت؟
_میاد خونه ی ما تو رو ببینه
لبخندی زد
_دخترهاشم میاره؟
_آره اونها رو هم میاره ، سوسن جان دخترهای بابا خواهر های ما هستن
اوهومی گفت و سر تکون داد...
.سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
جمعه ها و روز های تعطیل داستان نداریم
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۳۷۱
علی حرکت کرد
تا برسیم خونه سوسن از بابا و خصوصیتهای اخلاقی شیما و شمیم از من سوال کرد علی ماشین رو تو حیاط پارک کرد سوسن از ماشین که پیاده شد با نگاهش دور تا دور حیاط رو ورانداز کرد
_وای آبجی چقدر خونت قشنگه چه درختایی داره
لبخند دندون نمایی زدم
_آره خیلی خونمون قشنگه بیا بریم داخلشم ببین
با سوسن و علی قدم برداشتیم سمت خونه علی کلید انداخت در رو باز کرد وارد که شدیم تا نگاهش افتاد به داخل ساختمان هین بلندی کشید و گفت
اوووه چقدر خونت زیباست
رو کرد به من
_آبجی سحر از تو هال خونتون جوی آب رد میشه تا حالا ندیده بودم چقدر قشنگ ای کاش مامانم الان اینجا بود حتماً براش همه رو تعریف میکنم
_من تلفنی بهشون گفتم تو هم بگو
_تعریف کنی تا ببینی خیلی فرق میکنه
سری به تایید حرفش تکون دادم
_ درست میگی شنیدن کی بود مانند دیدن
صدای زنگ در حیاطمون بلند شد
سوسن تیز سرشو چرخوند سمت من
_به نظرت کیه؟بابا با بچههاش اومدن؟
_آره فکر کنم خودشون هستن
آیفون رو برداشتم بابامو با شیما و شمیم رو از صفحه آیفون دیدم
دکمه آیفون رو زدم...
.سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
جمعه ها و روز های تعطیل داستان نداریم
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۳۷۲
صدا کردم
_سوسن بابا اینا اومدن
از جاش بلند شد روسریش رو مرتب کرد قدم برداشت سمت من
_آبجی بیا با هم بریم استقبالشون
لبخندی زدم
_بریم عزیزم
علی هم با ما هم قدم شد به سمت حیاط سوسن تا چشمش افتاد به بابا دوید سمتش
بابا دستهاش رو باز کرد سوسن رو به آغوش کشید. هر دو همدیگرو بوسیدن
رو کردم به علی
_خدا را شکر بابام تحویلش گرفت
_ آره الحمدلله که روی خوش نشون داد
بابا دستی کشید روی سرش
_خوبی دخترم چقدر خوشحالم که تو رو میبینم
سوسن از آغوش بابا جدا شد دستش رو گذاشته توی سینهش
_راست میگی بابا منو دیدی خوشحال شدی؟
_آره عزیزم ، دلم روشن شد دیدمت
_ممنون بابا منم خیلی خوشحالم که دیدمتون
سوسن جلوی دخترها ایستاد شمیم رو بغل کرد و بوسید، ازش که جدا شد پرسید
_تو شیما هستی یا شمیم
پاسخ داد
_من شمیمم
شیما رو به آغوش کشید و همدیگر رو بوسیدن، سوسن نگاهی به صورتش انداخت
_تو هم شیما هستی؟
شیما لبخند دندون نمایی زد و جواب داد
_آره
سوسن دستهاش رو به هم فشرود و با ذوق گفت
_وای چقدر شماها دوست داشتنی هستید از این به بعد میتونیم برای هم خواهرهای خوبی باشیم
هر سه خندیدن
شیما گفت
_ما هم خوشحالیم که داریم یکی دیگه از خواهرهامون رو میبینیم
من و علی بهشون نزدیک شدیم
_خب دیگه حالا نوبت ماست
با هر سه تا شون روبوسی کردم
علی دست دراز کرد سمت بابا به هم دست دادن و رو بوسی کردن، نگاهی اندخت به خواهرهام بعد از سلام وعلیک بهشون خوش امد گفت و همگی اومدیم داخل خونه
سریع کتری رو آب کردم گذاشتم روی گاز و زیرش رو روشن کردم اومدم توجمع نشستم بابا نگاهش رو داد به من
_خب بابا تعریف کن از سفرت چه خبر! خوش گذشت؟
سر تکون دادم و خنده ی پهنی زدم
_وااای بابا جات خیلی خالی بود افتادیم گیر شیطان پرستها نزدیک بود بخورنمون
با شنیدن این حرف ، فکر کردن من دارم شوخی میکنم همه زدن زیر خنده. ولی وقتی شروع کردم به تعریف چیزی که برامون اتفاق افتاده بود شمیم از ترس چسبید به شمیم و صدای لرزونش به گوشم خورد
_آبجی من میترسم
شیما که از ترس رنگ و روش پریده بود خودش رو مقاوم نشون داد و لب زد
_شمیم جان لازم نیست بترسی ...
.سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۳۷۳
رو به شمیم لبخندی زدم
خواهر جان اگر اونجا بودی حق داشتی بترسی مثل ما که خیلی ترسیدیم اما اینجا که ترس نداره خدا را شکر اینجا نیستند
شمیم ابرو داد بالا
_چرا آبجی هستن یکی از خواهر یکی از دوستای مدرسه ام شیطان پرست شده
_اگر هم تو ایران باشن جرات این که بیان تو خیابون مانور بدن و بخوان به کسی آزار برسونن ندارن تعدادشون خیلی کمه...
سوسن نگذاشت حرفم کامل بشه و پرید تو حرفم
_بچهها نبودین ببینین علی آقا همچین زدشون
شمیم پرسید
_چه جوری زدشون
کمربندش رو درآورد دور سرش چرخوند پرت کرد خورد بهشون دوست پسر ملیسا که اسمش الکساندر بود با اون یکی که پشتش نشسته بود پخش خیابون شدند
بابام نگاه تحسین برانگیزی به علی انداخت
_ماشاالله علی اقا همه چی تمومه
علی لبخندی زد
_ممنون شما لطف دارید
علی رو کرد به من
_سحر جان یه لحظه بیا آشپزخونه کارت دارم
از روی مبل بلند شدم اومدم آشپزخونه علی آهسته لب زد
_سحر جان الان که نمیتونی غذا درست کنی زنگ بزنم از بیرون بیارن
لبخند پهنی زدم
_ نیکی و پرسش کار خوبی میکنی زنگ بزن
علی زنگ زد غذا رو آوردن دور هم غذا رو خوردیم سفره رو جمع کردیم بابا رو کرد به من و علی
_اگر اجازه بدید ما بریم
علی جواب داد
_خواهش میکنم هر طور راحتید اینجام بمونید ما خوشحال میشیم
بابا اینا خداحافظی کردن رفتن
نگاهم افتاد به سوسن رنگش پریده و ناراحته
نزدیکش شدم آروم پرسیدم
چیه سوسن جان چرا ناراحت شدی بابا اینا رفتند دلخوری؟...
کپی حرام⛔️
جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۳۷۴
سرش را تکون داد
_نه
_پس چرا انقدر گرفتهای چیزی شده؟
چشماش پر اشک شد و با بغضی که در گلو داشت جواب داد
_بابا با دخترهاش رفت مگه من دخترش نیستم به من نگفت تو هم میای یا نه
بغلش کردم صورتش رو بوسیدم
_عزیزم اگر اونم میخواست تو رو ببره من نمیگذاشتم تو رو آوردم اینجا پیش خودم باشی
همین طوری که سرش روی شونه من هست لب زد
_میدونم منم دلم میخواد پیشت باشم ولی دوست داشتم بابا بهم بگه بیا خونه ی ما
تو دلم گفتم والا من از کارهای این مرد در عجبم اصلا نمیتونم باور کنم که یه پدر بین بچه هاش فرق بگذاره
سوسن از آغوش من اومد بیرون با دستش اشکهاش رو پاک کرد و زیر لب زمزمه کرد
_منم دیگه بهش محل نمیدم
الان وقت نصیحت کردن نیست چون خیلی ناراحته فقط باید باهاش همدردی کنم
دستی به سرش کشیدم
_عزیزم دلت شکسته
چشماشو گذاشت رو هم یک دفعه از دو چشمش اشک ریخت پایین آهسته زیر لب گفت
_خیلی
علی که حرفهای ما رو شنیده رو کرد به سوسن
_اشکال نداره به دل نگیر پدرت منظوری نداشت شاید اونم با خودش فکر کرده که تو خودت دوست داری اینجا باشی
سوسن سر چرخوند سمت علی...
.سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۳۷۵
ولش کن بزار بابای همون دخترهای آذر باشه بابام از ته دلش فقط اون دو تا رو دوست داره منم دیگه دلم نمیخواد شیما و شمیم رو ببینم
سر چرخوند سمت من
_آبجی دیگه دعوتشون نکن
نفس عمیقی کشیدم و فقط نگاهش کردم
علی سری تکون داد
_زمان که بگذره همه چی درست میشه
رو کردم به سوسن
_این حرفا رو ولش کن بیا بریم دو تا اتاق خواب داریم ببینم کدوماش رو پسند میکنی همون بشه برای تو از فردا هم با همدیگه میریم هر چی لازم باشه برای اتاقت میخریم
علی که روی مبل نشسته بود از جاش بلند شد
_حتماً برید خرید و وسایلی رو که نیاز دارید بخرید اما قبلش مدارک مدرسه سوسن رو ببر ثبت نامش کن
لبخندی زدم
_عه راست میگی ها ما فکر همه چی بودیم جز مدرسه
رو کردم به سوسن
پس ، فردا اول وقت میریم مدرسه بعدش میریم خرید
سوسن از شنیدن این حرفها خیلی خوشحال شد
دستشو گرفتم درِ یکی از اتاقها رو باز کردم
_ببین این اتاق پنجره اش به سمت حیاط باز میشه
دستش رو از دستم جدا کرد رفت پنجره رو باز کرد بیرون رو نگاهی انداخت رو کرد به من
_آبجی
_جانم
_من آرزوم بود که یه همچین اتاقی داشته باشم، صبح ها بیام کنار پنجره ش بنشینم و زل بزنم به درختها و گلهای باغچه بعد یه پروانه از روی گلها پرواز کنه بیاد بشینه روی موهای من
بغلش کردم بوسیدمش
_وااای چه آرزوهای رویایی تا حالا بهش فکر نکردم واقعا چقدر قشنگ میشه بشینی لب پنجره که پروانه بیاد بشینه روی موهات خدا را شکر که به آرزوهات رسیدی
_آبجی من همین اتاق رو میخوام
_نمیخوای اون یکی اتاق رو هم ببینی؟
مکثی کرد...
.سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۳۷۶
_باشه بریم ببینیم ولی من همین اتاق رو میخوام
وارد اتاق شدیم
روکردم به سوسن
_این اتاق هم پشتش میخوره به حیاط خلوت و ازاون اتاق بزرگتره
سرشو انداخت بالا
_نه آبجی من همون اتاق رو میخوام
_باشه عزیزم اون اتاق برای تو فقط امشب رو باید توی رختخواب بخوابی تا فردا برات تخت بخرم
لبخندی زد
_ممنون آبجی
با هم اومدیم تو اتاق خواب ما، از توی کمد دیواری یه تشک و پتو بالش برداشتم تشک رو من دستم گرفتم پتو و بالشتم سوسن برداشت اومدیم تو اتاقش پهن کردیم نشست روی تشک گفت
_آبجی میشه یه زنگ به مامان بزنم
_بله عزیزم چرا نشه
با دست گوشه ی اتاق رو بهش نشون دادم
_این گوشی تلفن بردار به هر کسی دوست داشتی زنگ بزن من میرم بخوابم
شب بخیر
_شب بخیر آبجی
اومدم تو اتاق خودمون علی نگاهش رو داد به من
_سوسن خوابید؟
نه میخواست به مامانم زنگ بزنه تلفن بهش دادم شب بخیر گفتم اومدم
_به نظر من امشب پیش سوسن بخواب این بچه از مادرش دور شده هنوز به محیط خونه ما عادت نکرده پدرشم باهاش سرد برخورد کرده یه وقت افسرده میشه
_باشه هرچی تو بگی ولی بهتر نیست از همین الان به شرایطش عادت کنه
_هیچ آدمی فوری به یه مسئلهای عادت نمیکنه احتیاج به زمان داره حداقل برو پیشش وقتی خوابش رفت بیا اینجا
دیدم علی درست میگه اومدم پشت در اتاق سوسن در زدم صداش به گوشم خورد
_آبجی سحر تویی؟
_آره عزیزم اجازه هست بیام تو
چند ثانیه بعد در باز شد
نگاهم افتاد به چشم های پر اشکش
_گریه کردی؟...
.سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۳۷۷
_آره دارم با مامان صحبت میکنم
_عه مامان الان پشت خطه
_آره تو در زدی بهش گفتم گوشیو نگه دار
_برو، برو منتظرش نزار
قدم برداشت سمت تلفن، گوشی رو برداشت
_ببخشید مامان
به آریو بگو برای چی گریه میکنی یادته چقدر میزدی تو سرم چقدر بهم فحش میدادی دلت برای اون چیزا تنگ شده مامان من فقط دلم برا تو تنگ شده
_باشه آبجی بهم گفته دیگه نگو مرسی خواستی از کسی تشکر کنی یا بگو ممنون یا بگو متشکرم منم بهت میگم خیلی ممنون
_شب تو هم بخیر
تماس رو قطع کرد رو کرد به من
_مامان میگه آریو سراغ تو رو میگیره گریه میکنه شنیدی که چی جوابش رو دادم
سر تکون دادم
_آره عزیزم شنیدم دلت برای مامان تنگ شده؟
بغض کرد و چونه ش لرزید
_آره
_خوب من الان اومدم اینجا مامانت بشم
ابرو داد بالا لبخندی زد
_راست میگی اومدی پیش من بخوابی علی آقا ناراحت نشه
_اتفاقا علی گفت سوسن هنوز به محیط عادت نکرده امشب رو برو پیشش باش
پرید منو بغل کرد بوسید
_خوب شد اومدی چقدر علی آقا با شعوره من خیلی دلم گرفته بود
صورتش رو بوسیدم
_پس من برم برای خودم رختخواب بیارم
برگشتم اتاق خودمون یه تشک و پتو و بالش برداشتم اومدم تو اتاق سوسن رخت خوابم رو کنار سوسن پهن کردم دراز کشیدم سوسنم توی رختخواب خودش کنار من خوابید نگاهش رو داد به من
_آبجی
_جانم
_الان من اینجا چه جوری باید زندگی کنم
تبسمی زدم
_جور خاصی نیست همینطوری که این چند ساعت رو گذروندی بقیه روزها و ساعتها رو هم همینطوری بگذرون
_نه در مورد حجاب و نماز و این چیزها
_آهان میخوای قوانین زندگی در ایران رو بدونی
سری تکون داد
_اوهوم...
.سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۳۷۸
_باشه الان برات میگم
ببین دینداری زوری نیست یعنی باید قلباً قبول کنی ولی یه سری اصول دینی هست که میره توی جامعه اون قانونه مثل حجاب که البته بخشی از خانمهای ما الان روسری سرشون هست ولی حجاب ندارند پوشش دارند حجاب اون چیزیه که خداوند در قرآن گفته که به جز صورت و دستها تا مچ یک خانم رو نباید نامحرم ببینه حالا چه در خیابون باشه چه در خونه، اینکه خانمهای ما یه شال یا یک روسری شل شلکی رو سرشون انداختن گاهاً آستینهاشونم کوتاهِ اینها حجاب ندارند بلکه یه پوششی دارند ولی خب تو عرف به عنوان قانون پذیرفته شده.
حالا اگر تو بخوای تقوا داشته باشی رو برات میگم
سوسن تمام حواسش رو داده به حرفهای من، ادامه دادم
_سوسن جان تو الان دوست داری که قلباً دینداری کنی؟ یا میخوای ظاهرت رو حفظ کنی؟
_آبجی من وقتی میبینم تو با علی آقا مشروب نمیخورید بی حجاب نیستی حالا من همه مسائل دینی رو نمیدونم مامان همیشه میگفت سحر مومن شده همین که مومن هستید انقدر وضع مالیتون خوبه و انقدرم خوشبختید و مهربون هستید خب منم دوست دارم مثل تو مومن بشم
_باشه سوسن جان این که میگی ما مهربونیم درست میگی ما باید مهربون باشیم دستور خدا و پیغمبرِ یک عالمه هم آیه قرآن و حدیث داریم که باید مهربون باشید اما اینکه فکر کنی چون ما مومن هستیم وضع مالیمون خوب هست، نه اینطوری فکر نکن چون ممکنه کسی ثروتمند نباشه اما خیلی با خدا باشه دینداری ربطی به ثروتمند بودن و یا نیازمند بودن و یا سالم بودن و بیمار بودن نداره آدم دیندار در هر شرایطی باید دین داشته باشه حتی اگه خیلی فقیر باشه...
.سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۳۷۹
بعدم سوسن جان خیلی وقتا داشتن مال و دارایی و یا نداشتن و تنگدستی دست خود آدمهاست انسانهایی که از نعمتهایی که خداوند بهشون داده مثل هوش، ذکاوت و اراده، خوب استفاده کنند میتونن امکانات خوبی رو برای خودشون فراهم کنند و وقتی بنده ای از این داده های الهی خوب استفاده نکنه معلومه که نیازمند میشه
_ خب ابجی اگر انسان خودش باید تلاش کنه پس چرا وقتی میخواد کاری انجام بده باید بگه ان شاالله یعنی همون اگر خدا بخواهد
_چون هر چیزی که تو توی این دنیا میبینی و نمیبینی حتی خصوصیات اخلاقی مثل همون هوش و ذکاوت رو خود خدا خلق کرده پس برای به دست اوردنش باید بگی ان شاالله . بزار برات یه مثال بزنم
مثلا توی این خونه همه جور امکاناتی هست درسته؟
_آره
صاحب اختیار این خونه کیه؟
_علی آقا
الان علی به ما اجازه داده که از این خونه استفاده کنیم. حالا ما میخواهیم توی باغچه گل بکاریم آیا باید علی رو در جریان تصمیمون بگذاریم یا نه؟
سری تکون داد
_آره باید در جریان بگذاریم
_حالا یه وقت علی قبول میکنه میگه بکارید یه وقتم میگه نه اگر بکارید به بقیه گلها ضرر میرسونه چون این بذری که شما انتخاب کردید یا این شاخهای که میخواید نشا بزنید م شاخه و یا بذرخوبی نیست. بعد خودش یه شرایطی رو تو این باغ فراهم میکنه میگه اینجا گلتون رو بکارید که بتونید از زیباییش استفاده کنید خدا بندگانش رو که محروم نمیکنه صلاحشون رو میخواد گاهی میده گاهی نمیده گاهی زمانش رو عقب میندازه که به بنده اش هیچ ضرری نرسه چون...
.سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚