eitaa logo
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
8.4هزار دنبال‌کننده
37 عکس
18 ویدیو
0 فایل
فروش اشتراکی #کپی‌حرام لینک کانال تبلیغ https://eitaa.com/joinchat/2133066056C2ee169d2aa
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_359 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله امشب خیلی بهم خوش گذشت ... غافلگیر شدم یه فی
به قلم اشتباه میکنی حرف منو گوش کن روزا که پیش خودته شبها بزار پیش مامانت باشه ... به خیال راحت تا صبح بخواب نمی خوام ... شبا چند بار بلند میشم هوش و حواسم میره پیش بچم ... دیگه نمی زارم ببرش . فکرم رفت پیش جهازم ... سرمو گرفتم بالا تو صورتش نگاه کردم پس کی جهاز منو از خونه بابات میاری ؟ تنها که نمی تونم به محسن گفتم دو تا از دوستاشو هماهنگ کنه فردا جمعه میارم . نهارشو خورد ... رفت سراغ عزیز ... دستشو گرفت بابایی بیدار نمیشی ؟ چقدر میخوابی ؟ مامانت میگه خندیدی ... بیدارشو یه خنده ام برای بابایی کن خستگیم در بره ... خم شد بوسش کرد خواهشانه گفتم‌ ناااا صر تو رو خداااا بیا ببریمش ختنش کنیم برگشت چپ چپ بهم نگاه کرد چشمتو چپ نکن واقعا چپ میشنا چرا اینقدر یه حرفی رو تکرار میکنی ؟ برات مهم نیست بچت بزرگ شه درد بکشه خب بکشه مرد باید درد بکشه یعنی الان تو که مردی روزی یه میخ تو تن خودت فرو میکنی که دردت بیاد چرا چرت میگی نرگس یه بار بهت گفتم نه یعنی نه ... بد پیلگی نکن ... چیزی لازم نداری شب دارم میام بگیرم نه همه چی داریم خدا حافظی کرد رفت صدای نق و نوق عزیز بلند شد ... رفتم بغلش کردم ... خوشگل مامان چی شده ... غصه نخور خودم میبرمت ... جیگریه مامان رفتم تو فکر ... دنبال یه راهی میگشتم که خودم ببرمش ... جرقه ای به ذهنم زد ... نگاه به ساعت کردم پنج بعد ازظهره ... الاناست که علی اصغر بیاد ... تا صدای در حیاط اومد ... رفتم تو حیاط سلام دادش یه دقیقه میای خونه ما کارت دارم کی خونتونه تنهام عزیزم خوابیده بشین کنار بخاری گرم شی ... تا یه چایی برات بریزم چایی ریختم گذاشتم جلوش چیکار داری نرگس ؟ ببین داداش یه سوال ازت دارم ... جانم بپرس اگر یکی بخواد یه بچه ای رو اذیت بکنه تو بتونی جلوشو بگیری ، چیکار میکنی ؟ تمام تلاشمو میکنم که جلوشونو بگیرم نیگاه کن من میگم عزیز رو الان که کو چولویه دردش کمتر ... بعدم یادش نمی مونه ختنش کنیم ... پدر شوهرم میگه نه صبر کنیم دوسالش بشه جشن بگیریم ...ناصر هم به حرف باباش گوش میکنه سرشو تکون داد الان میگی چی ؟ من باید ختنش کنم ؟ پکی زدم زیر خنده ... نه نمیگم تو ختنش کنی ... میخوام بهم کمک کنی ببرمش خانه بهداشت ختنش کنم ول کن نرگس اینقدر سرخود بازی از خودت درنیار علی اصغر تو داییشی بی رحم نباش نرگس من هنوز به خاطر کارهای خودم از طرف بابا دعوا نشدم هرچی بابا منو دعوا کرده به خاطر حمایت از کارهای تو بوده الهی فدات بشم برات جبران میکنم ... چشمامو ریز کردم ملتمسانه گفتم ... تورو خدااااا باید چیکار کنم ؟ فردا صبح برو خانه بهداشت ببین چه جوریه ... کِیا ختنه میکنن ... باید قبلش وقت بگیریم ... یه نه هر وقت بریم انجام میدن ؟ ... همه رو بپرس بهم بگو باشه میرم ... اگه دیگه کار نداری من برم پایگاه بسیج جلسه داریم نه برادر انقلابی عزیزم کاری ندارم ... ❌⛔️ 📣 💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که ۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠ بانک ملت لواسانی عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹 @Mahdis1234 عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان حق الناسِ
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_360 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله اشتباه میکنی حرف منو گوش کن روزا که پیش خودته ش
به قلم شام خوردیم سفره رو جمع کردم رفتم سرویس برگشتم یه سر به عزیز بزنم دیدم تو گهوارش نیست ناصر داشت روزنامه میخوند رفتم روزنامه رو از دستش گرفتم معترض بهم نگاه کرد ! مامانم عزیزُ برد ؟ آره چرا گذاشتی ببره مگه نگفتم میخوام شبها هم پیش خودم باشه ؟ کامل تکیه داد به پشتی ... یه نفس عمیق کشید ... خیره خیره منو نگاه کرد . تکیه شو از پشتی برداشت یه وقتها که انتظار دارم بزرگ بشی و رفتار بچه هارو نداشته باشی برعکس میشه ... چنان بچگی میکنی که دهن منو میبندی ... میگم خب کم سن و ساله ... انتخاب خودمم بوده ... یه وقتها بر عکسش میشه یه رفتارهایی میکنی که میگم چقدر نرگس زود بزرگ شد ... رفتارش به سنش نمی خوره ... من میگم چرا گذاشتی بچمو ببره تو برای من سخنرانی میکنی ؟ عصبی شد صداشو یکم برد بالا نرگس عزیز خیلی ریزه ، کوچیکه ضعیفه اگر نصف شب حواست نباشه شیر بپره گلوش تو متوجه نشی ... ممکنه اتفاقی بیفته که نشه جبرانش کنی ... اینو میفهمی ؟ نُه ماه تو شکمم بود هیچیش نشد الانم خودم مواظبشم به قول خودت میگی تو شکمت بوده ولی الان نیست بی توجه به حرفش در خونه رو باز کردم رفتم خونه مامانم چند تقه به در زدم ... صدای بابام اومد بیا تو رخت خوابا شونو پهن کرده بودن ، بابامم دراز کشید تو جاش سلام سلام بابا جان کاری داری ؟ ببخشید اومدم بچمو ببرم میخوام شبها هم خودم نگهش دارم بابا جون صبر کن یه خورده لورچکی بشه ... شبها هم خودت نگهش دار مامانم گفت ... والا من از خدام بود شماها کوچیک بودید شبها مادرم بیاد بچه منو ببره صبح هم تر گل ورگل برام بیارش ... من به خاطر راحتی تو میارمش وگرنه جز زحمت چیزی دیگه ای برای من نداره ممنون مامان میخوام ببرمش بابام گفت بزار یه دو شب ببرش ببینه نمی تونه بخوابه خودش میاره دو دستی تقدیمت میکنه رفتم عزیز رو پیچیدم لای پتو بغلش کردم بردمش خونه خودمون ناصر هنوز سرش تو روزنانه بود تا منو با بچه دید روزنامه رو گذاشت کنار ... با اخم به من گفت : آوردیش ذل زدم تو چشاش و هیچی نگفتم باتشر بهم گفت اگر بلایی سر این بچه بیاد من میدونم و تو تو دلم گفتم ... تو که اول میخواستی بکشیش بعدم میخواستی بدیش به خواهرت ... من با جون و دل همیشه مواظب بچم بودم و هستم خوابوندمش تو گهوارش پتو رو هم کشیدم روش ناصر که اعصابش از دست این کار من خورد بود روزنامه رو پرت کنارو رفت خوابید . منم چراغ خواب روشن کرم ... برق و خاموش کردم خوابیدم از اضطراب اینکه نکنه عزیز گرسنش بشه بیدارشه شیر بخواد من متوجه نشم ، خوابم نمیبرد ... هی بیدار میشدم می رفتم سر گهوارش نگاهش میکردم ، میدیم خوابه ، برمیگشتم تو رخت خوابم . صدای نق و نوقش در اومد فهمیدم گرسنشه از گهوارش اوردمش پایین شیر خودمو دادم بهش خورد آروغشم گرفتم گذاشتمش تو گهوارش ... خیالم راحت شد که سیر شده خوابم رفت با سرو صدای که از بیرون میومد ازخواب بیدار شدم ... رفتم پشت پنجره اتاق خواب ... یه کم پرده رو کنار زدم ... دیدم ناصر کامیون گرفته ، همه جهاز منو از خونه باباش گذاشته کامیون آورده ، دارن با محسن و دوستاش ... وسایل از ماشین میارن پایین ... ساعت و نگاه کردم ، وااای ساعت نه صبح ... چرا ناصر منو بیدار نکرده ... صبحونه چی ؟ حتما یا نخورده ، یا دیده من خوابم خودش درست کرده خورده نگاه کردم به عزیز ... بیدار بود داشت تکون تکون میخورد ... دستمو بردم از گهوارش بیارمش بیرون ، دستم خیس شد ... نگاه کردم دیدم بچم تا کمرش خیسه ... خدایا من چطوری اینو بشورم ... چادرم رو سرم کردم از اتاق خواب اومدم بیرون رفتم سراغ مامانم‌ سلام صبحتون بخیر با لبخند جواب داد : سلام عزیزم صبح توام بخیر ... دیشب تونستی بخوابی ... عزیز چطوره از اضطراب و استرس که نکنه بیدار بشه شیر بخواد من متوجه نشم ، شبو ، نه ، خوابم نرفت ... ولی عوضش صبح خواب موندم . حالا یواش یواش عادت میکنی مامان میای عزیزو بشوری خودشو بد جور خیس کرده . باهم اومدیم در اتاق خوابمو باز کردم رفتیم تو ... مامانم یه نگاه به عزیز انداخت ... رو به من پرسید کی عوضش کردی از دیشب که از خونه شما اوردمش دیگه عوضش نکردم . باید تا الان دوبار پوشک بچه رو عوض میکردی ، اینطوری به خیسی میفته یه وقت سرما میخوره . مامانم بردش حموم شستش لباساشم عوض کرد ... توی گهوارشم تمیز کرد خوابوندش سرجاش ... ❌⛔️ 📣 💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که ۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠ بانک ملت لواسانی عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹 @Mahdis1234 عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گ
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_361 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله شام خوردیم سفره رو جمع کردم رفتم سرویس برگشتم ی
به قلم در خونه باز شد ناصر اومد تو نرگس بچه رو بردار برو خونه مامانت ... با محسن و دوستاش اثاثامونو بیاریم بچینیم ... یه چاییم بزار هم من ... اشاره کرد به بیرون ... هم اینا صبحونه نخوردیم عزیزو بغل کردم با مامانم رفتیم خونشون ... محسن و دوستاش خدا حافظی کردن رفتن تندی رفتم خونه خودمون ... واااای خدایا شکرت ... همه جهازمو داده بودن ... چقدر دلم براشون تنگ شده بود ... محسن و ناصر به چیدمان خونه خوش سلیقه بودند از چینششم خوشم اومد ... رو کردم به ناصر . الان که خونمون خوشگل شده چقدر دلم میخواد مهمونی بدم . سرشو چرخوند سمت من . امشب مامانتینارو دعوت کن شام بیان اینجا چی درست کنم ؟ هیچی شب کباب میگیرم میارم خنده پهنی زدم متشکرم سرورم تو آشپزخونه داشتم ظرف میشستم صدای گریه عزیز اومد ... دستهامو خشک کردم ... رفتم بالاسرش ، چی شده پسر ... قندو عسل ... جوجه طلا ... پسر بلا .بغلش کردم ... گرسنه شدی ... سینمو گذاشتم دهنش ... بیا جیگر من بخور ... باید حاضر شیم الان بابایی میاد ... ما رو ببره خونه بابا بزرگ ... میخواد برات عقیقه کنه دیگه چهل روزت شده ، فردا با دایی میبرمت ختنت میکنم ... چه دیدنی بشه حال بابایی ... یه دفعه ترس افتاد به جونم با خودم گفتم یعنی ناصر بامن چه برخوردی میکنه وقتی ببینه بدون اجازش عزیز رو ختنه کردم ... نفس عمیقی کشیدم ... باشه هر چی هم بشه بهتره تا بچه من بزرگ بشه دردش بیشتر بشه یا طفلکم بترسه آماده شدیم ناصر گفت ببین مامانتینا هم حاضرن با ما بیان ؟ وارد حیاط مادر شوهرم شدم دیدم وای چه خبره پدر شوهرم پنج تا گوسفند گرفته برای عقیقه همه فامیل رو هم دعوت کرده چه فامیل های ما چه فامیل های خودشون همسایه‌های نزدیک رو هم گفته موقع نهار از آبگوشت عقیقه به من ناصر ندادن برای ما جدا درست کرده بودن .... گفتن از عقیقه پدر و مادر بچه نباید بخوره سفره انداختن از این سر تا اون سر خونشون ظرف ، ظرف آبگوشت پر می کردن برای همسایه ها می بردند . تو دلم گفتم خدایا آیا این عقیقه و از اینا قبول میکنی ؟ اگر الان به جای عزیز نازنین زهرا بود باز هم این بریز به پاش ها بود ته دلم این مهمونی و عقیقه بهم نچسبید مهمانی تموم شد داشتیم میومدیم خونه توی راه در گوش علی اصغر گفتم وقت گرفتی برای فردا گفت آره ساعت ده صبح حاضر باش ... ده و نیم نوبت ما میشه نیم ساعتم توی راه هستیم ولی ای کاش منصرف می شدی ببین پدر شوهرت چه جشنی و چه مهمانی برای پسرت ترتیب داده ... حتماً می خواد یک همچین مراسمی هم برای ختنه سرونش بگیره دردسر برای خود درست نکن گفتم ولش کن من به این کارها کار ندارم بچم گناه داره من به فکر بچه هستم منتظرت هستم حتما بیا بریم ... ❌⛔️ 📣 💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که ۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠ بانک ملت لواسانی عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹 @Mahdis1234 عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان حق الناسِ
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_362 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله در خونه باز شد ناصر اومد تو نرگس بچه رو بردا
به قلم با صدای بسته شدن در حیاط از خواب بیدار شدم ... کنارمو نگاه کردم ناصر نبود چشمم افتاد به ساعت ... هفت و نیم صبحه فهمیدم رفته نون بگیره ... صدای ویز ویز کتری که رو گاز گذاشته بود به گوشم رسید ... پتو رو از روم کنار زدم ... رفتم کنار گهواره عزیز ... چه خواب نازی میکنه این نفس من ... رفتم سرویس برگشتم تخت و مرتب کردم ... چند تا گوجه خورد کردم ریختم ماه تابه روغنم ریختم توش ... زیر گازو کم کردم ... رفتم اتاق خواب لباسهامو عوض کردم موهامم بورس کشیدم ... گل سنجاقکم رو به موهام زدم ... تو آینه خودمو ورانداز کردم ... به خودم گفتم حرف نداری نرگس فقط یه کم آرایش کم داری که اینم حاج آقامون نمی زاره ... از کلمه حاج آقایی که بر زبونم گل کرد خندم گرفت ... صدای چرخوندن کلید توی در اومد به ذهنم رسید بترسونمش ... رفتم پشت در قایم شدم تا در و باز کرد بیاد تو پریدم جلوش . یو ها ها ها ها ها سرچرخوند منو نگاه کرد به به به آفرین قبل از اینکه من بیدارت کنم خودت پاشدی لبامو جمع کردم خودمو لوس کردم ... چرا نترسیدی ؟ خنده صدا داری کرد چون ترسناک نشدی ولی اگه تو بخوای الان میترسم ... دستشو گذاشت رو قلبش خودشو لرزوند وییییی بی مزه ... دوست دارم واقعی بترسی نترسیدم ولی از اینکه اول صبحی تیپ زدی انرژی گرفتم ... سفره رو پهن کن نون و بزارم توش ... تا عزیز بیدار نشده با هم صبحانه بخوریم ابرو انداختم بالا سرو گردن اومدم . چشم حاج آقا با خنده سرشو تکون داد ... زیر لب زمزمه کرد ... حاج آقا از جانونی سفر رو برداشتم پهن کردم روی میز ... چایی ریختم ... املتم اماده کردم آوردم ... خوردیم ... اورکتشو پوشید رفت سراغ عزیز خم شد یه بوسه آروم از صورتش کرد ... ایستاد با لبخند یه خورده نگاهش کرد ... چرخید سمت من صورت منم بوسید ... منم بوسیدمش . چیزی نمیخوای ظهر بگیرم بیارم نه همه چی داریم ... تا در خونه بدرقه اش رفتم ... در حیاط رو بستم . صدای نق و نوق عزیز اومد ... از تو گهواره برش داشتم ... ای وااای تو دوباره پس دادی ... این مامانم چه جوری تو رو پوشک میکنه تو پس نمی دی ... تمیزش کردم ... دستمو آب کشیدم ... سینمو گذاشتم دهنش ... دلشوره افتاد به دلم ... یعنی چی میشه ؟ ناصر خیلی بهش برمیخوره بدون اجازش برم ... پدر شوهرم که حتما قیامت میکنه ... سرمو تکون دادم ... اَه فکرهای بیخود برید بیرون از تو سرم ... هر چی که میشه بشه ... من فقط باید به فکر بچم باشم ... آروغشو گرفتم گذاشتم گهوارش ... برای ناهار آبگوشت گذاشتم ... میز صبحانه رو هم تمیز کردم ... داشتم خونه رو جمع و جور میکردم ... صدای تقه در اومد ... به ساعت نگاه کردم عه ساعت ده شده ... تندی در رو باز کردم . سلام داداش سلام حاضری چرا از در کوچه اومدی ؟ از در حیاط خونمون میومدی مامانو پیچوندم اگر از از در حیاط خونمون میومدم هواسش جمع میشد ... زود باش بیا بریم لباس گرم تن عزیز کردم پیچیدمش لای پتو . بیا تو اینو بگیر ، تا منم حاضر شم لباس پوشیدم کلید خونه رو برداشتم ... سرمو گرفتم سمت آسمون ... الهی به امید تو ... بریم داداش از اینکه بدون اجازه ناصر داشتم میرفتم دلشوره بدی اومد سراغم ... همش فکر میکردم الان ناصر جلوم سبز میشه ... یاد اون پسره بی شعور رامین افتادم ... خدایا اون فرار کرد نتونستن بگیرنش یه وقت الان اینجاها نباشه ... یه چشمم به دست علی اصغر بود مواظب بودم پتو از روی عزیز کنار نره ... یه چشمم دورو اطراف و نگاه میکردم که ناصر نیاد ... یه وقت اون پسره جلومو نگیره ... چشمم افتاد به تابلوی خانه بهداشت ... آخییییش بالاخره رسیدیم ... کمی دلم اروم گرفت ❌⛔️ 📣 💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که ۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠ بانک ملت لواسانی عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹 @Mahdis1234 عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان حق الناسِ
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_363 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله با صدای بسته شدن در حیاط از خواب بیدار شدم ...
به قلم وارد سالن شدیم ... علی اصغر رو کرد به من ... نرگس بچه رو بگیر برو بشین . بچه رو از بغلش گرفتم‌ نشستم روی صندلی علی اصغر این پا و اون پا کرد ... اِن و مِنی کرد ... دستشو کشید لای موهاش برد پشت سرش نیگاش کردم ... به ذهنم رسید نگه من وانمیستم ... اگه بگه من تنهایی نمیتونم ... رو بهش گفتم چیزی شده ؟ چیزی که نشده ... ببخشید آبجی بخدا اگر داشتم بهت نمیگفتم ... من پول ندارم نگذاشتم حرفش تموم شه پاشدم وایسادم به پهلو چرخیدم سمتش کیف کولیم گرفتم طرفش ... سرمو چرخوندم ... درشو باز کن کیف پولمو در بیار هر چقدر لازمه بردار دست دست کرد سرشو تکون داد ... ببخشید ... وااا علی اصغر چیو ببخشم این حرفا چیه میزنی ... همینقدر که با من اومدی خیلی هم ممنون ... پولو برداشت رفت ... نشستم روی صندلی صدایی آشنایی به گوشم خورد نرگس جان تویی کامل به سمت صدا چرخیدم ببینم کیه . عه خدیجه خانم شمایید ... سلام‌ سلام دختر خوبم ... برای چی اومدی ؟ میخوای واکسنشو بزنی ؟ نه برای ختنه اومدیم چشماش گرد شدو با تعجب پرسید تنها اومدی پس مامانت کجاست ؟ نباید میزاشتم بفهمه مامانم نمی دونه ... با اینکه از دروغ گفتن متنفر بودم ... شرمنده از خدا گفتم داشت میمومد براش کار پیش اومد برگشت ، گفت شما برید من الان میام نگران نباش اگر نوبتت شد مامانت نیومد من اینجا هستم ... فکر کن منم مامانتم ... هرکاری از دستم بر بیاد برات انجام میدم باشه ممنون خو شحال شدم ، تو دلم گفتم اتفاقا خیلی خوب شد ... چون ممکن بود بگن تو بچه ای برو بزرگترتو بیار . با خودم گفتم ... خدیجه خانوم برای چی اومده خانه بهداشت رو کردم بهش پرسیدم ببخشید شما برای چی اومدی ؟ اشارکرد به سمت راستش ... عروسم بچشو آورده برای واکسن منم همراهش اومدم خودمو کشیدم جلو صورتمو کامل چرخوندم ... دیدم یه خانم محجبه جووون که چهره دلنشینی هم داشت یه بچه تقریبا یک ساله هم روی پاش نشسته ...تا چشم تو چشم شدیم گفتم سلام با لبخند جوابمو گرفت سلام علی اصفر با یه برگه نوبت تو دستش اومد . سر تکون دادم ...چی شد؟ ما نفر دومیم ... تازه دکتر اومده سرمو تکیه دادم به صندلی رفتم تو فکر حالا چی میشه ... که منشی صدای زد ... شماره صد بیاد داخل نگاهمو دادم به افرادی که تو سالن د ببینم شمار صد کیه ... یه حاج خانوم و یه آقای و خانم جوونی رفتن تا پشت در ... پرستار بچه رو گرفت ... اوناهم نگران پشت در بودن ... صدای گریه بچه از توی اتاق بلند شد ... خانم جوون هم زد زیر گریه شوهرش زیر بغلشو گرفت نشوندش روی صندلی ... بچه بیچاره ام چه گریه بدی میکرد ... یا ابالفضل یعنی عزیز هم اینطوری گریه میکنه ... سستی بدی رو توی بدنم احساس کردم ... پشیمون شدم ... دو دلی بدی اومد سراغم ... خدایا چیکار کنم ... یه دلم میگفت پاشم بچمو بردارم برم خونم یه دلم میگفت نه بشین ... بالاخره که این بچه باید ختنه شه ... تو فکرم با خودم در گیر بودم که دست علی اصغر رو ... روی شونم حس کردم نرگس صد و یک و خوند نوبت ماست خدیجه خانم رو کرد به من ... نیومد مامانت سر بالا انداختم نه عه عه عه چه رنگ رویی کردی دخترم ... ناراحت نشو حتما براش کار پیش اومده ... تو همین جا بشین بچتو بده به من با داداشت میبریمش سر تایید تکون دادم ... ببرید ممنون بچمو گرفت بغلش برد انگار داشتن رگهای پشت زانو منو میکشیدن بیرون ... پشیمون شدم خواستم بگم نه نمیخواد که دیدم پرستار بچمو از خدیجه خانم گرفت برد ... چشمم به در اتاق بود ... صدای گریه بچم بلند شد ... هم زمان خودمم زدم زیر گریه ... الهی برات بمیرم هنوز صدای گریشو اینطوری نشنیده بودم ... قلبم داشت پاره میشد ... بدون در نظر گرفتن عواقبش ... ارزو میکردم ایکاش الان ناصر بیاد اینجا ... با دست لرزون دست کردم تو کیفم موبایلمو در اوردم ... ولی با لرزش و بی حسی دستم نتونستم شماره بگیرم ... صدای گریه عزیز داشت دیونم میکرد ...در باز شد عزیز و که یه پارچه سفید انداخته بودن روی ختنه گاش ... کمی هم خونی بود و دادن دست خدیجه خانوم ... به زور بلند شدم برم سمتش بچمو بگیرم ... سالن دور سرم چرخید ... پرت شدم روی زمین ... ❌⛔️ 📣 💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که ۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠ بانک ملت لواسانی عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹 @Mahdis1234 عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان حق الناسِ
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_364 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله وارد سالن شدیم ... علی اصغر رو کرد به من ... ن
به قلم از حال رفتم ... صداها رو میشنیدم ولی قدرت حرف زدن نداشتم . دستهای علی اصغر روی شونه هام که هی تکونم میداد و حس کردم نرگس ... نرگس جان چی شدی ؟ آبجی بخدا عزیز حالش خوبه چشماتو باز کن ... صداش بلند شد ... یکی کمک کنه برید کنار ... برید کنار دورشو خلوت کنید . دستهای قوی مردانه ای رو روی بازوها و پاهام احساس کردم ... بلندم کردن گذاشتن روی برانکارد و دیگه هیچی نفهمیدم صداهایی به گوشم رسید . چرا این کارو کرده ... عجب خیره سره چه جراتی داره . صدای دیگه ای اومد ... نه بابا دختره دیونست احمقه . نه دیونست نه احمق ... وقتی هرچی سر جای خودش قرار نگیره همینطور میشه ... آخه این دختر بچه وقت مادر شدنشه ؟ شوهرش چقدر از دستش عصبانی بود . بیخود کرده مرتیکه یاردان قلی ، ندیدی باهاش دعوام شد ... بهش گفتم جمع کن خودتو ...هرکی طاوس خواهد جور هندوستان کشد ... دلت زن بچه سال خواسته ، باید مرد باشی ... پای بچه بازیاشم وایسی بخدا روم نشد وگرنه خیلی حرفا داشتم بهش بگم . آره والا طفلی فکر کرده ختنه کردنم عوض کردن پوشک بچشه گفته خودم این کارو میکنم اروم ، اروم چشمامو باز کردم ... با خودم گفتم اینا دارن در مورد کی حرف میزنن ... چرا من اینجام ... یادم اومد بچمو برای ختنه آوردم خانه بهداشت ... اومدم پاشم ... دردی رو توی دستم احساس کردم ... سر چرخوندم دیدم عه بهم سرم وصل کردن ... دورو برمو نگاه کردم ... اینجا اتاق تزریقاته ... وااای بچم چی شد ؟؟ علی اصغر کجاست ؟ صدا زدم داداش ... علی اصغر یه خانومی که دوتا تخت اونطرفتر من خوابیده بود با صدای بلند گفت یکی بیاد اینجا این دختره به هوش اومده یه خانم سفید پوش اومدتو اتاق حالت خوب شد ... فوری فشار منو گرفت خدا رو شکر فشارتم خوبه چی شده ؟ چرا من اینجام ؟ پسرتو آورده بودی ختنه کنی طاقت نیاوردی افت فشار پیدا کردی اوردیمت اینجا بهت سرم زدیم ... بچم کجاست ؟ داداشت زنگ زد به شوهرت با مادر شوهرت اومد اینجا مادر شوهرت بچتو برد ...شوهرتو مامانتم تا الان اینجا پیشت بودن ... مثل اینکه کاری واجبی براشون پیش اومد همین الان رفتن بیرون . صدای پای یه مرد اومد بعدم قیافه برج زهر ماری ناصر رو بروم ظاهر شد پرستار رو به ناصر کرد لطفا راعایت کنید ... حالشون مساعد نیست به شما ربطی نداره قبلا افاضه کلام کردید هرچی که گفتم درست بوده الانم مسئولیت این مریض با منه اگر باعث ... ناصر نگذاشت حرفش تموم شه عصبی و جدی دستشو گرفت سمت در اتاق داد زد برو ، بیرون گفتم به شما ربطی نداره داشتم از ترس میمردم ... از خدام بود واقعی واقعی بمیرم .‌‌.. اروم ... اروم با دستم ملافه رو جمع کردم چشماش به خون افتاده بود و داشت از حدقه میزدبیرون ... پرکهای دماغش بازو بسته میشدن ... صدای تند نفسهاش که داشت کنترلشون میکرد که یواش یواش دم و باز دم کنه رو به گوشم میرسد ... اروم ، اروم سرشو تکون داد ... گوشه لبشو جویدو لب زد ... من با تو چیکار کنم نرگس ؟؟؟ چیکار کنم ؟؟؟ هان ..‌. چییییکارت کنم ؟؟؟ سرشو اورد پایین توی صورتم چشماشو ریز کرد غرید . آدمت میکنم ... هنوز اون روی منو ندیدی ؟؟؟ از ترسم توان چشم برداشتن ازشو نداشتم ... حتی قدرت نفس کشیدن هم ازم گرفته شده بود ... تا به حال اینطوری ندیده بودمش ... تو دلم گفتم خدایا نجاتم بده... ❌⛔️ 📣 💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که ۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠ بانک ملت لواسانی عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹 @Mahdis1234 عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان حق الناسِ
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_365 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله از حال رفتم ... صداها رو میشنیدم ولی قدرت حرف
به قلم به فکرم رسید خودمو بزنم به حال بدی که شاید دلش بسوزه این نگاهشو از من برداره نفسهامو عمیق کردم چشمامو تند تند بازو بسته کردم ... ولی نمی دونم از کجا فهمید که من عمدی دارم حالمو بد نشون میدم دستشو گرفت تو صورت من با انگشت سبابش تهدید کرد الان میگم بیاد فشارتو بگیره اگر دروغی خودتو به حال بدی زده باشی یه کشیدی تو صورتت میزنم که برای همیشه حُقه بازی از سرت بپره چشمامو و نفسهامو طبیعی کردم ... رومو ازش برگردوندم ... تو دلم گفتم ایکاش عمومجتبی میومد اینجا ... اون طرفدار منه ... مامان بابام که میدونم دعوام میکنن پرستاری که ناصر از اتاق بیرونش کرد ... با یه آقای دکتر اومدن تو اتاق تزریقات آقای دکتر نگاهی به من کرد حالت خوبه ؟ سرتکون دادم بله رو کرد به خانوم پرستار فشارشو گرفتید ؟ بله آقای دکتر ده روی شش بود سرشو به تایید تکون داد . خوبه . رو به ناصر کرد سِرمش تموم شد میتونید ببریدش ... یه چند لحظه تشریف بیارید بیرون من باهاتون کار دارم سه تایی رفتن بیرون کنجکاو شدم ببینم دکتر چی میخواد به ناصر بگه پاشدم نسشتم ... سِرمم رو از روی میله برداشتم ... آروم از تخت اومدم پایین ... سرم گیج رفت ... یه خورده صبر کردم بهتر شدم ... دروبرمو نگاه کردم کفشهامو پیدا نکردم ... دم پایی هم نبود که پام کنم ... ناچار پا برهنه رفتم دم در اتاق یواشی سرمو کردم بیرون ... اُه اُه اُه قشنگ تو دید نگاه ناصر بودم ... خدارو شکر که حواسش به حرفهای دکتر بود منو ندید . فوری برگشتم سرجام ... سِرمو اویزون کردم و دراز کشیدم ... نگاه کردم دیدم خون توی شلنگ سرم هست ... ترسیدم با صدای بلند گفتم‌ خاااانوم پرستار ... خاااانوم پرستار خانمی که کنار من بهش سرم وصل کرده بودند گفت چی شده ؟ رو کردم بهش خون توی شیلنگ سِرمم هست چیزی نیست رفتی پایین سرمتو نبستی خون برگشته تو شیلنگ دستتو تکون نده خونها همراه سرم بر میگرده تو رگت پرستار اومد تو اتاق رو به من گفت چی شده ؟ با خودم گفتم خون تو شلینگ سرمو که این خانوم گفت هیچی نیست خوبه شماره عمومجتبی رو بدم بهش زنگ بزنه بیاد اینجا پیش من ازخون تو سِرم ترسیدم ... صورتمو کردم سمت اون خانم ...ایشون میگه عیبی نداره شما یه کار دیگه برام میکنی سرشو تکون داد چه کاری ؟ ببخشید یه شماره بدم بهتون زنگ میزنید به عموم بگید بیاد اینجا شوهرم همش تهدیدم میکنه مامان بابامم طرفدار شوهرم هستند اما عموم ازمن طرفداری میکنه موبایلشو از تو جیب پیرهنش در اورد بگو تا اومدم بگم صفر ... ناصر اومد تو اتاق ... زیر لبی گفتم‌ ولش کن شوهرم اومد ناصر اومد کنار تختم رو به من کرد با پرستارچیکار داشتی ؟ اشاره کردم به خونی که تو شیلنگ بود گفتم‌ اینو گفتم ... میگه عیبی نداره دروغگو هم شدی ؟ آره ؟؟؟ چه دروغی خودت نگاه کن ببین خون برگشته تو شیلنک سِرم یه نگاهی کرد به شیلنگ سرم ... سرشو برگردوند سمت من ... ابرو هاشو داد بالا چشماشو ریز کرد آره برگشته ولی تو داشتی یه چیز دیگه میگفتی ... میخواستی شماره تلفن بدی ... شماره کیو میخواستی بدی ؟ تو دلم گفتم وااای این چرا دست از سر من برنمی داره ... رومو ازش برگردوندم ساکت شدم با توام نرگس به حد کافی بهونه دارم برای تنبیه کردنت ... حرف بزن رو اعصاب من راه نرو ... شماره کیو میخواستی بدی ؟؟؟ واقعا ترسیدم ... سومو برگردوندم ... رو بهش گفتم شماره عمو مجتبی رو میخواستم بدم بهش بیاد اینجا بهم سر بزنه .‌‌.. ❌⛔️ 📣 💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که ۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠ بانک ملت لواسانی عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹 @Mahdis1234 عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان حق الناسِ
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_366 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله به فکرم رسید خودمو بزنم به حال بدی که شاید دلش
به قلم سرشو تکون داد عمو مجتبی آره ؟ اینجور موقعها که دخترها احتیاج به حامی داشته باشن میرن سراغ پدرشون ... چطور تو ... ابروهاشو داد بالا ... سراغ عموتو میگیری ؟؟ یه نفس عمیق کشیدم رومو ازش برگردوندم . هوای عزیز زد به سرم ... یعنی الان داره چیکار میکنه ... گریه اش تموم شده یا هنوزم گریه میکنه ... دردش ساکت شده ... یا بی تابی میکنه سِرم تموم شد ... ناصر پرستار رو صدا کرد ... سوزن رو از توی دستم در آورد ... آروم از تخت اومدم پایین ... چادرم رو سرم کردم ... ترس و وحشت برم داشت ... یعنی الان ناصر منو میبره خونه چیکارم میکنه ... ایکاش یکی به عموم خبر میداد ... مامانم کجا رفته ؟ چرا نیست ؟؟؟ رسیدیم دم ماشین ... میترسیدم سوار شم ... ناصر رفت سمت در راننده در ماشین باز کرد ... رو به من با تشر گفت بشین بریم دستم نمیرفت دستگیره در رو بکشم باز کنم بشینم تو ماشین . باعصبانیت اومد سمت من ... منم از ترسم با دستم سرمو گرفتم و جمع شدم تو خودم ... دستگیره در رو کشید ... در رو باز کرد منو هل داد گم شو برو تو بشین . در رو بست ... نشست پشت فرمون و سوئچ زد ... با عصبانیت غرید میترسی اره ... بریم خونه ترسو نشونت میدم . خودمو جمع کردم سمت در ماشین ... با خودم گفتم ... یعنی چیکار میخواد بکنه ... با دستش منو میزنه یا کمر بند در میاره ...ایکاش زورشو داشتم منم می زدمش ... آهی کشیدم ... حیف که ندارم . رسیدیم در خونه ... دلم میخواست در ماشینو باز کنم فرار کنم ... ولی کجا برم به دو قدم نشده ناصر میگیرم ... پیاده شد اومد سمت من در و باز کرد چنگ زد بازومو گرفت از تو ماشین کشید بیرون ... از توی جیب اورکتش کلید در خونه رو ، در اورد انداخت تو قفل در ... در رو باز کرد منو هل داد تو خونه نزدیک بود بخورم زمین ... ولی خودمو کنترل کردم نیفتادم ... تا بیاد در حیاط و ببنده ... بدون اینکه کفشهامو در بیارم بدو بدو رفتم توی دستشویی در رو هم از تو بستم . اومد پشت دستشویی داد زد بیاااا بیرون . دو تا دستهامو مشت کردم جلوی دهنم گرفتم ... وووووی من میترسم . محکم کوبند به در دستشویی ...بلندتر از دفعه قبل ... داد زد میگم بیااااا بیروووون ... وگر نه با لگد در و میشکنم میارمت بیرون یه کتک مفصل بهت میزنم . دوباره کوبوند به در داد زد بیاااااا بیروووون خودمو گوشه دستشویی جم کردم ... با لگد کوبوند به در دستشویی قفلش شکست و در باز شد ... ازترس زبونم بند اومد غ غ ل ط کردم ... نا نا نا صر تو رو خ خ خدا منو نزن ف ف شارم میفته ه ها چنگ زد منو از دستشویی کشید بیرون ... ای به جهنم که فشارت میفته بمیری راحت شم از دست این حماقت بازیات ... آبروی منو بردی ... از هر طرف میچرخم یه حرف بارم میکنن ... میگن بس که تو بی عرضه ای زنت حسابت نمی کنه ... من ملاحضتو میکنم تو سوء استفاده میکنی ؟؟؟ کشیدم بیرون ... منو صاف کرد یه دستشو برد بالا ... چشمامو بستم ...با ضرب دستش که خورد تو صورتم ...سرم چرخید صدای شارپ دستش توی گوشم پیچید ... سوزش بدی رو روی صورتم حس کردم ... دستمو گذاشتم روی صورتم ... فکر کردم داره از صورتم خون میاد ... دستمو از صورتم برداشتم نگاه کردم به کف درستم ... خون ندیدیم ... دوباره دستمو گذاشتم روی صورتم ناصر منو رها کرد منم نشتم ... بالای سرم وایساد و داد زد اینو زدم که یادت بمونه دیگه بدون اجازه من هیچ غلطی نکنی ... ازم فاصله گرفت و گفت _بدون اطلاع من بچه رو میبری ختنه میکنی ؟ اره ؟؟؟ ❌⛔️ 📣 💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که ۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠ بانک ملت لواسانی عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹 @Mahdis1234 عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان حق الناسِ
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_367 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله سرشو تکون داد عمو مجتبی آره ؟ اینجور موقعها که
به قلم بغض گلومو گرفته بود ...ولی دوست نداشتم گریه کنم همه تلاشمو کردم که بغضم نشکنه دستش به دستگیره در بود که باز کنه بره بیروم ... با صدای گرفته از بغض گفتم عزیز کجاست ؟ محل نداد صدامو یه کم بردم بالا میگم عزیز کجاااا ست ؟؟ من بچمو میخوام عصبی برگشت دستشو تهدید آمیز گرفت سمت من داد نزن ...دیگه صداتو برای من نبر بالا ... فهمیدی ؟؟؟ بی توجه به تهدیدش گفتم عزیز کجاست ؟ به تو ربطی نداره که عزیز کجاست نتونستم جلوی بغضمو بگیرم ... زدم زیر گریه .و گفتم من بچمو میخوام ازتغییر لحنش فهمیدم که دلش برام سوخت خیلی خب گریه نکن ... خونه بابامیناست بمون خونه برم بیارمش اصلا دیگه طاقت نداشتم میخواستم فقط زودتر بچمو ببینم پاشدم وایسادم منم میام‌ نه تو نمیخواد بیای بشین خودم میرم میارمش من نمی تونم اینجا بمونم باهات میام داد زد میگم بگیر بشین برم بیارمش نمیخوام بشینم ... میخوام بیام ... لباسمو که از شیر خیس شده بود بهش نشون دادم ببین رگ کرده شیرم ریخته روی لباسم ... این یعنی بچم گرسنشه میخوام زودی شیرش بدم ... اگه منو نبری خودم تنهایی میام‌ دستشو گرفت سمت من با فریاد گفت چرا نمیفهمی ... الان اونا از این کار تو ناراحتن میای اونجا یه وقت یه حرفی بهت میزنن ... بمون برم بیارمش ... نگران گرسنگیش نباش بهش شیر خشک میدن تو دلم گفتم به اونا چی ربطی داره که ناراحتن بچه خودم بوده دوست داشتم ختنش کنم . تو چشمای ناصر ذل زدم و هیچی نگفتم برو بشین نرگس بابام از دستت ناراحته یه وقت میفته سر لج بچه رو نمی ده تو دلم گفتم بیجا میکنه از دستش شکایت میکنم بچمو میگیرم ناصر پشتشو کرد به من که از خونه بره بیرون منم چادرمو سرم کردم پشتش حرکت کردم ... برگشت درو ببنده دید من پشت سرشم دِ لا اله الاالله ... بچه بازی نکن نرگس برگرد برو بشین من میرم میارمش ذل زدم بهش از جام تکون نخوردم ناصر رفت بیرون منم پشت سرش رفتم برگشت تو صورتم غرید داری میای بیا ولی هر اتفاقی که افتاد حق نداری گله کنی بگی چرا این حرف و بهم زدن ... فهمیدیییی ؟؟؟ سر تکون دادم ...هیچی نمیگم بتمرگ تو ماشین بریم نشستم تو ماشین ... سوئچ زد حرکت کرد ... صورتم گز گز میکرد و داغ شده بود دوست داشتم یه چیز سرد بزارم روش ... صورتمو چسبوندم به شیشه ماشین سرشو چرخوند سمت من چیکار میکنی ؟ تو زدی تو صورتم داغ شده میسوزه ... گذاشمش روی شیشه ماشین خنک شه ، سوزشش کم شه تقصیر خودته وگرنه من دوست نداشتم دست روت بلند کنم تو دلم گفتم ... تو رو هم ان شاالله خدا بزنه ... خدا بزنه بهتره که بنده بزنه ... به قول مادر جونم که همیشه این صرب المثل رو میگه ... چوب خدا صدا نداره اگر بخوره دوا نداره لبشو گاز گرفت و کلافه سرشو تکون داد رسیدیم در خونه پدر شوهرم ... ناصر زنگ خونشونو زد رو کرد به من هرچی گقتن تو جواب نده .. ساکت موندم حرفی نزدم با دستش صورت منو برگردن سمت خودش تو چشای من نگاه کن نگاهمو دادم تو چشماش تهدید وار گفت جواب نمی دی فهمیدی ؟؟ سرمو تکون دادم ... باشه جواب نمی دم ... ❌⛔️ 📣 💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که ۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠ بانک ملت لواسانی عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹 @Mahdis1234 عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان حق الناسِ
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_368 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله بغض گلومو گرفته بود ...ولی دوست نداشتم گریه کنم
به قلم دل تو دلم نبود ... تپش قلب گرفتم ... دهنم خشک شده ... وارد خونه شدیم ...نگاهمو دادم به اطراف ببینم کیا هستن و عزیز کجاست ... پدر شوهرم و عمه هاجر روی یه مبل کنار هم نشسته بودند ... محمد و نیلوفرم روبرم پیش هم لم داده بودن روی مبل ... محسن تو اشپزخونه بود ... پدرشوهرم و محمد چنان به من چپ چپ نگاه میکردن ... که داشت یادم میرفت اینجا چیکار دارم ... نگاه پدر شوهرمو و محمد وحشت عجیبی تو دلم انداخت ... با چشم دنبال بچم بودم ... پس چرا نمی بینمش . یا حضرت ابالفضل ... هم ناهید نیست هم عزیز ... نکنه بچمو برده باشه خونشون ... باصدای لرزون نگران از نبودن عزیز گفتم س سلام عمه هاجر جواب داد . سلام . محسن هم اومد جلوم با لبخند گفت سلام نرگس خانوم بهتر شدی ؟ بله خوبم نحوه برخورد محسن یه کم بهم دلگرمی داد ... ازش پرسیدم آقا محسن عزیز کجاست ؟ با دستش اتاق مجردی ناصرو نشون داد اونجاست فوری پا تند کردم رفتم تو اتاق وااای ناهید و افسانه نشستن ... افسانه بچمو گذاشته روی پاش داره تکونش میده ... یکه خوردم و هینی کشیدم ... روی پنجه پا نشستم ... دست داز کردم سمت عزیز و گفتم بچمو بده افسانه دستشو گذاشت توی سینه من ... هلم داد عقب . بهش دست نزن خوابه نتونستم خودمو کنترل کنم از پشت سر پخش اتاق شدم صدای داد ناصرو شنیدم هووووی ... چه خبرته ؟ برای چی هلش دادی ؟ بیماری ؟؟ پاشدم خودمو جمع و جور کردم افسانه با لوندی تموم بچه رو گرفت سمت ناصر وااای ببخشید تو رو خدا ناراحت نشو ناصر جان ناخواسته دستم خورد بهش ... بفرمایید آقا پسر گلتون ناصر اخمهاشو کرد توهم ... صداشو بلند تر کرد . خودتو جمع کن خجالت بکش درست حرف بزن ، محرمی گفتن نامحرمی گفتن افسانه که قشنگ معلوم بود برای جلب توجه ناصرِ ... زد زیر گریه و گفت . چرا ناراحت میشی ما از بچگی باهم بزرگ شدیم ... نگاش کردم دیدم .‌.. وااای به اسم گریه چه غل و غمیشی داره میاد برا ناصر ناصرم نذاشت حرفش تموم بشه صورتشو مشمئز کرد رو به افسانه بسه ، بسه با دستش در اتاقو نشون داد ... بیا برو خونتون زر و زرتام ببر واسه مامانت بیا برو بیرون ... صداشو برد بالا ... هرررری . با دستش منو نشون داد ... من زن دارم ، به غیر از نرگس به هیچ زن دیگه ام فکر نمیکنم‌ صدای پدر شوهرم از تو حال اومد بگو شوهرکردم نگو زن گرفتم ناصر اینقدر صورتش سرخ شد که به خون افتاد ... ناهید پاشد وایساد ... با اخم صداشم برد بالا ... رو کرد به ناصر به تو چه که افسانه بره یا بمونه مگه اومده خونه تو ناصر دستشو مشت کرد گرفت تو صورت ناهید دندو نهاشو روی هم فشار داد ... از لای دندونهاش غرید خفه شو تا نزدم دندونهات بریزه تو دهنت ... از غرش تهدید وار ناصر ... ناهید میخکوب شد تو زمین وحشت بدی به جونم افتاد ... چشممو دادم به اطراف اتاق پتو عزیز رو پیدا نکردم ... ژاکتمو از تنم در آوردم عزیز و از دست افسانه گرفتم پیچیدم دورش ... بچمو برداشتم از توحال از جلوی چشم همشون رد شدم ... در خونه رو باز کردم رفتم تو ایون داشتم کفشمو پام میکردم که صدای نعره ناصر رو شنیدم نرگسسسس خشکم زد ❌⛔️ 📣 💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که ۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠ بانک ملت لواسانی عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹 @Mahdis1234 عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان حق الناسِ
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_369 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله دل تو دلم نبود ... تپش قلب گرفتم ... دهنم خشک ش
به قلم میخواستم توجه نکنم تا خونه خودم بِدَوَمو ازاین خونه جهنمی نجات پیدا کنم ... ولی نمی دونم چرا پام نکشید ... صدای گرپ گرپ پاشو شنیدم از ته دلم خدا رو صدا کردم خدایا کمکم کن من از اینا میترسم به حق قمر بنی هاشم منو نجات بده دست ناصرو روی بازوم حس کردم ... دهنشو گذاشت کنار گوشم . مثل یابو سرتو انداخته پایین داری میری ؟ برگرد تو خونه ناصر اینقدر عصبانی بود که متوجه نبود بازوی من زیر دستش داره میشکنه ... برگشتم بهش بگم دستمو ول کن . عمه رو دیدم که صورتشو درهم کشیده داره ناصرو دعوا میکنه بزار بره ... تو هم برو ... زن و بچتو وردار ازاینجا برو ... این ادا اصولا رو هم از خودت در نیار . عمه در خونه رو بست ...رو به ناصر گفت ختنه کرده که کرده ... فکر میکنی بابات حرف خوبی میزنه ؟ میگه دو سالگی بچه رو ختنه کنیم والا برای شماها من جیگرم آتیش میگرفت وقتی جز ولا هاتونو میدیدم ... دستشو گذاشت پشت ناصر اروم هل داد برو دیگه ... برو خونت ناصر دو تا دستهاشو گذاشت رو سرش یه دور چرخید سرشو گرفت بالا و نفسهای عمیق کشید . عه مادر چرا اینطوری میکنی ؟ رفتار بابا و محمد و با من ندیدی ؟ حرفهایی که بار من میکنن و نشنیدی ؟ حرفاشون حرف مفت تو توجه نکن ... ناصر رو کرد به من بیا بریم به وسط های حیاط رسیدیم ... صدای باز و بسته شدن در خونه اومد برگشتم نگاه کردم دیدم محسن پتو عزیز و دستش گرفته داره میاد سمت ما ... رو کردم به ناصر وایسا محسن داره پتو عزیز رو میاره محسن پتو رو داد به ناصر و گفت سوئچ‌ بده من برسونمتون تو خیلی عصبانی هستی پشت ماشین نشین محسن نشست پشت فرمون ناصرم کنارش نشست منو عزیزم نشستیم عقب محسن رو کرد به ناصر داری خیلی خودتو اذیت میکنی امروز گفتم الان سکته میکنی ول کن بابا من ول کنم مگه بابا ول میکنه از فردا تو گاو داری رو مخمه یه چند روز نرو گاو داری صبر کن یه خورده بگذره باباهم اتیشش بخوابه بعد بیا ناصر سرشو تکون داد و یه نفس عمیق کشید میگم داداش دیدی این افسانه چقدر بی شخصیته ... تو خونه ما جز ناهید هیچکس تحویلش نمی گیره من که یک سر دارم ریچارد بارش میکنم ... مامانم بهش کم محلی میکنه ولی بازم میاد خونه ما ناصر رو شو کرد به محسن نبودی تو اتاق ... یه حرکتی کرد حالم بهم خورد . اصلا دوست نداشتم ناصر یک کلمه هم در مورد افسانه حرف بزنه چه خوبشو بگه چه بدشو ... هرچی تلاش کردم بیخیال بشم نتونستم نذاشتم ناصر بقیه حرفشو بزنه و گفتم‌ میشه اسم این دختر رو نیارید چشمم افتاد تواینه دیدم محسن با اشار چشم ابرو به ناصر فهموند که نرگس بدش میاد اسم افسانه رو ببریم ناصر قیافه حق به جانبی به خودش گرفت برگشت سمت من حالا خوبه ما بدشو میگیم ازش تعریف نمی کنیم منم از رامین بدم میاد تو خوشت میاد من یکسر بگم ... رامین پررو ... رامین بی شخصیت ناصر یه چشم غوره تهدید امیز به من رفت و سرشو تکون داد و عصبی گفت لا اله الا الله رو به محسن کرد ببین چطوری میره رو اعصاب من محسن گفت حق با نرگسه تقصیر من شد نباید اسم این دختره رو میاوردم رسیدیم در خونه ... روبه محسن گفتم بفرمایید بریم خونه ... سوئچ داد به ناصر نه ممنون . در خونه رو باز کردیم رفتیم تو ... رو به ناصر گفتم ... مامانم کجاست ؟ چرا نیست ؟ با هم پیش تو بودیم علی اصغر جوادو برد براش خوراکی بخره یه موتوری میزنه به جواد .... چشمهام گرد شد زدم تو صورتم وای خدا مرگم بده چی شد داداشم چیز مهمی نشد ... یه زره سرش شکست بردن از سرش یه عکس بندازن ... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_370 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله میخواستم توجه نکنم تا خونه خودم بِدَوَمو ازاین
به قلم عزیز رو خوابوندم تو گهوارش رفتم دستشویی ... داشتم وضو میگرفتم نگاهم افتاد تو آینه ... جای انگشتهای ناصر که بهم سیلی زده بود مونده روی گونم ... نچ نچ نچ ... ببین چقدر محکم زده ... که جاش مونده ... آب زدم به صورتم دست کشیدم صورتم سوخت ... یه لحظه ازش بدم اومد . وضو گرفتم اومدم بیرون ... ناصر رو کرد به من یه چند تا تخم مرغ نیمرو درست کن بخوریم ساعت دو بعد از ظهر هنوز ناهار نخوردیم با بی محلی گفتم من میخوام نماز بخونم تو درست کن سرسفره ناهار بودیم از حیاط مامانمینا سرو صدا اومد ... رو کردم به ناصر مامانمه ... جواد و اوردن . بشین غذا تو بخور بعد از غذا با هم میریم دلم طاقت نمیاره یه دقیقه ای بر میگردم در خونه رو باز کردم ... الهی بمیرم برات دادشی چی شدی ... جواد بی حال روی دست مامانم خوابیده بود سلام مامان چند تا بخیه خورده پیشونیش سه تا ... عزیز چطوره ؟ خوبه خوابیده چشمش افتاد به صو رتم ... رنگش پرید با نا راحتی پرسید ناصر زده تو صورتت اره خیلی زدت نه همین یه سیلی اگه بابات بود منو میکشت ... چرا این کارو کردی ؟ بچه خودم بود نرگس بچه نه فقط برای پدره نه فقط برای مادر بچه برای پدر و مادره ... یعنی چی که میگی بچه خودم بود . تو دلم گفتم من هرچی بگم شما طرفدار ناصرید پس حرف نزنم بهتره اروم صورت جواد و بوسیدم ... ببرش تو یخ میکنه منم برم داشتیم ناهار میخوردیم دلم شور جواد رو میزد ... گفتم برم ببینمش آه بلندی کشید برو مادر ... برو در خونمو باز کردم برم تو ... صدای باز شدن در حیاط اومد رومو برگردوندم عه سلام عمو . سلام نرگس جان خوبی ؟ ممنون خوبم . شما پیش مامانم بودی ؟ آره عمو جون ... تو خوبی ؟ پسرت خوبه ؟ خیره شد به صورتم ... اخمهاش رفت تو هم صورتت چی شده ؟ ناصر زده ؟؟ به تایید حرفش سرمو بالا پایین کردم مامانم از توی خونه صدا زد آقا مجتبی یه دقیقه تشریف بیارید عمو همچنان با اخم داشت به صورت من نگاه میکرد عمو مامانم صدات میکنه الان میرم ... ناصر بیجا کرده که اینطوری تو رو سیلی زده ... عزیز رو بردی ختنه کردی میگه چرا ؟ سرتکون دادم آره تو برو تو خونه سرما میخوری من برم ببینم مامانت چیکارم داره ... میام خو نتون درو باز کردم رفتم تو خونه ... ناصر ناهارشو خورده بود داشت تلوزیون نگاه میکرد ... نشستم سر سفره دوتا لقمه خوردم ... لقمه سوم رو داشتم میذاشتم دهنم ... که صدای در خونمون از طرف حیاط مامانم اومد ناصر رفت دم در سلام ... بفرمایید تو نه کار دارم یه دقیقه بیا بیرون ناصر رفت تو حیاط مامانم ... در ، رو هم بست در اتاق خوابمونو بستم که عزیز سرما نخوره لای پنجره آشپز خونه رو باز کردم ... همه حواسمو جمع کردم ببینم عموم به ناصر چی میگه ... ❌⛔️ 📣 💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که ۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠ بانک ملت لواسانی عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹 @Mahdis1234 عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان حق الناسِ