رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_311 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله از اینکه منشی نگذاشت من پشت در وایسم خیلی نارا
#پارت_312
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
ناصر رفت ... علی اصغر رو صدا کردم ...
جانم نرگس
میای بازی کنیم
چه بازی ؟
دلم لک زده برای قایم موشک ولی این روزها تند هم نمی تونم راه برم چه برسه به اینکه بدوم
باشه چی بازی کنیم
منچو بیار منچ بازی ... سه دست بازی کردیم ... علی اصغر گفت
نرگس ساعت ده و نیمه من فردا مدرسه دارم اگر اجازه بدی برم بخوابم
باشه برو
مامانم اومد اتاقم ... نرگس بلند شو بریم اتاق ما بخواب
نه مامان نمیام اینجا راحتم
دلم شور اون پسره بی شعور رامین و میزنه میترسم یه وقت بیاد اینجا
نه نمیاد بابا خُرخُر میکنه من خوابم نمی بره
ساعت ده صبح عمه هاجر اومد خونه ما کلی با مامانم دردودل کرد
معصومه خانوم میدونم که دهنت خیلی سفته چند ساله که داری زندگی میکنی نزاشتی کسی سر از زندگیت در بیاره دیگه منم پیشت سر درد دلم باز شد
نرگس جان حرفای رو که اینجا زدم همین جا توی این خونه بمونه
باشه عمه به هیچ کس نمیگم
رو کرد به مامانم .
تو مو میبینیو من پیچش مو ... تو ابرو من اشارتهای ابرو ...نصرالله خیلی جنسش خرابه اگر کاری رو بخواد انجام بده خیلی به عاقبتش فکر نمیکنه انجاممیده ... معصومه خانوم بزار من نرگسو ببرم خونش نزارید کار به جاهای باریک بکشه
مامانم گفت نمی دونم از حال نرگس خبر داری یا نداری ولی دکترش تو بیمارستان گفت اگر دو یا سه دقیقه دیرتر آورده بودینش بچه تون از دست می رفت
بحث این نیست که زندگی برای نرگس سخت باشه منم بگم برو تحمل کن تا پخته بشی ... بحث مرگ و زندگیه بچمه
نرگس ظرفیتش رو نداره آدم ها با هم فرق دارن من خودم بچه سال بودم ازدواج کردم ولی طاقتم تو مشکلات بیشتر بود نرگس اینطوری نیست ... اگر طاقتش رو داشت من همین الان یه تشر بهش میزدم می گفتم برو سر زندگیت
عمه رو کرد به من نرگس جان چند روزی اینجا بمون منم سعی می کنم نصرالله رو آرومش کنم بعد میام دنبالت میبرمت سر زندگیت
تو دلم گفتم عمرن که من برگردم توی اون خونه
عمه خدا حافظی کرد و رفت .
ساعت شش بعد از ظهر داشتم با جواد بازی میکردم که صدای زنگ خونمون اومد ... مامانم رفت در حیاط رو باز کنه ... از شیشه در اتاق نگاه کردم ... عه ناصره ... فوری رفتم تو اتاق علی اصغر کش موهامو باز کردم با بورسش موهامو بورس کشیدم ریختم دورم ... لباسمم مرتب کردم رفتم اتاق
سلام
با نگاهش قد و بالای منو ورانداز کرد با لبخند جواب داد .
سلام خوبی
ممنون تو خوبی
خدا رو شکر ... تو که خوب باشی منم خوبم .
مامانم رفت توی آشپزخونه چایی بیاره دست کرد توی جیب گاپشنش ... دو تا سنجاق سر خیلی قشنگ در اورد زد به دو طرف موهام ... ابروهاشو داد بالا خوشگل بودی خوشگل تر شدی .
رفتم تو آینه نگاه کردم وااای سنجاقک تواز کجا می دونستی من گل سر سنجاقک دوست دارم
خنده دلنشینی کرد مشتشو باز کرد حالا اینجا رو ببین
چشمام باز شد دو تا گل سر خرسی کوچولو ... سرمو گرفتم بالا نگاهش کردم ، برای نازنین زهراست ؟؟؟
همونطور که لبخند به لبش بود گفت ...آره برای دختر خوشگلمه
وااااای چقدر نازه ، چه کوچولویه ... بردم تو آشپزخونه به مامانم نشون دادم
مامان ببین برای نازنین زهرا چی خریده ؟
مامانم کلی قربون صدقه بچم رفت گرفت تو دستش ... عزیزم چقدر خوشگن
نگاهم افتاد به روی کابینت دیدم جیگر گوسفند و یه جعبه شیرینه .
رو به مامانم کردم ... اینا رو ناصر خریده ... سرشو تکون داد
آره
خواستم برگردم اتاق پیش ناصر بازومو گرفت ... وایسا ببینم
برگشتم نگاهش کردم ... چی شده ؟
تو که گفتی حالم از ناصر بهم میخوره پس چرا تا دیدی ناصر اومده رفتی موهاتو شونه کردی ... به خودت رسیدی
عه مامان ولم کن بزار برم چه می دونم ...
خندید ولم کرد گفت برو
برگشتم که یه شیرینی بخورم بعد برم ... دیدم دستهاشو و صورتشو گرفته رو به آسمون داره خدا رو شکر میکنه ...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/1911
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان پی وی شون برید،حق الناس محسوب میشه
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_312 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله ناصر رفت ... علی اصغر رو صدا کردم ... جانم ن
#پارت_313
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
ناصرو علی اصغر رفتن تو حیاط جیگرارو کباب کردن ... سفره انداختیم دور هم خوردیم داشتیم سفره رو جمع میکردیم موبایل ناصر زنگ خورد ... به صفحه گوشیش نگاه کردم نوشته بود بابا فهمیدم پدر شوهرم بهش زنگ زده
سلام
نمی دونم چی بهش گفت که رنگش پرید
بله بابا ... الان میام
گوشیو قطع کرد ... رو کرد به مامانم ببخشید دیگه من زحمت و کم کنم
تازه سرشبه چرا به این زودی
ممنون برم خونه
رو کرد به من ... _ راستی نرگس بیا دم ماشین کارت دارم
چادر تو خونه ای گلدارمو سرم کردم باهاش رفتم دم ماشین ... از داشبورد گوشی موبایلمو در آورد
بیا پیشت باشه کاری چیزی پیش اومد بهم زنگ بزن
با تعجب بهش نگاه کردم ... بگیر سیم کارتش صفره جز خودم هیچ کسی شمارشو نداره ... تو هم به کسی شماره نده
چشم مطمئن باش به هیچ کسی شماره نمی دم
فقط خواهشا خاموش نکن بزار تو کمدت ... روشنش بزار که اگر کارت داشتم تو دسترس باشی
چشم
سوئچ زد که بره ... سرمو بردم دم شیشه ماشین
یاد اونروزی افتادم که نامزد بودیم تو این گوشیو بهم دادی ... ناصر این بهترین هدیه ای بود که تا اون روز گرفته بودم ... دورو برمو نگاه کردم دیدم کسی نیست سرمو کردم تو ماشین گونه شو بوسیدم
فوری صورتشو کشید
عه نرگس تو کوچه یه وقت کسی ببینه
زدم زیر خنده نگاه کردم کسی نبود ... نصف شب میای دنبالم بریم بیرون ... مثل اون موقع ها
نفس عمیقی کشید
برم خونه ببینم اوضا چطوره بهت زنگ میزنم
یه نگاهی بهم کرد چشماشو ریز کرد
بیا بریم خونمون بزار همه چی تموم شه
یه کم ازماشین فاصله کردم
نه نمیام ... نمی دونی از دیروز تا الان که اینجا خونه بابام هستم چه ارامشی دارم ... اونجا روزها همش استرس داشتم که ناهید بیاد مشت و لگد بزنه به در خونمون ... همیشه در خونه رو از تو قفل میکردم
آهی کشیدو سرشو تکون داد ... خدا حافظی کرد ... دنده عقب گرفت و دور زدو رفت .
برگشتم تو خونه مامانم گفت ... نرگس فهمیدی کی به ناصر زنگ زد
اره باباش بود
نمی دونم چی بهش گفت که رنگ روش پرید فوریم پاشد رفت
صبرکن الان براش پیام میدم ازش میپرسم .
ولش کن الان میگه اینا چقدر فضولن
با خنده گفتم ... نه ما اصلا فضول نیستیم فقط کمی تا قسمتی کنجکاویم ... نترس مامان میخوام بگم یه سری وسایلهامو بیاره میپرسمم که باباش بهش چی گفت ...
گوشیو روشن کردم رفتم تو پیام رسان
سلام میشه فردا که اومدی لباس محلی شیرازی و اونایی که برای نازنین زهرا خریدی و عروسکم نازی با جعبه موزیکالمو برام بیاری ؟
راستی یه سوال ... بابات چی بهت گفت که فوری پاشدی رفتی ؟
صدای پیامک گوشیم اومد
باشه فردا همشو برات میارم
همون فردا که دیدمت بهت میگم بابام چی گفت
نگاه ساعت ارسال پیامش کردم ... زده بود بیست و سه
من ساعت هشت شب بهش پیام دادم اون ساعت یازده جوابشو داده ... اونوقت به من میگه تو دسترس باش ...
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان پی وی شون برید،حق الناس محسوب میشه
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_313 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله ناصرو علی اصغر رفتن تو حیاط جیگرارو کباب کردن .
#پارت_314
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
ساعت شش بود وچشمم به ساعت که زنگ خونمون خورد ... با عجله رفتم در حیاط رو باز کردم
سلام خوبی
سلام خوبم تو چطوری
الحمد لله خوبم
بیا وسایلی که خواسته بودی رو برات آوردم
ساک دستی رو ازش گرفتم ... بیاتو
نه باید برم خونه ... اوضاع خونمون خیلی بهم ریختس ... بابا خیلی ناراحت و عصبانیه ... فشار خونم داره یه وقت اتفاقی میفته اونوقت من نمی تونم خودمو ببخشم
از چی ناراحته ؟
ازاین که تو اومدی خونه بابات
آهان ... باشه برو ... خدا حافظی کردو رفت ... منم در حیاط رو بستم رفتم تو خونه ... مامانم گفت .
پس ناصر کو چرا نیومد تو خونه ؟
ازاینکه من اینجام باباش ناراحته فشار خونم داره گفت باید برم
نرگس ایکاش میرفتی سر خونه زندگیت
نمی رم اونجا خونه نیست که برای من جهنمه ...
چند روز همینطوری گذشت هر روز ساعت شیش ناصر میومد یه ده دقیقه در حیاط ما همدیگرو می دیدیمو میرفت خونشون ... بابام بار برده بود مشهد یه یک هفته ای نبود ...
صدای ماشینش اومد ... یه دنیا خاطره داشتم از این صدا ... رفتم در حیاط رو باز کردم ... نگاهم افتاد به چهره خسته اش ... رفتم کنار شیشه ماشینش
سلام بابا خسته نباشی
سلام عزیزم ممنون خوبی ؟ از روی صندلی شاگرد یه جعبه بهم داد که روش پر عکس بچه بود
اینو خریدم برای نازنین زهرا
بردمش تو حرم امام رضا علیه السلام متبرکش کرده
ازش گرفتم ... ممنون بابا جون
بردمش تو خونه بازش کردم ... چند تیکه لباس های کوچیک بود ... همه رو چیدم کنار هم ... چقدر بامزه ان همشون کوچولو ،کوچولون .
ساعت نه شب زنگ خونمونو زدن ... بابام رو کرد به علی اصغر
پاشو برو در باز کن ببین کیه ...
رو کردم بهش گفتم آیفون جان برو درو باز کن ... همه زدن زیر خنده
منو بابام سرمون کج کرده بودیم سمت در حیاط که ببینیم کیه
در رو باز کرد ... ناصر و مامان و باباش ولی هرسه تاشون مثل برج زهر مار
اومدن تو خونه بعد از سلام و احوالپرسی ... پدر شوهرم با توپ پر عصبانی رو به بابام گفت
امشب من اومدم به این اوضاع و احوال خاتمه بدم .
بابام سرشو تکون داد ... بسم الله گوش میکنیم
منو ناصرو با دستش نشون داد ... سه تا راه گذاشتم برای اینا ... که باید امشب یکیشو انتخاب کنن
اول اینکه همین الان نرگس چادرش و سرش میکنه پا میشه میاد میریم سر خونه و زندگیش
راه دوم ... نیاد ناصر باید طلاقشو بده
اسم طلاق اومد دلم هری ریخت نا خود آگاه چادر مامانمو چنگ زدم ... بعضی وقتها خیلی از دست ناصر ناراحت میشدم یه فکر هایی هم به سرم میزد ... ولی فکرشو نمی کردم الان که اسم طلاق اومد اینقدر حالم بد شه
چشممو دوختم به ناصر که نگاهم کنه ببینم چی میگه ... دیدم ناراحت سرش پایینه ... چشم ازش بر نداشتم تا به لاخره سرشو گرفت بالا دید که من دارم نگران نگاهش میکنم ... با اشاره سرو ابروش بهم فهموند نگران نباش
راه سوم اگر ناصر نمیدتونه از زنش دل بکنه و طلاقش بده ... باید از ما دل بکنه دیگه حق نداره پاشو تو خونه و گاو داری بزاره ... برای همیشه باید بره منم دیگه اسمی ازش نمیارم . والسلام نامه تمام .
بابام گفت حاجی به احترام فامیلی و اینکه توی خونم نشستی و اینکه بزرگتر از من هستی ... جوابتو نمی دوم فقط دستشو گرفت بالا ... واگذارت میکنم به اون بالاسری
اما راه حلات ... نرگس از اینجا جُم نمی خوره هیچ جاهم نمی ره ... والسلام ختم کلام .
نگاهم به عمه افتاد ... دیدم دستهاش داره میلرزه ... باهم چشم تو چشم شدیم ... با اشاره سرش و چشماش ملتمسانه بهم فهموند که بیا بریم ..
منم ابرو بالا انداختم بهش فهموندن که نمیام ...
پدر شوهرم از جاش بلند شد رو به عمه کرد .
زن پاشو بریم دیگه اینجا جای ما نیست ... عمه بلند شد ... ناصرم پاشد رفتن تو حیاط ... بابام نشست دنبالشون برای بدرقه نرفت ... مامانم نیم خیز شده بود که بره بدرقه شون ... بابام دستشو گرفت نشوندش
بگیر بشین ولشون کن بزار برن ...
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان پی وی شون برید،حق الناس محسوب میشه
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_314 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله ساعت شش بود وچشمم به ساعت که زنگ خونمون خورد ..
#پارت_315
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
پاشدم رفتم در گاهی اتاق داشتم ناصر رو نگاه میکردم ... از اول نامزدیمون تا به الان اینقدر گرفته و ناراحت ندیده بودمش ... یه لحظه خیلی دلم براش سوخت ... خواستم بگم صبر کنید من میام ... که بابام با دعوا بهم گفت
بیا بگیر بشین
... اونا رفتن در رو هم پشت سرشون بستن ...
بابام رو به من گفت ... احساساتی نشو صبر داشته باش درست میشه ...
مامانم رو به بابام گفت یه روزی هرچی التماست کردم گفتم نرگس کوچیکه شوهرش نده به حرفم گوش نکردی این طفل معصوم رو از مدرسه و کوچه و بازی انداختیش تو یه زندگی که بچم تا پای مرگ رفت ... الانم داری با این قُد بازیات توی این سن کم دخترتو مطلقه می کنی .
بابام یه هوار زد ... چیکاااار کنممممم ... چه خاکی به سرم بریزممممم ... بدم ببرن بکشنش ؟؟؟
یه خورده کوتا میومدی یه راهی میزاشتی برای زندگی بچت ... اصل کار ناصره که بچه خوبیه
چه راهی ؟؟؟ چی میگفتم ؟؟؟
واااای از اونجا راحت شدم اومدم اینجا اینا دارن شروع میکنن ... گریم گرفت .
علی اصغر رو به بابا مامانم کرد ... بیچاره نرگس هیچ کسی مراعات حالشو نمی کنه نه شما نه اونا
مامانم برگشت دید من دارم گریه میکنم اومد پیشم ... ببخشید نرگس جان دیگه چیزی نمیگم ... اروم باش عزیزم
علی اصغر دستشو دراز کرد سمت من .
پاشو بریم اتاق خودت
دستشو گرفتم بلند شدم رفتیم تو اتاقم ... نشستم روی تخت ... علی اصغرم نشست کنارم
نرگس جان آبجی ناراحت نباش صبرکن ببینیم چی میشه .
سرمو به تایید تکون دادم ...
آبجی من برم خوابم میاد .
باشه برو شبت بخیر
گوشیمو برداشتم شماره ناصر و گرفتم بوق نخورد به جاش گفت دستگاه مورد نظر شما خاموش میباشد ... گوشیو گذاشتم کنارم ... دراز کشیدم روی تخت با خودم گفتم حتما شارژش تموم شده ... یک ساعت دیگه زنگ میزنم ... چشمهام گرم شد ... خوابم رفت ... با صدای اذان صبح که از مسجد پخش شد از خواب بیدار شدم ...
عه میخواستم به ناصر زنگ بزنم نفهمیدم کی خوابم برد ... گوشیو بر داشتم ببینم بهم پیام داده یا نه ... دیدم نه هیچ پیام جدیدی نیومده
وضو گرفتم نماز صبحمو خوندم ... بهش پیام دادم ... ولی تیک پیام دریافت شد نخورد ... انگار گوشیشو شارژ کرده ولی یادش رفته روشنش کنه ... گوشیو گذاشتم کنار و دوباره خوابیدم
باصدای شرشر آب که مامانم داشت حیاط رو میشست بیدار شدم ... رفتم حیاط
سلام مامان صبح بخیر
سلام عزیزم خوب شد بیدار شدی بابات رفته نون تازه سنگک بخره ... تو هم یه آب به دست و روت بزن ... برو چایی رو دم کن
همه وسایل صبحانه رو آوردم ... بابامم نون خرید اورد گذاشت سفره ... دورهم یه صبحانه دلچسب خوردیم ...
مامانم رو به بابام کرد .
مرد تا کار به جاهاس باریک نکشیده یه کاری بکن ... من دیشب و تاصبح از دلشوره خوابم نرفت
چیکار کنم میگی برم التماسشون کنم بگم بیاید دختر منو ببرید .
نه خودت نمیخواد بری چیزی بگی یه واسطه بفرست
کیو بفرستم زن
برو پیش حاج آقا حسینی پیش نماز مسجد بگو از طرف خودش بگه ... نگه که ما ازش خواستیم ... بره با حاج نصرالله صحبت کنه
اولن چه صحبتی ... وقتی نرگس میگه من دیگه به اون خونه بر نمیگردم ... ناصر باید تصمیم بگیره که چیکار میخواد بکنه ... دوما بگذار یه چند روز بگذره بعد من برم پیش حاج آقا حسینی الان نمیگن مگه حاج آقا حسینی علم غیب داشته که ما دیشب رفتم خونه احمد براش شرط طلاق گذاشتیم ... شما یه چند روز صبر کنید درست میشه ان شاالل...
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان پی وی شون برید،حق الناس محسوب میشه
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_315 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله پاشدم رفتم در گاهی اتاق داشتم ناصر رو نگاه میک
#پارت_316
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
من یه بار ، بهم خورده کرمانشاه سه چهار روز نیستم معصومه خوب گوش کنه ببین چی میگم ... تا من برمیگردم هیچ کس هیچ کاری نمی کنه نه پیغام براشون میدی نه پس غام ... دندون روی جیگر بزارید ، درست میشه
حالا نمیشد توی این اوضاع و احوال بارتو میدادی یکی دیگه میبرد تو نمی رفتی
اتفاقا خودم گفتم یه بار راه دور بهم بدید برم اگر نرم سر کار حاج نصرالله هوا ورش میداره که ببین باباشو خونه نشین کردم .
نگاه کردم به مامانم که داشت چه جور از خونسردی بابام حرص میخورد .
بابام رو به کرد من
دیشب ناصر بهت زنگ زد ؟
نه نزد من زنگ زدم گوشیش خاموش بود فکر کنم شارژ باطریش تموم شده گوشیش خاموش شده .
یه خورده بهم نگاه کرد و گفت ... الان پاشو زنگ بزن ببین جواب میده
از گوشی خونه بهش زنگ زدم ... بازم گفت دستگاه مورد نظر خاموش میباشد
جواب نمی ده نه ؟
بابا میگه خاموشه
یه نفس عمیق کشید ... عیب نداره بابا جون صبر کن درست میشه
بابم خدا حافظی کرد رفت
به مامانم کمک کردم سفره رو جمع کردیم ... رفتم اتاق علی اصغر ... دیدم یه مقوا بزرگ با چند عکس که از روزنامه بریده جلوشه
مزاحم که نیستم
نه بیا بشین
داری روزنانه دیواری درست میکنی ؟
اره پس فردا سیزده آبانه معلم پر ورشیمون مسابقه روز نامه دیواری گذاشته
میخوای بهت کمک کنم
آره بیا نقاشی هاشو برام رنگ کن
وای که چقدر دلم برای مدرسه تنگ شد دوست داشتم همه تکلیفهای علی اصغر رو خودم بنویسم ... روزنامه دیواریش تکمیل شد ... نگاه کردم دیدم چقدر کمدش و کتابهاش نامرتبه ... شروع کردم براش جمع و جور کردن ... چشمم افتاد به یه دفتر که جلدش شیبه چفیه و عکس شهد ا روش نقش بسته بود ... خیلی ازش خوشم اومد ... خواستم بگم اینو بده به من که خودش گفت
ازش خوشت اومده ؟
با لبخند گفتم اره
مال تو برش دار .
چقدر قشنگه چند خریدیش
نخریدم تو مسابقه کتابخانی حوزه شرکت کردم نفر دوم شدم بهم جایزه دادن ... خطکارم داره صبر کن اونم بهت بدم
از توی کشوش خطکارشم بهم داد ...
اذان ظهر رو گفتن نماز خوندیم ... ناهارم خوردیم ... علی اصغر رفت مدرسه مامانم عادت داشت بعد از ناهار جواد و میخوابوند خودشم میخوابید ... منم رفتم تو اتاقم ...
زنگزدم به ناصر بازم گوشیش خاموش بود ... رفتم تو فکر ... یعنی چرا گوشیشو خاموش کرده ... چرا بهم زنگ نمی زنه ... یه خورده فکر کردم هیچی به ذهنم نرسید ... من عادت به خواب بعد از ظهر نداشتم حوصله ام حسابی سر رفته بود ... یه خورده به دور و بر اتاقم نگاه کردم ببینم چیزی پیدا میکنم سرمو باهاش گرم کنم ... چیزی پیدا نکردم ... خیلی حوصلم سر رفته بود ... فکرم رفت پیش بچه های پایگاه بسیج نگاه ساعت کردم سه بعد از ظهر بود ... گوشیمو برداشتم زنگ زدم به خانوم قربانی ... چند تا بوق خورد برداشت
الو بفرمایید
سلام
سلام شما ؟
منم نرگس
عه نرگس جان تویی خوبی ؟ کجایی ؟
خونه مامانمم میخواستم ببینم پایگاه برنامه داریم منم بیام
نرگس جان به شوهرت گفتی نیای برات درد سر بشه
حوصلم خیلی سر رفته بود ... گفتم نه هیچی نمیشه شما الان مسجدید
اره بچه ها اینجا دارن سرود آماده میکنن
منم الان میام
باشه پس با مامانت بیا
خدا حافظی کردیم و تماس و قطع کردم ...
یادم افتاد ناصر گفته بود به کسی شماره نده ... خدا کنه خانوم قربانی شماره منو ذخیره نکنه ...
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان پی وی شون برید،حق الناس محسوب میشه
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_316 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله من یه بار ، بهم خورده کرمانشاه سه چهار روز نیست
#پارت_317
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
حاضر شدم رفتم مسجد ... بچه ها داشتن سرود تمرین میکردن ... بعضی ها هنوز سرود رو حفظ نکرده بودن داشتن از روی برگه میخوندن ... تو صف آخر وایسادم نگاهمو دادم به یکی از برگه ها شروع کردم باهاشون خوندن ... خانوم مهدی که جلوی بچه ها ایستاده بود و با بالا و پایین کردن دستهاش ریتم خوندن بچه هارو هدایت میکرد منو دید ... با لبخند بر لبش و اشاره سرش بهم خوش آمد گفت ... از ته دل حسرت خوردم به بچه های پایگاه ... خوش به حالشون چقدر بهشون خوش میگذشت .
تمرین تموم شد خانوم مهدی به بچه ها استراحت داد ... تا بچه ها منو دیدن ... اومدن جلو سللللام نرگس خوبی ... چه عجب ... بالاخره اومدی بسیج ما تو رو دیدیم
فریده اومد جلو ... همدیگر رو بغل کردیم
چه خوب که اومدی نرگس ... دستشو گرفتم باهم رفتیم پیش خانوم مهدی و خانوم قربانی
بعد از سلام و احوال پرسی گفتم
اسم منم بنویسید برای سرود
خانوم مهدی گفت
نرگس جان پس فردا اجرا داریم تو تمرین نکردی
نمی خوام که تک خوان باشم ... میخوام جزء گروه باشم ... قول میدم تا پس فردا حفظش کنم ... تو رو خدا اسم منم بنویسید
آخه موضوع چیز دیگه است ... حفظ و امادگی و تمرین یه طرف ... ببخشید نرگس جان ناراحت نشی ... رضایت همسرتم یه طرف
برای اجراش هرکجا برید با مامانم میام هیچی نمی گه بنویسید اسممو
قول نمی دم صبر کنم ببینم چیکار میتونم بکنم
رو کردم به خانوم قربانی
شما بگید بزار اسم منو بنویسه ... اونم فقط منو نگاه کرد
بچه ها اماده شدند برای تمرین منم باهاشون تمرین کردم ... دوباره استراحت داد که دیدم مامانم هراسون سرشو کرد تو مسجد
نرگس اینجاست ؟
خانوم مهدی رفت جلو باهاش سلام و احوالپرسی کرد ... چی شده ؟؟ چرا اینقدر نگران هستید ؟
مامانم با رنگ و روی پریده ... نفس های تند تند و بلند میکشید ، پرسید نرگس پیش شماست
اومدم نزدیک مامانم ... _ سلام
یه چشم غره بهم رفت جواب سلام منو نداد
چرا اینقدر ناراحتی ؟
بیا بریم
عه ... برای چی من نمیام
میپرسی برای چی ؟ نگفته پاشدی اومدی اینجا ... اگر شوهرت میومد میگفت نرگس کجاست ؟ من چی جوابشو می دادم
اون تا ساعت شیش نمیاد ... شماهم بیاتو بشین یه تمرینه دیگه هست اینم انجام بدیم باهم بریم
مامانم که از شدت عصبانیت ... سرخ ، سرخ شده بود لپ خودشو کند و زیر لب گفت ... الهی خدا منو بکشه از دست تو ... میگم بیا بریم ... بیاااا بریم .
خیلی خوب الان میام صبر کن برم خدا حافظی کنم با بچه ها
برگشتم پیش بچه ها و خانوم مهدی
ببخشید بچه ها من الان باید برم ولی فردا میام برای تمرین ... با خانوم مهدی و خانون قربانی خدا حافظی کردم ... از در مسجد اومدیم بیرون
نرگس چرا تو اینقدر بی شعور و نفهمی ؟؟ چرا موقعیت خودتو درک نمی کنی ؟ من از دست تو چیکار کنم ؟؟؟
مگه من چیکار کردم مسجد نزدیک خونمونه یه دقیقه اومدم تمرین سرود
یادت رفت شوهرت بهت گفت هرجا خواستی بری یا با مامان خودم میری یا با مامان خودت ؟؟؟
آخه حوصلم سر رفته بود
اگر حامله نبودی یه کتک مفصل بهت میزدم که دیگه وقتی یه چیزی بهت میگن یادت نره ...
امدم اتاقم نگاه ساعت کردم پنج وربع بود ... لباسهامو در اوردم موهامو شونه کردم گل سر سنجاقکی که ناصر برام خریده بود و زدم به موهام ... یه ادکلن هم به خودم زدم ... منتظر شدم که ناصر بیاد ... ساعت شیش و نیم شد نیومد ... زنگ زدم به گوشیش ... گفت دستگاه مورد نظر خاموش میباشد ... از اتاقم اومدم بیرون رفتم پیش مامانم
مامان چرا ناصر نیومد ساعت شیش و نیمه ؟
نمی دونم یه خورده صبر کن شاید کاری چیزی براش پیش اومده
آخه گوشیشم خاموشه
یه نگاهی به من کرد سرشو تکون داد یه آهی کشید و ...
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان پی وی شون برید،حق الناس محسوب میشه
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_317 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله حاضر شدم رفتم مسجد ... بچه ها داشتن سرود تمرین
#پارت_318
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
چی بگم مامان جون حالا یه چند روز صبر میکنیم ببینیم چی میشه
شام خوردیم سفره رو جمع کردیم ... نگاه به ساعت کردم نُه شب بود ... از گوشی خونه به موبایلش زنگ زدم گفت ... دستگاه مورد نظر خاموش میباشد ...
رو کردم به مامانم گفتم
زنگ بزنم خونشون بپرسم کجاست
نه زنگ نزنی ها ولش کن
مامان دلم شور میزنه چرا زنگ نزنم ؟
مگه بابات نگفت بهشون نه پیغام بدید نه پس غام
چرا گفت ... من که نمیخوام پیغام بدم میخوام ببینم کجاست و چرا گوشیش خاموشه ؟
نه نرگس جان زنگ نزن دو سه شب دیگه بابات میاد تکلیف تو ... روشن میکنه
رفتم پیش علی اصغر ... چرا مامان نمی زاره من زنگ بزنم به خونشون
حرفشو گوش کن حتما به صلاح نیست
با خودم گفتم ...من باید زنگ بزنم ببینم ناصر کجاست و چرا گوشیش خاموشه ؟؟
نشسته بودم دنبال فرصت میگشتم که جواد به مامانم گفت جیش دارم تا مامانم بردش تو حیاط دستشویی ... فوری زنگ زدم
از صدای الو بفرماییدش فهمیدم محمدِ
سلام کردم ولی جواب نداد
محمد آقا ناصر اونجاست ؟
توبا ناصر چیکار داری ؟
خشکم زد همچین گفت تو با ناصر چیکار داری انگار که من غریبه بودم .
آخه هرچی زنگ میزنم میگه دستگاه مورد نظر خاموش میباشد
خب حتما نمی خواد جوابتو بده ... تو از اولشم تیکه ما نبودی
گفت و تماس رو قطع کرد
مثل یخ وا رفتم ... یعنی چی ؟ چرا با من اینطوری حرف زد ... ایکاش محسن ... یا عمه گوشیو بر داشته بودن
رفتم اتاق علی اصغر پیشش
چی شده نرگس چرا رنگت پریده ؟؟
هیچی ولش کن
نکنه فشارت افتاده ... فوری یه آب قند درست کرد داد من خوردم
چی شده ابجی ؟
براش گفتم زنگ زدم چی بهم گفته
مامان که گفت زنگ نزن چرا زدی ؟
خب میخواستم ببینم کجاست ؟ داره چیکار میکنه ؟
به نظرت چرا گوشیش خاموشه خودشم نیومد اینجا ؟
نمی دونم والا چی بگم
میای فردا باهم بریم گاو داری ؟
عه نرگس تو چرا اینطوری میکنی ... مگه بابا نگفت هیچ کاری نکنید تا من بیام
من نمی تونم کاری نکنم
با اینکه خیلی برام عزیزی ولی من نمیتونم توی این قضیه کاری برات بکنم همون دفعه هم سر رامین بابا حسابی دعوام کرد
کمک نکن خودم هر کاری بتونم میکنم .این گفتم ولی تنهایی نمی تونستم
چشمامو ریز کرد ملتمسانه گفتم
یه چی بگم داداشی ؟
سرشو تکون داد ... بگو
فردا میای بریم از تلفن کارتی به خونشون زنگ بزنیم
ابرو انداخت بالا و گفت ... نچ نمیام
ولش کن چقدر بهش فکر میکنی ... بیا بازی کنیم
رفت مارپله رو اورد
بیا دیگه ... تاس و گرفت سمت من
تو اول شروع کن
تاس و گرفتم ... همین که انداختم شیش اومد .
سه دست بازی کردیم ... علی اصغر یه خمیازه کشید ... آبجی من خوابم گرفت ...دیگه بسه
باشه برو بخواب منم بخوابم
صبح که برای نماز بلند شدم اول رفتم سراغ گوشیم ببینم پیام داده ... دیدم نه پیام نداده ... نمازمو خوندم و خوابیدم ...
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان پی وی شون برید،حق الناس محسوب میشه
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
یه دختر روستایی بودم. باوپدررو مادر و دو تا خواهر و برادرم و زندگی میکردم. یه روز گفتن قراره یه خواستگار تهرانی برات بیاد.به خیال خودم قرار بود برم تهران و حسابی ذوق کردم.حتی وقتی گفتم که پسره سه ماه پیش نامزدش رو طلاق داده هم برام مهم نبود و اصلا نپرسیدم چرا طلاق داده. وقتی اومدن خونمون دیدم قدش نسبت به من کوتاه تره.من ۱.۷۵ هستم اون ۱.۶۵. باهاش حرف زد تو جلسهی اول خیلی شوخ طبع خودش رو نشون دادو مهربون. جواب بله دادمو عقدش شدم.تو زمان کوتاهی مراسم عروسی گرفت و من رو برد...
https://eitaa.com/joinchat/925958166C647d227a1a
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_318 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله چی بگم مامان جون حالا یه چند روز صبر میکنیم ببی
#پارت_319
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
زنگ خونمون به صدا در اومد مامانم در و باز کرد ... ازشیشه اتاق نگاه کردم ... عه نیلوفر اومده اینجا چیکار
مامانم تعارفش کرد وارد اتاق شد
سلام
سلام نرگس جان خوبی
ممنون
نیلوفر رو به مامانم کرد ... از دیشب که نرگس زنگ زد خونه پدر شوهرم ... محمدم گوشیو برداشت و اونجوری با نرگس حرف زد ... خیلی بهم ریختم .
با این حرف نیلوفر مامانم یکه خوردو برگشت یه چشم غره به من رفت .
نیلو فر روشو کرد سمت من
نرگس ایکاش میومدی سر زندگیت از روزی که تو رفتی بیمارستان .... خونه عمه هاجرت شده جولانگاه افسانه ... عمت محلش نمی ده ولی اون مثل بی شخصیتها همش اونجا پلاسه با ناهید میاد با ناهیدم میره
مگه ناهید بازم هر روز اونجاست ... هر روز که نه ولی یه روز درمون یا دو روز درمیون آره اونجاست
باشه بیاد ... ناصر که دوسش نداره
ناصر از شبی که با حاج نصرالله و عمت اومدن اینجا اصلا خونه نمیاد همون جا گاو داری میخوابه ... حاج نصرالله هم پاشو کرده توی یه کفش که یا نرگس با پای خودش میاد خونش یا باید طلاقش بدی
مامانم همه حواسش به من بود تا چشم تو چشم میشدیم ابروهاشو می داد بالا لبهاشو می زاشت روی هم با اشاره میفهموند که حرف نزن
دلشوره به دلم افتاده بود چه جور ... رو به مامانم گفتم
حالا چی میشه ؟ ما باید چیکار کنیم ؟
_ توکل بر خدا ... روشو کرد به نیلوفر
ببین نیلوفر خانم چیکار کردی ؟ حاج نصرالله همینطوری یه چیزی گفته بود شما هم نسنجیده رفتی به نرگس گفتی اینم باورش شد ... نزدیک بود بچم از دستم بره
به خدا من منظوری نداشتم به نرگس گفتم که حواسش جمع بشه
شما باید به من میگفتی من ته توشو در میاوردم نمی زاشتم نرگس بفهمه ... ناصر اصلا راضی نبوده که به ناهید بچه بده ...
نیلوفر ناراحت شد و گفت
قصد من خیر بوده خدا خودش میدونه که من نرگس و دوست دارم
بله نیلوفر خانوم دوستی شما با نرگس دوستی خاله خرسه است داشتی بچمو میکشتی . الانم داره زندگیش از هم میپاشه
نیلوفر خیلی بهش برخورد رو به مامانم گفت
سر اینکه من به نرگس گفتم میخوان بچشو بدن به ناهید خدا می دونه چقدر حرف کشیدم اینقدر ناهید بیخ گوش محمد خوند تا اخرش محمد جلوی خونوادش منو کتک زد الانم کلی خطر رو به جون خودم خریدم اومدم اینجا که شما رو هوشیار کنم به من میگید خاله خرسه
نیلوفر خانوم قبول کن که اشتباه کردی ؟
قصدم کمک کردن بود نمی دونستم اینطوری میشه .
مامانم یه نفس عمیق کشید من اصلا باورم نمیشد که حاج نصرالله یه دفعه بیاد بگه طلاق
پدر شوهرم خیلی از دختر بدش میاد مخصوصا اگر بچه اول دختر بشه
یه بهانه اش اینه ... میگه هیچ کسی تا حالا تو روی من وانیساده این دختره همه جا رو پر کرده که پدر شوهرم میخواد بچمو ازم بگیره
مامانم گفت ... کجا پر شده جز خودمون کسی نمی دونه
دیگه پدر شوهرم اینطوری میگه ... من فقط برای این اومدم که بگم نرگس پاشه بیاد سر زندگیش این غائله رو بخوابونه ...
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان پی وی شون برید،حق الناس محسوب میشه
وقتی مادرم چهارده ساله بود یکی از دوستای پدر بزرگم میاد به روستای ما مهمونی.این آقا از بزرگ های روستامون بود. همونشب مادرم رو خاستگاری میکنه در حالی که تو شهر زن و بچه داشته.پدربزرگمم که اصلا از دختر خوشش نمیاومده با درخواستش موافقت میکنه. اون مرد مادرم رو همونجا توی خونه و بدون هیچ شاهدی محرم موقت خودش میکنه و باهاش ازدواج میکنه. اما فقط یک هفته ای که اونجا بوده مادرمرو همسر خودش میدونه و بعد از اینکه کارش توی روستا تموم میشه مادرم رو رها کرد و رفت. از شانس بد مادرم من رو باردارمیشه...
https://eitaa.com/joinchat/925958166C647d227a1a
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_319 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله زنگ خونمون به صدا در اومد مامانم در و باز کرد
#پارت_320
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
ببخشید مزاحمتون شدم دیگه باید برم ... معصومه خانوم از این وضع پیش اومده من خیلی ناراحتم وخدا میدونه که من نمیخواستم اینطوری بشه
روسری چادرشو مرتب کرد خدا حافظی کرد و رفت .
مامانم تا دم در حیاط بدرقه اش رفت ... در حیاط رو بست و برگشت رو به من با تشر گفت
برای چی زنگ زدی خونه مادر شوهرت نگفتم زنگ نزن
مامان دلم شور زد گفتم زن بزنم خبری بگیرم
محمد بهت چی گفت ؟
گفت حتما نمی خواد جوابتو بده که گوشیش رو خاموش کرده تو از اولشم تیکه ما نبودی
زد پشت دستش ... چقدر بی شعور و نفهمه نمیگه چهار روز دیگه که شما برید سر زندگیتون چطوری میخواد تو روی تو نگاه کنه
ازش خیلی بدم اومد دیگه بهش سلام نمی کنم ...
نرگس جان الهی درد و بلات بخوره تو سر من ... می دونم که ناصر رو دوست داری و نگرانش هستی بخدا منم ناراحتم دیشب تا صبح از نگرانی خوابم نرفت ... ولی ازت خواهش میکنم تو هیچ کاری نکن به کسی زنگ نزن دو روز دیگه بابات میاد ... حلش میکنه نمی زاره که تو اینجوری بلا تکلیف باشی
باشه مامان دیگه زنگ نمی زنم ... ولی امروز باید برم تمرین سرود
مامانم سرشو تکون داد باشه خودم میبرمت
پس دیگه بعد از ناهار نخوابیا
باشه نمیخوابم ...
مامانم داشت کوفته تبریزی درست میکرد
دستت درد نکنه مامان اینقدر هوس کرده بودم .
با لبخند گفت ... باباتم خیلی دوست داره امشب میاد دور هم میخوریم
امشب بیاد میره دنبال ناصر ؟
مامانم برگشت یه نگاهی بهم انداخت یه آهی کشید .
حالا بیاد ببینیم چیکار میکنه
ساعت نُه شب مامانم سفره شام رو اورد
عه مامان بابا که هنوز نیومده چرا داری شام میاری
بابات زنگ زد گفت یه کم دیر میام شما شامتونو بخورید
شامو خوردیم سفره رو جمع کردیم ... رفتم تو فکر دلم خیلی برای ناصر تنگ شده بود خیلی هم ازش ناراحت و عصبانی بودم ... تو دلم گفتم خیلی بی شعوره نه تلفنشو جواب میده نه خودش زنگ میزنه .
علی اصغر رو به مامانم کرد ... امشب از ناحیه میان پایگاه بسیج ما سرکشی ... اعضا شوری هم باید باشند ... من میرم مسجد ... خدا حافظی کردو رفت
منم یه خورده با جواد بازی کردم ... و رفتم اتاق خودم ... دلم خیلی هوای ناصر رو کرده بود ... می دونستم که جواب نمی ده ولی بازم بهش زنگ زدم ... مثل دفعه های قبل گفت ... مشترک مورد نطر در دسترس نمی باشد .
صدای ماشین بابام اومد ... از اتاقم اومدم بیرون تو حیاط ... در حیاط رو باز کرد منو دید
سلام بابا جان چرا تو حیاط وایسادی ؟
صدای ماشینت اومد ... امدم ببینمت
یا بیا اتاق ما یا برو اتاق خودت اینجا واینسا سرما میخوری
بابام رفت اتاقشون منم برگشتم اتاقم
روی تختم دراز کشیده بودم ... بی خوابی افتاده بود سرم نگاهم افتاد به ساعت دو نصفه شب بود ... صدای چند تقه کوچیک به در اتاقم اومد . اول فکر کردم اشتباه شنیدم ... همه حواسمو جمع کردم ببینم بازم صدایی میاد یا من توهم زدم . دوباره صدای تقه رو شنیدیم همه تنم شروع کرد به لرزیدن ... یا خدا یعنی کیه ؟؟؟ رامین نباشه ...
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که #40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان پی وی شون برید،حق الناس محسوب میشه