رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۷۳
نمیدونستم در جوابش چی بگم، اگر واقعیت رو میگفتم که ممکن بود برداشت خوبی نداشته باشه، اگر سوالش رو بی جواب بگذارم، شاید وصلت من با پسرش بخواد جور شه، بعد من چیکار کنم! در شرایط خیلی بدی گیر کردم ، از ته دلم گفتم: خدایا کمکم کن، یه مرتبه سر زبونم گل کرد گفتم
_ حاج خانم خیلی دلم گرفته بود میخواستم با خدا مناجات کنم
_ مادر جان، فکر نکردی پدر مادرت نگران میشن
_ نفس عمیقی کشیدم
_ نه ناراحت نمیشن.
لبخندی زد
_ یه موضوعی رو میخوام بهت بگم قول بده که ناراحت نشی، حالا یا جوابت بله است یا نه. حس ششمم بهم میگه که چی میخواد بگه، ناخواسته لبخندی روی لبم نشست
_ خواهش میکنم حاج خانم بفرمایید
اشاره کرد به مهتاب
_ ایشون نوه منه پسر من اومده اینجا ملاقات خواهرزادهاش، شما رو دیده خیلی به دلش نشستین به من گفت که نظر شما رو در موردش بپرسم.
با مِن و مِن گفتم
_ چی بگم حاج خانم
لبخند دندون نمایی زد و گفت
_ خوب بگو بله
سری تکون دادم
_ هر جوری که خودتون صلاح میدونید.
خم شد و پیشونیمو بوسید و گفت
_ نظر من مثبته عزیزم.
وای انگار که خدا دنیا رو به من داد...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۷۴
وسط این همه ذوق زدگی از این خبر خوش ، استرس افتاد به جونم، اگر سراغ پدر و مادرم رو بگیره، من چی بگم، فوری تو دلم چهارده هزار صلوات نذر کردم که این قضیه با آبرو جمع بشه، حاج خانم بعد از مکث کوتاهی
گفت: یه پیشنهاد دیگهای هم برات دارم، ببخشید دخترم حالا شاید کارم درست نباشه اما اگر اجازه بدی پسرم بیاد اینجا یه بار دیگه همدیگه رو ببینید اگه حرفی، شرطی دارید با هم بزنید، بعد ما بیایم خواستگاریت. از ته دلم خدا را شکر کردم انقدر خوشحالم که انگار دو تا بال درآوردم میخوام به آسمون پرواز کنم. از حرفش استقبال کردم و گفتم باشه مشکلی نداره. لبخندی زد
_ پس هماهنگ میکنم که بیاد همدیگه رو ببینید
_ ممنون حاج خانم.
از کنارم بلند شد و رفت پیش خواهرش مهتاب. دراز کشیدم روی تخت چشم دوختم به سقف تو دلم گفتم خدایا یعنی داره اون روزهای تیره و تار من تموم میشه...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۷۵
غرق در فکر بودم با صدای حاج خانم که گفت: دخترم کاری داری برات انجام بدم. از فکر اومدم بیرون و گفتم: نه خیلی ممنون
_ شمارت رو میدی برای ملاقات پسرم باهات هماهنگ کنم
_ بله حاج خانم_
شمارهم رو گفتم یه تک زنگ بهم زد.
رو کرد به من
_شماره منم افتاد روی گوشیت اسمم مهناز هست شما هم اسم من رو ذخیره کن داشته باشی
_ سریع شماره رو همراه با اسمش تو گوشیم ذخیره کردم.
مهناز خانم خداحافظی کرد و مهتاب هم لنگون لنگون بدرقه مهناز خانم باهاش رفت. هنوز نگاهم روی در اتاق و بیرون رفتن مهناز خانم بود که بابام وارد اتاق شد، با دیدنش تمام وجودم بهم ریخت و تپش قلب گرفتم، با زحمت گفتم: سلام. نگاه عاقلاندر سفیهی بهم انداخت. یه مشما پرت کرد روی تختم و با لحن تحقیر آمیزی گفت: بیا اینم مدارکت بگیر ببینم میخوای چه غلطی بکنی. لبش رو برگردوند و سرش رو تکون داد و زیر لب زمزمه کرد
_ خاک بر سرت کنن تو آدم بشو نیستی. آخه بیشعور من مسجدی بودم، بابام مسجدی بوده، جد و آبادمون مسجدی بودن که میری مسجد. حالا رفتی دیدی خبری جز افسردگی و روانی شدن نبود، نتیجه مسجد رفتن و نماز خوندنات و اون حجاب م*س*خ*ر*ه*ت شده بستری شدن در بخش اعصاب و روان حالا هی لج کن و ادامه بده. مات توهین هاش بودم که...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۷۶
مهتاب درحالی که یه شال نازک انداخته بود رو سرش و موهاش از اطراف شالش ریخته بود بیرون، وارد اتاق شد و رو به بابای من سلام کرد. بابام این مدلی میپسنده. برای همین با روی باز جواب سلام مهتاب رو داد و کلی باهاش حال و احوال کرد. مهتاب هم متقابلاً بابا رو تحویل گرفت، بابا رو به مهتاب گفت: یه خورده آداب و برخورد اجتماعی رو به دختر منم یاد بده. مهتابم که انگار بلیط برنده دستش اومده بود در جواب بابا گفت: از آقای محترم و متشخص و مودبی مثل شما که آداب اجتماعی و طرز برخورد درست رو بلده، مخصوصا با خانوما، داشتن همچین دختری واقعا بعیده. بابا با دستش کٰتش رو مرتب کرد
_ والا من هر کاری از دستم برمیومد براش انجام دادم، بدبختی ما از روزی شروع شد که این دختر نادون من با یه دختر امل تو مدرسه دوست شد.
از این همه توهین و اهانت هاشون بهم ریختم. به بابام که نمیتونم حرف بزنم ولی باید حسابی دست و روی این دختره رو بشورم. دائیشم اگر واقعا من رو بخواد باید درکم کنه. درسته که من دلباخته علی شدم ولی حاضر نیستم عشق رو گدایی کنم...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۷۷
بابام رو کرد به مهتاب
_ من باید برم، خانمم بیرون منتظره مهتاب موهای بیرون زده از شالش رو مرتب کرد و با لوندی جواب داد.
_خواهش میکنم.
بابا رو به من نیشخند معنا داری زدو از اتاق رفت بیرون. مهتاب رو کرد به من. حق با باباتِ، تو به جای اینکه پیشرفت کنی داری پسرفت میکنی، دست بر دار از این همه مقدس نمایی و ...
اجازه ندادم حرفش تموم شه کامل چرخیدم سمتش و با تندی بهش گفتم.
_ من از شما نظر خواستم که داری برای من تعیین تکلیف میکنی، من با حجابم که عین آیه قرآن هست مقدس نما هستم یا تو که با بی حجابیت داری بر میگردی به عصر حجر، تمام ادیان دنیا حجاب داشتن و به اسلام که رسید حجاب کامل شد، ولی شماها دارید خودتون رو میرسونید به آمازونی ها.
از شدت عصبانیت گونه هاش گل انداخت، دستش رو پرت کرد سمت من
_ چی داری میگی برای خودت، دهنت رو ببیند
صدام رو بردم بالا
_ اونی که باید دهنش رو ببنده تویی، دفعه اول و آخرت باشه که برای من نظر میدی
_ خوبه بگو، روکن ببینم دیگه چه هنرهایی داری؟
_ من هر چی دارم و ندارم به تو ربطی نداره
لبش رو برگردوند
_ جای دایی علیم خالیه بیاد ببینه کیو میخواد بگیره
انگشت سبابه م رو گرفتم سمتش
_ دایی علیتو و هر چی فامیل داری صدا کن اینجا منو ببینن، من همینم، دُم هر کی رو که بخواد تو کارهای من دخالت کنه قیچی میکنم.
پرستار وارد اتاق شد و با اخم رو به من و مهتاب گفت
_ چه خبرتونه بیمارستان رو گذاشتید روی سرتون...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۷۸
مهتاب رو به پرستار گفت
_ کِی، این دیوونه رو میبرید بخش روانیها بستریش کنید تا یه بلایی سر کسی نیاورده،
پرستار اخم هاش رو کرد تو هم و با جدبت جواب داد
_ خانم مواظب حرف زدنت باش، به شما ربطی نداره که کی، کجا بره.
برگشتم جوابشو بدم که پرستار رو کرد به من
_سحر جان شما جوابشو نده.
مهتاب ادامه داد
_ یعنی اگر داییم تو رو بگیره من خودمو میکشم، تو لیاقت نداری بیای تو خونواده ما.
سر چرخوندم سمتش
_ اگر قرار باشه که داییت بخواد به حرف تو گوش کنه که با کی ازدواج کنه، لیاقت هیچ دختری رو نداره.
پرستار صداشو برد بالا
_ ساکت میشید یا نه، سحر شما مرخصی.
بلند شو جمع کن زنگ بزن بیان ببرنت، پدرت رفت حسابداری و کارهای ترخیصت رو انجام داد.
از اینکه مرخص شدم خوشحال شدم و گفتم: لباس هام اینجا نیستن میشه برام بیارید.
پرستار سری تکون داد
_ بیا بریم لباسهات رو بهت بدم،
داشتیم از اتاق میومدیم بیرون که صدای مهتاب اومد
_ معلوم نیست چیکار کرده که باباشم نمیخوادش.
وای که چقدر دلم میخواد برم بزنم تو دهنش.
خودم رو کنترل کردم و برگشتم سمتش
خواستم بگم خدا آدمو بخواد. که چشمم افتاد به گوشه های لبش، آب دهنش تبدیل به کف و گوشه های لبش جمع شده بود.
پوز خندی زدم
_ تو هم اگر خواستی ازدواج کنی اول دور دهنت رو پاک کن، که داماد حالش بهم نخوره...
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۷۹
از شدت عصبانیت صورتش سرخ شد و چشماش داشت از حدقه میزد بیرون. فوری دست کشید دور دهنش، وقتی که دستش خیس شد. شروع کرد خودش رو زدن و به من بد و بیراه گفتن. پرستار با عصبانیت دست من رو کشید، داد زد سرم
_ بیا بریم تا دردسر درست نکردی.
دستم رو با شتاب از دستش کشیدم بیرون، سرم را کردم تو اتاق
_ اونی که باید ببرن بیمارستان روانی بسترش کنند تویی که خودتو میزنی، نه من.
بعدم خودمو به سرعت رسوندم سرپرستاری. صدای جیغ و داد مهتاب کل بخش رو برداشت. دو تا پرستار دوون دوون رفتن تو اتاقش تلاش میکردند که ساکتش کنند. مسئول بخش عصبانی اومد
_ چی شده چرا این دختره سر صدا راه انداخته؟
پرستارم براش تعریف کرد که چی شده. از طرز نگاه و برخورد سرپرستار متوجه شدم که کار من را تایید میکنه ولی برای اینکه به قول خودشون دور برندارم گوشه لبش رو گاز گرفت و گفت از خانم موقری مثل شما این کارها بعیده، برو عزیزم، برو لباساتو بپوش زنگ بزن بیان ببرنت. اومدم تو اتاقی که پرستار راهنماییم کرد داشتم لباساهام رو میپوشیدم که دلشوره اومد سراغم. نکنه به داییش بگه، اونم پشیمون بشه بگه من اینو نمیخوام. دوباره به خودم گفتم: خب بگه مگه قراره تو با هر شرایطی زنش بشی،
ولی با این جواب نتونستم خودم رو قانع کنم. من خیلی علی رو دوست دارم اصلاً نمیدونم چی شد که با یک نگاه انقدر مهرش به دلم افتاد.
نشستم کنار کمد جمع شدم تو خودم از ته دلم گفتم خدایا یه کاری کن که علی به حرف مهتاب گوش نکنه. پرستار وارد اتاق شد
_چیه چرا قنبرک زدی پاشو آماده شو دیگه...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۸۰
از جام بلند شدم وگفتم میشه یک موبایل بدید به من یه تماس بگیرم ، به دوستم بگم بیاد من رو ببره، گوشیم خاموش شده. پرستار موبایلشو گرفت سمت من، از دستش گرفتم زنگ زدم به مرضیه گفتم مرخص شدم بیا بیمارستان، بعد از خداحافظی تماس رو قطع کردم موبایل پرستار رو بهش دادم، از پرستار و سرپرستار خداحافظی کردم و به خاطر سرصداهایی که شده بود ازشون عذرخواهی کردم. برگ ترخیص رو گرفتم. نشستم تو سالن. غرق در افکار و اتفاقهای این چند روزه بودم که یه مرتبه دیدم یه صورت جلوی چشمم ظاهر شدو گفت
_ به خودشم میگی
دیدم مرضیه است، هر دو زدیم زیر خنده از بیمارستان اومدیم بیرون و سوار ماشین شدیم. مرضیه رو کرد من
_ خب خانم چه خبر؟
منم جریان جر و بحثم با مهتاب رو بهش گفتم
روکرد به من ابرو داد بالا
_ بابا تو دیگه کی هستی با دختر خواهر، خواستگارت دعوا میکنی
_ دعوا نبود عزیز من جلوگیری از دخالتهای آیندهاش بود
_ حالا اگه پسره بگه دیگه تو رو نمیخوام چی؟
نوچی کردم
_ زبونتو گاز بگیر دلشم بخواد یه زن با عرضه گیرش اومده.
غرق صحبت و خنده با مرضیه بودم که گوشیم زنگ خورد نگاه کردم به صفحه گوشی
_ وااای مرضیه مهناز خانومه، مادر علی چیکار کنم؟
_ جواب بده خب
دستمو گذاشتم رو صفحه گوشی و دکمه تماس رو کشیدم...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۸۱
با اضطراب گفتم:
سلام بفرمایید
_ سلام دخترم حالت خوبه؟
_ ممنون خوبم
_سحر جان علی گفت ببین سحر خانوم وقت داره ما فردا همدیگه رو ببینیم.
سر دوراهی گیر کردم چی بگم، بگم بیاد خونه مرضیه اینا منو ببینه، یه ندایی از درونم بهم گفت: خب آره، وقتی شرایطت اینجوریه تو هم صادقانه رفتارکن، خواستم بگم قطع کنید از خونواده مرضیه اجازه بگیرم باز به خودم گفتم وقتی اینا همه جوره خونه زندگیشون رو در اختیارت گذاشتن، دیگه چه اجازهای!
به خاطر مکثی که برای جواب دادن من پیش اومد مهناز خانم گفت: چی شد سحر جان وقت داری؟
_ بله حاج خانم، من از بیمارستان مرخص شدم، شما تشریف بیارید منزل
با خوشحالی گفت: عه خدا رو شکر. پس آدرس بده.
آدرس خونه مرضیه رو دادم،
بهم گفت: عزیزم ساعت چند بیاد؟
_ اجازه بدید هماهنگ کنم بهتون اطلاع میدم
_ باشه پس من منتظر تماست هستم. بعد از خداحافظی تماس رو قطع کردم رو کردم به مرضیه
_ببخشید آدرس خونه شما رو دادم._ خوب کردی
_ مهناز خانم منتظره تا من بهش بگم فردا ساعت چند بیان، بریم خونه با مامان و بابات صحبت کنیم، ببینم نظر پدر مادرت چیه!
سری تکون داد و پیشنهاد من رو تایید کرد. رسیدیم خونه. مرضیه ماشین رو پارک کرد و دوتایی با هم رفتیم بالا بعد از سلام و احوالپرسی با حاج مرتضی و فاطمه خانم، مرضیه قضیه خواستگاری من رو براشون گفت.
حاج مرتضی رو کرد به من
_ دخترم بسیار کار خوبی کردی، هیچی بهتر از صداقت نیست یه کار خوب دیگهت این بوده که بهش گفتی، بیا خونه همدیگه رو ببینیم. بهشون زنگ بزن بگو فردا بعد از ظهر تشریف بیارن.
زنگ زدم به مهناز خانم ...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۸۲
بهش گفتم که فردا بعد از ظهر میتونید تشریف بیارید.
یه مقدار از پول انگشترم و یه مقدار هم از حقوقم مونده بود به مرضیه گفتم بیا بریم خرید با هم رفتیم یه دست لباس رنگ روشن و یه چادر تو خونهای روشن خریدم. موقع حساب پولم کم اومد. از مرضیه قرض گرفتم. اومدیم خونه دل تو دلم نبود. تا شب که میخواستیم بخوابیم هی با خودم تمرین میکردم این حرفو به علی میزنم اینطوری میگم اونطوری میگم. برق رو که خاموش کردیم، خوابم رفت. یک مرتبه صحنه جون دادن ایرج رو دیدم از ترس به خودم میلرزیدم هر کاری میکردم نمیتونستم چشم از این صحنه بردارم احساس کردم یکی داره تکونم میده تکوناش خیلی محکم بود. چشمام هام رو باز کردم دست مرضیه رو گرفتم.
_ ممنونم که بیدارم کردی
_ چی شد سحر جان چرا حالت بد شد؟ _واااای چقدر بد، چقدر ترسناک، ای کاش ادمای گناهکار میدونستند که چقدر باید بد جون بدن، شاید دست از گناه دست برمیداشتند.
مرضیه آهی کشید
_ این جماعت خیره سری که من میبینم اگرم این صحنه ها رو ببینن بازم دست از گناه برنمی دارن وگرنه اگر میخواستند عبرت بگیرن از تاریخ عبرت میگرفتن .
یه نیم ساعتی رو با هم صحبت کردیم مرضیه عذرخواهی کرد گفت من خوابم میاد و رفت خوابید. ولی من جرات خوابیدن نداشتم. تا چشمهام رو میگذاشتم رو هم، همون صحنه رو میدیدم. به خودم گفتم حالا که خوابم نمیبره، بلند شم نماز شب بخونم و و یکم دعا کنم. وضو گرفتم نماز شبم رو خوندم خیلی خواسته ها جلوی ذهنم اومد که براشون دعا کنم اما یاد این روایت افتادم اگر میخواید همه گرههایِ کارتون باز بشه مریضی دارید میخواهید شفا بگیره.
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۸۳
برای فرج امام زمان دعا کنید. امام زمان که ظهور کنه همه مشکلات دنیا حل میشه، داروی همه بیماریهای ناعلاج کشف میشه، هیچ حقی از کسی ضایع نمیشه، عدالت یکسان بین همه برقرار میشه، غنی و فقیر همگی در یک سطح قرار میگیرند، مردم طعم واقعی امنیت، آرامش و آسایش را میچشند. امام زمان خودشون میفرمایند: برای ظهور من خدا را قسم بدید به اسارت عمه جانم حضرت زینب.
تا اذان صبح برای فرج امام زمان دعا کردم هرچی که روضه از حضرت زینب شنیده بودم. خوندم و خدا رو به اسارت حضرت زینب قسم دادم که خداوند فرج امام زمان را برسونه . با شنیدن صدای اذان مرضیه هم از خواب بیدار شد رو کرد به من
_ نخوابیدی
_ نه نتونستم.
برق رو روشن کرد نگاهی بهم انداخت نوچی کرد
_ ببین چشمات قرمز شده ، چه پفی هم کرده. دختر، مثلاً میخوان بیان خواستگاریت،
از ذوقت خوابت نرفت؟
لبخندی زدم
_ نه بابا ذوق چیه؟ خب خوشحال که هستم، ولی دلیل بیخوابیم این نیست
_ پس چیه؟
تا چشمامهام رو میبندم ، دوباره لحظه جون دادن ایرج رو می بینم ، الانم خوابم میاد ولی جرات نمیکنم بخوابم.
ناراحت گفت
_ اینطوری که نمیشه، باید یه کاری بکنی
_ نمیدونم چیکار بکنم
_ فردا بریم پیش امام جماعت مسجد ازش یه راهکار بگیریم
نفس عمیقی کشیدم
_ باشه برای نماز ظهر بریم مسجد از آقا بپرسیم ببینم چیکار کنم.
نماز صبح رو خوندم. از بیخوابی انگار خورده شیشه ریخته بودم توی چشمام. یه آیت الکرسی خوندم و چشم هام رو بستم...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۸۴
با صدای مرضیه که، پشت سر هم، صدا میزد
_ سحر بلند شو، نه به اینکه نمیخوابی، نه به اینکه میخوابی و از خواب بیدار نمیشی، پاشو خانوم نزدیک ظهره، باید برای نماز بریم مسجد، با امام جماعت صحبت کنیم.
خیلی خوابم میاد و این خواب خیلی بهم میچسبه، اول خواستم جوابش رو ندم که بره، اما نه این دختر دست بردار نیست گفتم :چشم خانوم الان بیدار میشم.
کش و قوسی به بدنم دادم و از تخت اومدم پایین، صبحانه خوردیم با مرضیه رفتیم آشپزخونه و ناهار درست کردیم، اذان ظهر رو که گفتن با هم اومدیم مسجد، از بلندگوی مسجد اعلام کردن امام جماعت امروز نمیتونه بیاد. نماز جماعت رو با یکی از نمازگزاران که مورد تایید اهالی محل بود برگزار کردیم و اومدیم خونه. بعد از ناهار مدام چشمم به ساعت بود. سرم رو بردم در گوش مرضیه آهسته گفتم
_ بعد از ظهر همون چهار و پنج میشه دیگه درسته؟
خنده دندان نمایی کرد
_ نمیدونم شایدم هفت و هشتِ شب رو بگن .
با دست زدم به بازوش
_ خودتو لوس نکن دیگه، بزار برات خواستگار بیاد اونوقت میدونم باهات چیکار کنم.
زنگ خونه به صدا دراومد
یه حسی بهم گفت خودشونن
وقتی که پدر مرضیه با خوشرویی گفت خواهش میکنم بفرمایید. دیگه مطمئن شدم که اومدن،
دلم هری ریخت. حاج مرتضی آیفون رو زد، رو کرد به جمع: خواستگار سحر خانمِِ، چادرم رو روی سرم مرتب کردم، صدای یه حاج آقایی اومد، یا الله یا الله،
حاج مرتضی رفت استقبال
_ بفرمایید خوش اومدید.
به خودم گفتم قرار بود علی تنها بیاد ولی از این یا الله یاالله گفتن، انگار کسی همراهش هست، آروم قدم برداشتم سمت در هال ، دیدم...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۸۵
چشمم افتاد به دست گل قشنگی که دست علی بود. به همراه پدر و مادرش وارد خونه شدن بعد از سلام و احوالپرسی با اهل خونه، علی با دسته گل اومد سمت من، واقعا غافلگیر شدم. قرار بود که علی بیاد با هم صحبت کنیم من پیش خودم فکر میکردم شاید مادرشم بیاد اما گمون نمیکردم باباشم بیاد. از خجالت گونههام سوزن سوزن میشن. دسته گل رو گرفتم و زیر لب گفتم ممنون
در پاسخ تشکرم لب زد
_ خواهش میکنم.
به تعارف حاج مرتضی نشست روی مبل کنار پدرش. حاج مرتضی با پدر علی گرم صحبت شدن . ده دقیقه یک ربعی با هم صحبت کردن. در بین این صحبتها چند باری نگاهم رو دادم به علی ماشاالله چقدر زیبا و خواستنیه . همه به صحبتهای حاج مرتضی و آقا مصطفی گوش میدادن. یه دفعه مهناز خانم رو کرد به همسرش
_ آقا مصطفی برید سر اصل مطلب.
آقا مصطفی لبخندی زد
_ بله بله شما درست میگید. حقیقتش پسر من مهندس صنایع چوبه با پسر عموش چوب وارد ایران میکنند . خونه مستقل از خودش داره، یه ماشین دنا پلاس هم داره، اهل نماز و روزه و هیئته و فرمانده پایگاه بسیج محل هم هست. تو دلم نیش خندی زدم گفتم بابا جات خالی دامادت فرمانده پایگاهه
حاج مرتضی گفت به به ، خیلی هم عالی
خدا حفظش کنه
مهناز خانم رو کرد به حاج مرتضی اگر اجازه بدید این دو تا جوون برن با هم صحبت کنند حاج مرتضی گفت خواهش میکنم
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۸۶
از خجالت پیشونیم به عرق نشست، از روی مبل بلند شدم. علی هم ایستاد. فاطمه خانم به یکی از اتاقهاشون اشاره کرد
_ تشریف ببرید اینجا.
نزدیک اتاق شدیم علی در رو باز کرد با دست اشاره کرد به سمت اتاق و گفت
_ بفرمایید.
همینطوری که سرم پایین بود زیر لب زمزمه کردم
_ خواهش میکنم شما بفرمایید.
علی همچنان که دستش سمت من بود مجدد تکرار کرد، شما اول بفرمایید.
زانوهام میلرزید ولی به هر شکلی بود وارد اتاق شدم. علی هم وارد اتاق شد و در اتاق رو کامل نبست . اومد روبروی من و گفت
_ بفرمایید بشینید.
خودشم نشست . چند لحظه سکوت بین هر دومون حاکم بود تا اینکه علی گفت
_ شما خوبید؟
زیر لب جواب دادم
_ ممنون
_ببخشید سحر خانم پدر در مورد شغل و مسکن و این چیزها توضیح دادن. اگر بازم سوالی دارید بپرسید تا جواب بدم.
سوالی نداشتم هر چی که دوست داشتم همسر آیندهم داشته باشه علی داشت. اولین ملاک من برای ازدواج این بود که همسرم با من هم عقیده باشه که خدا را شکر علی از من بالاترم هست. از لحاظ ظاهرم که به نظرم میومد از من سَر هست. شغلشم که خوبه. خونه و ماشینم که داره
فقط چیزی که هست من باید حتماً تمام مسائل زندگیمو بهش بگم که در آینده برام مشکل پیش نیاد.
سری تکون دادم و گفتم سوالی ندارم. فقط باید من در مورد زندگیم یه مسائلی رو به شما بگم.
از حرفم استقبال کردو گفت
_ بله خواهش میکنم بفرمایید گوش میکنم.
آه حسرتی کشیدمو از ابتدای کودکیم تا جدایی پدر و مادرم و اتفاقهایی که این مدت برام پیش اومده بود ، همه رو مو به مو براش گفتم
صحبتم که تموم شد.
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۸۷
صحبتم که تموم شد با اضطراب و دلهره سرم رو آوردم بالا نگاهش کردم.
منتظر عکسالعملش بودم که لبخندی زد و گفت
_ همه چی رو گفتید
_ بله هرچی بود گفتم_
نه یه سری حرفا رو نگفتید.
با تعجب نگاهش کردم
_ اصلاً ملاک زندگی من صداقته من صادقانه هرچی بود به شما گفتم.
لبخند زیبایی کنج لبش نشست. ابرو داد بالا
_ نه همه رو نگفتی!
از برخوردش ناراحت شدم تا اومدم حرفی بزنم با لحن شوخی گفت
_ اون جر و بحثی که با مهتاب داشتی از قلم انداختی خانوم.
نفس عمیق کشیدم. دلم آروم گرفت _ببخشید پس اجازه بدید از خصوصیات هم اخلاقیم بهتون بگم، من اصلاً نمیتونم زیر بار حرف زور برم.
سری تکون داد
_ دقیقاً مثل خودمی.
وااای خدای من، من که عاشقش بودم، دیگه با این حرفش بیشتر خودش رو تو دل من جا کرد.
ناخواسته لبخندی به لبم نشست و گفتم
_ خدا را شکر که هم فکریم.
علی تکیه داد به پشتی
_ منم از خصوصیات اخلاقیم بهت بگم از خودم تعریف نمیکنم ولی اخلاق بدی ندارم، خسیس نیستم، از بد اخلاقی و پیله کردن بیزارم . اهل تفریح هستم و ترجیح میدم بیشترین تفریحاتم زیارت حرم اهل بیت عصمت و طهارت باشه، البته پارک و سینما اگه فیلمهای خوب ارزشی داشته باشه دوست دارم برم ولی خب عموماً دوست دارم که وقتم رو خرج اهل بیت کنم...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۸۸
از اینکه انقدر با هم تفاهم داشتیم دلم میخواست به سجده برم و خدا را شکر کنم. فکرشم نمیکردم که یک همچین خواستگاری داشته باشم از ته دلم گفتم خدایا شکرت. خدایا به حق خوشبخت ترین زوج عالم حضرت علی علیه السلام و خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها موانع ازدواج من با علی رو از سر راه بردار. با صدای علی که گفت
_ شما چی! میشه شماهم یکم از خصوصیات اخلاقیتون برام بگید.
به خودم اومدم و ریز سرم رو تکون دادم.بعد از یه نفس عمیق و آهسته گفتم
_ همه اینهایی رو که گفتید از خصوصیات اخلاقی منم هست، فقط من کینهای هستم نمیتونم کسانی که اذیتم کردن رو ببخشم، حتی اگر پدر و مادرم باشن.
علی لبخندی زد و کمی جابجا شد
_اوه اوه اوه، یا ابالفضل، خانم اگه یه وقت قصوری تو زندگی از بنده دیدی، از ما کینه به دل نگیری!
لبخند تلخی زدم
_به نظرتون این که پدر و مادرم فرزندشون رو رها کردند و من مجبور شدم به خونواده دوستم پناه بیارم...
نا خواسته بغض گلوم رو گرفت و به سختی ادامه دادم
و امروز که روز خیلی مهمی برای منه خواستگارم به جای اینکه بیاد خونه خودم و در کنار پدر و مادرم در مورد آینده م تصمیم بگیرم قصوره؟!
با تاسف سری تکون داد
_نه، ولی گاهی بندهها اشتباه میکنند و متوجه اشتباهاتشون نیستند، گاهی هم با اینکه میدونن اشتباه کردن ولی پلهای پشت سر خودشون رو خراب کردن و نمیتونن برگردن، من احساس میکنم پدر و مادرت، تو رو هم به اندازه اون بچههاشون دوست دارن ولی پلهای پشت سر خودشون رو خراب کردن و نمیتونن برگردن، من بهت نمیگم ببخششون و حلالشون کن بهت میگم یه خورده فکر کن ببین اگه بخوان برگردن میتونن؟...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۸۹
فوري جواب دادم
_ بله که میتونن چرا نتونن، مادرم ایران نیست، بابام که میتونه مثل سابق برام خونه بگیره که خونواده شما یه همچین شبی رو پیش پدر خودم در مورد ازدواجمون تصمیم بگیرن، نه کنار پدر و مادر دوستم
_البته اونی که باید رضایت ازدواج رو بده قطعا همون پدر شماست.
ناخواسته بغضم ترکید و اشک از چشمانم جاری شد. سرم رو انداختم پایین و با گوشه چادرم اشک چشمم رو پاک کردم
_ پدرم به این وصلت رضایت نمیده
با لحن امیدوار کنندهای گفت
_ نگران نباش توکلت به خدا باشه. هم من هم شما از خدا بخواهیم که موانع از سر راه ازدواجمون برداشته بشه،
کمی خودش رو به سمت من جلو داد
_ بیا همین جا با هم نذر کنیم خداوند پیوند من و شما رو برقرار کنه امسال اربعین پیاده با هم بریم کربلا.
حرفاش خیلی بهم امید داد کمی جابجا شدم و از ته دلم گفتم
_ انشاالله.
صدای تقه در و بعد صدای فاطمه خانم اومد: اگر صحبتتون تموم شده تشریف بیارید پیش ما.
علی نگاهی به ساعتش انداخت
رو کرد به من
_یک ربع هم نیست ما اومدیم صحبت کنیم
دلشوره به دلم افتاد راست میگه خیلی وقت نیست ما اومدیم اینجا.
علی گفت دیگه میگن بیا باید بریم، امری ندارید
_ نه خواهش میکنم عرضی نیست.
هر دو اومدیم بیرون ، نگاهم افتاد به چهره عصبانی و ناراحت پدر علی...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۹۰
تا مارو دید بلند شد ایستاد و گفت با اجازتون زحمت رو کم کنیم. فهمیدم از اینکه متوجه شده من دختر این خونواده نیستم ناراحت شده. سر چرخوندم سمت علی تا عکس العملشو ببینم، از شدت ناراحتی صورتش قرمز شده علی به پدرش گفت بریم براتون توضیح میدم، پدرش بدون اینکه جواب علی رو بده رو کرد به فاطمه خانوم و حاج مرتضی و گفت ببخشید مزاحمتون شدیم خداحافظ.
در حالی که مایوسانه با نگاهم رفتنشون رو دنبال میکردم مهناز خانم برگشت نگاهش رو داد به من و با اشاره چشم و ابرو و لبخندی که به زور به لبهاش نشونده بود خواست به من بفهمونه که نگران نباش درست میشه. از شدت ناراحتی قدرت ایستادن نداشتم. اومدم تو اتاق و نشستم لب تخت و اشکهام بیاختیار از چشمهام سرازیر شد. پشت سر من مرضیه اومد تو اتاق ، نگاهم که به مرضیه افتاد گریم شدت گرفت نشست کنار من و دست من رو گرفت
_نگران نباش همه چی درست میشه توکلت کن به خدا
سرم را ریز تکون دادم . لبم رو به دندون گرفتم، چشمهام رو بستم. تو دلم نجوا کردم خدایا باید چیکار کنم. گره زندگی من چطوری باز میشه!. خدایا تو میدونی اونچه رو که من نمی دونم. در دانستن تو ارامشِ و در ندانستن من تلاطم و نا آرامی، خدای من با ارامشت نا آرامی های من رو آرام کن ...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۹۱
خدای مهربان من، فقط تویی که میشه با دهان بسته باهات حرف زد. تو شنوای حرفهای دلشکسته ها یی. همه چی در دست بی نهایت توانمند خودت هست. کمکم کن. خدایا موانع ازدواج رو از سر راه من و علی بردار. خدایی که نگذاشتی آتش، حضرت ابراهیم رو بسوزونه ، خدایی که حضرت موسی را از دریای نیل عبور دادی.خدایی که حضرت موسی رو به دامن پر مهر مادرش برگردوندی، خدایی که حضرت یوسف رو عزیز مصر کردی، من و علی رو بهم برسون. مرضیه دست من رو رها کرد و گفت سحر جان فکر میکنم به تنهایی نیاز داری. از اتاق رفت بیرون در رو بست. چشم هام رو باز کردم. نگاهم رو دادم بالا. آروم در حالی که اشک از چشمام سرازیره زیر لب زمزمه میکنم. خدایا تو با نشون دادن صحنه جون دادن ایرج به من فهموندی که آدما با رفتارشون عاقبت کار خودشون رو رقم میزنند. دیدن اون صحنه اعتقاد من رو به خودت قوت بخشید. خدای مهربان من چرا پدر علی ناراحت از این خونه رفت. این اتفاق نتیجه کدوم رفتار غلط منه که باید بابتش تاوان بدم. خدایا چه کسی به غیر از خودت در این بحران روحی میتونه به من کمک کنه. قرآن کوچکی رو که همیشه توی کیفم دارم برداشتم و به سینهم چسبوندم. سوره حمد رو خوندم و به نیت راهنمایی از خدا قرآن رو باز کردم. وااای خدای من سوره اسرا آیه ۲۳ اومد...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۹۲
وَقَضَىٰ رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا ۚ إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلَاهُمَا فَلَا تَقُلْ لَهُمَا أُفٍّ وَلَا تَنْهَرْهُمَا وَقُلْ لَهُمَا قَوْلًا كَرِيمًا
خدای تو حکم فرموده که جز او را نپرستید و درباره پدر و مادر نیکویی کنید و چنانکه یکی از آنها یا هر دو در نزد تو پیر و سالخورده شوند (که موجب رنج و زحمت تو باشند) زنهار کلمهای که رنجیده خاطر شوند مگو و بر آنها بانگ مزن و آنها را از خود مران و با ایشان به اکرام و احترام سخنگو
حیرت زده چند بار آیه قرآن رو خوندم. به ذهنم اومد از خدا گله کنم که مگه بی مهری ها و بی توجهی های پدر و مادرم رو نمیبینی که بازم داری من رو به نگهداری احترام اونها امر میکنی. ندایی از قلبم بلندشد. تو به حکمت و تدبیر پروردگارت شک داری که میخواهی به درگاه احدیّت گستاخی کنی. چشمم رو بستم و استغفرالله ربی و اتوب الیه گفتم و نجوا کردم من بیجا بکنم که در مقابل خالقم گستاخ بشم. گر چه احترام به کسانیکه من رو رها کردند برام همانند دارویی بسیار تلخ میمونه ولی باید راه چاره ای برای مبارزه با این نفس سر کشم پیدا کنم. خدایا به دردونه هات که اهل بیت عصمت و طهارت هستن. مخصوصا خانم فاطمه الزهرا سلام الله علیها قسمت میدم کینه پدر و مادرم رو از دل من بیرون کن...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۹۳
در اینجور مواقع مرضیه بهم راهکارهای خوبی میده. بلند شدم در اتاق رو باز کردم صدا زدم
_ مرضیه.
از آشپز خونه اومد بیرون
_ جانم!
_ میای تو اتاق کارت دارم.
اومد تو اتاق و در رو پشت سرش بست رو به من پرسید
_ جانم چی شده؟
_ همه چی رو حتی حس و حالم رو براش گفتم.
نشست کنار من
_ ببین سحر جان حتما خودتم متوجه منظور آیه قرآن شدی که خواسته بهت بگه گره کارت در به دست آوردن دل پدر و مادرته .
نفس عمیقی کشیدم و گفتم
_ بله متوجه شدم.
ابرو داد بالا
_ پاشو معطل نکن ، اول زنگ بزن به مامانت، خیلی گرم باهاش صحبت کن و بهش بگو که برات خواستگار اومده. حتما خوشحال میشه
لبم رو به دندون گرفتم و رفتم تو فکر. گوشیم رو از روی تختم برداشت و گرفت سمتم
_ بیا معطل نکن زنگ بزن
با کمی مکث گوشی رو از دستش گرفتم و شماره مامانم رو گرفتم...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۹۴
بعد از خوردن چند بوق صدای مامانم به گوشم خورد
_ سلام سحر جان خوبی عزیزم؟
_ مصنوعی خودم رو خوشحال نشون دادم و جواب دادم
_ سلام مامان شما چطوری؟ سوسن جان خوبه؟
صدای مادرم از شدت خوشحالی بابت اینکه دارم باهاش گرم صحبت میکنم بغض الود شد
_وااای چی شده سحر سرحالی مادر! سراغ سوسن رو میگیری! خدا را شکر اونم خوبه
_ یه خبر خوب براتون دارم
_ چه خبری گلم؟
_ برام خواستگار اومده.
خوشحال گفت
_ بهت تبریک میگم، کی هست این پسر خوشبختِ خوش سلیقه که دختر نازنین منو انتخاب کرده؟
از فامیل نیست غریبه است
_ بابات چی میگه
_ بابا هنوز خبر نداره
متعجب جواب داد
_ عه مگه میشه! پس چه جوری برات خواستگار اومده، آشناییتون در حد دوستیه؟
_ مامان جان، شما منو نمیشناسی! منو دوستی با پسر!
_ پس چی آخه
_ تو بیمارستان که بستری بودم این آقا اومد ملاقات دختر خواهرش بعدش متوجه شدم که پسر خادم مسجدیه که من توش از حال رفتم
_ کشدار و با لحن ناراحتی گفت
_چی میگی سحر! میخوای زن پسر خادم مسجد بشی!!
_ چه اشکالی داره مامان؟
اشکالش اینه که تو اصلاً شرایط خونوادگیه خودت رو در نظر نمیگیری
_ مامان جان خیلی وقتِ که من از نظر اعتقادی با شماها فاصله گرفتم
_خوب اشتباه کردی به جای اینکه اشتباهت رو جبران کنی، داری بازم ادامه میدی؟
نمیخوام ناراحتش کنم با لحن محترمانه ای همراه با محبت گفتم...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۹۵
مامان جان شما یکی از نظراتتون اینه که میگید باید آزادی باشه هر کی هر جوری دوست داره بگرده، خب به منم آزادی بدید انتخاب کنم، من این راه رو دوست دارم، راهی که راه پیامبران و اولیا خداست، نفس عمیقی کشید
_ باشه هر جور خودت راحتی، ولی میدونی همون اعتقادتی که خودت انتخاب کردی، بهت میگه حتما باید رضایت پدرت برای ازدواج باشه و اگر نباشه اجازه عقد بهت نمیدن
_ آره میدونم خودم بابا رو راضی میکنم اول شما رضایت بده
متعجب جواب داد
_ حالت خوبه سحر جان، چی شده که رضایت من برات مهم شده
_ رضایت شما همیشه برای من مهم بوده من فقط از دستت دلخور بودم، ولی از ته دلم دوستت داشتم و دارم،
از مکثی که بین صحبتهامون پیش اومد متوجه شدم که از شدت خوشحالی بغض کرده و نمیتونه حرف بزنه.
گفتم
_ مامان خوبی؟ مامان جون چی شده؟
با صدایی گرفته از گریه جواب داد.
_هیچی مامان، حق داری از دستم ناراحت باشی بهت حق میدم، ولی تو مشکلات من رو نمیدونی، من اومدم اینجا گرفتار شدم. دلم پر میزد برای شما ولی نمیتونستم بیام ببینمتون،
صداش از بغض و گریه گرفت نتونست ادامه بده، بعد از مکثی کوتاه ادامه داد
_ بعداً بهت میگم،
_باشه مامان خودت رو اذیت نکن بعداً بگو، سارا پیش شماست؟
_نه اینجا نیست خونه خودشه.
باشه پس بهش زنگ میزنم.
خداحافظی کردم و گوشی رو قطع کردم. از اینکه با محبت و احترام با مامانم صحبت کردم یه حس خوب و سبکی بهم دست داده...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚