eitaa logo
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
10.8هزار دنبال‌کننده
31.1هزار عکس
6.3هزار ویدیو
476 فایل
#روزے_یک_صفحه_با_قرآن همراه با ادعیه و دعاهای روزانه و مخصوص و حاجت روایی و #رمان های مذهبی و شهدایی #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات مدیریت کانال و تبادل 👇👇 @Malake_at @Yahosin31مدیر ایتا، تلگرام، eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran
مشاهده در ایتا
دانلود
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️◻️🔲 @zohoreshgh ❣﷽❣ 📚 #فریاد_مهتاب #خاطرات_مظلومانه_مادر_م
🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️◻️🔲 @zohoreshgh ❣﷽❣ 📚 قسمت 5⃣3⃣ اى اسماء! با تو هستم، چرا رنگ از چهره تو پريده است؟ مگر نمى شنوى كه اين سه ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌(صفحه71) نفر چه مى گويند؟ من گوش تيز مى كنم تا صداى آنها را بشنوم. اى خالد، ما مى خواهيم مأموريّت ويژه اى به تو بدهيم. آن مأموريّت چيست؟ كشتن على. من چگونه او را بكشم؟ فردا، در هنگام نماز جماعت. در نماز جماعت؟ آرى، تو بايد در نماز، كنار على قرار بگيرى، وقتى كه من سلام نماز را گفتم تو فورا شمشير مى كِشى و كار را تمام مى كنى. اكنون، اسماء نمى داند چه كند، خدايا! خودت به او كمك كن! او چگونه بايد اين خبر را به على (ع) برساند؟ تو چه پيشنهادى دارى؟ ناگهان، فكرى به ذهن اسماء مى رسد. او كنيز خود را صدا مى زند و به او مى گويد: همين الآن به خانه على (ع) برو، و سلام مرا به او برسان و اين آيه قرآن را بخوان و برگرد. كدام آيه؟ آيه 20 سوره قصص، آنجا كه خدا از زبان دوست حضرت موسى (ع) مى گويد: (إِنَّ المَلأَ يَأتَمِروُنَ بِكَ لِيَقتُلُوكَ فَاخرُج)، «اى موسى، مردم مى خواهند تو را بكشند پس هر چه زودتر از اين شهر خارج شو». كنيز حركت مى كند تا خود را به خانه على (ع) برساند. اين آيه در مورد حضرت موسى (ع) است، وقتى كه فرعون تصميم گرفت تا او را به قتل برساند يك نفر او را ديد و به او خبر داد تا هر چه سريع تر فرار كند. كنيز به درِ خانه فاطمه (س) رسيده است، او در مى زند، على (ع) در را باز مى كند، كنيز آيه قرآن را مى خواند. على (ع) در ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌(صفحه72) جواب مى گويد: «سلام مرا به اسماء برسان و بگو خداوند نگهبان على است». كنيز خداحافظى مى كند و به خانه برمى گردد. 📚 👇 172. ميزان الاعتدال فى نقد الرجال، محمّد بن أحمد الذهبى (ت 748 ه)، تحقيق: علي محمّد البجاوي، بيروت: دار الفكر. 📚🖊نویسنده 👈 .... 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️◻️🔲 @zohoreshgh ❣﷽❣ 📚 #فریاد_مهتاب #خاطرات_مظلومانه_مادر_م
🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️◻️🔲 ❣﷽❣ 📚 قسمت 6⃣3⃣ آقاى نويسنده، بلند شو، چقدر مى خوابى؟ صداىِ اذان صبح مى آيد. من خيلى خسته ام، ديشب تا دير وقت، مشغول نوشتن بودم. ما بايد به مسجد برويم، مگر يادت رفته است كه خالد مى خواهد مولايمان را به قتل برساند؟ خداى من، اصلاً يادم نبود. به سوى مسجد حركت مى كنيم، گويا دير كرده ايم، نماز شروع شده است، خالد در كنار على (ع) در صفّ اوّل ايستاده است، ما هيچ كارى نمى توانيم بكنيم. على (ع) مجبور است كه در نماز جماعت شركت كند، شركت كردن على (ع) در اين نماز جماعت، هرگز به معناى تاييد اين حكومت نيست. آخرِ نماز است، ابوبكر دارد تشهد مى خواند. الآن موقع آن است كه ابوبكر سلام نماز را بدهد. امّا چرا او سكوت كرده است؟ گويا او نمى داند چه كند. سلام نماز را بدهد يا نه؟ اگر سلام بدهد خالد شمشير خواهد كشيد. ابوبكر مى داند كه على (ع) خيلى شجاع است، خالد نخواهد توانست اين نقشه را عملى كند. او با خود مى گويد: «حالا من چه كنم؟ عجب اشتباهى كردم كه به حرف عُمَر گوش دادم». چند دقيقه مى شود كه ابوبكر سكوت كرده است، مردم بيچاره نمى دانند چه شده است، چرا ابوبكر سلام نماز را نمى دهد؟ رنگ ابوبكر زرد شده است. ناگهان، راه حلّى به ذهن او مى رسد. او قبل از سلام مى گويد: لاتَفْعَلَنَّ ما أَمَرْتُكَ: آنچه گفتم انجام نده. و سپس مى گويد: ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌(صفحه73) السَلامُ عَلَيْكُم وَ رَحْمَةُ اللّه ِ وَ بَرَكاتُهُ. همه مردم تعجّب مى كنند، اين ديگر چه نمازى بود؟ منظور خليفه از اين سخن چه بود؟۵ آرى، اين نمازِ جديد خليفه است، آرى، شما مى توانى قبل از سلام، هر چه دل تنگت خواست بگويى. اكنون على (ع) از جاى خود برمى خيزد، و رو به خالد مى كند: اى خالد، خليفه به تو چه دستورى داده بود؟ به من گفته بود كه گردن تو را بزنم. و تو مى خواستى اين كار را بكنى؟ اگر خليفه مرا از اين كار باز نمى داشت تو را مى كشتم. در اين هنگام، على (ع) دست مى برد و با يك حركت، خالد را بر زمين مى اندازد و گلوى او را مى گيرد. خالد فرياد مى زند و مردم را به كمك مى طلبد، هيچ كس جرأت ندارد نزديك شود، خالد دست و پا مى زند. ابوبكر چه كند؟ الآن خالد كشته مى شود، ما به او نياز داريم، او شمشير اسلام ما مى باشد!! بايد هر طور هست او را نجات داد. عُمَر به طرف عبّاس، عموى پيامبر مى رود، و از او مى خواهد كه نزد على (ع) برود و شفاعت خالد را بكند. عبّاس جلو مى آيد، نگاهى به على (ع) مى كند و با دست اشاره به قبر پيامبر مى كند و مى گويد: «فرزندِ برادرم، تو را به حقّ صاحب اين قبر، قسم مى دهم خالد را رها كن». على (ع) به ياد وصيّت هاى پيامبر مى افتد، گويا پيامبر را مى بيند كه به او مى گويد: «على جان! بعد از من بايد بر همه سختى‌ها و ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌(صفحه74) بلاها صبر كنى». اكنون، على (ع) دستش را از روى گلوى خالد برمى دارد، خالد برمى خيزد و فرار مى كند. نگاه كن! عبّاس جلو مى آيد و على (ع) را در آغوش گرفته، پيشانى او را مى بوسد. 173 📚 👇 173. مؤتمر علماء بغداد، بين السنّة والشيعة، تحقيق السيّد مرتضى الرضوي، القاهرة: 1399 📚🖊نویسنده 👈 .... 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️◻️🔲
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️◻️🔲 ❣﷽❣ 📚 #فریاد_مهتاب #خاطرات_مظلومانه_مادر_مدینه #الس
🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️◻️🔲 ❣﷽❣ 📚 قسمت 7⃣3⃣ وقتى فاطمه (س) متوجّه مى شود كه خليفه براى كشتن على (ع) نقشه ريخته است بسيار ناراحت مى شود. آنها حقّ على (ع) را گرفتند، فدك را غصب كردند، اكنون مى خواهند على (ع) را هم از فاطمه (س) بگيرند. ديگر نمى توان سكوت كرد، وقت فرياد است، فريادى به بلندى تاريخ! فريادى كه حق وحقيقت را يارى كند. فاطمه (س) مى داند كه امروز تمام حقّ در قامت على (ع) جلوه كرده است و او براى يارى على (ع) مى آيد. او چادر خود را بر سر كرده و همراه با زنان بنى هاشم به سوى مسجد حركت مى كند. وقت نماز نزديك است، مسجد پر از جمعيّت است. همه مسلمانان، در فكر اين هستند كه فاطمه (س) براى چه كارى به مسجد آمده است. فاطمه (س) در گوشه اى از مسجد مى نشيند، در همان جا پرده اى مى زنند. سكوت بر فضاى مسجد، سايه افكنده است. فاطمه (س) آهى از عمق وجودش مى كشد، نمى دانم اين «آه» چه بود كه همه مردم را به گريه انداخت. براى لحظاتى همه مردم گريه مى كنند. آهِ فاطمه (س)، قيامتى بر پا كرده و موجى از اشك را در بين مردم مى افكند. اين آه، جلوه تمام مظلوميّت است. 174 لحظاتى بعد، سكوت به مسجد باز مى گردد وفاطمه (س) سخن خود را آغاز مى كند: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ من خداى بزرگ را براى همه آن نعمت هايى كه به ما ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌(صفحه75) داده است شكر مى كنم. من گواهى مى دهم كه پدرم، محمّد فرستاده اوست، خدا او را براى هدايت مردم فرستاد و او در اين راه، تلاش زيادى نمود تا آن زمان كه به جوار رحمت الهى رفت. اى مردم! پيامبر، قرآن را در ميان شما به يادگار گذاشت و شما مى دانيد كه در اين قرآن، همه دستورهاى آسمانى آمده است، اگر شما به قرآن عمل كنيد به سعادت خواهيد رسيد. اين دستورات قرآن است كه براى سعادت شماست: توحيد، قلب شما را از شرك و بت پرستى پاك مى كند. نماز، نشانه فروتنى و تواضع ما نسبت به خدا است. روزه، سياهى‌ها را از دل هاى شما بر طرف مى كند. حج، باعث تقويت ايمان و خداپرستى شما مى شود. ولايت ما، از اختلاف در ميان امّت اسلامى جلوگيرى مى كند... اى مردم! شما مى دانيد كه من فاطمه هستم و پدرم محمّد است. شما، آب هاى آلوده و غذاهاى پست مى خورديد و زبون و خوار بوديد، پدر من بود كه شما را از آن وضع نجات داد و شما را عزيز نمود. آيا به ياد داريد هرگاه كه دشمنان اسلام به جنگ شما مى آمدند پدرم، على را براى مقابله با آنها مى فرستاد؟ على مى رفت و هيچ گاه ميدان را ترك نمى كرد و تا دشمنان را نابود نمى كرد از ميدان باز نمى گشت، براى همين او عزيزترين شخص نزد پدرم بود، آرى، هنگامى كه جنگ سخت مى شد شما فرار مى كرديد.چه شد كه وقتى پيامبر از دنيا رفت كينه هاى خود را ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌(صفحه76)آشكار ساختيد و به دنبال شيطان دويديد؟ چه شد كه فريب شيطان را خورديد و راه خود را گم كرديد؟ چقدر زود، عهد و پيمان خود را كه در غدير بسته بوديد فراموش كرديد. هنوز پيكر پاك پيامبر روى زمين بود كه در سقيفه دور هم جمع شديد و كارى را كه نبايد مى كرديد انجام داديد. شما مى گوييد كه از ترس فتنه، عجله كرديم و براى خود، خليفه انتخاب نموديم، چرا دروغ مى گوييد؟ شما به دنبال فتنه‌ها رفتيد، شما دعوت شيطان را اجابت كرديد و گمراه شديد. شما سخن پيامبر خود را در مورد على رها كرديد و به دنبال هوس هاى خود رفتيد، شما به خاندان پيامبر خود خيانت كرديد. 175 📚 👇 174. نصب الراية، عبد اللّه بن يوسف الحنفي الزيلعي (ت 762 ه)، القاهرة: دار الحديث، 1415 ه. 175. نظم درر السمطين، محمّد بن يوسف الزرندي (ت 750 ه)، إصفهان: مكتبة الإمام أمير المؤمنين، 1377 📚🖊نویسنده 👈 .... 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️◻️🔲
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️◻️🔲 ❣﷽❣ 📚 #فریاد_مهتاب #خاطرات_مظلومانه_مادر_مدینه #الس
🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️◻️🔲 ❣﷽❣ 📚 قسمت 8⃣3⃣ همه مردم سكوت كرده اند و به سخنان فاطمه (س) گوش فرا مى دهند. اكنون او رو به انصار (مردم مدينه) مى كند و مى گويد: اى كسانى كه دين پدرم را يارى كرديد! چرا به دادخواهى من جواب نمى دهيد؟ اين چه ضعف و ترسى است كه در شما مى بينم؟ چقدر زود شما تغيير كرديد. شما قدرت و نيرو داريد، من مى دانم براى شما بسيار آسان است كه از حقوق ما دفاع كنيد. امروز آنچه را لازم بود براى شما گفتم، من مى دانستم كه ترس و ذلّت، تمام وجودِ شما را فرا گرفته است، امّا چه بايد مى كردم؟ سينه‌ام تنگ شده بود. من مى خواستم با شما اتمام حجّت كرده باشم، «وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُواْ أَىَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ: به زودى كسانى كه ستم كردند خواهند دانست كه سرنوشت آنها چه مى باشد». 176 سخنان فاطمه (س) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌(صفحه77)به پايان مى رسد. همه مردم در فكر فرو رفته اند، آيا درست بود كه ما اين گونه مزد زحماتِ پيامبر را داديم؟ آنها به ياد سخنان پيامبر مى افتند كه فرمود: «فاطمه پاره تن من است»، امّا ما با پاره تن پيامبر چه كرديم. 177 * * * فاطمه (س) هنوز در مسجد نشسته است، بايد فكرى كرد، بايد به سخنان فاطمه (س) جوابى داد، بايد اثر سخنان فاطمه (س) را خنثى كرد و بار ديگر مردم را فريب داد. اكنون ابوبكر با صداى بلند به فاطمه (س) مى گويد: اى دختر پيامبر! تو سرور همه زنان و دختر بهترين پيامبران هستى! تو در گفتار خود راستگو و در عقل و معرفت، سرآمد همه هستى. هيچ كس نمى خواهد حقّ تو را بگيرد. من در مورد فدك، فقط به سخن پدرت عمل كرده ام. من خدا را شاهد مى گيرم كه از پيامبر شنيدم كه فرمود: «ما پيامبران، هيچ ثروتى از خود به ارث نمى گذاريم، ما فقط، علم و حكمت به ارث مى گذاريم، و هر چه از ما باقى بماند براى همه مردم است». اى فاطمه! اين سخن پدر توست و براى همين، من مى خواهم كه پول فدك را صرف خريد اسلحه براى سپاه اسلام بنمايم. من مى خواهم سپاه اسلام را با پول فدك تقويت كنم و همه مسلمانان با اين كار من موافق هستند. اى فاطمه! من همه دارايى خودم را در اختيار تو قرار مى دهم. من هرگز نمى خواهم مال و ثروت تو را به زور از تو بگيرم، امّا چه كنم؟ من نمى توانم بر خلاف سخن پدرت، ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌(صفحه78)پيامبر، عمل كنم. 178 📚 👇 176. نقد الرجال، مصطفى بن الحسين التفرشي (القرن الحادي عشر)، قمّ: مؤّسة آل البيت لإحياء التراث، الطبعة الاُولى، 1418 ه. 177. نوادر الراوندي، فضل اللّه بن علي الحسيني الراوندي (ت 573 ه)، النجف الأشرف: المطبعة الحيدرية، الطبعة الاُولى، 1370 ه. 178. نهج البلاغة، ما اختاره أبو الحسن الشريف الرضي محمّد بن الحسين بن موسى الموسوي من كلام الإمام أميرالمؤمنين عليه السلام (ت 406 ه)، تحقيق: السيّد كاظم المحمّدي ومحمّد الدشتي، قمّ: انتشارات الإمام علي عليه السلام، الطبعة الثانية، 1369 📚🖊نویسنده 👈 .... 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️◻️🔲
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️◻️🔲 ❣﷽❣ 📚 #فریاد_مهتاب #خاطرات_مظلومانه_مادر_مدینه #الس
🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️◻️🔲 @zohoreshgh ❣﷽❣ 📚 قسمت 9⃣3⃣ مسجد پر از جمعيّت شده است، همه منتظر هستند تا ابوبكر به بالاى منبر برود و سخنرانى خود را آغاز كند. انتظار به سر مى آيد و خليفه به بالاى منبر مى رود و چنين مى گويد: «اى مردم! چرا به هر سخنى گوش مى دهيد؟ اين آرزوها و زياده خواهى‌ها در زمان پيامبر كجا بود؟ هر كس قبلاً اين سخن‌ها را شنيده است برخيزد و سخن بگويد! خدا او را لعنت كند كه رسول خدا هم او را لعنت كرده است! او روباهى است كه شاهدش دم اوست. او همانند امّ طِحال است، همان زنى كه دوست داشت نزديكان او دامن آلوده باشند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌(صفحه83) ببينيد او چگونه فتنه انگيزى مى كند. نگاه كنيد او چگونه زنان را به يارى خود دعوت مى كند». 183 به راستى منظور ابوبكر از اين سخن‌ها كيست؟ يعنى او چه كسى را روباه مى داند، چه كسى دم روباه است؟ خداى من! نكند منظور او... اى قلم، بگذار آنچه را مى دانم بنويسم، اگر چه حقيقت تلخى است، امّا من قول داده‌ام همه آنچه را مى دانم براى دوستان خوبم بنويسم. اى مولاى من! آيا به من اجازه مى دهى در اين كتاب، اين جمله را بنويسم؟ تو كه از عشقى كه اين قلم به نام و مرام تو دارد آگاه هستى، من مى خواهم بنويسم تا همه بدانند تو چقدر مظلوم هستى. ابوبكر مى خواهد بگويد كه على (ع) براى برپا نمودن فتنه، فاطمه (س) را جلو انداخته است و او را شاهد خود قرار داده است، نمى دانم قصّه امّ طِحال را برايت بگويم يا نه؟ امّ طِحال، نام زن بدكاره اى است كه در روزگار جاهليّت به فسق و فجور مشهور بود، او زنان فاميل خود را به زنا تشويق مى كرد. اكنون ابوبكر، مولاىِ تو را به آن زن تشبيه مى كند. مولاى من! مرا ببخش، من مى خواهم مظلوميّت تو را روايت كنم. من فكر مى كنم معناى سخن ابوبكر اين است: «على براى رسيدن به هدف خود از زنان كمك مى گيرد همان گونه كه امّ طِحال، براى رسيدن به مقصود خود از زنان قوم خويش كمك مى گرفت». شايد هم معناى سخن ابوبكر چيزى بدتر از اين باشد، نمى دانم... تو رو به من مى كنى و مى گويى: آقاى نويسنده ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌(صفحه84) !تواشتباهمىكنى!شايدمنظورابوبكرازاينسخنان،على(ع)وفاطمه(س)نباشد،آخراوچگونهمىتواندبالاىمنبرپيامبربهعزيزانپيامبرجسارتكند؟ خدا كند حق با تو باشد! گوش كن! اين صداى كيست كه مى آيد؟ اين صداى يك زن است كه فرياد بر آورده است: «اى ابوبكر! آيا تو به فاطمه چنين طعنه مى زنى؟ مگر نمى دانى فاطمه، همچون جانِ پيامبر و پاره تن اوست؟ فاطمه در دامنِ پرهيزكاران تربيت شده و در آغوش فرشتگان، بزرگ شده است. او بهترين زنان جهان است و همچون مريم (س)، مقامى بزرگ دارد. به خدا قسم! فاطمه در آغوش پيامبر بزرگ شد و پيامبر همواره دستش را زير سر او قرار مى داد. چرا فراموش كرده ايد كه شما در حضور پيامبر هستيد و او شما را مى بيند؟ واى بر شما، به زودى سزاى كارهاى خود را خواهيد ديد ». 184 📚 👇 183. الهجوم على بيت فاطمة، عبد الزهراء مهدي، بيروت: دار الزهراء، 1999 م. 184. الهداية الكبرى، أبو عبد اللّه الحسين بن حمدان الخصيبي (ت 334 ه)، بيروت: مؤسّسة البلاغ للطباعة والنشر، الطبعة الرابعة، 1411 ه 📚🖊نویسنده 👈 .... 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️◻️🔲
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️◻️🔲 @zohoreshgh ❣﷽❣ 📚 #فریاد_مهتاب #خاطرات_مظلومانه_مادر_م
🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️◻️🔲 ❣﷽❣ 📚 قسمت 0⃣4⃣ سخنان ابوبكر به پايان مى رسد. هواداران خليفه خيلى خوشحال هستند، آنها با خود چنين مى گويند: «ابوبكر چه خليفه خوبى است! او مى خواهد همه ثروت و دارايى خود را به دختر پيامبر بدهد، معلوم مى شود كه او بسيار مهربان و دلسوز است ». آرى! مردم فكر مى كنند كه خليفه، فدك را براى تقويت اسلام مى خواهد، آنها خيال مى كنند كه خليفه مى خواهد با پول فدك، جبهه‌ها را تقويت كند. درست است كه فاطمه (س) دختر پيامبر است، امّا او هم بايد به حديث پيامبر پايبند باشد، اين سخن پيامبر است كه هر چه از مال و ثروت دنيا بعد از او باقى بماند براى همه مسلمانان است و از بيت المال حساب مى شود. آيا مى بينى كه براى رسيدن به دنيا و رياست چند روزه آن، چگونه دروغ مى گويند و حديثِ دروغ مى سازند؟ * * * ابوبكر خوشحال است و لبخند به لب دارد. او خيال مى كند كه جواب محكمى به فاطمه (س) داده است. هيچ كس باور نمى كند كه فاطمه (س) ديگر بتواند جوابى به خليفه بدهد، امّا فاطمه (س) مى خواهد خليفه را رسوا كند. آيا يادت هست برايت گفتم كه فدك را خداوند به پيامبر بخشيد و پيامبر هم آن را به فاطمه (س) داد؟ چند روز قبل، وقتى كه فاطمه (س) براى پس گرفتن فدك نزد ابوبكر آمده بود، ابوبكر به او گفت كه برو و شاهد بياور و وقتى فاطمه (س) شاهد آورد، شهادت على (ع) و اُم اَيمَن قبول نشد. اكنون، فاطمه (س) مى داند كه خليفه شهادت شاهدان او را قبول نخواهد كرد، براى همين او از راه ديگرى وارد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌(صفحه79) مى شود. اكنون، فاطمه (س) از اين مطلب كه فدك در زمان پيامبر، مالِ او بوده است چشم پوشى مى كند. امّا فاطمه (س) اكنون مى خواهد از راه ديگرى ثابت كند فدك مال اوست. آيا شما مى توانيد حدس بزنيد؟ آفرين بر شما! درست حدس زديد، از راه ارث. اگر ما فرض كنيم كه اصلاً پيامبر فدك را به فاطمه (س) نداده باشد، بعد از مرگ پيامبر، طبق قانون ارث فدك به فاطمه (س) مى رسد. هيچ كس نمى تواند اين مطلب را انكار كند كه خدا فدك را به پيامبر داده است، اين را همه قبول دارند. پس، فدك مال پيامبر بود، وقتى پيامبر از اين دنيا رفت، يك دختر و چند همسر داشت. طبق قانون اسلام، چيزى از اصل زمين فدك به همسران پيامبر نمى رسد، فقط قسمتى از درختانِ آن سرزمين، به آنها مى رسد. تمام زمين فدك به فاطمه (س) مى رسد، و البتّه درختان آن را بايد قيمت كرد، و يك هشتم قيمت آن را به همسران پيامبر داد. خوب، اين قانون ارث اسلام است كه همه قبول دارند، امّا امروز ابوبكر حديثى را از پيامبر نقل كرد كه پيامبران از خود چيزى به عنوان ارث باقى نمى گذارند. با اين حديث، فدك بعد از پيامبر از بيت المال، حساب مى شود و فاطمه (س) هيچ حقّى در آن ندارد. مردم، باور كرده اند كه واقعا پيامبر اين حديث را گفته است. امّا ناگهان صداى فاطمه (س) در فضاى مسجد مى پيچد: اى ابوبكر! تو مى گويى پيامبر فرموده كه هيچ كس از پيامبران، ارث نمى برد، آيا تو قرآن را قبول دارى؟ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌(صفحه80) مگر نشنيده اى كه خدا در سوره «نمل»، آيه 16 مى گويد: (وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ دَاوُودَ): «سليمان از داوود ارث برد». مگر داوود پيامبر نبود، پس چگونه شد كه سليمان از او ارث برد؟ آيا سخن زكريا را در قرآن خوانده اى؟ آنجا كه خدا در سوره «مريم» در آيه 5 از زبان او مى گويد: (فَهَبْ لِى مِن لَّدُنكَ وَلِيًّا يَرِثُنِى): «خدايا! به من فرزندى عنايت كن كه از من ارث ببرد ». آيا يحيى، پيامبر خدا نيست؟ آيا مى شود يحيى از زكريا ارث ببرد، سليمان از داوود ارث ببرد، امّا من از پدرم ارث نبرم؟ چرا به پيامبر دروغ مى بندى؟ آيا مى خواهى به قانون روزگار جاهليّت حكم كنى؟ آيا مى دانى معنى سخنى كه گفتى چه بود؟ مگر پيامبر، خود پيرو قرآن نبود؟ چطور مى شود كه آن حضرت بر خلاف قرآن سخن بگويد؟ هر چه مى خواهى انجام بده، امّا بدان به زودى خداوندف ميان من و تو داورى خواهد كرد. 179 📚 👇 179. نيل الأوطار من أحاديث سيّد الأخيار، العلاّمة محمّد بن علي بن محمّد الشوكاني (ت 1255 ه)، بيروت: ‌‌‌‌‌‌‌(صفحه186)دار الجيل. 📚🖊نویسنده 👈 .... 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️◻️🔲
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️◻️🔲 ❣﷽❣ 📚 #فریاد_مهتاب #خاطرات_مظلومانه_مادر_مدینه #الس
🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️◻️🔲 ❣﷽❣ 📚 قسمت 1⃣4⃣ سخنان فاطمه (س) به پايان مى رسد. مردم با شنيدن سخن فاطمه (س) به فكر فرو مى روند، عجب! پيامبر بارها گفته بود كه بعد از من افرادى پيدا خواهند شد كه حديث دروغين به من نسبت خواهند داد. اوّلين نفر آن دروغگويان، همين جناب خليفه است! پيامبر به ما دستور داد تا هرگاه حديثى را شنيديم، آن را به قرآن عرضه كنيم، اگر آن حديث مخالف قرآن بود، هرگز آن را قبول نكنيم. اكنون معلوم شد كه خليفه، نسبتِ دروغ به پيامبر داده است، آبروى خليفه رفت! همه كسانى كه در مسجد هستند با سخنان فاطمه (س) از خواب غفلت بيدار شده اند. فاطمه (س) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌(صفحه81) اكنون به هدف خود رسيده است، او مى خواست به بهانه فدك، حقيقت اين حكومت را براى مردم بازگو كند و در اين كار موفّق شد. او پيروز اين ميدان است، صداى او براى هميشه در گوش تاريخ، طنين انداز است. سخن او چراغ راه هر كسى است كه طالب حقيقت است. اين فرياد فاطمه (س)، مايه آزادى و آزادگى است! اكنون، فاطمه (س) رو به قبر پيامبر مى كند و چنين مى گويد: «اى پدر! بعد از تو حوادثى در اين شهر روى داد كه اگر تو مى بودى هيچ كدام از آنها پيش نمى آمد. تا زمانى كه تو زنده بودى همه مردم به من احترام مى گذاشتند و من پيش همه عزيز بودم، ولى اكنون كه تو از ميان ما رفته اى، در حقّ من ستم مى كنند و من هر لحظه در فراق تو اشك مى ريزم». 180 مسجد سراسر اشك و گريه مى شود، سر و صداها بلند مى شود، هياهويى بر پا مى گردد. 181 فاطمه (س) مسجد را ترك مى كند، او كار روشن گرى را به خوبى انجام داده است. * * * يك روز از ماجراى فرياد مهتاب مى گذرد، خليفه در خانه خود نشسته است، او خيلى نگران است. عُمَر به ديدن خليفه آمده است: چقدر خوب بود كه تو مرا به حال خود مى گذاشتى! چرا باور ندارى كه من دلسوز تو هستم؟ ديدى كه فاطمه با سخنان خود چگونه آبروى ما را نزد مردم برد. ناراحت نباش، چند روز ديگر، مردم، همه چيز را فراموش مى كنند. امّا من نگران هستم، ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌(صفحه82) ديدى او چگونه مرا از عذاب فرداى قيامت ترساند. جناب خليفه، تو نماز بخوان، دين خدا را به پا دار، به مردم احسان و نيكى كن، ديگر نگران نباش، مگر قرآن نخوانده اى؟ چطور؟ قرآن در سوره هود در آيه 114 مى گويد: (إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّئِّاتِ): «كارهاى خوب، گناهان را پاك مى كند»، تو فاطمه را ناراحت كرده اى امّا اين يك گناه است وقتى تو كارهاى خوب زيادى انجام دهى مى توانى آن گناه را از بين ببرى. اى عُمَر، تو چقدر غصّه و غم هاى مرا بر طرف ساختى، خدا تو را براى من نگه دارد. جناب خليفه! اكنون وقت آن است كه يك سخنرانىِ خوب براى اين مردم داشته باشى. پيشنهاد خوبى است. خليفه دستور مى دهد تا همه مردم در مسجد جمع شوند، او مى خواهد براى مردم سخنرانى كند. 182 📚 👇 180. الوافي بالوفيات، خليل بن أيبك الصفَدي (ت 749 ه)، ويسبادن (آلمان)، فرانْزشْتايْنر، الطبعة الثانية، 1381 ه. 181. وسائل الشيعة إلى تحصيل مسائل الشريعة، محمّد بن الحسن الحرّ العاملي (ت 1104ه)، تحقيق: مؤسّسة آل البيت، قمّ، الطبعة الاُولى، 1409 ه. 182. وقعة صفّين، نصر بن مزاحم المنقري (ت 212 ه)، تحقيق: عبد السلام محمّد هارون، قمّ: مكتبة آية اللّه المرعشي، الطبعة الثانية، 1382 ه. 📚🖊نویسنده 👈 .... 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️◻️🔲
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️◻️🔲 ❣﷽❣ 📚 #فریاد_مهتاب #خاطرات_مظلومانه_مادر_مدینه #الس
🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️◻️🔲 @zohoreshgh ❣﷽❣ 📚 قسمت 2⃣4⃣ آيا مى دانى او چه كسى است كه سخن مى گويد؟ او اُم سَلَمه، همسر گرامى پيامبر است، او نتوانست طاقت بياورد كه ابوبكر به فاطمه (س)، اين گونه بى احترامى كند. براى همين، با سخن خود، كمى از فضايل فاطمه (س) را براى مردم بيان مى كند. اكنون، ابوبكر دستور مى دهد تا حقوق يك سال او را قطع كنند. درست است كه اُم سَلَمه، همسر پيامبر است، ولى چون از فاطمه (س) حمايت كرده است بايد بعد از اين، در فقر زندگى كند، حقوق يك سال او پرداخت نخواهد شد. 185 آرى، اكنون مى توانى بفهمى چرا اين مردمى كه در مسجد هستند در مقابل سخن هاى ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌(صفحه85)خليفه هيچ نمى گويند. آنها دنيا را دوست دارند، سكّه هاى سرخ طلا را دوست دارند، آنها مى ترسند حقوق بيت المال آنها قطع شود، پول، جواب معمّاىِ سكوت اين مردم است. * * * به فاطمه (س) خبر مى رسد كه خليفه بر روى منبر پيامبر، على (ع) را دشنام داده است. اين سخن، دل فاطمه (س) را به درد مى آورد و غم و غصّه در دل او مى نشيند. بيمارى او شدّت مى يابد، اكنون، ديگر او آرزوى ديدار پدر را دارد و شب و روز، گريه كار اوست. او بعضى از روزها به قبرستان اُحُد مى رود و قبر حضرت حمزه، عموى پيامبر را زيارت مى كند و بعد از گريه كردن به خانه اش برمى گردد. 186 به راستى اگر حمزه زنده بود هيچ كس جرأت نمى كرد كه چنين ظلم و ستم در حقّ فاطمه (س) روا دارد. اگر به خانه او بروى مى بينى كه هميشه دستمال بر سر خود بسته است. هر وقت كه او حسن و حسين (ع) را مى بيند اشكش جارى مى شود، زيرا با ديدن آنها، خاطراتى براى او زنده مى شود. حتما مى گويى كدام خاطره؟ سخن فاطمه (س) را بشنو، متوجّه مى شوى: «حسن جانم! حسين جانم! آيا به ياد داريد چگونه پيامبر شما را در آغوش مى گرفت و مى بوسيد؟ او كه شما را خيلى دوست داشت كجا رفت؟ چرا او به اينجا نمى آيد و شما را در آغوش نمى گيرد؟ ». 187 📚 👇 185. الهداية، أبو جعفر محمّد بن علي بن بابويه القمّي (الشيخ الصدوق) (ت 381 ه)، تحقيق: مؤسّسة الإمام الهادي، قمّ: مؤسّسة الإمام الهادي، الطبعة الاُولى، 1418 ه. 186. ينابيع المودّة لذوي القربى، سليمان بن إبراهيم القندوزي الحنفي (ت 1294 ه)، تحقيق: علي جمال أشرف الحسيني، طهران: دار الأُسوة، الطبعة الاُولى، 1416 ه. 📚🖊نویسنده 👈 .... 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️◻️🔲
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️◻️🔲 @zohoreshgh ❣﷽❣ 📚 #فریاد_مهتاب #خاطرات_مظلومانه_مادر_م
🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️◻️🔲 ❣﷽❣ 📚 قسمت 3⃣4⃣ چند روز مى گذرد، فاطمه (س) به ياد روزگار پدر و اذان بلال مى افتد. يادش به خير! وقتى كه بلال، اذان مى گفت پدرم از جاى خود برمى خاست، وضو مى گرفت و ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌(صفحه86) به سوى مسجد مى رفت، كاش مى شد بلال يك بار ديگر اذان بگويد! من دوست دارم صداى او را بشنوم. بلال با خود عهد كرده است كه بعد از وفات پيامبر، ديگر اذان نگويد، به بلال خبر مى دهند كه فاطمه (س) دوست دارد صداى اذان تو را بشنود. نگاه كن، بلال به مسجد مى آيد و آماده است تا موقع اذان شود و براى شادى دل فاطمه (س) اذان بگويد. اللّه أكبر، اللّه أكبر. اين صداى بلال است كه به گوش مى رسد. صداى ناله فاطمه (س) بلند مى شود. أشهد أنْ لا إله إلاّ اللّه. گريه فاطمه (س) شديدتر مى شود، امان از موقعى كه بلال مى گويد: أشهد أنّ محمّدا رسول اللّه. فاطمه (س) ضجّه مى زند و بى هوش بر روى زمين مى افتد، مردم به بلال مى گويند: «ديگر اذان نگو كه فاطمه (س) ديگر طاقت ندارد»، بلال اذان خود را قطع مى كند. 188 * * * فاطمه (س) ديگر از اين مردم خسته شده است، اين مردم به سخنان او گوش نكردند و دشمن او را يارى كردند، آنها على (ع) را خانه نشين كردند، فرزند او، محسن (ع) را كشتند. فاطمه (س) ديگر از اين دنيا خسته است، بيمارى او شدّت يافته است، او شب و روز گريه مى كند. صداى گريه فاطمه (س)، فرياد مظلوميّت است. او با گريه حق را يارى مى كند. اكنون، فاطمه (س) به سوى قبر پدر مى رود. آيا مى آيى من و تو هم همراه او برويم. فاطمه (س) قبر پدر را در آغوش مى گيرد و مى گويد: «اى پدر! بعد از رفتن تو مردم ما را تنها گذاشتند، ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌(صفحه87) صبر من ديگر تمام شده است. بار خدايا! مرگ مرا سريع برسان كه زندگى دنيا براى من تيره و تار شده است». 189 📚🖊نویسنده 👈 .... 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️◻️🔲
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️◻️🔲 ❣﷽❣ 📚 #فریاد_مهتاب #خاطرات_مظلومانه_مادر_مدینه #الس
🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️◻️🔲 ❣﷽❣ 📚 قسمت 3⃣4⃣ چند روز مى گذرد، فاطمه (س) به ياد روزگار پدر و اذان بلال مى افتد. يادش به خير! وقتى كه بلال، اذان مى گفت پدرم از جاى خود برمى خاست، وضو مى گرفت و ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌(صفحه86) به سوى مسجد مى رفت، كاش مى شد بلال يك بار ديگر اذان بگويد! من دوست دارم صداى او را بشنوم. بلال با خود عهد كرده است كه بعد از وفات پيامبر، ديگر اذان نگويد، به بلال خبر مى دهند كه فاطمه (س) دوست دارد صداى اذان تو را بشنود. نگاه كن، بلال به مسجد مى آيد و آماده است تا موقع اذان شود و براى شادى دل فاطمه (س) اذان بگويد. اللّه أكبر، اللّه أكبر. اين صداى بلال است كه به گوش مى رسد. صداى ناله فاطمه (س) بلند مى شود. أشهد أنْ لا إله إلاّ اللّه. گريه فاطمه (س) شديدتر مى شود، امان از موقعى كه بلال مى گويد: أشهد أنّ محمّدا رسول اللّه. فاطمه (س) ضجّه مى زند و بى هوش بر روى زمين مى افتد، مردم به بلال مى گويند: «ديگر اذان نگو كه فاطمه (س) ديگر طاقت ندارد»، بلال اذان خود را قطع مى كند. 188 * * * فاطمه (س) ديگر از اين مردم خسته شده است، اين مردم به سخنان او گوش نكردند و دشمن او را يارى كردند، آنها على (ع) را خانه نشين كردند، فرزند او، محسن (ع) را كشتند. فاطمه (س) ديگر از اين دنيا خسته است، بيمارى او شدّت يافته است، او شب و روز گريه مى كند. صداى گريه فاطمه (س)، فرياد مظلوميّت است. او با گريه حق را يارى مى كند. اكنون، فاطمه (س) به سوى قبر پدر مى رود. آيا مى آيى من و تو هم همراه او برويم. فاطمه (س) قبر پدر را در آغوش مى گيرد و مى گويد: «اى پدر! بعد از رفتن تو مردم ما را تنها گذاشتند، ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌(صفحه87) صبر من ديگر تمام شده است. بار خدايا! مرگ مرا سريع برسان كه زندگى دنيا براى من تيره و تار شده است». 189 📚🖊نویسنده 👈 .... 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️◻️🔲
🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️◻️🔲 ❣﷽❣ 📚 قسمت 5⃣4⃣ شب درگوشه اى از مدينه جلسه اى تشكيل مى شود. فاطمه براى گريه كردن به بقيع رفته است، اين براى ما خطر دارد. آرى، تا ديروز فاطمه در خانه خود گريه مى كرد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌(صفحه89) ، امّا امروز به بقيع رفته است، اگر مردم بفهمند چه خواهد شد؟ به راستى چه بايد كنيم؟ ما بايد درختى كه فاطمه زير سايه اش مى نشيند قطع كنيم تا آفتاب او را اذيّت كند و مجبور شود به خانه برگردد. چند نفر با تبر به سوى بقيع مى روند و آن درخت را قطع مى كنند. فردا صبح، فاطمه (س) با حسن و حسين (ع) به سوى بقيع مى آيد. آفتاب بالا آمده است، امّا اينجا ديگر درختى نيست تا فاطمه (س) زير سايه اش بنشيند. آنجا را نگاه كن! على (ع) براى ديدن فاطمه (س) آمده است. او مى بيند كه فاطمه (س) در آفتاب نشسته است. على (ع) آستين خود را بالا مى زند: مى خواهى چه كار كنى، مولاى من؟ مى خواهم براى فاطمه سايه بانى بسازم. بيا من و تو هم مولاى خود را كمك كنيم، بيا برويم ساقه درخت خرما بياوريم... خسته نباشى! اين گونه است كه بَيتُ الاَحزان (خانه غم ها) ساخته مى شود. سايبانى كوچك براى گريه كردن فاطمه (س). فاطمه جان! بيا در زير اين سايه بان بنشين. 194 روزها و شب‌ها مى گذرد... * * * خبرى در شهر مى پيچد: «بيمارى فاطمه (س) شديد شده است، او ديگر نمى تواند از خانه بيرون بيايد». عدّه اى از زنان مدينه به عيادت او مى آيند. آنها در كنار فاطمه (س) مى نشينند و حال او را مى پرسند. فاطمه (س) رو به آنان مى كند و مى گويد: «بدانيد كه من از شوهرانِ شما ناراضى هستم، زيرا آنها ما را تنها گذاشتند و به دنبال هوس هاى خود رفتند. عذاب بسيار سختى در انتظار آنها مى باشد، واى بر ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌(صفحه90) كسانى كه دشمن ما را يارى كردند ». 195 زنان مدينه با شنيدن سخنان فاطمه (س) به گريه مى افتند. آنها نزد شوهران خود مى روند و به آنها مى گويند كه فاطمه (س) از دست شما ناراضى است. شما كه از پيامبر شنيده ايد كه فرمود: «فاطمه، پاره تن من است، هر كس او را اذيّت و آزار دهد مرا آزرده است»، شما بايد برويد و فاطمه را راضى و خوشنود سازيد. مردان مدينه چاره اى ندارند، بايد به سخنان زنان گوش دهند. نگاه كن! بزرگان اين شهر به سوى خانه فاطمه (س) مى آيند. آنها مى خواهند از فاطمه (س) عذر خواهى كنند. درِ خانه به صدا در مى آيد، على (ع) در را باز مى كند. گروهى از مردم مدينه به عيادت فاطمه (س) آمده اند. آنها وقتى با فاطمه (س) روبرو مى شوند چنين مى گويند: «اى سرور زنان! اگر على زودتر از بقيّه به سقيفه مى آمد ما با او بيعت مى كرديم ولى ما چه كنيم؟ على به سقيفه نيامد و ما ناچار شديم با ابوبكر بيعت كنيم». آرى، آنها مى خواهند گناه همه كارهاى خود را به گردن على (ع) بياندازند، مقصّر خودِ على (ع) است كه به سقيفه نيامد. امّا همه مى دانند كه على (ع) در آن لحظه، مشغول غسل دادن بدن پيامبر بود، آيا درست بود كه على (ع) بدن پيامبر را رها كند و به سقيفه برود؟ مگر اين مردم در غدير با على (ع) بيعت نكرده بودند، پس چه شد كه پيمان خود را شكستند؟ تاريخ به ياد دارد كه فاطمه (س) و على (ع) به درِ خانه مردم رفته، از آنها طلب يارى كردند ولى چرا كسى جواب ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌(صفحه91) آنها را نداد؟ اين مردم مى خواهند براى بى وفايىِ خود عذر بياورند، امّا خودشان هم مى دانند اين عذر بدتر از گناه است. فاطمه (س) رو به آنها مى كند و مى گويد: «از پيش من برويد، من نمى خواهم شما را ببينم، آيا بهانه ديگرى هم داريد كه بگوييد؟ شما مقصّر هستيد كه در حقّ ما كوتاهى كرديد». همه، سرهاى خود را پايين مى اندازند. 196 📚🖊نویسنده 👈 .... 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️◻️🔲
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️◻️🔲 ❣﷽❣ 📚 #فریاد_مهتاب #خاطرات_مظلومانه_مادر_مدینه #الس
🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️◻️🔲 @zohoreshgh ❣﷽❣ 📚 قسمت 6⃣4⃣ اكنون، حالِ فاطمه (س) روز به روز بدتر مى شود. همه مى دانند كه همين روزهاست كه روح فاطمه (س) از قفس تنگ دنيا پر بكشد و به اوج آسمان‌ها پرواز كند. همه مردم مى دانند كه فاطمه (س) از خليفه ناراضى است و براى همين بايد فكرى كرد. به خليفه خبر مى دهند كه روزهاى پايانىِ زندگى فاطمه (س) فرا رسيده است. از ماجراى هجوم به خانه فاطمه (س) بيش از پنجاه روز گذشته است. خليفه تصميم مى گيرد تا به عيادت فاطمه (س) برود، شايد بتوان او را راضى كرد. درِ خانه زده مى شود. فضّه، خدمتكار فاطمه (س)، در را باز مى كند. ابوبكر و عُمَر را مى بيند: ما آمده ايم تا از فاطمه عيادت كنيم. صبر كنيد تا من به او خبر بدهم. فضّه به داخل خانه مى رود، خليفه بسيار خوشحال است، او با خود مى گويد الآن مى روم و با سخنان خود فاطمه را راضى مى كنم. فضّه برمى گردد و مى گويد: «فاطمه اجازه نداد شما داخل شويد». آنها خيال مى كنند كه شايد امروز فاطمه (س) كار خاصى داشته است. براى همين مى روند و فردا باز مى گردند، امّا اين بار هم فاطمه (س) به آنها اجازه نمى دهد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌(صفحه92) آنها براى بار سوم مى آيند و نااميد مى شوند:حالا چه كنيم؟ بايد از على بخواهيم تا از فاطمه براى ما اجازه بگيرد. آيا على (ع) اين كار را خواهد كرد؟ نگاه كن، خليفه دارد با على (ع) سخن مى گويد. اى على! تا كى مى خواهى با ما دشمنى كنى؟مگر چه شده است؟ ما مى دانيم كه تو به فاطمه گفته اى كه ما را به خانه راه ندهد، آيا ما حق نداريم به عيادت دختر پيامبر خود برويم، تو بايد فاطمه (س) را راضى كنى. باشد، من با فاطمه سخن مى گويم. به راستى، آيا فاطمه (س) اجازه خواهد داد كه خليفه به عيادت او بيايد؟ نگاه كن! على (ع) كنار بستر فاطمه (س) نشسته است، او نگاهى به صورت پژمرده همسرش مى كند، از فاطمه (س) جز مشتى استخوان، چيزى نمانده است. فاطمه چشمان (س) خود را باز مى كند، على (ع) را در كنار خود مى بيند. او على (ع) را به خوبى مى شناسد، مى داند اين طور نگاه كردن على (ع) معناى خاصى دارد: على جان! آيا چيزى مى خواهى به من بگويى؟ ابوبكر و عُمَر به ديدار تو آمده اند، امّا تو به آنها اجازه نداده اى. آرى، من هرگز به آنها اجازه نمى دهم كه به ديدن من بيايند، على جان! من هرگز با آن دو نفر سخن نمى گويم. امّا من به آنها قول داده‌ام تا تو را راضى كنم كه آنها به اينجا بيايند. على جان! من سؤلى از تو دارم. چه سؤلى؟ آيا تو مى خواهى آنها به اينجا ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌(صفحه93) بيايند؟ من راضى به اين كار نيستم، امّا صلاح مى بينم كه آنان به اينجا بيايند. على جان! اين خانه، خانه خودت است من هم كنيز تو هستم، من روى حرف تو حرفى نمى زنم، آنها مى توانند به ديدنم بيايند. 197 ببين، چگونه فاطمه (س) براى شاد نمودن شوهرش، از حرف خود مى گذرد. به خدا قسم! دنيا عشقى زيباتر از عشق فاطمه (س) به على (ع) نديده است. 198 📚🖊نویسنده 👈 .... 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️◻️🔲
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️◻️🔲 @zohoreshgh ❣﷽❣ 📚 #فریاد_مهتاب #خاطرات_مظلومانه_مادر_م
🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️◻️🔲 @zohoreshgh ❣﷽❣ 📚 قسمت 7⃣4⃣ على (ع) به خليفه خبر مى دهد كه آنها مى توانند به خانه او بيايند. ابوبكر و عُمَر وارد خانه على (ع) مى شوند. سلام مى كنند و مى نشينند. فاطمه (س) به آرامى، جواب سلام آنها را مى دهد ولى روى خود را برمى گرداند. 199 عُمَر نگاهى به ابوبكر مى كند و از او مى خواهد تا سخن خود را آغاز كند. ابوبكر چنين مى گويد: اى فاطمه! اى عزيز دل پيامبر، تو مى دانى كه من تو را بيش از دخترم، عايشه دوست دارم. 200 امّا فاطمه (س) جوابى نمى دهد. آنها برمى خيزند، به راستى آنها كجا مى خواهند بروند؟ آنها جايى نمى خواهند بروند، مى روند آن طرف بنشينند تا روبروى فاطمه (س) باشند. فاطمه (س)، اين بار هم صورت خود را از آنها برمى گرداند، ابوبكر سخن خود را ادامه مى دهد: «اى دختر پيامبر! آيا مى شود ما را ببخشى؟ من براى به دست آوردن رضايت شما، از خانه، ثروت، زن و بچّه و هستى خود دست كشيده ام! ». 201 به راستى آيا ابوبكر راست مى گويد؟ اگر اين خاندان اين قدر پيش او احترام دارند پس چرا دستور حمله به اين خانه و اهل اين خانه را داد؟ فاطمه (س) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌(صفحه94) همان طور كه روى خود را به ديوار كرده است به او مى گويد: «آيا تو حرمت ما را نگاه داشتى تا من تو را ببخشم؟ »202 ابوبكر سر خود را پايين مى اندازد، هيچ جوابى ندارد كه بگويد. اكنون موقع آن است كه فاطمه (س) از آنها سؤل خود را بكند: شما اينجا آمده ايد چه كنيد؟ ما آمده ايم به خطاى خود اعتراف كنيم و از تو بخواهيم كه ما را ببخشى. من سؤلى از شما مى كنم اگر راستش را بگوييد مى فهمم كه واقعا براى عذر خواهى آمده ايد. هر چه مى خواهى بپرس كه ما راستش را به تو خواهيم گفت. آيا شما از پيامبر شنيديد كه فرمود: «فاطمه، پاره تن من است و من از او هستم، هر كس او را آزار دهد مرا آزار داده است و هر كس مرا آزار دهد خدا را آزرده است؟ » آرى، اى دختر پيامبر! ما اين حديث را از پيامبر شنيديم. شكر خدا كه شما به اين سخن اعتراف كرديد. نگاه كن! فاطمه (س) دست هاى ناتوان خود رابه سوى آسمان مى گيرد و روى خود را به سوى آسمان مى كند و از سوز دل چنين مى گويد: «بار خدايا! تو شاهد باش، اين دو نفر مرا آزار دادند و من از آنها راضى نيستم ». 203 آنگاه رو به آنها مى كند و مى گويد: «به خدا قسم! هرگز از شما راضى نمى شوم، من منتظر هستم تا به ديدار پدرم بروم و شكايت شما را به او بكنم ». 204 اينجاست كه ابوبكر با صداى بلند گريه مى كند: «واى بر من، من از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌(صفحه95) غضب تو به خدا پناه مى برم، امان از عذاب خدا، اى كاش، به دنيا نيامده بودم و چنين روزى را نمى ديدم! ». عُمَر نگاهى به ابوبكر مى كند و مى گويد: «آرام باش، من تعجّب مى كنم كه چگونه مردم تو را به عنوان خليفه انتخاب كردند، چرا با خشم يك زن، بى قرار مى شوى؟ مگر چه شده است؟ تو يك زن را از خود رنجانده اى، دنيا كه تمام نشده است». 205 📚🖊نویسنده 👈 .... 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️◻️🔲
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️◻️🔲 @zohoreshgh ❣﷽❣ 📚 #فریاد_مهتاب #خاطرات_مظلومانه_مادر_م
🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️◻️🔲 @zohoreshgh ❣﷽❣ 📚 قسمت 8⃣4⃣ ابوبكر با شنيدن سخن عُمَر، مقدارى آرام مى شود. فاطمه (س)، سخن عُمَر را مى شنود، براى همين مى گويد: «من بعد از هر نماز شما را نفرين مى كنم». 206 بار ديگر صداى گريه ابوبكر بلند مى شود. عُمَر از جاى خود بلند مى شود، ابوبكر هم برمى خيزد و آنها خانه را ترك مى كنند. آيا به راستى ابوبكر از نفرين فاطمه (س) ترسيد؟ آن طور كه من مى دانم ابوبكر بسيار زيرك است، هدف او از اين سخنان، چيز ديگرى بود. اگر او واقعاً از كردار خود پشيمان شده بود، چرا اين قدر زود از سخن خود دست كشيد؟ معلوم مى شود كه او اين سخنان را از روى واقعيّت نگفت. * * * على (ع)، كنار فاطمه (س) نشسته است، فاطمه (س) خوشحال است كه درس خوبى به خليفه داده است. فاطمه (س) نگاهى به على (ع) مى كند و مى گويد: على جان! تو از من خواستى كه آنها را به خانه راه دهم، آيا آنچه را از من خواستى انجام دادم؟ آرى. حالا من اگر از تو يك چيز بخواهم قبول مى كنى؟ آرى، فاطمه جانم! من از تو مى خواهم كه ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌(صفحه96) وقتى من از اين دنيا رفتم نگذارى اين دو نفر بر جنازه‌ام نماز بخوانند. 207 آرى! فاطمه (س) به فكر اين است كه براى هميشه تاريخ، پيام مهمّى بگذارد. هر كس كه تاريخ را بخواند از خود سؤل خواهد كرد كه چرا ابوبكر بر پيكر دخترِ پيامبر نماز نخواند. * * * خليفه به سوى مسجد مى رود، امّا هنوز دارد گريه مى كند. او با خود فكر مى كند آيا رياست چند روزه دنيا، ارزش آن را داشت كه من فاطمه (س) را از خود برنجانم؟ مردم وقتى گريه خليفه را مى بينند، تعجّب مى كنند، نزد او مى آيند و چنين مى گويند: چه شده است اى خليفه! چرا گريه مى كنى؟ آيا درست است كه هر كدام از شما در كمال آرامش باشيد و مرا به حال خود رها كرده باشيد؟ من به اين بيعت شما نياز ندارم، من ديگر نمى خواهم خليفه شما باشم. مردم تعجّب مى كنند، مگر فاطمه (س) به خليفه چه گفته است كه او اين قدر عوض شده است؟ آرى، ابوبكر از نفرين فاطمه (س)، خيلى ترسيده است. اگر چه فاطمه (س) در بستر بيمارى است، امّا تا جان دارد از حق، دفاع مى كند. مردم نمى دانند چه كنند، چگونه خليفه خود را آرام كنند. سرانجام تصميم گرفته مى شود تا عدّه اى نزد خليفه بروند و به او چنين بگويند: «اى خليفه، اگر تو از مقام خود، كناره گيرى كنى اسلام نابود خواهد شد، امروز بقاى اسلام به خلافت توست، هيچ كس نمى تواند جاى تو را بگيرد». و اين گونه است كه خليفه آرام مى شود. 208 * * * اكنون ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌(صفحه97) فاطمه (س) لحظه به لحظه بدتر مى شود، او گاهى از هوش مى رود و گاهى به هوش مى آيد. او ديگر براى پرواز به سوى آسمان‌ها آماده است، او مى خواهد به ديدار پدر مهربان خود برود، امشب شب سيزدهم ماه «جَمادى الاولى» است. در اين مدّت، فاطمه (س) چقدر بلا و سختى كشيده است. آيا امشب با من به عيادت فاطمه (س) مى آيى؟ خداى من! گويا امشب در اين خانه خبرهايى است! فاطمه (س) در بستر بيمارى است، نگاه على (ع) به چهره همسرش، خيره شده است. فاطمه (س) چشمان خود را باز مى كند، على (ع) را در كنار خود مى بيند، رو به او مى كند و مى گويد: على جان! من الآن، خوابى ديدم. در خواب چه ديده اى، اى عزيز دلم؟ در خواب، پدرم را ديدم، او در قصر سفيدى نشسته بود، وقتى با او روبرو شدم به من گفت: «دخترم، نزد من بيا كه من مشتاق تو هستم». تو در جواب چه گفتى؟ من به او گفتم: «به خدا قسم، من نيز مشتاق ديدار تو هستم». و پيامبر چه گفت؟ او به من چنين گفت: «تو به زودى مهمان من خواهى بود». 209 📚🖊نویسنده 👈 .... 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️◻️🔲
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️◻️🔲 @zohoreshgh ❣﷽❣ 📚 #فریاد_مهتاب #خاطرات_مظلومانه_مادر_م
🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️◻️🔲 @zohoreshgh ❣﷽❣ 📚 قسمت 8⃣4⃣ ابوبكر با شنيدن سخن عُمَر، مقدارى آرام مى شود. فاطمه (س)، سخن عُمَر را مى شنود، براى همين مى گويد: «من بعد از هر نماز شما را نفرين مى كنم». 206 بار ديگر صداى گريه ابوبكر بلند مى شود. عُمَر از جاى خود بلند مى شود، ابوبكر هم برمى خيزد و آنها خانه را ترك مى كنند. آيا به راستى ابوبكر از نفرين فاطمه (س) ترسيد؟ آن طور كه من مى دانم ابوبكر بسيار زيرك است، هدف او از اين سخنان، چيز ديگرى بود. اگر او واقعاً از كردار خود پشيمان شده بود، چرا اين قدر زود از سخن خود دست كشيد؟ معلوم مى شود كه او اين سخنان را از روى واقعيّت نگفت. * * * على (ع)، كنار فاطمه (س) نشسته است، فاطمه (س) خوشحال است كه درس خوبى به خليفه داده است. فاطمه (س) نگاهى به على (ع) مى كند و مى گويد: على جان! تو از من خواستى كه آنها را به خانه راه دهم، آيا آنچه را از من خواستى انجام دادم؟ آرى. حالا من اگر از تو يك چيز بخواهم قبول مى كنى؟ آرى، فاطمه جانم! من از تو مى خواهم كه ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌(صفحه96) وقتى من از اين دنيا رفتم نگذارى اين دو نفر بر جنازه‌ام نماز بخوانند. 207 آرى! فاطمه (س) به فكر اين است كه براى هميشه تاريخ، پيام مهمّى بگذارد. هر كس كه تاريخ را بخواند از خود سؤل خواهد كرد كه چرا ابوبكر بر پيكر دخترِ پيامبر نماز نخواند. * * * خليفه به سوى مسجد مى رود، امّا هنوز دارد گريه مى كند. او با خود فكر مى كند آيا رياست چند روزه دنيا، ارزش آن را داشت كه من فاطمه (س) را از خود برنجانم؟ مردم وقتى گريه خليفه را مى بينند، تعجّب مى كنند، نزد او مى آيند و چنين مى گويند: چه شده است اى خليفه! چرا گريه مى كنى؟ آيا درست است كه هر كدام از شما در كمال آرامش باشيد و مرا به حال خود رها كرده باشيد؟ من به اين بيعت شما نياز ندارم، من ديگر نمى خواهم خليفه شما باشم. مردم تعجّب مى كنند، مگر فاطمه (س) به خليفه چه گفته است كه او اين قدر عوض شده است؟ آرى، ابوبكر از نفرين فاطمه (س)، خيلى ترسيده است. اگر چه فاطمه (س) در بستر بيمارى است، امّا تا جان دارد از حق، دفاع مى كند. مردم نمى دانند چه كنند، چگونه خليفه خود را آرام كنند. سرانجام تصميم گرفته مى شود تا عدّه اى نزد خليفه بروند و به او چنين بگويند: «اى خليفه، اگر تو از مقام خود، كناره گيرى كنى اسلام نابود خواهد شد، امروز بقاى اسلام به خلافت توست، هيچ كس نمى تواند جاى تو را بگيرد». و اين گونه است كه خليفه آرام مى شود. 208 * * * اكنون ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌(صفحه97) فاطمه (س) لحظه به لحظه بدتر مى شود، او گاهى از هوش مى رود و گاهى به هوش مى آيد. او ديگر براى پرواز به سوى آسمان‌ها آماده است، او مى خواهد به ديدار پدر مهربان خود برود، امشب شب سيزدهم ماه «جَمادى الاولى» است. در اين مدّت، فاطمه (س) چقدر بلا و سختى كشيده است. آيا امشب با من به عيادت فاطمه (س) مى آيى؟ خداى من! گويا امشب در اين خانه خبرهايى است! فاطمه (س) در بستر بيمارى است، نگاه على (ع) به چهره همسرش، خيره شده است. فاطمه (س) چشمان خود را باز مى كند، على (ع) را در كنار خود مى بيند، رو به او مى كند و مى گويد: على جان! من الآن، خوابى ديدم. در خواب چه ديده اى، اى عزيز دلم؟ در خواب، پدرم را ديدم، او در قصر سفيدى نشسته بود، وقتى با او روبرو شدم به من گفت: «دخترم، نزد من بيا كه من مشتاق تو هستم». تو در جواب چه گفتى؟ من به او گفتم: «به خدا قسم، من نيز مشتاق ديدار تو هستم». و پيامبر چه گفت؟ او به من چنين گفت: «تو به زودى مهمان من خواهى بود». 209 📚🖊نویسنده 👈 .... 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️◻️🔲
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️◻️🔲 @zohoreshgh ❣﷽❣ 📚 #فریاد_مهتاب #خاطرات_مظلومانه_مادر_م
🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️◻️🔲 @zohoreshgh ❣﷽❣ 📚 قسمت 9⃣4⃣ اشك در چشمان على (ع) حلقه مى زند، او باور نمى كند كه امشب، آخرين شبِ زندگى فاطمه (س) باشد. نگاه على (ع) به صورت فاطمه (س) دوخته شده است. ناگهان فاطمه (س) اين چنين مى گويد: «عليكُم السّلام». على (ع) به خود مى آيد، آيا كسى وارد اتاق شده است؟ تو هر چه نگاه مى كنى كسى را نمى بينى. پس فاطمه (س) به ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌(صفحه98) چه كسى سلام كرد؟ فاطمه (س) رو به على (ع) مى كند و مى گويد: «پسر عمو، نگاه كن، جبرئيل به ديدن من آمده است، الآن او به من سلام كرد و من جواب او را دادم، او به من خبر داد كه امشب، شب آخر زندگى من است و من فردا به اوج آسمان‌ها پرواز مى كنم». 210 آرى، سفر فاطمه (س) قطعى شده است، در آسمان‌ها غوغايى به پا شده است، همه خود را براى مراسم استقبال از فاطمه (س) آماده مى كنند. * * * اكنون، فرصت خوبى است تا فاطمه (س) حرف هاى خود را با على (ع) بزند. على (ع) سر فاطمه (س) را به سينه گرفته است و به شدّت گريه مى كند. قطرات اشك على (ع) بر صورت فاطمه (س) مى ريزد. 211 فاطمه (س) اين چنين سخن مى گويد: على جان! تو بايد در مرگ من صبر داشته باشى، يادت هست در روز آخر زندگى پدرم، او به من وعده داد كه من زودتر از همه به او ملحق خواهم شد، اكنون موقع وعده پيامبر است. على جان! اگر در زندگى از من كوتاهى ديدى ببخش و مرا حلال كن. 212 اى فاطمه! تو نهايت عشق و محبّت را به من ارزانى داشتى، تو با سختى هاى زندگى من ساختى، تو هيچ كوتاهى در حقّ من نكردى. على جان! از تو مى خواهم كه بعد از من با فرزندانم، مهربانى بيشترى داشته باشى، بعد از من با دختر خواهرم، اَمامه، ازدواج كن، زيرا او با فرزندان من مهربان است. فاطمه جان! تو به ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌(صفحه99) زودى حالت خوب مى شود و شفا مى يابى. نه، من به زودى نزد پدر خود مى روم، على جان! من وصيّت ديگرى هم دارم. 213 چه وصيتّى ؟ 📚🖊نویسنده 👈 .... 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️◻️🔲
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️◻️🔲 @zohoreshgh ❣﷽❣ 📚 #فریاد_مهتاب #خاطرات_مظلومانه_مادر_م
🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️◻️🔲 @zohoreshgh ❣﷽❣ 📚 قسمت 0⃣5⃣ بدنم را شب غسل بده، شب به خاك بسپار، تو را به خدا قسم مى دهم مبادا بگذارى آنهايى كه بر من ظلم كردند بر سر جنازه من حاضر شوند، آنهايى كه مرا با تازيانه زدند ؛ محسن (ع) مرا كشتند نبايد بر پيكر من نماز بخوانند. 214 چشم، فاطمه جان! من قول مى دهم نگذارم آنها بر پيكر تو نماز بخوانند. 215 على جان! من مى خواهم قبرم مخفى باشد. 216 چشم، فاطمه جان! على جان! از تو مى خواهم كه خودت مرا غسل دهى و كفن نمايى و در قبر بگذارى، على جان! بعد از آن كه مرا دفن كردى، بالاى قبرم بنشين و قرآن و دعا بخوان، تو كه مى دانى من سخت مشتاق تو هستم و چقدر شيداى صداى دلنشين تو هستم! على جان! به سر قبرم بيا، چرا كه دل من به تو انس دارد. 217 فاطمه جان! من وصيّت هاى تو را انجام مى دهم، ولى من هم چند خواسته از تو دارم. چه خواسته اى؟ اگر من در حقّ تو كوتاهى كردم مرا حلال كنى و ببخشى، ديگر اين كه وقتى نزد پيامبر رفتى سلام مرا به او برسانى. اشك در چشمان على (ع) حلقه مى زند، بغض راه گلوى على (ع) را مى بندد، فاطمه (س) منتظر است تا على (ع) سخن خود را تمام كند. مى دانم كه تو هم منتظر هستى ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌(صفحه100) ، به راستى على (ع) چه مى خواهد بگويد؟ فاطمه جان! وقتى نزد پدر خود رفتى مبادا از من پيش او شكايت كنى. 218 خدايا، منظور على (ع) از اين سخن چيست؟ آرى، او بغضى نهفته در گلو دارد، او اشك مى ريزد و نمى تواند سخن بگويد... على (ع) فقط گريه مى كند، سر فاطمه (س) بر سينه اوست، فاطمه (س)، امانت خدا در دست او بود، فاطمه (س)، تمام عشق على (ع) بود، امّا دشمنان با عشق على (ع) چه كردند؟ در مقابل چشم على (ع)، او را تازيانه زدند، سيلى به صورتش زدند، پهلويش را شكستند و او براى حفظ اسلام صبر كرد، پيامبر از او خواسته بود كه در همه اين بلاها صبر كند. او به پيامبر قول داده بود، بايد بر سر قول خود باقى مى ماند. على (ع) نگاهى به صورت فاطمه (س) مى كند، مى بيند كه فاطمه (س) گريه مى كند، به راستى چرا فاطمه (س) گريه مى كند؟ او كه به زودى به آرزويش كه رهايى از قفس دنيا بود مى رسد، پس چرا اشكش جارى شده است؟ على (ع) رو به او مى كند و مى گويد: فاطمه جان! چرا گريه مى كنى؟ من براى غربت و مظلوميّت تو گريه مى كنم، مى دانم كه بعد از من با سختى‌ها و بلاهاى زيادى روبرو خواهى شد. فاطمه جان! گريه نكن، من در راه خدا بر همه آن سختى‌ها صبر خواهم نمود... 219 📚🖊نویسنده 👈 .... 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️◻️🔲
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️◻️🔲 @zohoreshgh ❣﷽❣ 📚 #فریاد_مهتاب #خاطرات_مظلومانه_مادر_م
🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️◻️🔲 @zohoreshgh ❣﷽❣ 📚 قسمت 1⃣5⃣ على جان! از نگاه تو بوى غم مى آيد، گريه مكن كه گريه تو دل مرا مى سوزاند! على جان! من فاطمه تو هستم، مگر ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌(صفحه101) نمى گفتى هر گاه دلم مى گيرد، با نگاه به چهره فاطمه آرام مى گيرم؟ پس چرا به من نگاه نمى كنى؟ چرا سر خود را به زير افكنده اى؟ نكند از سرخىِ چشم و كبودى صورت من غمگين شده اى؟ جانِ فاطمه، سرت را بالا بگير، جانِ من به فداى تو! فاطمه تو، فدايىِ توست: روُحى لَكَ الفِداء... على جان! من بار سفر بسته‌ام و به زودى از پيش تو مى روم، امّا بدان كه تو هميشه در قلب من هستى، پيوند من و تو، هرگز از هم گسسته نمى شود. على جان! با من سخن بگو، غم دل خود را برايم بازگو كن! مى دانم كه وقتى من رفتم، تو هيچ كسى را نخواهى داشت تا با او درددل كنى، تو به بيابان پناه خواهى برد و با چاه سخن خواهى گفت... على جان! وقتى اشك چشم يتيمان مرا ببينى، وقتى نگاه كنى و ببينى حسن و حسين من، زانوىِ غم در بغل گرفته اند، چه خواهى كرد؟ * * * امروز سيزدهم ماه جمادى الاُولى است، هفتاد و پنج روز از وفات پيامبر گذشته است. گروهى از مردم مى خواهند به عيادت فاطمه (س) بيايند، امّا فاطمه (س) گفته است كه به هيچ كس، اجازه ملاقات ندهند. او مى خواهد در اين روز آخر زندگى به حال خودش باشد. 220 سَلمى در كنار فاطمه (س) است. نمى دانم اين خانم را مى شناسى يا نه. او همسرِ ابى رافع است. اين خانم و شوهرش همواره به خاندانِ پيامبر عشق مى ورزند. 221 سَلمى در زمان پيامبر در خانه آن حضرت خدمت مى كرد، و اكنون، اين افتخار نصيب او شده كه پرستار حضرت فاطمه (س) باشد. 222 على (ع) هم در كنار فاطمه (س) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌(صفحه102) نشسته است، گاهى فاطمه (س) از هوش مى رود و گاه به هوش مى آيد. فرزندان فاطمه (س) در كنار مادر نشسته اند و آخرين نگاه هاى خود را به او مى كنند. نزديك اذان ظهر است، على (ع) با فاطمه (س) خداحافظى مى كند و به سوى مسجد حركت مى كند. فاطمه (س)، سَلمى را صدا مى زند و با كمك او برمى خيزد، وضو گرفته و لباسى نو به تن نموده و خود را خوشبو مى كند. فاطمه (س) مى خواهد به ديدار خدا برود. او از سَلمى مى خواهد تا چادر نماز او را بياورد. 223 سَلمى، چادر نماز فاطمه (س) را مى آورد و به او مى دهد. هنوز تا اذان ظهر فرصت باقى است. او روى خود را به سوى قبله مى كند و چنين مى گويد: «سلام من بر جبرئيل! سلام من بر رسول خدا! بار خدايا من به سوى پيامبر تو مى آيم، من به سوى رحمت تو مى آيم ». 224 📚🖊نویسنده 👈 .... 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️◻️🔲
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️◻️🔲 @zohoreshgh ❣﷽❣ 📚 #فریاد_مهتاب #خاطرات_مظلومانه_مادر_م
🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️◻️🔲 @zohoreshgh ❣﷽❣ 📚 قسمت 2⃣5⃣ فاطمه (س) رو به قبله مى خوابد و چادر خود را به سر مى كشد و به سَلمى_مى گويد: «مرا تنها بگذار و بعد از لحظاتى مرا صدا بزن، اگر جواب تو را ندادم بدان كه من نزد پدر خويش رفته ام». 225 فاطمه (س) دست خود را زير گونه خود مى گذارد و چادر خود را بر سر مى كشد. سَلمى از اتاق بيرون مى رود. صدايى به گوش فاطمه (س) مى رسد، كسى او را صدا مى كند: «دخترم! فاطمه جانم! نزد من بيا كه منتظرت هستم... ». 226 * * * اللّه أكبر، اللّه أكبر. اين صداى اذان ظهر است كه مى آيد، خوب است بروم و فاطمه (س) را براى نماز بيدار كنم. سَلمى مى آيد و فاطمه (س) را صدا ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌(صفحه103) مى زند، امّا جوابى نمى شنود. اى دختر پيامبر! باز هم جوابى نمى آيد. نزديك مى آيد، چادر را از روى صورت فاطمه (س) كنار مى زند. واى بر من! فاطمه (س) از دنيا رفته است. او صورت فاطمه (س) را مى بوسد و مى گويد: «سلام مرا به پيامبر برسان». 227 سَلمى شروع به گريه كردن مى كند. در اين هنگام، حسن و حسين (ع) از راه مى رسند. آنها سراغ مادر را مى گيرند. سَلمى جوابى نمى دهد، آنها به سوى مادر مى روند. آنها هر چه مادر را صدا مى زنند جوابى نمى شنوند. حسن (ع) كنار مادر مى آيد و مى گويد: «مادر، با من سخن بگو قبل از اين كه جان بدهم». او روى مادر را مى بوسد، امّا مادر جوابى نمى دهد. حسين (ع) جلو مى آيد و مادر را مى بوسد و مى گويد: «مادر! من پسرت حسين هستم با من سخن بگو». سَلمى، حسن و حسين (ع) را دلدارى مى دهد و از آنها مى خواهد تا به مسجد بروند و به پدر خبر بدهند. آنها در حالى كه گريه مى كنند به سوى مسجد مى دوند. همه صداى گريه حسن و حسين (ع) را مى شنوند، خدايا چه خبر شده است؟ آنها نزد پدر مى آيند و خبر شهادت مادر را به پدر مى دهند. 228 وقتى على (ع) اين خبر را مى شنود، بى قرار مى شود و از هوش مى رود. آرى، داغ فاطمه (س) بر على (ع) بسيار سخت است. عدّه اى بر صورت على (ع) آب مى ريزند. على (ع) به هوش مى آيد و مى گويد: «اى دختر پيامبر، بعد از تو چه كسى مايه آرامش من خواهد بود؟ » 229 📚🖊نویسنده 👈 .... 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️◻️🔲
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️◻️🔲 @zohoreshgh ❣﷽❣ 📚 #فریاد_مهتاب #خاطرات_مظلومانه_مادر_م
🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️◻️🔲 @zohoreshgh ❣﷽❣ 📚 قسمت 3⃣5⃣ على (ع) همراه با فرزندان خود به سوى خانه حركت مى كند. مردم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌(صفحه104) خبردار مى شوند، غوغايى در شهر به پا مى شود. زنان مدينه همه با هم ناله و زارى مى كنند، گويى كه از صداى شيون آنها، شهر به لرزه در آمده است. آن زن كيست كه به اين سو مى آيد؟ آيا او را مى شناسى؟ او عايشه، همسر پيامبر است، او مى خواهد وارد خانه على (ع) شود، امّا سَلمى، مانع او مى شود: تو نمى توانى وارد اين خانه شوى. براى چه؟ فاطمه (س) وصيّت كرده است كه بعد از مرگ، ما به هيچ كس اجازه ندهيم كنار پيكر او بيايد. آرى، عايشه همان كسى است كه حديث دروغ از پيامبر نقل كرد كه به فاطمه (س)، هيچ ارثى نمى رسد، اكنون او نبايد به كنار پيكر فاطمه (س) بيايد. عايشه خيلى ناراحت مى شود و برمى گردد. 230 نگاه كن! مردم به سوى خانه على (ع) مى آيند. على (ع) از خانه بيرون مى آيد، حسن و حسين (ع) هم همراه او هستند، آنها گريه مى كنند. مردم با ديدن گريه حسن و حسين (ع) به گريه مى افتند. قيامتى بر پا مى شود! همه منتظر هستند تا على (ع)، پيكر فاطمه (س) را به مسجد ببرد تا آنها بر او نماز بخوانند و در تشييع جنازه او شركت كنند. بعضى‌ها مى گويند: «الآن هوا تاريك مى شود، بايد هر چه زودتر مراسم تشييع جنازه را شروع كرد». در اين ميان، على (ع) سخنى به ابوذر مى گويد و از او مى خواهد تا براى همه بگويد. ابوذر رو به مردم مى كند و با صداى بلند مى گويد: «اى مردم، تشييع جنازه فاطمه (س) به تأخير افتاده است، خواهش ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌(صفحه105) مى كنم به خانه هاى خود برويد». 231 مردم با شنيدن سخن ابوذر متفرّق مى شوند. آنها خيال مى كنند چون غروب نزديك است، على (ع) مى خواهد فردا مراسم با شكوهى براى فاطمه (س) بگيرد و براى همين، تشييع پيكر فاطمه (س) را به تأخير انداخته است. * * * هوا تاريك شده است و مردم مدينه در خواب هستند، امّا امشب در خانه على (ع)، همه بيدار هستند، على (ع) و سَلمى و فضه و يتيمان فاطمه (س). على (ع) دارد بدن فاطمه (س) را غسل مى دهد، بقيّه كمك مى كنند. فاطمه (س) وصيّت كرده است كه على (ع) او را با پيراهن غسل دهد. 232 على (ع) مى خواهد فاطمه (س) را در پارچه بهشتى كه پيامبر به او دادن است، كفن نمايد. او دارد بندهاى كفن را مى بندد. ناگهان چشمش به فرزندانش مى افتد. آنها دوست دارند براى آخرين بار مادر خود را ببينند. على (ع) آنها را صدا مى زند و مى گويد: «عزيزانم! بياييد و براى آخرين بار، مادر خود را ببينيد». 233 📚🖊نویسنده 👈 .... 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️◻️🔲
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️◻️🔲 @zohoreshgh ❣﷽❣ 📚 #فریاد_مهتاب #خاطرات_مظلومانه_مادر_م
🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️◻️🔲 @zohoreshgh ❣﷽❣ 📚 قسمت 4⃣5⃣ يتيمان جلو مى آيند و با مادر سخن مى گويند: «مادر، سلام ما را به پيامبر برسان». صداى گريه آنها سكوت شب را شكسته است. خداى من! چه مى شنوم؟ اين صداى ناله فاطمه (س) است كه به گوش من مى رسد. ناگهان، بندهاى كفن باز مى شود. فاطمه (س) دست هاى خود را باز مى كند و فرزندانش را به سينه مى چسباند. صداى گريه فاطمه (س) با صداى گريه يتيمان در هم مى آميزد. در آسمان غوغايى به پا مى شود. فرشتگان بى تاب مى شوند. صدايى از آسمان به گوش مى رسد: «اى على! يتيمان را از مادر جدا كن، فرشتگان از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌(صفحه106) ديدن اين منظره به گريه افتاده اند». 234 على (ع) جلو مى آيد و يتيمان را از مادر جدا مى كند. * * * اكنون على (ع)، رو به فرزندش، حسن (ع) مى كند و از او مى خواهد تا برود و به ابوذر خبر بدهد كه وقت تشييع جنازه فاطمه (س) فرا رسيده است. آرى، على (ع) مى خواهد فاطمه (س) را شبانه دفن كند. حسن (ع) همراه با حسين (ع) به خانه ابوذر مى رود. 235 ابوذر هم به خانه سلمان، مقداد، عمّار، عبّاس (عموى پيامبر) و حُذَيفه مى رود و به آنها خبر مى دهد. 236 اين شش نفر در تاريكى شب به سوى خانه على (ع) مى آيند. آنها براى نماز خواندن بر پيكر فاطمه (س) مى آيند. على (ع) جلو مى ايستد و اين شش مرد پشت سر او صف مى بندند، يتيمان فاطمه (س) و سَلمى و فضه هم به صف ايستاده اند. نگاه كن! فرشتگان، فوج فوج به اين خانه مى آيند، جبرئيل را ببين، همه آمده اند تا بر پيكر فاطمه (س) نماز بخوانند. 237 اكنون اين سيزده نفر مى خواهند بدن فاطمه (س) را تشييع كنند. صبر كن! على (ع) مى خواهد دو ركعت نماز بخواند. مولايت به نماز ايستاده است. نماز على (ع) تمام مى شود، او دست هاى خود را رو به آسمان مى گيرد و دعا مى كند. به راستى او با خداى خود چه مى گويد؟ 238 پيكر فاطمه (س) را در تابوتى (كه به دستور خود او ساخته شده است) قرار مى دهند. 239 📚🖊نویسنده 👈 .... 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️◻️🔲
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️◻️🔲 @zohoreshgh ❣﷽❣ 📚 #فریاد_مهتاب #خاطرات_مظلومانه_مادر_م
🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️◻️🔲 @zohoreshgh ❣﷽❣ 📚 قسمت 5⃣5⃣ اكنون، على (ع) دستور مى دهد تا دو شاخه درخت خرما را آتش بزنند و در جلو تابوت حركت بدهند. 240 تشييع جنازه آغاز مى شود. صدايى به گوش مى رسد: «او را به سوى من بياوريد». خدايا ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌(صفحه107) !اينصداازكجاست؟ اين صداى قبرى است كه قرار است فاطمه (س) در آنجا دفن شود. آنجا قبرى آماده است، تابوت را همانجا به زمين مى گذارند. على (ع) مى خواهد پيكر فاطمه (س) را داخل قبر بنهد. دو دست ظاهر مى شود و بدن زهرا را تحويل مى گيرد. هيچ كس نمى داند اين دست هاى كيست. 241 على (ع) با قبر فاطمه (س) سخن مى گويد: «اى قبر! من امانت خودم را به تو مى سپارم، اين دختر پيامبر است». اكنون، على (ع)، همه هستى خود را به خاك قبر مى سپارد. ندايى به گوش مى رسد: «اى على! بدان كه من از تو به فاطمه مهربانتر خواهم بود». 242 على (ع) بدن فاطمه (س) را داخل قبر مى نهد و چنين مى گويد: «بِسمِ اللّه ِ وَ بِاللّه ِ وَ على مِلّةِ رَسُولِ اللّه ِ. به نام خدا و براى خدا و بر دين رسول خدا! فاطمه جان! من تو را به خدا مى سپارم و راضى به رضاىِ او هستم». 243 همه فرشتگان در تعجّب از صبر على (ع) هستند. او در همه اين سختى و بلاها به رضاى خدا انديشه دارد. على (ع) براى هميشه از فاطمه (س) خداحافظى مى كند و با چشمانى گريان، خشتِ لحد را مى چيند و خاك بر روى قبر مى ريزد، فقط خدا مى داند كه امشب در دل على (ع) چه مى گذرد. * * * على (ع) كنار قبر فاطمه (س) نشسته است، او آرام آرام، اشك مى ريزد. او چه كند؟ غمى بزرگ بر دل دارد، همه هستى او در خاك آرميده است. بغضى نهفته در گلوى على (ع) نشسته است، اشك بر گونه هايش جارى است. اكنون، ديگر ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌(صفحه108) او با چه كسى درد دل كند؟ گوش كن! على (ع) دارد با يك نفر حرف مى زند: «اى پيامبر! امانتى را كه به من داده بودى به تو برگرداندم. به زودى دخترت به تو خواهد گفت كه بعد از تو، اين امّت، چقدر به ما ظلم و ستم نمودند. از فاطمه خود سؤل كن كه مردم با ما چه كردند». 244 آرى، على (ع)، امانت پيامبر را به او تحويل داده است. على (ع) به ياد آن روزى افتاده است كه پيامبر، دستِ فاطمه (س) را در دست او گذاشت و به او فرمود: «على جان! اين امانت من است». 245 📚🖊نویسنده 👈 .... 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️◻️🔲
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️◻️🔲 @zohoreshgh ❣﷽❣ 📚 #فریاد_مهتاب #خاطرات_مظلومانه_مادر_م
🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️◻️🔲 @zohoreshgh ❣﷽❣ 📚 قسمت 6⃣5⃣ چه روزى بود آن روز! روزى كه على (ع) عروس خود را به خانه اش مى آورد، آن روز پيامبر به على (ع) گفت كه فاطمه من، امانتِ من است، پاره تن من است. اكنون آن سخن پيامبر در گوش على (ع) طنين انداخته است. اشك در چشم على (ع) نشسته است، به راستى اگر پيامبر از على (ع) سؤل كند كه على جان! وقتى من اين امانت را به تو سپردم، پهلويش شكسته نبود، بازويش كبود نبود ؛ على (ع) چه جوابى خواهد داد؟ * * * همه ايستاده اند و به على (ع) نگاه مى كنند، على (ع) دارد اشك مى ريزد. يك نفر بيايد زير بازوهاى على (ع) را بگيرد و او را از كنار قبر فاطمه (س) بلند كند. عبّاس (عموى پيامبر) جلو مى آيد، دست على (ع) را مى گيرد و او را بلند مى كند. 246 على (ع) آخرين سخن هاى خود را با فاطمه (س) مى گويد: «فاطمه جان! من مى روم، امّا دلم پيش توست. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌(صفحه109) به خدا قسم! اگر از دشمنان، نگران نبودم كنار قبر تو مى ماندم و از اينجا نمى رفتم و همواره به گريه مى پرداختم ». 247 على (ع) برمى خيزد و رو به آسمان مى كند و مى گويد: «بار خدايا، من از دختر پيامبر تو راضى هستم ». 248 آنگاه مقدارى آب روى قبر فاطمه (س) مى ريزد و از قبر فاطمه (س) جدا مى شود. 249 دوست من! گريه بس است! اين كتاب را به كنارى بگذار و برخيز! اكنون، موقع عمل است، بايد به وصيّت فاطمه (س) عمل كنيم. مگر چيزى از همه وصيّت او مانده است؟ آرى، او وصيّت كرده كه قبرش مخفى باشد. 250 چگونه اين كار را انجام دهيم؟ بيا دست به كار شويم. بايد چهل قبر حفر كنيم و آنها را پر از خاك كنيم. عجله كن ما وقت زيادى نداريم، ما بايد در جاى جاى بقيع، قبر بكنيم. چهل قبر آماده مى شود. بايد همه متفرق شويم، به خانه هاى خود برويم. 251 📚🖊نویسنده 👈 .... 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️◻️🔲
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️◻️🔲 @zohoreshgh ❣﷽❣ 📚 #فریاد_مهتاب #خاطرات_مظلومانه_مادر_م
🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️◻️🔲 @zohoreshgh ❣﷽❣ 📚 قسمت 7⃣5⃣ صداى اذان صبح بلند مى شود: اللّه أكبر، اللّه أكبر. مردم مدينه از خواب بيدار مى شوند. * * * خليفه در مسجد نشسته است، او منتظر است تا پيكر فاطمه (س) را به مسجد بياورند و او بر آن نماز بخواند. آرام آرام، مردم خود را براى مراسم تشييع جنازه آماده مى كنند. خبرى در ميان مردم رد و بدل مى شود: «ديشب، على، بدن فاطمه را به خاك سپرده است». مردم به سوى قبرستان بقيع مى روند، مى خواهند قبر فاطمه (س) را زيارت كنند، امّا با چهل قبر تازه روبرو مى شوند. به راستى قبر فاطمه (س) كدام است؟ هيچ كس نمى داند، آيا به ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌(صفحه110) راستى فاطمه (س) در اين قبرستان دفن شده است؟ نكند فاطمه (س) در جاى ديگرى دفن شده باشد؟ مردم، همديگر را سرزنش مى كنند و مى گويند: «ديديد كه چگونه از ثوابِ تشييع جنازه فاطمه محروم شديم، ما حتى نمى دانيم كه قبر او كجاست». 252 مردم زيادى در بقيع جمع مى شوند. آنها با خود فكر مى كنند كه چرا فاطمه (س) را مخفيانه به خاك سپردند؟ چرا قبر او نامعلوم است؟ اين كار پيام سياسى مهمّى براى همه دارد، اين كار، فريادِ بلند اعتراض است. نگاه كن! خليفه و عُمَر دارند به اين سو مى آيند. قبر فاطمه (س) معلوم نيست در كجاست؟ عُمَر عصبانى مى شود. او مى داند مخفى بودن قبر فاطمه (س)، براى تاريخ، يك علامت سؤل بزرگ است. هر كس كه تاريخ را بخواند با خود خواهد گفت: «چرا قبر فاطمه (س) مخفى است؟ »، جواب اين سؤل، آبروى خلافت را مى برد. او مى خواهد هر طور شده است اين علامت سؤل را پاك كند. بايد خليفه بر پيكر فاطمه (س) نماز بخواند. عُمَر مى خواهد اين قبرها را بشكافد و پيكر فاطمه (س) را از قبر بيرون بياورد تا خليفه بر آن نماز بخواند. 253 در اين ميان نگاه عُمَر به مقداد مى خورد به سوى او مى رود و مى گويد: چه موقع فاطمه را دفن كرديد؟ ديشب. چرا اين كار را كرديد؟ چرا صبر نكرديد تا ما بر پيكر دختر پيامبر نماز بخوانيم؟ خود فاطمه وصيّت كرده بود كه تو و خليفه بر او نماز نخوانيد. عُمَر عصبانى مى شود، به سوى مقداد حمله مى كند و شروع ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌(صفحه111) به زدن او مى كند، آن قدر مقداد را مى زند تا خسته مى شود. مقداد از جا بلند مى شود، خون از سر و صورت او مى ريزد. اكنون موقع آن است كه مقداد با مردم سخن بگويد: «اى مردم! دختر پيامبر از دنيا رفت در حالى كه بعد از دو ماه، زخم پهلوى او خوب نشده بود، آيا مى دانيد چرا؟ براى اين كه شما با غلاف شمشير به پهلوى او زديد». 254 ✍يك قسمت ديگر مانده 📚🖊نویسنده 👈 .... 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️◻️🔲
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️◻️🔲 @zohoreshgh ❣﷽❣ 📚 #فریاد_مهتاب #خاطرات_مظلومانه_مادر_م
🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️◻️🔲 @zohoreshgh ❣﷽❣ 📚 8⃣5⃣ آرى، شما كه با فاطمه (س) اين گونه برخورد كرديد چگونه توقّع داريد كه او اجازه دهد شما در تشييع جنازه او حاضر شويد؟ * * * على (ع) در خانه نشسته است كه به او خبر مى دهند عمرمى خواهد قبرها را بشكافد تا پيكر فاطمه (س) را پيدا نمايد. على (ع) برمى خيزد. شمشيرِ ذو الفقار را در دست مى گيرد و از خانه بيرون مى آيد. نگاه كن! او چقدر خشمگين است، رگ هاى گردن او پر از خون شده است. عُمَر جلو مى آيد و مى گويد: «اى على! اين چه كارى بود كه تو كردى؟ ما پيكر فاطمه را از قبر بيرون مى آوريم تا خليفه بر آن نماز بخواند». على (ع) دست مى برد و عُمَر را با يك ضربه بر زمين مى زند و روى سينه او مى نشيند و مى گويد: «تا امروز هر كارى كرديد من صبر كردم، امّا به خدا قسم، اگر دست به اين قبرها بزنيد با شمشير به جنگ شما مى آيم، به خدا، زمين را از خون شما سيراب خواهم نمود». 255 همه على (ع) را مى شناسند، اگر على (ع) قسم بخورد به قسم خود عمل مى كند. چه كسى مى تواند ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌(صفحه112) در مقابل شمشير على (ع) ايستادگى كند؟ ابوبكر در فكر نجات عُمَر است، چه كند، چگونه على (ع) را آرام كند؟ جلو مى آيد و به على (ع) مى گويد: «تو را به حقّ پيامبر قسم مى دهم عُمَر را رها كن، ما از تصميم خود منصرف شديم، ما هرگز اين كار را انجام نمى دهيم». 256 على (ع)، عُمَر را رها مى كند و مردم متفرّق مى شوند. آرى، على (ع) به فاطمه (ع) قول داده بود كه قبر او براى هميشه مخفى بماند. على (ع) خيلى دلش مى خواهد كنار قبر فاطمه (س) برود. فاطمه (س) از او خواسته است كه على (ع) بر سر قبر او برود و قرآن بخواند. اشك در چشم على (ع) حلقه زده است، او دلش مى خواهد به كنار قبر فاطمه (س) برود. امّا بايد تا شب صبر كرد، وقتى كه هوا تاريك تاريك شود على (ع) به ديدار فاطمه (س) خواهد رفت و در خلوت شب با او سخن خواهد گفت. به راستى او با همسر سفر كرده اش چه خواهد گفت؟ جا دارد او اين گونه با او سخن گويد: فاطمه جانم! سرانجام ديشب، نيمه شب، من از همه چيز باخبر شدم. وقتى در تاريكى شب، پيكر تو را غسل مى دادم، دستم به زخم بازوى تو رسيد. دلم مى سوزد. چرا هرگز از زخم بازويت به من چيزى نگفتى؟ پايان. بانوى من! تو خود مى دانى كه هنگام نوشتن اين كتاب، چقدر بر مظلوميّت تو گريستم، اين قلم، نيازمند نگاه توست، عشق تو در دلم زبانه مى كشد... به راستى چه كسى جز تو شايستگى مقام شفاعت را دارد؟ آن روزى كه ندا دهنده اى در ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌(صفحه113) آسمان ندا مى دهد كه چشمان خويش را فرو گيريد تا فاطمه دختر محمّد9 گذر كند! چگونه باور كنم كه در آن روز، مرا و خوانندگان اين كتاب را فراموش مى كنى و ما را در غربت و تنهايى رها مى كنى؟ هرگز! هرگز! تو مادر مهربانى‌ها هستى! همه ما منتظر آن روز باشكوه هستيم! روزى كه تو دست ما را بگيرى و... ان شاءالله اين مطالبى كه در پنجاه و هشت قسمت مجموعه حقايقى از مظلوميت حضرت زهرا سلام الله عليها با اسناد و ادله از معتبرترين كُتب اهل سنت و كُتب مفاخر شيعه استفاده كامل برده باشيد از مجموعه كتاب بسيار ارزشمند (( فرياد مهتاب )) با نويسندگى جناب (( دكتر مهدى خُدّاميان آرانى )) كه ان شاءالله اجر دنيوى و اُخروى را از دستان مبارك حضرت صديقه كبرىٰ فاطمة الزهرا سلام الله عليها دريافت كنند 📚🖊نویسنده 👈 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 🔲◻️◾️◽️▪️🔘▪️◽️◼️◻️🔲