یادم نمیآمد زحمت خالصانه و جهادی کشیده باشم. فقط مدتی بود که لطف خدا شامل حالم شده بود و داشتم در اتمسفر مبنا، در کنار آدمهایی با حال خوب، نفس، تازه میکردم. هر چه برایش دلیل و منطق ردیف کردم فایده نداشت. ظرف محبت وجودش لبریز شده بود برای منی که تابحال نه دیده بودمش و نه حتی با هم، همکلام شده بودیم. آخرش پذیرفتم که کتابی به رسم هدیه از طرفش بنشیند گوشه کتابخانه نُقلیام.
اصرار کرد که خودم کتاب معرفی کنم. به لیست کتابهای در صف خریدم نگاه کردم و سه تا اسم را جدا کردم برای اینکه دستش برای انتخاب و خرید یکی از آنها باز باشد. هم نگران هزینه بودم هم موجود بودن کتاب و هم دردسرهای پیشبینی نشده برای خرید.
حالا هر سه کتاب با هم نشسته در کتابخانهام! سه کتاب با سه هزینه پست جداگانه از سه فروشگاه مختلف. هر چه حساب کتاب مادی کردم دیدم برای جبران این محبت عمیق کاری از دستم برنمیآید. برایش پیام دادم امسال محرم هر چه پای کتاب "آه" بغض کنم و اشک بریزم ثوابش دربست برای شما که ندیده، انقدر برایم عزیز شدهای با این قلب وسیع و مهربانت.
#دنیای_مجازی_یا_حقیقی
#رفیق_عزیز_مبنایی
#هدیه
@Negahe_To
چند وقتی است دل دل میکنم برای یک چله گرفتن. یک چله برای سر و سامان دادن یکسری کارهای عقب افتاده که توی شلوغی طول ترم و بعد هم اتفاقات چند وقت اخیر، مجال فکر کردن و امکان رتق و فتقشان را نداشتم.
مدام هی امروز و فردا کردم و بهانههای مختلف را عین واگنهای قطار به ردیف چیدم توی ذهنم. دنبال آمدن یک شنبه باانرژی بودم که بتواند دست دلم را بگیرد و بلندم کند اما هر چه صبر کردم نیامد. دلم میخواست از اول ماه ذیقعده شروع کنم اما نشد. امروز دیدم ۱۱۰ روز از سال گذشته و رسما دارد دیر میشود. اولین ماه تابستان هم دارد به سرعت برق و باد از جلوی چشمانم میگذرد. یک تصمیم کبری گرفتم که اینبار به جای شنبه، از یکشنبه شروع کنم! به تقویم نگاه کردم و دیدم فردا میلاد امام هفتم است. بابای مهربانِ امام رضا و حضرت معصومه. نور امید و انگیزهای نشست ته قلبم. اما بهانهها هنوز توی ذهنم وول میخوردند و رهایم نکرده بودند. نگاهی به صفتهای روزشمار دعای جوشن انداختم. دیدم فردا ۱۱۱امین روز از سال ۱۴۰۲ با صفت "یا من قوله حق" است! مثل یک مُهر محکم نشست پای قول و قرارم و همه بهانهها را ریخت بیرون.
🌱 اگر شما هم دوست دارید یا نیاز دارید به چهل روز مداومت برای انجام هر کار ریز و درشتی که توان یا انگیزه و حوصلهاش را تنهایی ندارید، خبرم کنید. دست خدا با جماعت است و برکاتش به لطف امام موسی کاظم حتما شامل حال همهمان خواهد شد انشاءالله😍
#تصمیم_کبری
#روایت_زندگی
@Negahe_To
امروز نه اول هفته است، نه اول ماه و نه اول فصل؛ اما
🌾 یک فرصت جدید برای شروع دوباره است.
#انگیزشی
#روز_اول_چله
@Negahe_To
🌾 اگر به دنبال تغییر هستید نباید آن را فقط بخواهید؛ باید به آن احساس نیاز داشته باشید.
#انگیزشی
#روز_دوم_چله
#صبح_شد_خیر_است
@Negahe_To
🌾 هر روز که از خواب بیدار میشوم دوباره سعی میکنم به نسخه بهتری از خودم تبدیل شوم.
#انگیزشی
#روز_چهارم_چله
@Negahe_To
🌾 تنها چیزی که از تسلیم شدن بدتر است، این است که روزی آرزو کنید ای کاش تسلیم نمیشدم.
#انگیزشی
#روز_پنجم_چله
@Negahe_To
بش میگم عشق من کیه؟
مژههای قشنگش رو به لطافت و سبکی نسیم روی هم میذاره، لبهای کوچیک فندقیش رو به خنده باز میکنه و میگه: "منم".
میپرسم تو عشق چندم منی؟
میگه عشق دوم!
مکث میکنم و در سکوت نگاش میکنم.
میگه خاله، خب داداشم چون از من بزرگتره، اون عشق اول تو هست دیگه!
#عشق_اول_تا_پنجم_پُر_شده
#امکان_رزرو_عشق_ششم
#کِی_انقدر_بزرگ_و_عاقل_شدی؟
#خاله_خواهرزاده
#ساره_شیرین_زبانم
@Negahe_To
ساعت سه نصفه شب و بعد پروسه سخت و طولانی خوابوندن بچهها بالاخره فرصت شد بعد مدتها بشینیم با خواهرا به حرف زدن و غیبت کردن😅
یکم خورشت ماست توی یخچال بود اوردم بخوریم که برای ادامه حرفا تا اذان صبح توان داشته باشیم. یه خواهرم میگه این چیه؟ میگم خورشت ماسته دیگه. میگه یعنی چی؟ اون یکی خواهرم میگه این یه غذایی هست که اصلا نمیدونی باش چند چندی! وقتی یه قاشق ازش میخوری حتی نمیدونی دلت میخواد یه قاشق دیگه هم بخوری یا نه😂
#روایت_زندگی
#خورشت_ماست
#اصفهان
@Negahe_To
🌾 مسئله، داشتن یک برنامه ثابت نیست. بلکه این برنامهریزی مجدد و مکرر است که اهمیت دارد؛ یعنی یک فرآیند پیوسته.
#انگیزشی
#روز_ششم_چله
@Negahe_To
🌾 ممکن است راه رسیدن به صلح و آرامش، پذیرفتن اختلالها و آشوبها باشد.
#انگیزشی
#روز_هفتم_چله
@Negahe_To