eitaa logo
نگاهی نو
2.2هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
842 ویدیو
23 فایل
✍️ کنکاشی نو در ایران باستان 👈 اینجا از ایران و اسلام می‌گوییم آن گونه که بود... آن گونه که هست... 🇮🇷 صادقانه و بدون تعصب 🌺🌺 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282 ارتباط با ما: @coment_negahynov
مشاهده در ایتا
دانلود
قهرمان 💪 (قسمت شانزدهم) 🖇 لینک قسمت پانزدهم: 🌸 https://eitaa.com/Negahynov/9727 لبخند زدم و گفتم: «حالا از یه قهرمان دیگه براتون بگم. یکی از کسایی که واقعاً از اون کارهای کارستان کرده... به نظرتون مال چه زمانی هست؟» حمید حساب و کتابی کرد و گفت: «اگر از زمان کوروش کبیر تا الان، مثلاً صد نفر این مدلی داشتیم، میشـــــــه... هر بیست و پنج سالی یه دونه.» ✍️ گفتم: «اونم اسمش کوروش نبوده؛ مجید بوده. توی صنعت هسته‌ای، برای رآکتور تحقیقاتی و تولید داروهای خاص، نیاز به سوخت ۲۰ درصد بود؛ یعنی اورانیوم با غنای ۲۰ درصد. سوختمون داشت تموم می‌شد. غربی‌ها هم می‌دونستن که ما، برای جونِ مردممون ارزش قائلیم و می‌خوایم حتماً داروها رو تهیه کنیم. همون رو کردن اهرم فشار تا تسلیمشون بشیم یا از ما امتیاز بگیرن...» ساسان پرید وسط حرفم و گفت: «ای نامردا!» 😡 گفتم: «ولی یه دانشمند و استاد دانشگاه به نام مجید، یه تیم رو جمع کرد و محاسبات لازم رو انجام داد. در عرض مدت کوتاهی ما تونستیم خودمون به غنی‌سازی ۲۰ درصد برسیم.» ساسان نفس راحتی کشید و گفت: «دَمِش گرم» 👏👏 🌸 @Negahynov نگاهم را چرخاندم به طرف رامین و گفتم: «حالا به نظرتون چه قدر دستمزد گرفته باشه، خوبه؟» رامین تردید داشت که جوابی بدهد یا نه. با کمی مکث گفت: «حالا به بحثای سیاسیش کاری ندارم؛ ولی یه همچین کاری که این طرف انجام داده، هر جای دنیا بود، حتماً بهش چندهزار دلار می‌دادن.» 💵💵💵💵 حمید گفت: «اگر واقعاً این کار رو کرده، هرچی گرفته، نوش جونش.» ✅ گفتم: «بچه‌ها... هیچی نگرفت!» اردشیر که بعد از فاصله گرفتن از بحث کوروش، کاملاً سکوت کرده بود، این‌جا نتوانست جلوی خودش را بگیرد و گفت: «هیـــچچچچچچی؟! مگه میشه؟!» 😳 گفتم: «پس چی؟ فکرکردی من قهرمان الکی بهتون معرفی می‌کنم؟!» 😎 رامین گفت: «حالا اسم این یارو چیه؟ همین دانشمنده؟» گفتم: «شهید مجید شهریاری». 😇 🌸 @Negahynov رنگش عوض شد. معلوم بود از این که با لفظ «یارو» در مورد شهید شهریاری، حرف زده، شرمنده شده. ساسان گفت: «حاجی اینا که همه‌شون شهید شدن!» 😕 گفتم: «شانس آوردی دیگه! وگرنه، تا الان باید دو نفر رو قلم‌دوش تا قله دماوند می‌بردی!» 😉 بچه‌ها زدند زیر خنده و فضای سنگینی که در دقایق اخیر حاکم بود، شکسته شد. ✅ ادامه دارد... ┅┅❅❈❅┅┅ لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید.👇👇 🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
✖️دموکرات‎ها با ایران چه کردند؟ 😐☝️ 🆘 @Roshangari_ir 🌸 @Negahynov
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ فیلم دیده نشده از حسین فردوست رئیس بازرسی دربار پهلوی: - فساد در حداکثر متصور بود... - رقم گذاشتیم از 100میلیون به بالا که 3750 مورد فساد در بازرسی شاهنشانی موجوده... ... تقدیم به آنهایی که حافظه تاریخی ملت ایران را دست کم میگیرند و دنبال تطهیر پهلوی ها هستند... ؟ 👤 رسول شکری نیا @Radar_enghelab 🌸 @Negahynov
قهرمان 💪 (قسمت هفدهم) 🖇 لینک قسمت شانزدهم: 🌸 https://eitaa.com/Negahynov/9730 گفتم: «قهرمان بعدی‌مون با حسابِ آقا حمید، باید مال پنجاه یا صد سال قبل باشه. درسته؟... ولی اینم مال همین دوره و زمونه خودمونه. فقط... با اجازه‌ی اردشیر خان، اسمش قاسمه. آقا اردشیر، اشکالی که نداره اسمش کوروش نباشه⁉️» 🌸 @Negahynov ساسان گفت: «حاجی، دیگه مُچ ما رو خوابوندی؛ حالا حتماً باید اعتراف کنیم؟» اردشیر روبه‌روی من نشسته بود. رفتم جلو؛ مُشتم را به حالت مُچ انداختن، گذاشتم توی دستش و مُچ خودم را خواباندم. در همان حال که دستش را گرفته بودم، گفتم: «اصلاً این حرفا نیستا آقا اردشیر، نکنه از دستم ناراحت باشی!» 💐 گفت: «... نه حاجی... حالا به قول ساسان، بهِمون رکب زدی؛ ولی اشکالی نداره؛ اونو جداگانه باهاتون حساب می‌کنیم!» 😈 🌸 @Negahynov خندیدم و زدم روی شانه‌اش. بعد، برگشتم سر جای خودم و حرفم را ادامه دادم: «و اما آقا قاسم...» ساسان گفت: «وجداناً حاجی، اینو دیگه شهید نکنیا! حالمون گرفته میشه.» 😐 گفتم: «خیالت راحت باشه، خودتو آماده کن که باید راه بیفتی سمت دماوند. 😉 این آقا قاسم الان نزدیک چهل ساله که داره یه نفَس تلاش می‌کنه... هر جا کار دستش سپرده شده، شاهکار کرده. یعنی اسمشو بیاری، مو به تن دشمن سیخ میشه. 😎 یه فرمانده نظامی فوق‌العاده که یه زمانی داخل مرزها از کشور دفاع کرد و یه زمانی هم خارج مرزها. سال‌ها بود که داشت مأموریت‌های نظامی داخلی و خارجی رو در سطح بالایی فرماندهی می‌کرد؛ ولی بین عموم مردم ناشناخته بود. حالا تازه چند سالیه که اسمش افتاده سر زبون‌ها...» 🌸 @Negahynov حمید گفت: «آهااااان حاج قاسم سلیمانی رو میگید؟»¹ 😍 ساسان گفت: «قاسم سلیمانی که کارش درسته. حرف نداره.» 👌 خندیدم و گفتم: «دقیقاً عین پسرخاله‌ش صداش کردی! 😂 حمید هم با خنده گفت: «دیگه باید ساسانو شناخته باشید. کلاً با همه، یا پسرخاله هست یا براشون شاخ و شونه می‌کشه!» 😅 گفتم: «خلاصه این حاج قاسم، هم توی دل ایرانیا محبوب شد؛ هم توی دل مردم منطقه؛ هم رزمنده‌های عراقی و سوری و افغانستانی و لبنانی.» 👌 به ساعتم نگاه کردم و گفتم: «از این قهرمانا، یکی و دو تا و ده تا نیستا! خیلی داریم. ولی درست نمی‌شناسیمشون. حتی بعضی وقتا کارهای اشتباه دیگران رو به پای اینا می‌نویسیم و همون کاری رو می‌کنیم که اردشیر بهش میگه بی‌انصافی. 😐 راستی چند تا کلیپ درباره این قهرمانا براتون آوردم که اگر وقت شد، با هم ببینیم. اگر هم نشد، باشه طلبتون که یه روز دیگه ببینیم.» 🎞 ادامه دارد... 🌸 @Negahynov ✍️ پ ن: ۱- این داستان در مهرماه ۱۳۹۸ (پیش از شهادت سردار سلیمانی) به نگارش درآمده است. ┅┅❅❈❅┅┅ لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید.👇👇 🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۱۷ روز پر التهابی که سرآغاز موشکی ‌شدن ایران بود 🔹 روایت سردار شهید طهرانی‌ مقدم از اتفاقی که در ۲۱ دی ۶۵ رقم خورد 📅 انتشار به مناسبت شهادت حسن طهرانی مقدم پدر موشکی ایران 🆔 @pedarefetneh 🌸 @Negahynov
▪️‏وقتی صدام با حمایت غرب و شرق به ایران لشگرکشی کرد افرادی سعی کردند او را از ماندن و جنگیدن منصرف کنند اما غفور جدی خلبان شیردل اردبیلی، خستگی ناپذیر بیش از 80پرواز عملیاتی انجام داد و در17آبان سال1359 به فیض شهادت نائل آمد وصیت کرده بود که دوست دارم کفنم پرچم ایران باشد 💬 تایماز اردبیلی 💠 @Fars_plus 🌸 @Negahynov
قهرمان 💪 (قسمت هیجدهم) 🖇 لینک قسمت هفدهم: 🌸 https://eitaa.com/Negahynov/9736 اردشیر به ساسان گفت: «احیاناً تو چیزی یادت نرفته؟» ساسان توی جیبش و روی چمن‌ها را گشت و گفت: «چی مثلاً؟!» 🙄 اردشیر گفت: «یه آب نبات چوبی‌ای چیزی قرار بود ما رو مهمون کنی!» ساسان از جایش بلند شد و گفت: «آخاخاخاخ! خداوکیلی یادم رفته بود!» گفتم: «اشکالی نداره. ما نمک‌پرورده‌ایم. 😉 نمی‌خواد بری. فکر نکنم وقت بشه.» ساسان دوید به سمت بوفه پارک و گفت: «سه سوته برمی‌گردم.» 🏃🏻‍♂️🏃🏻‍♂️ 🌸 @Negahynov و چند دقیقه بعد، با یک سینی پلاستیکی برگشت. توی سینی، چهار لیوان یک بار مصرف کافی میکس و یک آب نبات چوبی بود! لیوان‌ها را یکی یکی جلوی ما گذاشت و آب نبات را هم داد دست اردشیر! رامین و حمید با صدای بلند زدند زیر خنده. 🤣😂 اردشیر که لجش گرفته بود، آب نبات را باز کرد؛ کرد توی دهانش؛ بعد، درآورد و زد توی لیوان ساسان. 😝 ساسان شیرجه رفت سمت اردشیر؛ رامین هم سمت ساسان! 😂 این وسط، پای رامین خورد به لیوانش و کافی میکس خالی شد روی چمن‌ها و عمامه من! 🌸 @Negahynov بچه‌ها دستپاچه شدند. ساسان با حالت نیمه شوخی به رامین گفت: «بالاخره زهر خودتو ریختی؟!» رامین نگاهی به من کرد و گفت: «حاجی به خدا عمدی نبود!» 😱 خندیدم و گفتم: «اولاً که خودم چشم داشتم دیدم؛ 👀 ثانیاً: من آخوندم پسر جون! بیدی نیستم که با این بادا بلرزم! الان چنان درستش می‌کنم که کِیف کُنی.» 😎 رامین نفس راحتی کشید و گفت: «می‌خواید بشوریدش؟» گفتم: «فعلاً وقت این کارا نیست. بیست و پنج دقیقه دیگه نمازه!» و شروع کردم به باز کردن عمامه. 🌸 @Negahynov در همان حال، گفتم: «فقط یک عدد زانو لازم دارم! می‌تونی زانوتو بیاری بالا❓» با تعجب زانویش را بالا آورد. زانویش برای پیچیدن عمامه من کمی کوچک است. فکر می‌کنم زانوی ساسان مناسب‌تر باشد. ولی دوست دارم از خود رامین کمک بگیرم. گفتم: یه کم زانوتو بازتر کن... آهان خوبه.» پارچه عمامه را باز کردم و آن سمتش را که بیرون بود و کثیف شده بود، دادم داخل. و شروع کردم به پیچیدنش دور زانوی رامین. گفتم: «این یه کار تخصصیه ها! هر کسی بلد نیست! 😉 خب حالا تا من دارم عمامه رو می‌پیچم، اگر سؤالی دارید، بگید که درباره‌ش صحبت کنیم.» ادامه دارد... ┅┅❅❈❅┅┅ لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید.👇👇 🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید | چگونه شهید شهریاری با ابتکارش مانع تعطیلی راکتور تهران شد 🔺 رهبر انقلاب: آمدند به ما گفتند که توانستیم بیست درصد را تولید کنیم، بعد هم آمدند به ما اطّلاع دادند که ما لوله‌ى سوخت و صفحه‌ى سوخت را هم ساختیم؛ دشمن متحیّر ماند. ۱۳۹۶/۰۹/۰۶ 💻 @Khamenei_ir 🌸 @Negahynov
﷽؛ 📸 مایکل هارت (نویسنده، پژوهشگر و اختر فیزیکدان آمریکایی): [حضرت] محمد [ص] تنها شخص فوق العاده موفّق در زمینه ی دینی و غیر دینی در طول است. 👈 مایکل هارت (نویسنده، پژوهشگر و اختر فیزیکدان آمریکایی) کتابی تحت عنوان «The 100, A ranking of the most influential persons in history» دارد که در آن 100 نفر از تاثیر گذار ترین شخصیت های تاریخ را با توضیحاتی آورده است. نکته ی جالب توجّه آن است که وی در این کتاب، حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم را به عنوان اولین نفر و تاثیر گذار ترین شخص نام برده و توضیحات جالبی می دهد:👇 📝 انتخاب من برای قرار دادن نام [حضرت] محمد [ص] در ابتدای نام موثرترین شخصیت های جهان ممکن است موجب غافلگیر شدن برخی شده و برای برخی نیز جای سوال داشته باشد، امّا [حضرت] محمد [ص] تنها شخص فوق العاده موفّق تاریخ در دو عرصه ی دینی و غیر دینی است. 📚 Hart, Michael, The 100 A ranking of the most influential persons in history, P3 (ص) 💠 @bidariymelat 🌸 @Negahynov
قهرمان 💪 (قسمت نوزدهم) 🖇 لینک قسمت هیجدهم: 🌸 https://eitaa.com/Negahynov/9745 اردشیر گفت: «حاجی، حالا از حرفای امروز که بگذریم، شما خود کوروش رو قبول داری یا نه؟» 🙄 گفتم: «کدوم کوروش؟» جواب داد: «کوروش دیگه... کوروش کبیر... کوروش خودمون.» گفتم: «آهان، کوروش شما رو که گفتم قبولش دارم! یادت نیست گفتم به اندازه رستم براش احترام قائلم و دوسِش دارم❓ حالا بذار من یه سؤال بپرسم: شماها رستم رو دوست دارید؟ براش احترام قائلید یا نه؟... هر چهارتاتون جواب بدید.» 🌸 @Negahynov بچه‌ها دور من و رامین جمع شده بودند و داشتند پیچیدن عمامه را تماشا می‌کردند. 👀 در همان حال، اول ساسان جواب داد: من که... حالا احترام و اینا سوسولیه؛ ولی خیلی می‌خوامش! 👌 اردشیر با خنده گفت: «منم هم دوسِش دارم؛ هم براش احترام قائلم.» حمید گفت: «رستم اسطوره ایرانیاست. قهرمان ایرانیاست. مگه میشه قبولش نداشته باشیم⁉️» ساسان سریع گفت: «جون من دیگه اسم قهرمانو نیارید تا حاجی یه فیلم جدید برامون درنیاورده!» 😶 با خنده به رامین نگاه کردم و گفتم: «شما چی میگی رامین خان؟» رامین گفت: «منم قبولش دارم.» ساسان به شوخی، به رامین گفت: «احترامم براش قائلی؟!» 😜 🌸 @Negahynov صبر کردم تا خنده بچه‌ها تمام شود؛ بعد گفتم: «حالا یه سؤال دیگه: به نظرتون رستم واقعی بوده یا افسانه؟» چند ثانیه به فکر فرو رفتند... گفتم: «هر چهارتاتون جواب بدید.» 😉 رامین گفت: «فکر کنم واقعی نباشه. یعنی افسانه باشه.» ساسان گفت: «تو خجالت نمی‌کشی به رستم با اون هیبتش میگی «افسانه»؟! 😂 من که میگم واقعی بوده.» اردشیر گفت: «من واقعاً نمی‌دونم... دوست دارم واقعی باشه... ولی خب شایدم نباشه.» 🤔 حمید گفت: «شایدم یه رستمی بوده؛ ولی این قدرت عجیب و غریب و افسانه‌ای رو توی داستانا و حماسه‌ها بهش اضافه کردن. یعنی... چی میگن... اغراق کردن.» 🌸 @Negahynov ساسان گفت: «حاجی، جدی حال می‌کنی با صحبت کردنش؟ فقط گیرِ صصصصالححححینه؛ وگرنه، تا الان آیت‌الله شده بود!» 🤣 آرام عمامه را از روی زانوی رامین برداشتم و گرفتم جلوی بچه‌ها. گفتم: «ببینید چه کردم!» 😎 بیشتر از همه، رامین خوشحال شده بود که خرابکاری‌اش جمع و جور شده. ساسان با صدای بلند گفت: «به افتخارش» و همه با هم دست زدند. 👏👏👏👏 عمامه را در دست گرفتم و روی چمن‌ها نشستم. ادامه دارد... ┅┅❅❈❅┅┅ لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید.👇👇 🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا