خرفستران زرتشتی⁉️ 😳
(قسمت سوم)
#داستان
📎لینک قسمت دوم:
🌸 https://eitaa.com/Negahynov/3190
آقا میلاد، بیا که پیدا کردم! 💡💥
البته میلاد الان خونه نیست. شب برمیگرده. ولی من تا اون موقع طاقت نمیارم. همین الان باید برم سراغ یادداشتهای میلاد. 👀
چند وقت پیش میلاد داشت در مورد ارزش حیوانات در آیین زرتشت یه مقدار مطالعه میکرد. خلاصه مطالبی رو که خونده بود، یادداشت کرده بود و من هم این یادداشتها رو یه نگاهی انداخته بودم. 📝
🌸 @Negahynov
با احتیاط و بدون این که وسایلش رو به هم بریزم، دنبال اون دفترچه یادداشت گشتم...
آهان خودشه. 😍
دفترچه رو ورق زدم تا رسیدم به اون صفحهای که میخواستم:
✍ خرَفَستَران
بسیاری از حیوانات درنده، خزنده گزنده و... در آیین زرتشت موجودات منفوری به حساب میآیند؛ چون مخلوق اهریمن هستند! 😈
این حیوانات، «خرَفَستَر» نامیده میشوند و نابود کردنِ آنها یک عمل شایسته به حساب میآید. به طوری که راهِ بخشیده شدن بسیاری از گناهان، کشتن هزاران یا دهها هزار خرفستر است! 😢
برخی از خرفستران عبارتاند از:
مورچه، زنبور، کرم، مار، موش، وزغ، لاک پشت، گربه، گرگ، شیر، پلنگ، جغد و... (۲)(۱) 🐜🐸🐀
همچنین زرتشتیان در روزهای معینی «جشن خرفسترکُشی» برگزار میکردند (۳). 😐
آنها در این جشن، در شهر یا خارج از شهر به دنبال خرفستران میگشتند تا آنها را با ابزارهای خاصی بکُشند! (۴) 😞
🌸 @Negahynov
لای دفترچه، یه خودکار گذاشتم که اگر دوباره لازمش داشتم، بتونم راحت پیداش کنم. 🖊
بعد دوباره یه نگاهی به صفحه ۳۹۱ کتاب داریوش و ایرانیان انداختم. اسامی پسران هخامنشی! 😐
چند دقیقهای فکر کردم. 🤔
بعدش با گوشیم از صفحه ۳۹۱ عکس گرفتم و فرستادم برای میلاد.
یه عکس هم از دفترچه خودش، قسمت «خرفستران» براش فرستادم. 📲
زیرش نوشتم:
«میگن یه زرتشتی بوده؛ به همسایه هخامنشی داشته. تا جشن خرفسترکُشی میشد، میرفت سراغ پِسَرای همسایه... 🐗🐛🐆🐀😜»
چند دقیقه بعد پیامم رو دید. یه ایموجی تعجب فرستاد و گفت: چی شده؟! 😳
🌸 @Negahynov
داشتم تایپ میکردم:
«آهان ببخشید، الان در حد آیکیو تون توضیح میدم. 😝
آخه مگه میشه یه زرتشتی، اسم خرفستران رو بذاره روی بچههاش⁉️
پس معلوم میشه هخامنشیان زرتشتی نبودن.
خلاص 👌»
هنوز ارسال رو نزده بودم که دوزاری میلاد افتاد. نوشت:
«آهااااااان 😂😂😂
آفرین بد نبود!
یک یک مساوی شدیم. 😉»
عجب رویی داره!
جواب دادم: «اون وقت شما یک امتیازتونو کِی به دست آوردید؟! 😤»
یه دفعه دیدم یه سنگ پای قزوین داره میزنه پشتم و یادآوری میکنه که: «برو خدا رو شکر کن همین یک امتیازم بهت داد! 😬»
🌸 @Negahynov
📚 برای مطالعه بیشتر بنگرید به:
۱- وندیداد، شرح و ترجمه هاشم رضی، ج ۲، ص ۷۷۵-۷۶۲
۲- روایت پهلوی، ص ۳۴-۳۳
۳- دانشنامه مزدیسنا، جهانگیر اوشیدری، ص ۲۵۵
۴- فرهنگ ایران باستان، ابراهیم پورداوود، ص ۱۹۵
#هخامنشیان
#باستان_گرایی
#زرتشت
#خرفستران
┅┅❅❈❅┅┅
لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇
🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
⁉️ پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک 🤔
(قسمت اول)
#داستان
🌸 @Negahynov
کارِ سُنبادهی قاب عکسی که درست کرده بودم، بالاخره تمام شد. با دقت همه جایش را نگاه کردم که اشکال یا نقصی نداشته باشد. 🔍🖼
اشکالی به چشمم نیامد. قاب عکس قشنگی شده بود. 😎
ابزارهای نجاری را مرتب کردم؛ دستم را تکاندم و قاب را بردم که به آقا مراد نشان دهم.
آقا مراد وقتی متوجه حضور من شد، گونیا را روی میز گذاشت و مداد را پشت گوشش. 📐✏️
بدون این که چیزی بگوید، قاب را از دستم گرفت؛ نگاهی انداخت و گفت: «آ باریکلا، حالا شد». 👌
بعد، نگاهی به ساعت چوبی روی دیوار کارگاه انداخت و گفت: «خب دیگه، جمع و جور کن؛ دو تا چایی هم بریز بخوریم؛ بعد برو خونه».
🌸 @Negahynov
رضایت آقا مراد، خستگی را از تنم بیرون کرد. 😌
آقا مراد کم حرف بود. ابهت خاصی هم داشت. ولی حسابی دلسوز و مهربان بود.
از همین جمله سه کلمهای «آباریکلا حالا شد» باید خودم بفهمم که یعنی: «آفرین مجید، پیشرفتت خوبه. 👌 اشکالاتت کمتر از کار قبلی شده. همین جوری پیش بری، یه چیزی میشی! ازت راضیام...» 😅
رفتم کف کارگاه را یک جاروی سریع کشیدم؛ داشتم می رفتم سراغ فلاسک چای که خانمی وارد کارگاه شد و از آقا مراد درباره کمدها و قیمت آنها سؤال کرد.
آقا مراد چند کمدِ ساخته شده را نشانش داد. بعد صدا زد: «آقا مجیــد، مجیـــــــد، بابا اون آلبوم نمونه کارها رو بردار بیار ببینم». 🗣
جواب دادم: «چشم آقا مراد» و به سرعت آلبوم را برداشتم و بردم گذاشتم روی میز. 🏃🏻
آقا مراد گفت: «دستت طلا. چایی رو هم برسون. آ ماشالا پسر».
🌸 @Negahynov
مشغول ریختن چای بودم و گوشم به گفتگوی مشتری با آقا مراد بود. به نظر میرسید یکی از نمونهها را پسندیده:
«این خیلی خوبه؛ فقط میشه این طرح رو بالای درِ کمد دربیارید❓»
خانم مشتری گوشیاش را روبهروی آقا مراد گرفت. آقا مراد کمی نگاه کرد؛ دستی روی سبیلش کشید و گفت: «مال تخت جمشیده؟» 🤔
خانم مشتری بدون توجه به سؤال آقا مراد ادامه داد: «بالای دو تا بال و سرش هم میخوام نوشته بشه: پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک». 😍
ادامه دارد ...
#پندار_نیک #گفتار_نیک #کردار_نیک
#زرتشت #باستان_گرایی
┅┅❅❈❅┅┅
لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇
🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
⁉️ پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک 🤔
(قسمت دوم)
#داستان
📎 لینک قسمت اول:
🌸https://eitaa.com/Negahynov/3210
خانم مشتری بدون توجه به سؤال آقا مراد ادامه داد: «بالای دو تا بال و سرش هم میخوام نوشته بشه: پندار نیک، کردار نیک، گفتار نیک». 😍
چهره آقا مراد کمی در هم رفت. با چند ثانیه مکث پرسید: «میگم آبجی، شما زبونم لال جُهودی (۱)، گَبری (۲) چیزی هستی؟» 😒
به زور جلوی خودم را گرفتم که صدای خندهام به آن طرف کارگاه نرسد. 😂
آقا مراد است دیگر! ادبیات خودش را دارد. رُک و راست و بی شیله پیله.
🌸 @Negahynov
چهره خانم مشتری در هم رفت: «این چه طرز صحبت کردنه آقا؟! 😠
مگه پندار نیک بَده؟ گفتار نیک چه مشکلی داره؟ یا نکنه از کردار نیک بدتون میاد؟!» 😏
آقا مراد مداد را از پشت گوشش برداشت و با پشت آن، سرش را خاراند:
«چی بگم آبجی! بد که نیست. ولی راستِ کار ما نیست! همچین به دل آدم نمیچسبه!» 🤔
بعد، مداد را گذاشت روی میز؛ انگشتهایش را فرو کرد لای فِرهای درشت موهای جوگندمیاش؛ کمی فکر کرد و گفت:
«میخوای من برات همین نمونه کمد رو میسازم. دیگه شما این زَلَم زیمبوهاش رو خودت از بازار بخر بهش بچسبون!» 🤔
اینجا دیگر تیز کردن گوش فایده نداشت! باید میرفتم و میدیدم طرحی که آقا مراد این همه دارد در مورد آن بحث میکند، چیست. زود هم باید میرفتم. چون احتمالاً این خانم دیگر مشتری بشو نیست و الآن است که موبایلش را بردارد و برود. 🏃🏻🏃🏻
🌸 @Negahynov
با یک سینی و دو استکان چای رفتم کنار میز. همه تلاشم را کردم که صفحه گوشی خانم مشتری را ببینم. 🙄📱
یک دفعه با صدای آقا مراد به خودم آمدم:
«اگه سرک کشیدنت تموم شده، چایی رو بگیر جلو مشتری. بعدشم من تلخ میخورم؛ بپر برای خانوم، قند بیار!» 😠
سرم را پایین انداختم و چای را جلوی خانم مشتری گرفتم. 😞
با خوشرویی چای را برداشت و گفت: «نه، نیازی به قند نیست!
به نظر میرسه پسر فهمیدهای باشی. 👌
بیا، میخواستی اینو ببینی؟»
و موبایلش را گرفت جلوی من.📱
من که نصف حواسم پیش اخم آقا مراد بود، با کنجکاوی، نگاهی به عکس توی گوشی خانم انداختم. 🙄
🌸 @Negahynov
📚 پ ن:
۱- یهودی
۲- زرتشتی
ادامه دارد ...
#پندار_نیک #گفتار_نیک #کردار_نیک
#زرتشت #باستان_گرایی
┅┅❅❈❅┅┅
لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇
🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
دولت موبدان😳
#زرتشت
#ساسانیان
#موبدان
┅┅❅❈❅┅┅
لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇
🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
عقاید باطل و منحرف زرتشتیان نسبت به پاکی😯
#زرتشت
#احکام
#ایران_باستان
#ازدواج_با_محارم
┅┅❅❈❅┅┅
لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇
🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
⁉️ پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک 🤔
(قسمت سوم)
#داستان
📎 لینک قسمت دوم:
🌸https://eitaa.com/Negahynov/3220
آهان! این علامت را میگفتند؟! این که چیز عجیبی نیست. توی خیلی از مغازهها، ماشینها و اشیاء زینتی، این علامت را دیدهام: یک انسان شبیه نقشهای تخت جمشید که دو بال هم دارد.
خانم مشتری گفت: «میبینی؟ مختصر و مفید. توی سه کلمه، یک دنیا حرف داره: پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک». 👌
آقا مراد سرفهای کرد و گفت: «پسر، اینم چاییه برداشتی آوردی؟! این که یخ کرده!» 😠
این یعنی آقا مراد اصلاً خوشش نمیآید که این گفتگو ادامه پیدا کند. 😕
نگاهی به بخارهایی که از استکان چای بلند میشد، انداختم. چای را در سینی گذاشتم و رفتم آن طرف کارگاه. 🚶🏻
صدای خانم مشتری را از پشت سرم شنیدم که گفت: «حالا خودت سر فرصت سرچ کن. چیزای خوبی پیدا میکنی». 😉
🌸 @Negahynov
در فاصلهای که داشتم استکان را میشستم، خانم مشتری با آقا مراد، گفتگوی کوتاهی داشت. آخرش هم به توافق نرسیدند و از مغازه زد بیرون.
حالا من ماندهام و یک آقا مراد ناراحت که باید یک جوری دلش را به دست بیاورم. 😐
یک چای دیگر ریختم و رفتم سراغش. این دفعه حواسم به قنددان هم بود! چای را گذاشتم روی میز. محل نگذاشت. ☹️
صدایش زدم: «آقا مراد... اُوستا...»
چپ چپ نگاهم کرد. گفتم: «چاییتون یخ نکنه».
با خودم فکر کردم: «حرف اون خانوم کجاش بد بود که آقا مراد قبولش نکرد؟!» 🤔
تنها نتیجهای که به ذهنم رسید، این بود که آقا مراد تعصب الکی نشان داده. سوادش که زیاد نیست. تا سوم راهنمایی خوانده؛ وگرنه، چه کسی از پندار و گفتار و کردار نیک بدش میآید؟! حالا گیریم که این حرف مال زرتشتیها باشد! 😕
🌸 @Negahynov
نمیدانستم آن موقع، جای حرف زدن درباره این موضوع بود یا نه؛ ولی گفتم شاید با یکی دو سؤال و جواب، کمی یخ آقا مراد باز شود: 😉
«آقا مراد... یه سؤال بپرسم؟»
آقا مراد در حالی که یک قند در دست گرفته بود و از این مشت به آن مشت، جابهجایش میکرد، گفت: «بفرما» 😒
گفتم: «این کردار نیک اینا...»
اخمش رفت توی هم و چپ چپ نگاهم کرد. 😠
چند لحظه سکوت کردم. آقا مراد گفت: «خب؟»
با تردید ادامه دادم: «میگم یعنی... این حرفا کجاش بَده؟» 😰
ادامه دارد...
#پندار_نیک #گفتار_نیک #کردار_نیک
#زرتشت #باستان_گرایی
┅┅❅❈❅┅┅
لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇
🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282