🕊 همای رحمت 🕊
(قسمت سی و ششم)
#داستان
📎لینک قسمت سی و پنجم:
🌸 https://eitaa.com/Negahynov/9384
سرم را داخل خانه بردم و مادرم را صدا کردم
- مامان مامان... 🗣
حاج آقا: حمید جان شاید خواب باشند. برو داخل اگر بیدار هستند بپرس و بیا بگو
در همین حین مادرم از پنجره به داخل حیاط نگاه کرد و گفت:
حمید جان اومدی مادر؟ چیه عزیزم کاری داری؟ 🌿
- حاجی من مادرم رو خوب میشناسم، اگر شب بیرون باشم نمیخوابه تا من برگردم خونه، دلش آروم نمیگیره. 😌 میدونستم بیداره.
حاج آقا: بنده خدا مادرها همیشه برای بچههاشون خوشون رو به آب و آتش میزنند. ❤️
در همین حین مادرم چادر به سر اومد جلوی درب کوچه
مادر: سلام حاج آقا خسته نباشید بفرمایید داخل یه چایی میل کنید. ☕️ بفرمایید
🌸 @Negahynov
حاج آقا: نه ممنون مزاحمتون نمیشم لطف دارید دیروقته و باید برم خونه. حاج خانم هم پا به ماهه الان هم میرم باید کلی حساب پس بدم. 😅
مادر: ان شاءالله که هم خودش هم تو راهی سلامت باشند. هم سایه شما همیشه بر سرشون باشه.
حاج آقا: سلامت باشید. همچنین شما
مادر: حمید جان چیزی شده بود مادر صدام کردی؟
- حاج آقا میخواستن بدونن که خونه ننه سلطان تمییز شده؟ ضد عفونی کردید؟ دیگه کاری نداره؟ آخه فردا صندلیها رو میارن 🙄
مادر: آره خونه رو حسابی شستیم و تمییز کردیم. آمادهی آماده است. 👌
حاج آقا: الحمدلله ممنون حاج خانوم لطف کردید خداقوت؛ اجرتون با امام حسین (ع)
🌸 @Negahynov
حاج آقا خداحافظی کرد و رفت و من هم خسته و کوفته تا رفتم توی اتاقم و دراز کشیدم، خوابم برد. صبح بعد از نماز، دعای عهد خواندم و چون دیگر حس خوابیدن نداشتم، رفتم توی حیاط ورزش کردم. به سرم زد بروم نانوایی و دو تا نان بخرم. 🍞
در صف نانوایی بعضیها ماسک و دستکش و فاصله را رعایت کرده بودند. اما بعضی افراد بدون ماسک و بدون رعایت فاصله ایستاده بودند. 😕 داشتم به افرادی که در صف نانوایی بودند، نگاه میکردم که چشمم به پسری افتاد... سینهاش را بیرون داده بود؛ ماسک هم نزده بود و با گوشی خودش سرگرم بود. 😏
#محرم
#کرونا
#صفر
#اسلام
┅┅❅❈❅┅┅
لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇
🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
اینجا تایلند است و این دستگاه تست فیلتر که میتواند کارایی، تنفس پذیری ونفوذپذیری فیلترها را با دقت بالا اندازهگیری کند
نکته مهم اینکه این دستگاه تولید یک شرکت نانویی ایرانی است
تولید و عرضه گسترده محصولات باکیفیت دانشبنیان شدنی است اگر مغلوب خودتحقیری و جریان #تحریف نشویم!
┅┅❅❈❅┅┅
لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇
🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
🕊 همای رحمت 🕊
(قسمت سی و هفتم)
#داستان
📎لینک قسمت سی و ششم:
🌸 https://eitaa.com/Negahynov/9405
داشتم به افرادی که در صف نانوایی بودند نگاه میکردم که چشمم به یک پسره افتاد سینهاش را بیرون داده بود و ماسک هم نزده بود و با گوشی خودش سرگرم بود.📱
یکدفعه انگار مطلبی دیده بود و توی جو چیزی که خوانده بود با صدای بلند گفت:
*یعنی چی دهه محرم⁉️ آخه عرب پرستی تا کی⁉️ حالا که دیگه کرونا هم هست و هیئت و دهه گرفتن چه صیغهایه⁉️
بین جمعیتی که تو صف بودند همهمه شد و مردم هر کسی چیزی میگفت. یکی طرفداری میکرد و یکی ایراد میگرفت و ناراحت شده بود.😠
🌸 @Negahynov
من بعد از اینکه سعی کردم همه را ساکت کنم گفتم: برادرِ من، شما هیئت تشریف بیاری کرونا میگیری؟! اما الان بدون ماسک اینجا و بدون رعایت فاصله کرونا نمیگیری⁉️
همه شروع کردند به خندیدن و ایول گفتن.
پسره که دید خیلی ضایع شده گفت: نه دیگه نشد، سینه و بازو رو ببین💪
اشاره کرد به قفسه سینهاش و بازوهاشو بالا آورد و ادامه داد: تبر نمیزنه اونوقت یه ویروس کوچیک میخواد منو از پا در بیاره⁉️
گفتم: خب پس اگر این بر و بازو رو تبر نمیزنه و کرونا بهش کارساز نیست پس توی هیئت هم بهش کارساز نیست نگران چی هستی⁉️ البته داداشِ من، احتیاط شرط عقل هست. شما ماسک رو بزن.😷 فرعون با اون فرعون بودنش یه پشه از پا درآوردش.😉
🌸 @Negahynov
همه شروع به دست زدن کردند. پسره که دید اوضاع به نفعش نیست از صف خارج شد و به سمت ماشینش رفت.🚶 من که نوبتم شده بود سریع کارت را کشیدم و نان را گرفتم و رفتم به سمت پسره به شانهاش زدم و گفتم:
داداشم بدون نون نرو بفرما این نون شما، اما ماسک بزن برای سلامتی خودته.😷
در حالی که انگار شرمنده شده بود دستی به شانهام زد و به حالت لوتیها گفت:
با وجود اینکه این قد و هیکل ریزه میزه رو داری، زبونت حسابی درازه،😏 مارو با خاک یکسان کردی. اما مرامت رو عشقه؛ دستت بیبلا میرم یه جا دیگه نون میگیرم.🥖
گفتم: این صبحانه مهمون من، نوش جان. ماسک فراموش نشه😷
#محرم
#کرونا
#اسلام
┅┅❅❈❅┅┅
لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇
🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
🕊 همای رحمت🕊
(قسمت سی و هشتم)
#داستان
📎لینک قسمت سی و هفتم:
🌸 https://eitaa.com/Negahynov/9416
نان را با اصرار به او دادم و برگشتم آخر صف اما کسانی که در صف بودند گفتند چون مرام نشون دادی الان برو اول صف و نون بگیر و برو.😊
خودمم فکر نمیکردم از من این رفتار سر بزند فکر کنم بخاطر رفاقت با حاج آقا باشه.😉
این شعر واقعا راسته که میگه:
کمال همنشین در من اثر کرد
وگرنه من همان خاکم که بودم👌
بعد از اینکه این همه ماجرا را سپری کردم و نان گرفتم. به خانه رفتم، مادرم چایی دم کرده بود و بساط صبحانه را آماده کرده بود. ☕️ این مدتی که کرونا آمده بود و ما خانه نشین شده بودیم فضای خانه هم بیحال و بدون انگیزه شده بود؛😞 اما این مدت کوتاه که با حاج آقا آشنا شده بودیم، هوای خانه که هیچ، هوای خودمان هم عوض شده بود.😊 حتی بهتر از قبل از دوران کرونا، انگیزه پیدا کرده بودیم.
🌸 @Negahynov
بعد از صبحانه به مسجد رفتم؛ ساعت حدود هشت بود و به محض اینکه جلوی درب مسجد رسیدم، همزمان ماشین صندلیها هم رسید. بعد از اینکه با حاج آقا سلام و احوالپرسی کردیم، با چند نفر از رفقا مشغول پایین آوردن صندلیها از ماشین شدیم، حاجی و چند نفر دیگه هم صندلیها را داخل مسجد میبردند. بعد از اتمام کار وارد مسجد شدیم و شروع به چیدن صندلیها کردیم و بقیه صندلیها را به خانه ننه سلطان بردیم.🚶
جلوی در خانه ننه سلطان که رسیدم در زدم. (هنوز کلونهای قدیمی درب سر جای خودش بود، من هم با همان کلون ضخیمتر در زدم. درب چوبی و قدیمی که روز اولی که جلوی آن ظاهر شدم از آن میترسیدم و فکر میکردم شبیه به خانهی جادوگرها است.) در همین افکار بودم و به خودم میخندیدم که حاج آقا صدایم کرد:
آقا حمید کجایی داداش من⁉️ دیره دست بجنبان
دوباره کلون را به صدا در آوردم، بعد از اینکه خانمهای داخل خانه اجازه دادند یا الله گفتیم و وارد خانه شدیم.🚶
#کرونا
#محرم
#هیئت
┅┅❅❈❅┅┅
لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇
🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282