eitaa logo
شماره "۱"
151 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
106 ویدیو
4 فایل
برای آنان که روزی میان صفحات کتابی جا ماندند، همان کسانی که این دنیا برایشان کافی نیست. باد حرف‌هات رو به من می‌رسونه🌬: https://daigo.ir/secret/21657559098
مشاهده در ایتا
دانلود
https://eitaa.com/writer_fazar/866 جلد چهار داره، حلقه سلیمان ولی فکر نکنم ربطی به الان بارتیمیوس داشته باشه و گذشته است و اینکه به خاطر اینکه حضرت سلیمان رو بد به تصویر کشیدن تو ایران ترجمه نشده. پس فکر نکنم بشه کاریش کرد که دروغ باشه😭😭
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
آنها گفتند من یک برگزیده‌ا‌م. برگزیده بودن بد است شما را می‌کشد...
نویسندگی یعنی روحت را در قالب کلمات به کاغذ انتقال دهی، پس نویسنده خوب آن است که با خوندن نوشته‌هایش درون کلمات، زندگی را بیابی.
روزی روزگاری، درون قبرستان مخوف فرسنگ‌ها زیر زمین هتلی وجود داشت، هتلی که هر قبرش یک اتاق بودند و برای زندگی مردگان طراحی شده بودند، هتل مردگان وندرسون. مرگ پایان نیست فقط کمی پایین‌تر است...
شماره "۱"
روزی روزگاری، درون قبرستان مخوف فرسنگ‌ها زیر زمین هتلی وجود داشت، هتلی که هر قبرش یک اتاق بودند و بر
یه سری آدمای خاصی هم هستن، که خیلی خاصن، چون می‌دونن همچین چیزی، توی داستانام هست😶‍🌫️ الان شما هم می‌دونید پس اونا دیگه خاص نیستن ولی خب.
_گفتی چی هستی؟ *اوممم، شما بهش می‌گید اژدها. _و شما بهش چی می‌گید؟ *اژدها _پس چرا گفتی ما میگیم؟ *خب شما هم می‌گید دیگه. _خیلی خب، از چه گونه‌ای هستی؟ *گونه برای حیواناته، من از نژاد جوکانیز هستم. _پس چرا شکل آدمیزادی؟ ویژگی خاص این نژاده؟ *نوچ، چون مامانم آدم بود. _چجوری یه اژدها با یه آدم ازدواج کرد_ ولش کن مهم نیست. اسم تو راندل شد، یک نیمه اژدها. به فَری‌تِل سیتیا خوش اومدی.
تاج پادشاهی را وقتی روی سرم گذاشتم که پادشاهم با چشمان باز، غرق در خون به من خیره شده بود. بعدها چنین خواهند گفت: پادشاهی‌ای که بر روی جنازه‌ها شروع به زندگی کرد، و لابه‌لای جنازه‌ها زندگی‌اش را به پایان رساند. چیزی که از خون شروع شود، با خون نیز به پایان می‌رسد.
من عاشق پری دریایی شدم، اما سایرن من را کُشت. فرق است میان این دو، شاید حتی اگر از یک نفر صحبت کنیم.
جوان دست در دست مرگ گذاشت، و بی واهمه با او همراه شد تا هر کجا که او می‌خواهد، بروند. به هر حال جوان هیچ باکی از مرگ نداشت، او همیشه با خود می‌گفت: شاید زندگی واقعی من در مردن شروع شود...