سلام و عرض ادب به شما عزیزان 🌱
به چند ادمین جهت پست گذاری در کانال آقای اباعبدالله نیاز داریم جهت ادمین شدن به این ایدی پیام بدین تشکر.
@ladaa_1
هدایت شده از یه دهه هشتادی
میخواییم یه کار رسانهای قوی انجام بدیم اولیت با اینستاست...
اما تمام کانال دارا یا افرادی که داخل اینستاگرام فعالن یه پیام بدن تا شروع کنیم به پوشش برنامه فردا ظهر تهران...
@amin31320
فورکنیدبرسهبهدستتمامکانالدارا...
30_ahd_01.mp3
1.82M
#دعایعهد
┏⊰✾🇮🇷✾⊱━─━┓
@Nurulsama
┗─━━⊰✾🇮🇷✾⊱┛
یهسلاممبدیمخدمتآقاجانمون؛
اَلسَلامُعَلَیكیاصاحِباَلعَصروَالزَمان..(:💚
السَّلامُعلیکیابقیَّةَاللّٰہ
یااباصالحَالمَهدییاخلیفةَالرَّحمن
ویاشریکَالقرآن
ایُّهاالاِمامَالاِنسُوالجّانّسیِّدی
ومَولایالاَمانالاَمان . . . 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وای امام رضا میشه یبار دیگه بیام پیشت؟😭❤️🩹
#امام_رضا_جـآنم
میپرسی نماز چقدر مهم است؟
میگویم؛ آنقدری مهم است که حاج قاسم وسط عملیات میرود
میپرسن حاجی کجا میروید
و در پاسخ میشنوند
که ماموریتی مهمتر از نماز نداریم: " )💚
#حرف_قشنگ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
29.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#بزن_بریم 😉🇮🇷
«تقدیم به مردم شریف کشورمون ایران محافظان امنیت که الحق دل همه رو شاد کردند.
هدایت شده از نَجْوایِ دلِ دَههِ هَشْتٰادیٰا:)
تا میگیم امنیت داریم ، عده ای مسخره میکنن و میگن امنیت کجا بود !!
🤔😬
بزرگوار امنیت یعنی این :
۲۰۰ موشک شلیک کنی به یک کشور دارای بمب اتم ،😮
سه پایگاه از ۷ پایگاه نیرهواییش رو منهدم و کامل از بُعد عملیاتی خارج کنی ،😲
اما
خودت صبح زود بلند شی بری سرکار🤓 ، بچه هات برن مدرسه،
زندگی بدون کوچک ترین ترس و واهمهای ادامه داشته باشه .😇
آره جانم امنیت یعنی این ، برای این امنیت باید از رهبر حکیم انقلاب و تمامی نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران و شهدا تشکر کنیم .....
«خدایا شکرت»🌿
#دستنویس
#فور
enc_17067907115002081573818.mp3
3.72M
تنها یارم امام حسین . . 💔
#سیدرضانریمانی
https://eitaa.com/shahadat0_0/16167
همی که هست 🙂😂
ملت آرزو شونه رفیقی مثل من داشته باشن 🦦
آقایاباعبــداللّٰــہ...
https://eitaa.com/shahadat0_0/16170 هارهارهار نمکدون😐💔
خودم میدونم چقد نمکدونم لازم نیست بگی 😒😂💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما فقط یک راه برای عبور آسان و سالم از فتنههای سنگین آخرالزمان داریم :
#سید_علی_خامنه_ای_مدظعه_العالی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میدونم گاهی سخته ادامه دادن ...
#انگیزشـے
30.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به وقت سلام
اسلام علیک یا علی بن موسی الرضا علیه السلام
التماس دعای خیر یافاطمه الزهرا سلام الله علیها '
آقایاباعبــداللّٰــہ...
بریم زبان مون رو حل کنیم🗿💔 #روزمرگی
بلاخره تموم شد😅
آقایاباعبــداللّٰــہ...
#رمان_عشق_پاک #پارت100 با خوشحالی نگاه به کاغذ دیواریا کردم و گفتم _وااای محسن چقد اینا قشنگن
#رمان_عشق_پاک
#پارت101
یکم توی خونه موندیم و همه جا رو دیدم خیلی خونه به دلم نشسته!
صدای در اومد که خاله از پشت در گفت
_صاحب خونه!
به محسن نگاه کردم هردو خندیدیم محسن گفت
_جان صاحب خونه؟
درو باز کرد و خاله اومد بسم الله گفت و وارد شد
نگاهی به دور تا دور خونه کرد و گفت
_به به چقد قشنگ شده ماشاالله انشاالله خیرشو ببینید عزیزم!
محسن لبخندی زد و گفت
_چاکرم حاج خانوم!.
خاله خندید و گفت
_باریکلا راه افتادی
_دیگه چیکار کنم!
نگاهی به خاله کردم و گفتم
_خاله اتاقا هم ببین
خاله اتاق و حمام و دستشویی هم نگاه کرد و گفت
_همه چیز خیلیی قشنگه عزیزم مبارکتون باشه!
_سلامت باشید دست آقامون درد نکنه
محسن نگاهی بهم کرد و چشمک زد؛)
و گفت
_فقط تمیز کاری نیاز داره که فردا منو حاج خانومم میایم دوتایی کمر همت رو ببندیم!
خاله رفت پایین و من و محسن هم رفتیم
شامو خوردم و محسن رسوندم خونه و رفت
_سلاام مامان!
_سلام عزیزم بیا بالا!
علی روی مبل خوابش برده بود از پله ها رفتم بالا مامان و فاطمه توی اتاق نشسته بودن و میوه میخوردن نگاهی کردم و گفتم
_به به خلوت دو نفره مادر دختری رو بهم نزنم؟!
مامان خندید و گفت
_لوس نشو بیا بشین!
فاطمه گفت
_حالا خوبه همیشه تو کنار مامان بودی حالا یه بارم من!
دستامو به نشونه تسلیم بالا گرفتم و گفتم
_باشه باشه تسلیم!
هممون خندیدیم لباس هامو عوض کردم و رفتم کنارشون
_مشکوکید چیشده؟!
مامان نگاهی به فاطمه کرد و گفت
_فاطمه فرداشب خواستگاریشه!
با تعجب نگاهشون کردم و گفتم
_مبارک باشه میخواستید منو برای عروسی میگفتید دیگه!
#رمان_عشق_پاک
#پارت102
فاطمه گفت
_اهان ببخشید اون روزی که من غریبه شده بودم تو خونه و تا آزمایشم بهم نگفتی من حرفی زدم؟
فاطمه راست میگفت حقم داره دلخور بشه
_خب حالا این دوماد بدبخت کیه که میخواد بیاد تورو بگیره
فاطمه با پشتی زد توی سرم گفت
_حالا محسن بنده خدا خیلی خوشبخته از دست تو؟
_اره پس چی!
مامان خندید و گفت
_بسه انقد دعوا نکنید دیگه!
_مامان بگو دیگه پسره چیکارس؟
_فروشگاه داره خیلی خانواده خوبی هستن ۲۳ سالشه اسمشم محمد علی
_نه بابا جدیییی! حالا فرداشب میان؟
_اره فرداشب قراره بیان حرفاشونو بزنن!
یهو یاد حرف خاله افتادم و گفتم
_وااای مامان راستی خاله گفت پنجشنبه بریم جهیزیمو بچینیم!
_مگه کابینتا و کاغذ دیواریا رو زدن؟
_اره امشب انقدر قشنگ شد ماماننننن!
_مبارکت باشه دخترم باشه حالا امروز که سه شنبس به بابات میگم که کارا رو بکنیم پنجشنبه ببریم! دو هفته دیگه هم عروسیه بعدش بریم سراغ کارای عروسی!
_باشه مامان!
اونشب تا صبح با فاطمه حرف زدم و از تجربیاتم گفتم از شب خواستگاری حرفایی که باید بزنه و چیکار بکنه بالاخره بعد از کلی حرف زدن صدای مامان در اومد که گفت
_بخوابید دیگه صبح شدا!
_چشم شب بخیر
با فاطمه سریع چشمامونو بستیم و خوابیدیم
صبح از خوابم با صدای سشوار پاشدم فاطمه موهاشو داشت خشک میکرد
_فاطمه انقد صدا نکن بزار بخوابم!
_چقدر میخوابی پاشو بابا!
نگاهی به ساعت کردم ساعت ده و نیم بود بلند شدم و رفتم پایین
_سلام مامان. صبح بخیر!
_سلام عزیزم حسنا راستی!
_جانم؟
_زنگ بزن محسن بگو امشب بیاد برا خواستگاری!
_باشه الان زنگش میزنم
برای خودم چایی ریختم و رفتم روی مبل نشستم و زنگ زدم به محسن و گفتم که شب بیاد خونمون