هدایت شده از Wallflower
میشه ازتون بخوام یه حمد شفا برای مادربزرگم بخونین؟ قلب.
هدایت شده از حُفره
یادم میاد بعد از سه سال خونهنشینی رفتم دانشگاه. خونهنشینی محضی که حتی روزها و روزها رنگ آسمون رو نمیدیدم و درشرف افسردگی بودم. هیچی از کوچه و خیابونهای خونهی جدیدمون نمیدونستم. یه بار دوقلوها رو سپردم به همسرم و با مادرشوهرم رفتم که قدم بزنیم. همه چیز یعنی همه چیز برام نو و تازه بود. یهو میایستادم و میگفتم: " مامان ببینید شکوفههای این درختو! "
" ببینید اون کبوترو که چطور دونه میخوره! "
" وای خدای من چه پارکی داره اینجا! "
" بوی نون تازه رو حس کردین؟ "
" یه ذره کیک یزدی بخریم؟ بذارید من کارت بکشم! خواهش میکنم! "
" وای چه گُلهایی! خدای من! "
" چه چالهی قشنگی! "
دلم حتی واسه کارت کشیدن از روی دستگاه کارتخوان تنگ شده بود. واسه اینکه یه چیزی بخرم و ببرم خونه. واسه اینکه حس کنم بیرون از خونه هم ارزشمندم و وجود دارم. میایستادم زیر تابش مستقیم آفتاب تا بسوزم. اصلا جزغاله بشم ولی باشم! مادرشوهر بیچارهم جوری نگام میکرد انگار یه تختهم کمه! انگار مغزم عیب کرده! راهو گُم کردیم و اصلا واسم مهم نبود. مثل مشنگا فقط به زمین و آسمون خیره بودم. میخواستم تا شب تو خیابونا راه برم و هوای تازه رو بکشم تو ریههام. مثل یه جاروبرقی با مکش بالا.
داشتم میگفتم که بعد از چنین خونهنشینی که حتی تصورش هم برای بعضیا سخته، رفتم دانشگاه.
هر کی میفهمید به جای تبریک میگفت: " واااا بچههاتو کجا گذاشتی؟ "
" حالا الان وقت درس خوندن بود؟ بچههات آسیب نبینن؟ "
آدمهایی که تو تموم اون سه سال یک بار هم حالی از من نپرسیده بودن به خودشون اجازه میدادن که چنین سوالی بپرسن! شلنگِ عذاب وجدان رو بگیرن روم. حتی یه نفر بهم نگفت که چه خوب که میری دانشگاه. چه خوب که زدی بیرون. یعنی ممکن بود من برم دانشگاه و بچههامو سر راه بذارم؟ ممکن بود منِ مادر فکری به حال بچههام و مراقبتشون نکنم که اونا باید بهم یادآوریش میکردن؟ چرا؟
تموم اون روزها که درس میخوندم و هزاران فشار روم بود از همجنسام با خودم میگفتم خب چرا؟
استادِ خانمم که میتونم قسم بخورم طاقت ده روز خونه نشستنم نداره برگشت بهم گفت من اگه مادر بودم اینجا نبودم! خونهم بودم! از ته دلم خواستم به حال من بیفته. التماس کنه واسه یه ذره هوای بیرون از خونه! له له بزنه. نه. نفرینش نکردم. بخدا نکردم. فقط خواستم بفهمه حالمو و انرژی بدی که بهم داده. تو دانشگاه دیگه حلقه نمیذاشتم. هیچی از خودم نمیگفتم. با کسی دوست نمیشدم. البته تا ترم آخر که همه چی لو رفت و همه تو بُهت بزرگی رفتن که " اکبرنیا نه تنها ازدواج کرده بلکه دوقلو هم داره! باورتون میشه! " حالم خوب بود. حس میکردم از تموم دنیا که میخواست منو خونهنشین ببینه انتقام گرفتم! من تبدیل شده بودم به یه مادر بهتر.
بهترین ورژن مادری که میتونستم باشم. خب پس چرا درس نمیخوندم؟ چرا نمیرفتم؟ چرا وقتی میشد کمی از بچهها دور باشم و یه مامان شاد باشم، کنارشون میبودم و یه افسرده عصبی و دیوونه میبودم؟
با احترام من جزو اون دسته از مادرهای سنگدلم که میگم اول خودم! چون اگه من مواظب سلامت جسم و روان خودم نباشم، یه نسل دیوونه عین خودم تحویل جامعه میدم!
بهار امسال درسم تموم شد و با تولد محمدحسین دوباره خونهنشین شدم. دوباره به همون حال افتادم چه بسا بدتر! خیلی بدتر!
دوست عزیز! این روزها حالمو بپرس! تا بفهمی که چطوری میگذرونم! که این دنیا خیلی نور و خاک و آب و آتش بهم بدهکاره! که دو سه سال دیگه ( اگه زنده موندم البته) زدم بیرون از خونه بفهمی که این نهنگ لعنتی نیاز داره نفس تازه کنه!
#زنانه
#مادری
#قصهی_زنها
#چهار
@hofreee
هدایت شده از کانال رسمی بنیاد شهید پالیزوانی
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
🌟اعتماد به نفس ،مهارت طلایی موفقیت🌟
📣 آغاز ثبتنام همایش « اعتماد به نفس »
❇️ خانم ها و آقایان
🔸حضوری: خانم ها و آقایان
🔸برخط: خانم ها و آقایان غیرتهرانی
👤 مدرس: دکتر علی غلامی
⏰ زمان: پنجشنبه ۶ دی
شروع رسمی مراسم: ساعت ۹:۴۵ تا ۱۷:۱۵
بازه پذیرش: ۸:۴۵_۹:۴۵
🎯 محورها:
🔹 شناخت مفهوم واقعی اعتماد به نفس
🔹 بررسی ابعاد مختلف آن
🔹 یادگیری راهکارهای عملی برای تقویت اعتماد به نفس
📅 مهلت ثبتنام: ۲۴ آذر تا ۲ دی ماه ۱۴۰۳
💳 هزینه ثبتنام:
حضوری: ۴۰۰ هزار تومان
برخط: ۳۰۰ هزار تومان
🔅 هزینه همایش برای اندیشهجویان دورههای بنیاد شهید پالیزوانی (ره) و افرادی که به صورت گروهی ثبتنام کنند شامل ۲۵ درصد تخفیف میشود.
✒ ثبتنام و توضیحات تکمیلی:
🌐 shahidpalizvani.ir
📱 پشتیبانی ثبتنام: ارسال درخواست به معاونت روابط عمومی دسته همایش، در سایت شهید پالیزوانی (ره)
▫️ پشتیانی فنی رویداد:
@poshtibaniroydad
📲 اینستاگرام | بله | ایتا | تلگرام | روبیکا
هدایت شده از خبرگزاری فارس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 در فراق شهید جمهور...
🔹سال گذشته رئیسجمهورِ شهید شب یلدا را با سربازان گلستانی گذراند.
@Golestan_Fars
هدایت شده از جنگ با آرزوها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیشب که خواب بودید
🔸رژیم کودککش با بمباران مناطق مختلف نوار غزه ۵۰ فلسطینی را به شهادت رساند.
🔹این دختر بچه یکی از قربانیان جنایت دیشب رژیم کودککش است.
#غزه
📱@jangbaarezouha
هدایت شده از - عباپوش -
یه مامانخانمی اینجا تازه پدرش فوت شده حالش خوب نیست. میشه برای سلامتی خودش و کوچولوش دعا کنید و برای پدرش فاتحه بخونید؟
هدایت شده از آنِ۵۷ 🇮🇷
از هر جریان و آدمی که باعث میشه زنهای متدین و مذهبی
در سطح باقی بمونن
متنفرم.
شما احساس نمیکنید حال عمومی جامعه هم تا حد زیادی بستگی به هنجارها و اون چیزی که مد باشه و ارزشهای عمومی داره؟
مثلا الان غر زدن مده، تابستون بیخوده و گرمه، زمستون شبا کوتاهه و سرده، بارون نمیاد لعنت به این هوا، بارون میاد ای خدا باید تو ترافیک بمونیم، خلاصه در هر شرایطی باید چیزی پیدا بشه که شکایتی ازش داشته باشیم و اگه کسی شکایتی نداشته باشه یا عجیبه یا زیادی سرخوشه یا اصلا انسان فرهیختهای نیست، چون روشنفکر جماعت باید حرفی برای مخالفت و ناامیدی و ناراحتی داشته باشن.
حالا اگه بگیم تو هر چیزی دنبال یه کوچولو قشنگی بگردید، یه کم مثبت و حتی خنثی نگاه کنید و به قول اون عزیز، بگیم ببین دنیا هنوز خوشگلیاشو داره، میشیم زیادی خوشبین و بیخبر از دنیا و هرچه در آن هست.
حالا بذارید از دو جنبه قضیه رو بررسی کنیم، اول اینکه معمولا افراد وقتی ببینن بیشتر اعضای گروه یه نظری دارن، طبق همون ضربالمثل ما که میگیم خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو، رفتار میکنن. یعنی فشار اجتماعی یا فشار گروه و تلاش برای همرنگی، میتونه نظر ما رو کاملا متفاوت با چیزی که بهش باور داشتیم بکنه. تحقیقات سولومون اش در این مورد خیلی معروفن که بفرمایید سرچ کنید خودتون، از جذابترین آزمایشهای #روانشناسی_اجتماعی همین کارهای اشه.
دوم اینکه این همرنگی حتی در موارد شدید میتونه به چیزی به نام هیستیری جمعی برسه، حالتی که انگار افراد بهم دیگه نگاه میکنن و بدون هیچ علت جسمی، علائم بیماری همدیگه بهشون منتقل میشه. این اختلال سابقه و موارد زیاد و جالبی داره و زیرمجموعه اختلالات تبدیلیه، که اینم دوست داشتید سرچ کنید.
اگه کتاب آدمخواران ژان تولی رو خونده باشید، که برمبنای یه داستان واقعی نوشته شده، شاید بهتر این جنون جمعی یا فشار همرنگی رو متوجه بشید.
حالا این حس ناراحتی، نارضایتی، ناامیدی حتی از فصلها و بارون و اینکه چرا فروردین تموم نمیشه، این غر و حال بد عمومی، درسته که یه قسمتیش منطقیه و درموردش حق داریم اما تا چه حدی فشار همرنگیه؟ تا کجا واقعی و از کجا به بعد ناخودآگاه و به خاطر تحتتاثیر دیگران قرار گرفتنه؟
اینم شما بهش فکر کنید. شاید حالتون بهتر بشه.
https://t.me/yekravanshenaas