💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_دوم
لبخندی زدم و زدم پشت کمر سجاد و گفتم : من میرم رو نیمکت میشینم تا بیای
سجاد: باشه داداش زود میام
سری تکون دادم و با دوستاش خدا حافظی کردم و رفتم سمت نمیکت و نشستم و به اطراف نگاه می کردم که دختری رو دیدم
چادرش داشت از سرش می افتاد و مغنه اش عقب رفته بود و باعث دیده شدن مو هاش می شد ، اصلا حواسش نبود و با دوستاش می خندید
نگاهم رو ازش گرفتم و سرم به پایین انداختم
ای خدا عجب غلطی کردماا
خدا منو ببخشه
نفس عمیقی کشیدم و ذهنم از فکر کردن به اون دختر گرفتم که سجاد آمد پیشم
سجاد: شرمنده داداش معطل شدی
- دشمنت شرمنده برادر بریم؟
سجاد: بریم
قفل ماشین رو زدم و نشستیم و ماشین روشن کردم که ضبط هم روشن شد و مداحی پخش شد
رو به سجاد گفتم : خب چه خبر همه چی رو به راهه؟
سجاد: آره الحمدالله یه اتفاق خوب هم برام افتاده
- عهه به سلامتی خب چی شده؟
سجاد: اممم خب چطور بگم
- چرا ادا دخترا در میاری؟ و خندیدم که سجاد هم خنده اش گرفت و گفت
سجاد: عاشق شدم
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی حرام است و پیگیری الهی دارد▪️