خدایا!
دنیا شلوغه...
ما رو از هرچی حبِ دنیاست
رد صلاحیت کن،
ولی از بندگی نه...!
-
کارد رسیده به استُخـون این قلب...!
فارِسالحــجازِ من!
ببین دیگه بی قرارم ، و دیگه دارم کم میارم..
چرا نمیرسم؟
عزیز من ، مگه عاشق قرار نیست رنگِ معشـوق بگیره ؟ مگه من هر روز آیینه این دلو نگاه نمیکنم؟
هر روز این آیینهء زنگار گرفته رو میپــام ،
عـاشِقی که رنگ معشـوق نگیره کـه عاشق نیست...
میشه یه روزی بشم آیینه صِفـات تو؟
بابــــا یادته ؟ هروقت به درِ بستـه رسیدم تو دلسوزتَـرین کسی بودی که به دادِ نوکرِ بی دست و پات رسیدی..
آره دقیقا همـون وقتـایی که دست و پا میزدم تو هَر اِبتـلاء و امتـحانی ،
تو اومدی شدی کمک مربّی ، وایسادی بالاسرِ من ، اِشکـالامو صَحـیح کردی بعد گذاشتـی دستمو بالا بگیرم و برگه رو تحـویل بدم...
تو مَحبــوب من شدی ،
به زیر و بَم و عُمـق این دل که یـه اِشاره میکنم ، عَزیزتریـن و رفیق ترینم تویی،
تویـی که دستِ پدریت همیشه رو سرمه!
تو رو دیگـه نَبایـد نَداشتـه باشم ،
تنها راهِ نجـات ، خودِتـی و تمام:)
کشتیِ نجـاتِت مگـه کم از سفیـنةالنّجـاة حسین'ع' داره؟..
من میـخوام تحتِ مراقبتِ تویی باشم که حالاتِ خوب و بـــدم برات مهمه و حقیقتـا بِ داد میرسی و دست میگیری...
در خَـفا پدری میکنی ، شَفـا میـدی ، طلبِ عفـو میکنی ، اشک میریزی برا دونـهدونهیِ گناهامـون ،
و مـایی که اگه تاثیرِ وجـودِ تو نبود تو زندگـی هامون لِـه و لَورده میشدیم زیرِ بـارِ اینهمه گناهی که ریخـته تو دنیا !(
خــدا، به من نگاه کرد
و خواست.... که تو هم بخوای این عبدِ حقیرو... و منی ک پا به فرار گذاشتم از این دنیا !
فَرار کردم سمتِ تو.
تو از دور دست تکـون میدادی و لبخنـد میزدی ... تو رو که میدیدم بیرمقیِ پاهام یادم میرفـت و تُنـد تر میدویدم ،
تو رو که میدیدم یادم میرفت ظاهر فریبنـدهیِ دنـیا رو ،
تو رو که میدیدم یـادم میرفت نفَسـم بالا نمیاد از اینکه اینهمه دویدم!(
هنوز تو راهـم نه ؟ هنـوز نرسیدم نه ؟
هنـوز خیـلی راه دارم !؟
پاهـایِ مجنـونت درد گرفتـه و زخم شده ولی کم نمیاره ، برسم پانسمان میزنـی بهشون خوب میشن ، فقط نزار اینجا بمـونم!
نـزار تو این دنیا ب سَر کنم ،!
تو... اصن خیلی قشنگی
مــــگه میشه تو رو دید و نیومد سمتت؟
صاحبِ من خودِ تویی هستی که این قلـبو فَتح کردی و راه بلدِ مسیری شدی که من هیچی ازش بلد نبـودم!
پـیدا شدن ، یعنی گُم شدن تو دریـایِ محبتت و آغوشـی که پدرانه به دادِ درمانـدگی ها میرسه💔
من نمک گیرِ مرهمهـایی اَم که با دلسوزانهترین و مهربونترین حالتِ ممکن ، گذاشتی جای جایِ شکستگی هایِ این روح...
ک تو همونی هستی که جایِ ترک های این قلب ، گُل کاشتی..
ک تو ، تو زمین و آسمونِ این قلب، شدی مــاه پیشونـی برایِ من :)
ک تو فریادرس منی شدی ک فریادمو کسی نمیتونست بفهمه و بشنوه .!
چـاره منِ بیچاره باش آقایِ صاحبالزمان^^
اَنتَ صاحِـــبی ، وَ اِمـامی ، وَ مَـولای...
اَنـتَ... حَــلاوةُ حَـیاتـی✍❤️🩹
#صاحبالزمان
#دلتنگِیار
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_پانصد_شصت_و_چهارم
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
به زینب نگاه کردم که چشم هاش بسته بود و سرش تکیه داده بود به صندلی؛رنگش شده بود مثل گچ دیوار .
-چیکار کردی با خودت خانوم .
چشم هاش باز کرد و با دیدنم جا خورد .
یه دور کل صورتم رو با دقت نگاه کرد و چشمه اشکش جوشید .
آب دهنم قورت دادم ونفس پر دردی کشیدم .
میدونستم تک تک لحظاتی که اینجا بوده به این فکر کرده که اگه منم شهید بشم؛ این اتفاقات براش میفته، به دوری از هم فکر کرده ، حتی شاید برای لحظه ای من رو جای علی جا زده که حالش اینجوری شده .
فهمیدن این چیز ها خیلی راحت بود برام .
دستم سمت صورتش بردم و اشک صورتش پاک کردم .
-ببین با خودت چیکار کردی! گریه نکن دیگه، آروم باش !
چشم هاش بست و آروم گفت : تو خودتو تو آیینه ندیدی که چه بلایی سر خودت آوردی .
بی حرف نفس عمیقی کشیدم و دستش گرفتم؛ سرد بود .
خواستم بلند شم برم براش یه چیزی بیارم بخوره فشارش بیاد بالا که فاطمه گفت : نرو ، مامان رفته براش یه چیزی بگیره .
همون لحظه مامان اومد .
بلند شدم بهش سلام کردم ، متقابلا جوابم رو داد .
آبمیوه ای از توی مشما برداشت و بازش کرد و به طرف زینب آورد و نی اش رو توی دهنش گذاشت : بخور عزیزم. ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_پانصد_شصت_و_پنجم
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
از مامان تشکر کردم .
منتظر موندم ، زینب کمی حالش خوب شد .
کمی دل دل کردم، مونده بودم برم کمک بچه ها ویا بمونم پیش زینب و یا ببرمش خونه و دوباره برگردم .
توی این فکر بودم که چیکارکنم که زینب به کمکم اومد .
زینب : رضا تو برو ، به کمکت نیاز دارن ؛ من حالم خوبه
سردرگم گفتم : میشه بری خونه من خیالم راحت بشه؟ خواهش میکنم !
زینب : باشه میرم .
-بیا خودم ببرمت خیالم راحت بشه
مامان : نه؛ الان امیرعلی میاد همگی میریم .
-زینب بریا
زینب : میرم دیگه
نگران به مامان گفتم : مامان توروخدا حواست بهش باشه .
مامان : برو پسرم ، خیالت راحت .
سری تکون دادم و دست زینب فشردم و بلند شدم . کمی که جلو تر رفتم یاد سجاد افتادم .
-مامان سجاد کجاست؟
نیایش : پیش امیرحسینه
-آهان .
سری تکون دادم و برگشتم سمت مزار علی .
توی راه برگشت،صدای مداح می اومد ، مداحی هوای این روزهای من هوای سنگره رو داشت میخوند . از وقتی این مداحی رو شنیدم بدجور عاشقش شده بودم .
با حالی زار زیر لب با مداح زمزمه کردم که کم کم اشکم در اومد : هوای این روزای من ، هوای سنگره ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_پانصد_شصت_و_ششم
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
هوای این روزای من ، هوای سنگره
یه حسی روحمو تا زینبیه میبره !!
هوای این روزای من ، هوای سنگره
یه حسی روحمو تا زینبیه میبره !!
یه حسی روحمو تا زینبیه میبره
تا کی باید بشینمو ، خدا خدا کنم !!
تا کی باید بشینمو ؛ خدا خدا کنم
به عکس صورت شهیدامون نگاه کنم !!
به عکس صورت شهیدامون نگاه کنم
حالا که من نبودم ؛ اون روزا تو کربلا !!
بی بی بذار بیام ؛ بشم برای تو فدا
به طرف بچه ها که داشتن از کسانی که اومدن پذیرایی میکردن رفتم و کمکشون کردم .
مداح: حالا که من نبودم ؛ اون روزا تو کربلا
بی بی بذار بیام ؛ بشم برای تو فدا
درسته که من آدم بدی شدم ولی
هنوز یه غیرتی دارم ؛ رو دختر علی
باید برای اینکه جونمو فدا کنم
به حضرت علی اکبر اقتدا کنم
به حضرت علی اکبر اقتدا کنم
تو کوچه های زندگی غریب و در به در
پی شهادتم من شکسته بال و پر
اگر چه بی لیاقتم ولی به روم نیار
بیا و مادری کن و به من محل بذار
دلم هلاک یک نگاه مادرانته
تویی که یا حسین قشنگترین ترانته ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_پانصد_شصت_و_هفتم
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
بدون زینبیه من نفس نمیکشم
تا زنده ام از عشق بی بی دست نمیکشم !!
تورو به جون مادرت آقا دیگه بیا
نذار بازم بشه غروب کربلا به پا !!
همون یه کربلا برای عمه جان بس
همون یه کربلا برای عمه جان بسه!!
نذار بگن حریم زینبیه بی کسه
نذار بگن حریم زینبیه بی کسه !!
کم کم داشت هوا تاریک میشد و همه رفتن . به اصرار مادر و پدر علی رو هم فرستادیم خونه .
نمیرفتن؛ مادرش میگفت پسرم امشب تنهاست می خوام کنارش باشم .
و من قول دادم تا صبح کنار علی بمونم .
محسن هم پیشم موند .
زنگ زدم خونه و گفتم تا صبح گلزار شهدا میمونم.
همه رفته بودن ، فقط من و محسن بودیم .
اذان رو دادن . بلند شدیم دوتایی نماز جماعت مغرب و عشاء خوندیم .
بعد نماز عشاء ؛ برای علی نماز شب اول قبر خوندیم .
بعد از نماز شروع به خواندن قرآن و زیارت عاشورا کردم .
از صبح هیچی نخورده بودم . ولی هنوز هم اشتها نداشتم.
سرم روی شانه ی محسن گذاشتم : از لحاظ روحی خیلی خسته ام محسن ! خیلی... ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
55.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥این هم آخرین ورژن عزا داری انحرافی
🔹دستهی زعفرجنی‼️
🔹اینگونه اعمال آنهم در سال ۱۴۰۳؟
🔹چه کسی جلوی اینگونه انحرافات در عزاداریها را باید بگیرد؟
اگر جلوی انحراف های کوچک گرفته نشود وحساسیت مردم و نهادهای نظارتی نباشد قصه حجاب پیش میآید
✍علی محمدی
17.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 ای بیکفن حسین!
🔻 روضه تلخ اسارت اهل حرم و پیکرهای رها شده در خاک بیابان
#حسینیه_معلی
#مداحی
6.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️نظر مردم غزه درباره امام حسین(ع)
تبلیغ خلاقانه دو بلاگر عرب برای مصرف نکردن محصولات اسرائیلی مثل کوکا و پپسی