🥀عُـشـــاق اَلشُھـــــــدا🥀
-
بزرگترینخیانتم
زمانیبودکهگفتمدوستتدارم
امالذتِگناهروبهلبخندِتوترجیحدادم💔:)
#بـسـمربِّالـمـهـدےعـج
رمــــان
"پایان یک عــــشـــــق💕"
#قسمتیازدهم
از زبان هدیه:
خلاصه به هر دَری هم بود مهدیار قضیه رو جمع کرد؛ولی کم هم تیکه ننداخت..
_من همش باید جلو این ضایع بشم آخه،
حالا خداروشکر خوبه بقیه نفهمیدن..
فاطمه:
-آنقدر حرص نخور،
پاشو بریم نماز که نماز اول وقتش خوبه..
پوتین نظامی هام رو پوشیدم
و رفتم سمت یکی از کلاسها که نمازخونه بود..
دوتا کلاس بود؛
یکیش مال خواهران و اون یکی برادران..
پوتین هام رو درآوردم و گذاشتم تو جاکفشی،
جاکفشی خواهران و برادران یکی بود..
موقع نماز هِی به گوشیم پیام میومد..
بعد از نماز و تسبیحاتحضرتفاطمهزهرا(سلاماللهعلیها)
که هر دلی رو آروم میکرد..
گوشیم رو باز کردم..
از طرف؛
بابا:
"گوشیت در دسترس نیست!
جواب بده کار مهمی دارم.."
مامان:
"سریع زنگ بزن!
کار واجب.."
"یاخـــــــدا یعنی چه خبره؟!"
از نمازخونه اومدم بیرون...
پوتینهام رو پوشیدم ولی سرم تو گوشی بود..
چقدر پوتینهام گشاد شدن،
لابد اینجوری حس میکنم...
رفتم سمت حیاط تا یه جایی پیدا کنم آنتن باشه
تا بتونم زنگ بزنم،ان شالله که خیره..
از زبان مهدیار:
"از نمازخونه اومدم بیرون..
عه!چرا جا پوتینهام عوض شده؟!
لابد بچهها مرتب کردن..
پوتینها رو برداشتم تا بپوشم
"ولی چرا نمیره تو پام؟!
چرا انقدر تنگ و کوچیکه!!!!
یاخــــدا..جن داره اینجا؟!
ولی فکر نکنم؛لابد بچهها اشتباه پوشیدن.."
پوتینها رو گرفتم دستم با پای پَتی رفتم سمت حیاط،پای هیچکی پوتین نیست اِلّا..
وای خانم کیامرزی..!!
گوشیِ تو دستش رو گرفته هوا و حیاط رو دور میزنه،فکر کنم دنبال آنتنه..
پوتین هاش هم از اینجا داد میزنه گشاده؛
تازه گِلی بودنش ثابت میکنه مال منه..
این دختر حواسش کجاست آخه؟!
رفتم سمتش...
نویسنده: #هـدیـهیخـدا
@Oshagh_shohadam
#دعاےفرج🌱
#قرارِهرشبمون♥
-بسمالله...🌸
بخونیمباهم...🤲🏻
الهےعَظُمَالْبَلٰٓآوَبَرِحَالخَفٰآء
ُوَانْڪَشِفَالْغِطٰٓآءٌ…🍃
#زيـاږݓݩــاݦـہشهــڌا
♥️|دل ڪہ هوایـے شود، پرواز است
……ڪہ آسمانیت مےڪند.……
🌱و اگر بال خونیـن داشتہ باشے🌱
دیگر آسمــان، طعم ڪربلا مےگیرد.
دلــها را راهےڪربلاے جبــهہها
مےڪنیم و دست بر سینہ،
بہ زیارت "شــهــــــداء" مےنشینیم...|♥️
🕊🦋 بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم🦋🕊
🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَہُ
🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَہُ
🌹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللہِ
🕊اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
🌹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...🌻
#شادے_روح_شهـــــــدا_صلوات🌾
@Oshagh_shohadam
#امام_زمان💚
دارمیَقیـنڪِھروزِوصـٰالِتـومۍرِسـد؛
ذِڪرلَبـمشـدهڪِھالھـۍببینمَـت🌱ـ!
#السلامعلیڪیابقیهالله🙂
@Oshagh_shohadam
#تلنگر
ادم شیشه کثیف رو پاک میکنه
حسش خوب میشه؛
ببین دلو پاک کنی چی میشه! :)🙂❤️
@Oshagh_shohadam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خب!!
بعدش که چی؟!
لایک هاتو جمع کردی؟؟خودتو تو چشم نا محرم کردی؟؟
حواست باشه🙂☝️
قراره یه روزی جواب همه خون هایی که ریخته شد تا آدمایی مثل تو و امثال تو زنده بمونن و امنیت داشته باشن رو بدی!💔🖐🏻🚶🏻♂️
@Oshagh_shohadam
#بـسـمربِّالـمـهـدےعـج
رمــــان
"پایان یک عــــشـــــق💕"
#قسمتدوازدهم
از زبان هدیه:
"ای خـــــــــدا..
آنتن از کجا پیدا کنم حالا!!"
-ببخشید خانم کیامرزی!
سرم رو برگردوندم،
"ای خدا،دوباره این پسره.."
_بله چیزی شده؟!
-بله،فکر کنم پوتین من رو اشتباهی پوشیدین..
"یا امـــــام هــــشتم
خدایا،تو خیلی دلت میخواد من جلو این پسره
ضایع بشم نه..؟!"
"نگاهی به پوتینهای گشادم کردم،
نگاهیَم به پوتینهایی کردم که دست اون بود،
تمیز بودنش داد میزد مال منه.."
هــــــــــــوووووفـــــــــــ
نشستم رو نیمکت و پوتینها رو درآوردم
و دادم بهش و پوتینهام رو از دستش گرفتم.."
_شرمنده بخدا
_عادت کردیم،مهم نیست..
خداحافظ.
"وااای،از بس سوتی دادم جلوش واقعا دیگه نمیتونم جوابش بدم.."
"همش این پسرهـ..
چپ میرم،راست میرم آقای مهدیارفرخی..
ایــــــــش"
بالاخره آنتن پیدا کردم،زنگ زدم مامانم
_اَلو سلام مامان،چیزی شده؟!
-سلام،
-نه مامان فقط خودت رو برسون شهر
_چرا مامان؟!
_دارم میترسم بگو دیگه..!!
یهو بابام گوشی رو برداشت
-تا شب اینجایی..
_آخه بگید چیشده..؟!
-داییاکبر اینا دارن برا امرِ خیر میان؛
تا شب اومدی که اومدی،
-نیومدی دیگه هیچ وقت نیا..
صدای بوق قطعشدن گوشی اومد،
اشک تو چشمام جمع شد...
"واااااای،آخر میدونستم این اتفاق میفته..
باید میرفتم،چون بابام تا حالا اونقدر جدی نبود"
رفتم سمت آقای قربانی؛
_آقای قربانی!
_من باید حتما برگردم،بخدا شرمندم
بعد از کمی مکث گفت:
-باشه،الان به بچهها میسپارم برگردونَنِتون..
-فقط آماده بشید..
"نمیدونستم چی تو چشمام دید که قبول کرد،
شاید حال خراب.."
سوار ماشین شدم،راننده هم سوار شد..
"وای خدا،
حتما باید با این پسره مهدیار برگردم.."
"با فاطمه حرف زدم،
به خاطر درک بالاش هیچی نگفت.."
بدون هیچ حرفی ماشین رو به حرکت درآورد،
دلم نمیومد از اینجا دل بکنم،
واقعا دوست ندارم برگردم،
ولی کار خیری که خانوادت راضی نباشن نمیشه
خدا هم راضی نیست..
"رضایت والدین شرطه"
"هعی خدا"
نویسنده: #هـدیـهیخـدا
@Oshagh_shohadam
رمــــان
"پایان یک عــــشـــــق💕"
#قسمتسیزدهم
به بیرون از پنجره خیره شدم و فکر میکنم..
پسرداییم فردین..!
از بچگی اِسمهامون رو به نام هم زده بودن،
ولی اصلا تو فاز هم نبودیم،اعتقاداتش مثل خانوادمه..
مامان و بابامم عاشق فردین هستن،
خیلی دوسش دارن،و این کار من رو سختتر میکنه
پسر خوشاخلاقیه،خانواده دوست،ولی غیرمذهبیه..
فردین..!
حتی یادمه من رو مسخره هم میکرد..
ولی الان چرا اومده خواستگاری؟!
من کل زندگیم تو خانواده غیرمذهبی بودم،نمیخوام تو خونه خودم هم با آدم غیرمذهبی زندگی کنم..
"واقعا نمیدونم :(( "
تو همین فکرها بودم که صدای این مهدیار اومد:
-خانم کیامرزی..!خانم کیامرزی..؟!
با عصبانیت برگشتم؛
_بله بفرمایید!چی میخواید؟!
-خواستم بگم رسیدیم
"چقدر زود.!
زمان از دستم در رفته
آدرس رو قبلا داده بودم بهش..
به خاطر رفتارم خجالت کشیدم
و با یه عذرخواهی از ماشین پیاده شدم..
صداش اومد:
_در پناه زهرا..
اول خجالت کشیدم که چرا حتی تشکر هم نکردم؛
ولی خب حال و احساسم خوب نبود
ان شاءالله بعدا..
ولی بعدش به معنی حرفش فکر کردم
#درپناهزهرا...
"زهرا!
مادر تمام بچه مذهبیا💔
ان شاء الله مادر پناه بده بهم💔"
هنوز مهمونا نیومده بودن به جز فَرَح..
فرح خواهر کوچیک فردینِ که پانزده سالشه
دوسش داشتم،دختر پاکی بود..
بعد از احوال پرسی وضو گرفتم
و نشستم پای سجاده برای نماز مغرب...
بعد از نماز فرح با کنجکاوی پرسید:
-چرا نماز میخونی؟!
_تو چرا غذا میخوری؟!
-چه ربطی دارهــ..!!
-خب من غذا میخورم از گشنگی نمیرم..
_خب من هم نماز میخونم تا روحم از گشنگی نمیره و هم اینکه دستور خداست..
-خب خدا که به نماز تو احتیاجی نداره..!!
_خدا احتیاجی نداره ولی من که دارم..
_من هرچی ارتباطم با خدا قوی باشه روحم
آرامش بیشتری داره و خدا واسه همین اِجبار کرده چون علاقهی خدا به ما زیاده و میخواد آرامش داشته باشیم..
-تاحالا اینجوری به قضیه نگاه نکرده بودم
تا اومدم جواب بدم که صدای احوالپرسی خانوادم با داییم اینا اومد..
واااای اومدن..!!
سریع پاشدم و یه کت دامن سورمهای و سفید که مامانم قبلا آماده کرده بود رو پوشیدم
و با شال همه موهام رو پوشوندم...
حالا درسته اَقوام هستن ولی پسردایی نامحرمه
آرایش هم که ماشالله صفر...
قلبم داره میزنه بیرون،یعنی چی میشهـ؟!
خدایا،خودت یه کاری کن این وصلت اتفاق نیفته..
از اتاق اومدم بیرون؛
چشمم افتاد به فردین..
نویسنده: #هـدیـهیخـدا
#بـسـمربِّالـمـهـدےعـج
@Oshagh_shohadam
#دعاےفرج🌱
#قرارِهرشبمون♥
-بسمالله...🌸
بخونیمباهم...🤲🏻
الهےعَظُمَالْبَلٰٓآوَبَرِحَالخَفٰآء
ُوَانْڪَشِفَالْغِطٰٓآءٌ…🍃