💧آب وقتی به جوش آمد از خودش کم و کسر می شود.
😡😡تو هم وقتی جوشی و عصبانی میشوی ، خودت کم و سبک میشوی
🥛ظرف آب را اگر از روی اجاق برداشته و جابجا کنی راحت از جوش می افتد
☺️تو هم وقت جوش آمدن و خشم اگر جایت را تغییر دهی خیلی زود آرام می شوی
✨ امام علی علیه السلام میفرمایند: ✨
📌خشم آتشى فروزان است. هر كس خشم خود را فرو خورد، اين آتش را خاموش كرده است و هركس جلوی آن را رها كند پيش از هر كس خودش در آن آتش مى سوزد...
شهدا رفتند . .
ماهممیآییمومیرویم(:💔
اما!
ماکجا؟!وآنهاکجا!؟
#بـسـمربِّالـمـهـدےعـج
رمــــان
"پایان یک عــــشـــــق💕"
#قسمتپنجاهوششم
" از زبان هدیه "
مامان:
-هدیه آماده شدی؟!
-الان لیلا اینا میرسنهااااا..
_اومدم مامان..
"یه عبای طوسیرنگ بلند پوشیدم،با روسری آبی کمرنگ
مژههام رو فِر کردم و یه رژ ملیح هم زدم
چادرم رو انداختم رو سرم"
آیفون زنگ خورد؛
"واااااای خدااااا اومدن"
سریع از اتاق اومدم بیرون و رفتم سمت در پذیرایی
اول از همه لیلاخانوم وارد شد؛
_سلام خاله خوبی؟!
من رو گرفت تو بغلش و گفت:
--سلام به رووی ماهت،
تو عروسم باشی معلومه که خووبم..
_قربون شما..
بعدش مهدیه؛
_بَه سلام زشتوگخانوم
مهدیه:
--هنوز عقد نیستینهاااا
--یه کاری نکن بهم بزنم..!!
_برووو
بعدش مهدیار؛
"وااااااای خدااااا این از همون اول جذاب بود یا من جذاب میبینمش!"
"یه پیرهن چهارخونه سفید و سورمهایرنگ؛
با شلوار سورمهای و کفش مشکی"
_سلام..
مهدیار:
--سلام،خوبید؟!
_خیلی ممنون،بفرمائید..
اومدن و نشستن رو مبل؛
رفتم و پیشدستیها رو گذاشتم جلوشون..
چاییها رو هم ریختم..
نویسنده: #هـدیـهیخـدا
@Oshagh_shohadam
#
مناسبتی🌹۲۴رجب سالــروز فتح خیبـــر به دست حیـدرڪرار حضرت علے علیہ السلام مبارڪ باد🌹 خاڪ خندید , بوتراب رسید قفل لبخند زد , ڪلید آمد درڪ حق , مشڪل و “مفصّل” بود تا “خلاصه” علی پدیـد آمـد 🌱🌸🌱🌸🌱 فتح خیبـر فقط علۍ میخواست از فلانی ڪه بر نمی آید هر ڪه گوید خداست , حق دارد آدم از ڪعبه در نمی آید 🌱🌸🌱🌸🌱 با خدا حرف زد نبی در عرش دید گویا صدا صداے علیست دید حبل المتیـن ڪه میگویند نخی از بند ڪفشهاے علیست 🌱🌸🌱🌸🌱 دید دروازه ایست جنت را نام دروازه را علی زده اند دید فوج ملائڪی هستند همه سر بندِ یا علۍ زده اند 🌱🌸🌱🌸🌱 یڪ نفر گفت : یا نبی , جنّت سالیانیست جا به جا شده است طبق در خواست ها , بجاے بهشت آن طرف تر نجف بنا شــده است 🌹شاعـر حمیدرضـا محسنات Oshagh_shohadam
کشوری که اسطوره نداشته باشه
زود سقوط میکنه!
خداروشکر که حاج قاسم
و سربازانش
در تاریخ ما هستن..
#کییف
@Oshagh_shohadam
اومد به حاجابومهدی گفت:
حلالمون ڪن؛ پشت سرت حرف میزدیم
ابومهدی خندید..!
با همون خنده بهش گفت:
شما هرموقع دلتون گرفت پشت سر من
حرف بزنید تا دلتون باز شه..:)💚
#شهیدابومهدیالمهندس
@Oshagh_shohadam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهیدابراهیمهادی
زندگی هامون رو شهیدانه کنیم 🌱
@Oshagh_shohadam
روضه شهادت امام موسی کاظم ع_۲۰۲۲_۰۲_۲۶_۱۸_۵۹_۰۳_۶۸۹.mp3
17.8M
روضه شهادت امام موسی کاظم
علیه السلام
سید رضا نریمانی
دلتون شکست التماس دعا داریم...💔🚶🏻♂️
@Oshagh_shohadam
#دعاےفرج🌱
#قرارِهرشبمون♥
-بسمالله...🌸
بخونیمباهم...🤲🏻
بہنیتشہید احمـد شهـبازے🌹
الهےعَظُمَالْبَلٰٓآوَبَرِحَالخَفٰآء
ُوَانْڪَشِفَالْغِطٰٓآءٌ…🍃
eitaa.com/Oshagh_shohadam
نگاهی مختصر به زندگینامه شهید 🌹
نــام :احمد
نـام خـانوادگـی :شهبازی
نـام پـدر :ولی اله
تـاریخ تـولـد :۱۳۴۰/۰۶/۰۱
مـحل تـولـد :تهران
سـن :۲۰ سـال
دیـن و مـذهب :اسلام شیعه
وضـعیت تاهل :مجرد
شـغل :پاسدار
مـلّیـت :ایران
دسـته اعـزامـی :سپاه پاسدارانتـاریخ شـهادت :۱۳۶۰/۰۶/۱۱
کـشور شـهادت :ایران
مـحل شـهادت :بازی دراز
#زندگینامه :
🌷یکم شهریور ۱۳۴۰، در تهران چشم به جهان گشود.
🌿 پدرش ولی الله، نگهبان بود و مادرش،خاور نام داشت.
📚 تاپایان دوره متوسطه در رشته انسانی دس خواند و دیپلم گرفت.
📌 از سوی سپاه پاسداران در جبهه حضور یافت.
🍃یازدهم شهریور ۱۳۶۰، در بازی دراز بر اثر اصابت ترکش خمپاره توسط نیروهای عراقی شهید شد.
🍂مزار او در بهشت زهرای تهران واقع است.
@Oshagh_shohadam✨
♡بـہنامـ خــداونـد شـہـد و شـہیـد♡
°سـلامـ خالـق و آدمـ
سـلامـ حضرتخاتمبہ°
^محـرمـان محـرمـ
بـہ حامیـاݩ عـدالـت^
🌹اَلسَّلامُ عَلَيْکُمْ اَيُّهَا الشُّهَدآءُ الْمُؤْمِنُونَ
🕊اَلسَّلامُ عَلَيْکُمْ يا اَهْلَ بَيْتِ الاْيمانِ وَ التَّوْحيدِ
🌹 اَلسَّلامُ عَلَيْکُمْ يا اَنْصارَ دينِ اللّهِ وَ اَنْصارَ رَسُولِهِ عَلَيْهِ وَ الِهِ
🕊السَّلامُ سَلامٌ عَلَيْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَي الدّارِ
🌹اَشْهَدُ اَنَّ اللّهَ اخْتارَکُمْ لِدينِهِ وَ اصْطَفاکُمْ لِرَسُولِهِ
@Oshagh_shohadam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وامیکندبررویمابنبست هارا..
بابالحوائجشدبگیرددست هارا...
#شهادت_امام_کاظم
#استوری
@Oshagh_shohadam
#بـسـمربِّالـمـهـدےعـج
رمــــان
"پایان یک عــــشـــــق💕"
#قسمتپنجاهوهفتم
بعد از کلی از در و دیوار گفتن...
لیلا:
--خب دیگه قرار عقد و عروسی
"وااای خدا"
بابا:
-راستش لیلاخانم!
من نمیخوام دخترم زیاد تو نامزدی باشه..
-دفعه قبل هم به خاطر اصرار زیااد داییش بود
-اگه میشه عقد همین روزهای آینده باشه..!
-عروسی هم زیاد فاصله نباشه بینش..!!
لیلا:
--آره والا من هم خوشم نمیاد؛
مثلا دو روز دیگه عقد باشه که تو این دوروز برن خرید و یک ماه بعد از عقد هم برن سر خونه زندگیشون انشاءالله..
بابا:
-مهدیارجان..!
یعنی میتونی تو این یه ماه کار خونه رو انجام بدی؟!
مهدیار:
--آره اگه خدا بخواد چرا که نه..
--رفیقم بنگاهی داره سریع میتونم جور کنم..
بابا:
-هزینش چی؟!
مهدیار:
--کمی پسانداز دارم،میشه یه کاریش کرد..
بابا:
-خودم هم هستم
مامان:
-پس مباااارکه!
بعد شام مامانم با لیلاخانم گرم حرف شدن
مهدیار هم داشت با بابام حرف میزد...
مهدیه:
--هی خرگوش..!!
--بدو بریم اتاقت رو نشون بده..!
_خرگوش خودتی بیتربیت..!
_اصلا هم پرو نیستی!!
دستهاش رو گرفتم و رفتیم تو اتاق
مهدیه:
--واای اتاقت انگار حسینیه است،جالبه..
--آدم میره تو حس..
_بگووو ماشاءلله
مهدیه:
--اتاق مهدیار هم همینجوریه؛
الحق که خدا در و تخته رو باهم جور میکنه..
--وااای هدیه اصلا باورم نمیشه زنداداش من شدی!
_از خـــداتم باشه،زن داداش به این خوبی
مهدیه:
--بر منکرش لعنت
_کنکورت کِی هست؟!
مهدیه:
--یه مدت دیگه،خدا کنه قبول بشم..
_ان شاءالله
لیلا:
--مهدیهجان بریم دیگه..
از اتاق رفتیم بیرون،داشتن میرفتن؛
تو حیاط یهو مهدیار برگشت سمت من و گفت:
--هدیه خانم..!
صبح میام دنبالتون برا خرید..
_بله چشم...
مهدیار:
--مواظب خودتون باشین،خداحافظ
_خداحافظ
eitaa.com/Oshagh_shohadam
#بـسـمربِّالـمـهـدےعـج
رمــــان
"پایان یک عــــشـــــق💕"
#قسمتپنجاهوهشتم
صبح زود برا نماز بلند شدم،یه دعای عهد هم خوندم
"اصلا نماز صبح بدون دعای عهد میشه؟!"
بعد از نماز صبح رفتم حموم..
برگشتم یه صبحوونه مَشتی میل کردم
به ساعت نگاه کردم؛
"تازه ساعت شش هست هنوز؟!"
"یعنی آدم منتظر یه چیز نباشه زمان آنقدر زوود میگذره!"
"حالا اگر منتظر یه چیز باشه ساعت انگار باطریش تموم شده!"
"آسِه،آسِه،والا.."
رفتم که تیپ بزنم برا آقا..
"یه عبای بلند و گشاد که آستینش پرنسسی بود مشکی با روسری آبینفتی پوشیدم"
"کلا عبا دوست دارم؛وقتی عبا میپوشم دیگه اگه چادرم هم جلوش باز بشه راحتم"
"قد بلند و چهارشونه هم که هستم عبا بهم میاد"
"تف تو ریا"
نشستم پای گوشی؛
اصلا تنها کاری که زمان زوود میگذره گوشی هست
همینجوری پیجهای انقلابی و خبرهای سیاسی رو میخوندم که گوشیم زنگ خورد..!
"مهدیار بود" جواب دادم؛
_سلام
-سلام،خوبید!
_خیلی ممنون،شما خوبید!
-الحمدالله به خوبی شما؛
-جلوی دَرِ خونتون هستم،تشریف بیارید
_چشم
"وااای دیدی چه زوود گذشت"
رفتم کفشهام رو پوشیدم و اومدم بیرون..
"بله،آقا تو ماشین منتظرن!"
رفتم سمت ماشین که به احترامَم از ماشین پیاده شد و دوباره سلام کرد..
جواب سلامش دادم و نشستم جلوو
"پرو هم نیستم"
مهدیار:
-خوبید انشاءلله؟!
_خداروشکر،شما خوبید؟!
-الحمدالله عالیتر از همیشه
ماشین رو راه انداخت و گفت:
-خب حالا کجا باید بریم..؟!
_نمیدونم،
برا حلقه بریم پاساژ تارا اونجا بهتره..!!
-چشـــم...
مداحی تو فضای ماشین پخش شد؛
ـــــ
میدونی کربلاتو من
از تـــــــه دلم دوست دارم
خواب میبینم سرم رویِ
ضریح تو میزاارم
سپرده مادرم منو دست مادرت
ای جوونم
ـــــ
یهو مسیر رو دور زد؛
_اشتباه میریدهاا..!!
-چند دقیقه اجازه بدید..!
رفت جلو یه محضر وایساد و بهم نگاه کرد:
-میشه همین دو روز هم..!
-آخه میخوام راحت باشیم..!
گرفتم چی میخواد بگه؛
_باشه،اتفاقا خوب هم هست..
پیاده شدیم و رفتیم داخل محضر؛
بعد از سلام و احوالپرسی،مهدیار رو به حاجآقایی که رفیقش هم بود گفت:
-حاجی اگه میشه ما رو دو روز بهم محرم کنید که انشاءلله دو روز دیگه بیائیم برا دائم..!!
حاجی:
--مبـــــــــــــــارکه..
--کار خیلی خوبیه اتفاقا؛
آخه هر چی باشه باز نامحرم هستید!
--خیلیها حتی مذهبیها فکر میکنن تو دوران نامزدی چون نامزد هستن دیگه هیچی ولی اینجوری نیست؛
--دخترم بشین رو مبل،
مهدیار تو هم برو کنارش تا صیغه رو بخونم..
رفتم نشستم،
حال الآنم رو با زمانی که با فردین محرم میشدم رو مقایسه کردم...
تنها فرقش این بود الآن هم قلبم راضی بود
حاجی شروع کرد..
چیزهایی میگفت که ما باید تکرار میکردیم..
حاجی:
--خب مبارکه،پاشید
پاشدم،یه نگاه به مهدیار کردم؛
_یعنی تموم شد؟!
یه چشمک انداخت و گفت:
-معلومه،برو تو ماشین تا بیام..
یه لحظه احساس کردم
تو اون دنیا هستم؛
"وااااای خدا چه دلبر شد وقتی چشمک انداخت!"
"انگار پسره فقط منتظر محرم شدن بود"
نویسنده: #هـدیـهیخـدا
eitaa.com/Oshagh_shohadam
طرفداشتغیبتمیکرد ؛
بهشگفتشونههاتودیدی؟
گفت : مگهچیشده ؟
گفت : یهکولهباریازگناهان
اونبندهخداروشونههایتوئه .. !
- شهیدمحمدرضادهقان
#شهیدانه
@Oshagh_shohadam
آن روزگار کوکه مرایار،یار بود؟
من بر کنار از غمو او در کناربود؟!
@Oshagh_shohadam
…سہ ماه پیکر مطہرش روی زمینی از جنسِ نمڪ، ڪه معروف به ڪارخانه نمڪ بود ماند
و تنش ڪبود شدهبود💔…
…وقتی دفترچهای ڪه همیشه همراهش بود را پیداڪردند🍃…
…معلوم شد با دستخط خودش روی اولین صفحه نوشته بود:
"خُدایـــــا
دوست دارم آنقدر بدنم روی زمین بماند
تا مرا پاڪ گردانی"🙃
#شهیدانه
#شهیدعلیخوشلهجه❤
️
@Oshagh_shohadam
اگـرشیعیانـمرازیـروروکنـم
جـز ادعـاچیـزیدیگـریندارنـد
واگـرآنـانراآزمایـشکنـمسـرازارتداد درآورنـدواگـرایشـانراتصفیـهنمایـم
ازهـزارنفـرجـزیكنفـرخالـصوبـیغشنباشـد
واگـرغربـالشـانکنـم
بـامـنجـزخـواصونزدیکانـمنماننـد!
ـــــامـامکاظـمعلیهالسلام🖇ـــــ
#دعاےفرج🌱
#قرارِهرشبمون♥
-بسمالله...🌸
بخونیمباهم...🤲🏻
بہنیتشہید ابراهـیمهـــادے🌹
الهےعَظُمَالْبَلٰٓآوَبَرِحَالخَفٰآء
ُوَانْڪَشِفَالْغِطٰٓآءٌ…🍃
@Oshagh_shohadam