دلم میخواست یه بچۀ پنج سالۀ کمی شیطون بودم که لیوانِ بلورِ سرویسِ آشپزخونه از دستش میفتاد و میشکست و فدای سرش میشد، چون اون بچهست. بیدلیل بهونههای بنیاسرائیلی میگرفت و راحت بساطِ گریههای الکی رو به راه میانداخت و بقیه با دلسوزی اون رو به آغوش میکشیدن، چون بچهست. موقعِ خوردنِ آب پرتقال، کاغذِ نقاشیش خیس میشد و اشکهاش سرازیر میشد و دلداریش میدادن و با حوصله قشنگتر از همون نقاشیِ بچگونه رو واسش میکشیدن، چون بچهست. لباسِ چینچینیـش رو با غذای پیش روش کثیف میکرد و بعد از نگاهِ هراسون به آدمها، لبخندِ کشدار تحویل میگرفت و طبقِ معمول «عیبی نداره» رو از زبون بقیه میشنید، چون بچهست. وسطِ بازی و دویدن توی حیاطِ خونه، یهو میفتاد وسطِ باغچه و زانویِ گِلیـش زخم میشد و یه نفر با چسبِ زخم و لبخندِ همیشگی از راه میرسید و باز هم فدای سرش میشد، چون بچهست. از بودنِ توی دستۀ بزرگترها و فکرها و رفتارهای عمیق کمی خستم. کاش میشد کنترلِ زندگی رو دست گرفت و محکم دکمهشو فشار داد و این فیلم رو به عقب برگردوند.
در همان نقطهای ایستادهام که ابتهاج سالها پیش سروده بود؛ غمی، در استخوانی، به جانی، به روحی و رویی، به اشکی، به آهی، به صبری دست و پا شکسته، میگدازد ..
همۀ این قصهها از آنجا آغاز شد که پا در گِل ماندیم. مهرۀ قهارِ دل را کیش کرد و مات را در آغوش کشیدیم. نگاهش مَجالِ گذشتن نداد. شما که آن چشمها را ندیدهاید؛ آن چشمها.. "آن چشمهای شرقیِ دلفریب".
عیون .
بالقَلب خلّیني ؛
"بیا با هم اینو گوش کنیم".
به سمتِ صدا برگشتم و بیهیچ حرفی، هندزفری رو توی گوشِ راستم گذاشتم و اون هم توی گوشِ چپش.
- چی میبینی ؟
چشمهام رو بستم؛ آسمونِ پاکِ بعد از بارون و رنگین کمونِ ملیحِ خوشرنگ، دست تو دستِ نورِ چند تیکۀ خورشید به چهرۀ ذوق زدهم لبخند زدن و ابرها دست تکون دادن..
تایپ کردم: دلم واست تنگ شده، دیدم کوچکنماییِ و حقِ مطلب و دل رو به خوبی اَدا نمیکنه؛ نوشتم: دلم واست کوچولو شده؛ یه مرحله بالاتر و بیشتر از دلتنگیِ، که دل به کوچکترین حالتِ ممکن رسیده و امکانِ کوچکتر شدن یا به اصطلاح تنگتر شدن رو نداره و به اندازۀ نقطههای آخرِ هر جمله شده.
هدایت شده از - قرین -
بایستی در علم روانشناسی شاخهی جدیدی
به نام [ مشهد درمانی ] ابداع شود تا حال
مردمان سریعتر از آنچه میپندارند ؛ خوب
شود:))
عزیزِ ماندگارِ من؛
مراقبههایت به وقتِ دلهرهها و دلگیریها، آبِ روی آتش است و خاکسترِ روی آتشِ نیمسوز را هم دودِ هوا میکند. بمآن و بمآن برای همین یک نفر، همین من، تنها؛ که زیباست این حضور ..
هدایت شده از خیآلِخوش.
خوشحالم که فور زدید عیون خانم.
کلمآت از توصیفِ چنل و قلمِ شما عاجزند.
قبل از نوشتنِ هر متن ، میشینید ساعتها فکر میکنید و
غرقِ کلمات میشید تا یک متنِ زیبا در بیاد ، تک تکِ
کلمآت از تهِ قلبتون در میاد که انقدر به دل میشینن.
همونجور که میگه : هر آنچه که
از دل برون آید لاجرم به دل نشیند.
آروم ، بالغ ، صبور ، زیبا ، خوشوایب ،
خوشعکس ، مهربون و خوشقلم💙.
برایِ عیون : https://eitaa.com/Oyooni .
عیون .
خوشحالم که فور زدید عیون خانم. کلمآت از توصیفِ چنل و قلمِ شما عاجزند. قبل از نوشتنِ هر متن ، میشینی
ممنونم بابتِ این توصیفِ قشنگ و دلنشین، آبیِ خوشرنگ.
میزارم همینجا بمونه تا هر وقت چشمم بهش خورد، مثلِ همین الآن لبخندِ کِشدار بیفته روی لبهام.🤍