🔥 #فکر_پلید
❓در قبال کشتن او چه چیزی به من می رسد؟
💎 ازدواج با یزید، مبلغ هنگفتی پول و یک عمر خوشی و...
👌لبخندی که حالی از رضایت بود بر گوشه لب #جعده جای گرفت، گفت: باشد، قبول است، ظرف را بده به من و از این جا دور شو، نباید کسی تو را ببیند.
💰 بگیر، این ظرف، این هم مبلغی به عنوان پیش پرداخت. من رفتم، بقیه کارها با تو.
💭 زن، ظرف و پول ها را گرفت و در را بست. مدتی پشت در نشست و سپس آنها را در جای امنی مخفی کرد و یک بار دیگر توطئه قتل شوهرش را در ذهنش مرور کرد.
👑 فکر پولدار شدن و ازدواج با پسر فرمانروای شام لحظه ای از خاطرش محو نمی شد، گوشه ای نشسته بود و در رؤیاهای خود غرق بود.
💓 دیگر چیزی به آمدن شوهرش نمانده بود، صدای قلب خودش را می شنید و آرام و قرار نداشت.
☀ مرد، آن روز، روزه مستحبی گرفته بود. گرمای هوای مدینه از یک سو، تشنگی و گرسنگی نیز از سوی دیگر رمقی برایش باقی نگذاشته بود. آرام آرام به طرف خانه اش حرکت می کرد.
🌒 روزهای آخر #ماه_صفر بود و پنجاه سال از هجرت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به مدینه می گذشت.
🏴 اکنون نه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در این دنیا بود، نه علی (علیه السلام) و نه فاطمه (سلام الله علیها).
❣تنها خاطرات مظلومیت ها و خون دل خوردن هایشان باقی بود. رنج هایی که در راه بالندگی و ریشه دواندن نهال اسلام متحمل شده بودند فراموش نشدنی بود.
🌄 کم کم غروب می شد. خورشید در نبرد با سیاهی شب عقب نشینی می کرد و جای خود را به سیاهی و ظلمت شب می داد.
📿 به خانه رسید. وضو گرفت و نمازش را خواند. در حال نماز از خوف خدا و قیامت و روز جزا می لرزید. می دانست در برابر چه آفریدگار بزرگی ایستاده و چه می گوید و سر تعظیم بر آستان چه خالق بی همتایی می ساید.
👌نماز را تمام کرد و به همسرش گفت: افطار مرا بیاور!
🍯 جعده مراقب بود تا ظرف شیر نریزد و زحماتش به هدر نرود، ظرف شیری که داخلش کمی عسل ریخته بود و مقدار زیادی زهر؛ زهری بسیار کشنده که #معاویه با قیمت گزافی از روم خریده بود و با وعده های شیرین و آن همه سکه به خانه #امام_حسن (علیه السلام) فرستاده بود.
🍶 جعده در حالی که از ته دل خوشحال بود شربت شیر را سر سفره گذاشت.
🌹 #امام_مجتبی (علیه السلام) بسم الله گفت و کاسه شیر را به لبهایش نزدیک کرد. تشنه بود، چند جرعه نوشید، اما ناگهان کاسه شیر را از لبهایش جدا کرد!
⚡سوزش عجیبی در معده اش احساس کرد و فهمید که شربت مسموم بوده است...
✋🤚 خدا را شکر کرد که هجران پایان یافت و به دیدار جدش رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و پدر و مادر بزرگوارش نائل خواهد شد، سپس نگاهی به جعده کرد و فرمود:
▪خداوند تو را بکشد که باعث کشته شدن من شدی. به خدا قسم کسی بهتر از من نخواهی یافت و به آرزوهایت نخواهی رسید، بدان که خدا تو و تحریک کننده ات را ذلیل و خوار خواهد کرد.
🏴 پس از دو روز #امام_حسن (علیه السلام) بر اثر آن سم کشنده شهید شد و پس از چهل و هفت سال زندگی با آن همه تلاش و رنج به دیدار حق شتافت.
🔥جعده نیز همان گونه که امام فرموده بود تا آخر عمر ذلیل و خوار بود و معاویه نیز به وعده هایش عمل نکرد. (١).
📚 پی نوشت ها:
١. بحارالانوار، ج ۴۴، ص ١۵۴.
📗 #حیات_پاکان ٢، داستان هایی از زندگی #امام_حسن_مجتبی، #امام_حسین و #امام_سجاد (علیهم السلام)، #مهدی_محدثی.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
#روایت
#داستان_کوتاه