🍃همیشه که نباید بنشینیم و
بدیهایِ زندگیِمان را مرور کنیم
گاهی باید نشست
خوشیها را شمرد،
چای نوشید☕
و پشت کرد به تمامِ نداشتنها
و غصههایی که عمری با آنها زندگی کردیم...
#حس_خوب
🍃🌸کانال پروانگی👇
https://eitaa.com/joinchat/1501364478C8d20a8595a
حوالی بهار
عمریست در قفسی که خود ساخته ایم، حبسیم
بس است دیگر
بیا...
تا زندهایم در آسمان پریدن را تجربه کنیم.
✨حولحالنابهظهورالحجه
#تلنگر
🍃🌸کانال پروانگی👇
https://eitaa.com/joinchat/1501364478C8d20a8595a
پـــروانـگـــــی
🍁🍁🍁 مغــرورِدوستداشتنے ماشین رو پارک کردم و پیاده شدم. وارد دفتر شدم، سلامی به منشی دادم. سرا
🍁🍁🍁
مغــرورِدوستداشتنے
_شما لطف دارین... آخه، یه قرار دارم دیرم میشه.
_خیله خب... پس برو به قرارت برس! دخترم به امید خدا.
_خدانگهدار..
در لحظهی آخر به سمت کوه غرور برگشتمو گفتم:««خدانگهدار.»
_اگر من مزاحم جلستون شدم ... تشریف داشته باشین! من دارم میرم.
_خیر اصلا اینطور نیست... شما راحت باشین.
_خواهش میکنم خدانگهدار.
از مطب بیرون اومدم به پروندم نگاهی انداختم، نفس عمیقی کشیدم.
بالاخره راحت شدم.
سوار ماشین شدم یه ماشین از پشت خیلی نزدیک ماشینم پارک کرده بود به هر سختی بود از پارک خارج شدم اما در حین خارج شدن چراغ ماشین جلوییم یه کوچولو شکست، زیاد نه هاااا فقط یه کوچولو.
از یه طرف نمیتونستم بدون اینکه رانندهی ماشینو ببینم، برم از طرف دیگه بیتا از بس زنگ میزد... دیوونم کرد.
روی یک برگه شمارمو نوشتم و بعد از توضیح روی شیشهی جلویی ماشین که یک پورشهی مشکی رنگ بود، گذاشتم.
امیدوارم این کاغذ یادداشت رو ببینه.
از دور دستی برای بیتا و بقیهی بچهها تکون دادم.
با همشون سلام و احوالپرسی گرمی کردم و دور هم نشستیم...همه بچههای کلاس خودمون بودن.
سارا متاهل، اسم شوهرش حمید که من شناختی رو شوهرش ندارم؛ چون از بچه های دانشگاه نیست،
مبینا، مجرد حسابی شوخ،
باران متاهل که شوهرشم از بچههای دانشگاه خودمونه و البته حسابی غیرتی و در مقابل مهربون و آخرین نفر بیتا که نیازی به توضیح نداره...
#پارت_160
#ادامه_دارد..
🍁🍁🍁🍁
لبخند زدن؛
بهترین راه
برای مواجه شدن با هر مشکلی،
برای از بین بردن هر ترسی،
و برای پنهان کردن هر درد و رنجی است.
#تجربه
🍃🌸کانال پروانگی👇
https://eitaa.com/joinchat/1501364478C8d20a8595a
"این داستان عشق مثل مخملک است
مرضی است که همه باید بگیرند،
وقتی گرفتی، خیالت راحت میشود. "
✨لئو_تولستوی
🍃🌸کانال پروانگی👇
https://eitaa.com/joinchat/1501364478C8d20a8595a
"اين جا كسیست پنهان؛
همچون خيال در دل ...!"
✨مولانا
🍃🌸کانال پروانگی👇
https://eitaa.com/joinchat/1501364478C8d20a8595a
پـــروانـگـــــی
🍁🍁🍁 مغــرورِدوستداشتنے _شما لطف دارین... آخه، یه قرار دارم دیرم میشه. _خیله خب... پس برو به
🍁🍁🍁
مغــرورِدوستداشتنے
مبینا رو به من گفت: هستی! چه تیپی زدی! نکنه، بعد ما با کسی قرار داری.
_گمشو... تو هنوز آدم نشدی.
_یعنی خاک بر سرت، من نمیدونم این از جنس سنگه که تا بحال با هیچکس دوست نشده.
میگم هستی... من یه پسرعمو دارم، خیلی جیگره ترتیب بدم با هم آشنا بشین.
_از این آشنائیهات برای عمت ترتیب بده... عزیزم... الااانم اگه خفه نشی، خودم خفت میکنم.
_اوه اوه... بچههااا زمانی که هستی، هاپووو میشود.
بیتا: مبینا دو دقیقه ساکت باش بذار ما هم یه چیزی بگیم...
_تو...تو مگه چیزدیگهای جز قربون صدقه رفتن سهند جونت داری بگی؟
_مثل تو خوبه که از دوست پسرای رنگارنگم تعریف کنم.
_من تنوع طلبم عزیزم، هرچیزی و به اندازهی زیاد و در ابعاد مختلف میخوام.
من: الان منظورت از این چیز چی بود؟
با این حرف من، جمع یه دفعهای ترکید... همه برگشتن بهمون نگاه کردن، میون خنده ... بچهها رو به سکوت دعوت کردم.
جای خالی آیدا توی جمعمون بیداد میکرد.
فکر میکنم دوساعتی بود با بچهها بودم که تلفنم زنگ زد.
مارال بود...
_جانم؟
_هستی! چرا نمیای؟ مهمونا میرسن الان.
_چه خبره؟! هنوز ساعت پنج و نیمه...
_تو تا حاضر شی ساعت میشه ده... پاشو بیا جون مارال، اینقدر منو حرصم نده.
_خیله خب! چشم الان میام امر دیگه...
_قربونت برم... خداحافظ.
#پارت_161
#ادامه_دارد...
🍁🍁🍁🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫شب زيبایی خواهـد بود
وقتی برای دوستان و عزیزانمان❤️
آرامش، موفقيت و سلامتی
بخواهيـم...
❣با آرزوی شبی آرام
شب زیباتون بخیر🌙
🍃🌸کانال پروانگی👇
https://eitaa.com/joinchat/1501364478C8d20a8595a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پروردگارم💝
✨شکوفایی روزت را سپاس میگوییم
که تاریکی شب را پایان می بخشد...
#حس_خوب
🍃🌸کانال پروانگی👇
https://eitaa.com/joinchat/1501364478C8d20a8595a