eitaa logo
| پـٰاتـوق‌مهدویـون |
1.9هزار دنبال‌کننده
12.2هزار عکس
8.2هزار ویدیو
187 فایل
بی‌توآوارم‌‌و‌بر‌‌خویش‌‌فروریخته‌‌ام ای‌همه‌‌سقف‌و‌ستون‌و‌همه‌آبادی‌من(:🌿 . [ وقف لبخند آسیدمهدی💚 ] . _سعی داریم مفید باشیم! .. گوش شنوای حرفاتون🌚 : https://daigo.ir/secret/1796928
مشاهده در ایتا
دانلود
•┈••✾❀•💠🪴 *﷽*🪴💠•❀✾••┈• دوست علی گفت:" مادر،علی رو با چاقو زدن حالش وخیمه الان بیمارستان تهران پارسیم...." حال مادر با شنیدن همین جمله *علی رو با چاقو زدن * دگرگون شد،چشمانش سیاهی رفت،احساس کرد در و دیوار خانه دور سرش می چرخند . دوست علی هنوز در حال حرف زدن بود اما مادر،چیزی جز صدایی مثل هو هوی باد نمی شنید. _الو،الو،خانم خلیلی ،خانم خلیلی،صدامو می شنوین؟! خانم خلیلی... گوشی از دست مادر به زمین افتاده بود و مادر با دستانی که می لرزید دست روی قلبش گذاشته بود،انگار همان چاقو ای را که حبل الورید جانش را بریده بودند ،در قلبش فرو کرده بودند. چند ثانیه مادر مات و مبهوت به قاب عکس علی اکبرش روی دیوار خیره شد و صدای دوست علی در گوشش مدام تکرار میشد،:" علی رو با چاقو زدن." سریع گره ی روسری اش را محکم کرد و گفت:" چادر،چادرم کجاست؟! بچه ام بچه ام😱😱😭😭علی ام 😭علی ام." انقدر هول شده بود که حتی فراموش کرده بودچادرش را کجا گذاشته،انگار برای دقایقی آلزایمر گرفته بود. سریع به سمت کمد لباس هایش رفت،چادر را با عجله سر کرد،با پاهایی لرزان و قلبی مضطرب و نگران از خانه خارج شد ،در حالیکه یک طرف چادرش به زمین کشیده می شد. انقدر نگران حال علی بود که انگار مبینا ی هفت ساله اش را فراموش کرد،در خانه را محکم بست و مسیر خانه تا خیابان ی اصلی را دوان دوان طی کرد،سریع یک تاکسی به مقصد بیمارستان گرفت. مادر به بیمارستان رسید،با عجله به قسمت اورژانس رفت. چشمش به دوستان علی افتاد،با چشمانی اشک آلود و دستانی لرزان به آنها گفت:" علی کجاست؟ 😱علی ام کجاست؟ پاره ی تنم چیشده 😭😭😭؟؟" کاسه ی صبرمادر لبریز شده بود،با صدای بلند گریه کرد و عاجزانه خدا را صدا میکرد. شب نیمه شعبان به ساعات بامدادی اش می رسید اما هنوز هیچ بیمارستان مجهزی علی را پذیرش نکرده بودند. دوستان علی مدام پیگیر بودند، 27 بیمارستان او را رد کرده بودند. تا اینکه بیمارستان خصوصی عرفانِ سعادت آباد حاضر به پذیرش علی، به شرط واریز 50 میلیون پول شدند،انگار پولِ چرک دست از نجات جان جانِ مادر واجب تر و مهمتر بود. دوستان علی برای نجات جان دوستشان هر طور که بود پول را فراهم کردند و سرانجام علی در ساعت 5به بیمارستان عرفان انتقال یافت و،به اتاق عمل منتقل شد . و... ادامه دارد... نویسنده:سرکارخانم یحیی زاده
4_5999256571555613937.mp3
2.39M
اسیر عشق حسین🍂 🎤بانوای : بهنام تخت مینا تبریزی
پَناھِ‌حَــرم_۲۰۲۲_۰۵_۰۵_۲۱_۳۲_۳۹_۲۷۱.mp3
3.83M
🎙 یامرگ‌یاکربلا… تورخدا‌این‌دل‌اون‌دل‌نکن آقا‌بیا‌من‌حرم‌ندیده‌زیر‌گل‌نکن💔 کربلایی جواد مقدم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از .
💙͜͡✨ بسم‌رب‌المھد؎|❁ بردرد‌دلِ‌خسته‌ما،وصل‌،دواست هجران‌زدگانیم،دوا‌میخواهیم:)💙 💙| ✨| 🌱| 🌱|@Patoghemahdaviyoon
🌱•^وقتی‌حاجاتت رو به‌تاخیر می‌اندازد؛ داردچیز بُـزرگتری به‌تو میدهد..! منتھا توحواست به خواسته‌ی‌ خودت‌هست ومتوجه‌نمیشوی.. تونان‌میخواهی،اوبه‌توجـٰان‌میدهد..♥ ‌•.حاج‌محمداسماعیل‌دولابی•. 🌱|@Patoghemahdaviyoon
هرچـہ شمردنی است تمـــام شــدنــی است و هرچہ انتظارش راکشند، خواهد آمد :)🌱♥️ 🌱|@Patoghemahdaviyoon
| پـٰاتـوق‌مهدویـون |
¹²⁸ «دورَم‌ڪُن‌اَز‌هَر‌آنچِہ‌بِہ‌غِیر‌اَز‌تو‌دَر‌مَن‌اَست تنها‌تو‌رَفتہ‌رَفتہ‌بِہ‌خود‌میرِسانے‌اَم..💔» 💔 🌱|@Patoghemahdaviyoon
جوان‌ها! به محض اینکه می‌بینید خیابانی، جایی گرفتارِ گناه می‌خواهید شوید، بگویید امام زمان(عج) به حقِ مادرت نگهم دار! _استاد‌معاونیان @Patoghemahdaviyoon🌿
میگفت‌کہ انقلاب‌کارمند‌نمیخواد...! آدم‌جهادۍ‌میخواد فرق‌حاج‌قاسم‌باهمکاراش ‌توهمین‌بود! 💔 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌱|@Patoghemahdaviyoon
سلام دوستان مهدوی😊 حال و احوال چطوره خوبین ان شاءالله عزیزان خدا بخواد امشب قبل ساعت 12 ناشناس جواب میدم پس لطفا اگر حرفی هست بفرمایید چون ممکنه طول بکشه دوباره ممنونم. گوش جـآن👇 https://harfeto.timefriend.net/16474708433005
شب جمعه اسٺ و دلمـ کرببلا می خواهد..💔 کربلا همـ کہ دلِ غرقِ صفا 🍃می خواهد چه کنمـ 😔من که ندارم بجز این قلبِ سیہ🖤 دلِ من از تو حسین قدری دوا 💊می خواهد.. روضہ ی آب و عطش💧 گر چه ملول است و ولے.. دلِ بشکستہ 💔و صد شور و نوا می خواهد... شب جمعه شد و مادر به حرم آمده اسٺ وا که این صحنه عجب حال و هوا می خواهد..♥️🌿 آخر این غرقِ گنه را چه به این حال و هوا دلِ من جرعه ای از آبِ شفا  می خواهد..🌧 کی شود قسمت من هم بشود کرببلا دلم عطرِ حرمِ شاهِ ولا می خواهد..🌹🌱 🌙 🌱|@Patoghemahdaviyoon
| پـٰاتـوق‌مهدویـون |
«🌱♥️» قیامت بی حسین غوغا ندارد شفاعت بی حسین معنا ندارد:) حسینی باش كه در محشر نگویند... چرا پرونده ات امضاء ندارد!🚶🏿‍♂💔 🌱|@Patoghemahdaviyoon
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋یازهرا🦋: •┈••✾❀•💠🪴 *﷽*🪴💠•❀✾••┈• علی در اتاق عمل بود،و مادر و دوستانش در پشت در اتاق عمل نگران و مضطرب فقط اشک می ریختند و خدا را صدا می زدند. مادر قلبش تند میزد، چشمانش از شدت گریه به کاسه ی خون شبیه شده بود،با چشمانی اشک آلود به امام حسین علیه السلام متوسل شد، مادر در خانه ی فیض عظیم، خون خدا که ملائکه در سوگ شهادتش به عزا نشسته بودند رفت،امام حسین علیه السلام را به جوانش حضرت علی اکبر علیه السلام قسم داد:" اقا جان،یا امام حسین علیه السلام، خودتون داغ جوان دیدین آقا 😭😭😭،آقا سخت است داغ جوان دیدین به قربان مظلومیتتون برم امام حسین علیه السلام، منم از دار دنیا فقط همین یک پسر را دارم،😭😭علی فقط به پسرم نیست،علی ام تمام هستی من است،علی زندگیمه 😭😭😭😭😭پاره ی تنمه😭😭آقا جان علی ام رو به شما سپرده ام 😭😭😭،علی ام رو برام نگه دارین😭😭😭😭😭 آقا بحق علی اکبرت_علیه السلام_ علی اکبر من و حفظ کنین😭😭. حسین جانم(علیه السلام ) ح....ح...ح‌‌..." صدای مادر در میان گریه هایش بریده بریده شنیده می شد اما کسی که مخاطب دلِ دردمندش بود خوب ِخوب صدایش را می شنید. دوستان علی هم حالی بهتر از حال مادر نداشتند، هر کدامشان گوشه ای از راهروی بیمارستان و پشت در اتاق عمل ایستاده بودند و اشک در چشم و دعا ذکر لبشان شده بود، یکی دست به دامن حضرت زهرا سلام الله علیها شده بود و دیگری در خانه ی امام رضا علیه السلام رفته و هر کس به امامی برای شفای دوستشان متوسل شده بودند. نوجوانی که شاهد چاقو خوردن معلمش بود به دیوار تکیه زده بود و زانوی غم بغل گرفته بود،و چشمهایش فقط خیره به زمین بود،و گهگاهی اشکی از چشمانش روی گونه هایش سرازیر می شد. استاد علی ،دعای توسل میخواند"یا وجیها عندالله اشفَع لنا عِندالله..یا وجیهاً عند الله اشفع لنا عند الله..." و شانه هایش تکان میخورد و اشک هایش در نور چراغ بالای سرشان مثل الماسی می درخشید و بر زمین می چکید. هیچ کس حالش را نمی فهمید، فقط دعا میخوانند و آه و ناله. تعدادی از دوستان علی به آشنایان و امام جماعت مسجد محله ی خود سپرده بودند که برای حال وخیم علی و شفا یافتنش دعا کنند . تمام این ساعت ها که علی در اتاق عمل بود برای مادر هر ثانیه اش به مدت یکسال نه بلکه صدسال می گذشت. مادر یاد دورانی افتاد که علی را باردار بود و ماه های آخر، هر روز به دنیا آمدن و دیدن پاره تنش را به انتظار می نشست، و با در دلِ نگران و مضطربش با خدا راز و نیاز میکرد:" خدایا؛ تو علی رو 19 سال پیش به زندگی من بخشیدی و هدیه دادی،الان هم علی را به من ببخش و هدیه بده خداااااااا😭😭😭😭." صدای باز شدن در اتاق عمل،به این انتظار کشنده پایان داد. مادر و دوستان علی با نگرانی با عجله به سمت دکترجراح رفتند و جویای حال بیمارشان شدند . دکتر در حالیکه ماسک خود را پایین می کشید و عرق پیشانی اش را پاک میکردگفت:"... ادامه دارد.. نویسنده :سرکار خانم یحیی زاده
🦋یازهرا🦋: دکتر در حالیکه ماسک خود را پایین می کشید و عرق پیشانی اش را پاک میکرد گفت:" خوشبختانه عملش موفق بود." و با لبخندی دوستان علی و مادر را مطمئن کرد. دوستان علی و مادر اشک شوق چشمانشان را فراگرفته بود،و خدا را بابت حفظ کردن و زنده ماندن علی هزاران هزار بار شکر شکر کردند، انگار دیگر خبری از غم و غصه نبود،انگار برای مادر شنیدن اینکه پسرش زنده است و نفس میکشد آبی بود بر آتش اضطراب و نگرانی اش. مادر به سجده شکر رفت و تا نفس داشت خدا را صدا میزد و شکر نعمت هدیه دادن مجدد پاره ی تنش را به جا می آورد و اشک شوق می ریخت. علی بعد از عمل در ICU بود و تنها مادر اجازه داشت بالای سرش بماند. مادر، بالای سر علی اکبر جوانش ایستاده بود، و با هر نگاهی که به چهره ی جانش می کرد خدا را هزاران هزار بار شکر میکرد. علی در کما بود،اما مادر امیدوار بود به قدرت و رحمت خدای منان. مدت زیادی نگذشته بود که خبر چاقو خوردن علی،به تمام دوستان و اساتیدش رسید. مادر در کنار علی بود که پرستاری او را صدا زد. _خانم خلیلی علی آقا مهمون دارن. مادر در حالیکه اشک چشمانش را به سختی و با دستانی لرزان پاک میکرد گفت:" کیه؟ کیه مهمون علی ؟! پرستار گفت :" حاج آقا صدیقی . مادر،با زدن لبخندی به پرستار سعی کرد تا خود را آرام نشان دهد. مادر بیرون اتاق رفت و با حاج آقا صدیقی سلام و احوال پرسی کرد. حاج آقا که از پشت در شیشه ای ICU حال و روز علی را دیده بود رو به سمت مادر علی کرد و گفت:علی مقاومتر از این حرفهاست که براش اتفاقی بیفته ." حاج آقا صدیقی مادر را دلداری می داد اما آهسته اشک های گوشه ی چشمش را پاک می کرد. مادر از حاج آقا بابت آمدن و عیادتش از علی تشکر کرد . دیگر روز به ساعات پایانی خود نزدیک و نزدیک تر می شد و اولین روز بیهوشی علی سپری شد. و حالا در مادر مانده بود و علی و سکوت و آرامش شب. ادامه دارد.... نویسنده:سرکار خانم یحیی زاده