🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃
🌸
❤️#بیراهه
🍀#پارت24
برگشتم طرفش خندیدمو ولے نگار گفتم:«ولی خوب بلدے غول بیابونیارو تو ده دقیقہ فرشتہ ڪنیا!»
بچہ بہ خودش گرفت و با لبخند خیییلییے بازے گفت:«قابلے نداشت عسلم!»
نگار از اون دستہ افراد بود ڪہ مامان خدابیامرز، تا زنده بود هے میڪوبیدش تو سرم!
با این فڪر ے لحظہ دلم براے مامان تنگ شد و بہ لباس تنم با تامل بیشترے نگاه ڪردم..
نگار گفت:«چی شده؟!»
گفتم:«هیچی، بیا بریم بیرون عزیزم، بقیه منتظرن!»
دوباره گفت:« باشہ عسلم»
با خنده گفتم:"با همین فرمون پیش برے من اگر شڪرڪم بزنم تعجب نمیڪنم!"
بعد دوتایی با هم زدیم زیر خنده و از پلہ ها رفتیم پایین..
وقتی رسیدیم پایین پلہ ها همه دست زدن و سوت ڪشیدن و این حرفا....
بعدشم ڪیڪ رو بریدمو ڪادوهارو گرفتم....
شام رو ڪہ خوردیم ڪم ڪم مهمونا خداحافظی ڪردن و رفتن...
اون شب تا ساعت ۱ نصفہ شب، نزدیڪ ده تا ڪاغذ نوشتمو پاره ڪردم..؛
ڪہ فردا چجورے بحث ازدواجم با افشین رو پیش بابا مطرح ڪنم! آخرشم بہ هیچ نتیجه اے نرسیدم و همونجا خوابم برد!.....
🍁به قلم بانو ح.جیم♡
💠@Patoghemahdaviyoon
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃
🌸
❤️#بیراهه
🍀#پارت25
ساعت ۷ صبح ڪوڪ ڪرده بودموو بیدار شدم.
سریع لباسامو عوض ڪردم و رفتم پایین؛
بابا هنوز دستشویی بود، نون رو گذاشتم تو مایڪروویو گرم شد،
بعد هم سریع یہ سفره رنگارنگ چیدم و دویدم رفتم پشت در دستشویی در زدمو گفتم:«باباجان! نمیخواے بیاے بیرون؟!»
بابام هیچ وقت توی دستشویی حرف نمیزد، ولے میتونستم تصور ڪنم از بیدار شدن این موقع من، قیافش چہ شڪلے شده!
یہ خنده ریز ڪردمو از پشت در دستشویی اومدم ڪنار، بعد از یڪےدو دقیقه بابا اومد بیرون؛
با خنده گفت:«بہ بہ امروز آفتاب از ڪدوم ور دراومده ڪہ آزاده خانم این موقع صبح از خواب بیدار شده؟!»
بعد چشمڪے زد و ادامہ داد:"نڪنہ از آثار ۱۸ سالہ شدنہ؟!"
منم درحالے ڪہ داشتم صندلے رو میڪشیدم ڪنار ڪہ روش بشینم گفتم:«از وادے عشق پدرجان!»
حولشو گذاشت سرجاشو درحالیڪہ میومد طرف میز گفت:«پس چہ عشق پرشوریہ این عشق! قشنگیشم به دو طرفہ بودنشہ!...»
یہ لحظہ واقعا تعجب ڪرده بودم ڪہ نڪنہ بابا چیزے بدونه!
ولے بعد دو ریالیم افتاد ڪہ فکر ڪرده منظورم خودشہ!
خندم گرفت!
بابا یہ لقمہ ڪره عسل داد دستم؛
گفتم«بلہ باباجان،شدید هم دو طرفہ است!»
لبخندی زد،یه ڪم نگاهم کرد و بعد سرش رو انداخت پایین...
🍁به قلم بانو ح.جیم♡
💠@Patoghemahdaviyoon
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔴ویژگی های حکومت امام زمان (عج)
j͟o͟i͟n͟...↯🌸✨
@Patoghemahdaviyoon🍃
•
.
پسرفاطمہشرمندهاگرمےبینـے
کوچہآمادهشدهتابرسـےدلھانہ..🚶🏿♂💔!
#العجلیامولا..:)
.
•
#تلنگرانہ‼️
از عالِم بزرگی پرسیدند:👳🏻♂
چگونه بفهمیم در خواب غِفلَتیم یا نه؟🤔
گفت: اگر برای
#امام_زَمانت کاری میکنی🍃
و به ظهور آن حضــرت کمک میکنی؛💚
بدان که بیداری...☝️😊
و اِلا اگر مجتهد هم باشی
در خواب غفلتی‼️😔
♡﴾@Patoghemahdaviyoon🍃﴿♡
┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
#تلنگرانھ🍃
_هࢪ ۅقټ بیڪاࢪ شڊۍ!🙂
یھ ټسبیح بگیࢪ دسټټ ۅ بگۅ
"اݪݪهم عجݪ ݪۅݪیڪ الفࢪج"♥️
هم ڊݪِ خۅڊټ آࢪۅم میگیࢪھ
همڊݪِ آقا ڪھیڪۍ ڊاࢪھ بࢪا ظهۅࢪش ڊعا میڪݩھ:)
•
.
🇮🇷🍃ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
۞وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ
أَمواتًا ۚ بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ۞
#شهیدانه
ʝơıŋ➘
|❥ @Patoghemahdaviyoon
#زینبزمانیم✌️🏻
〖'📸'^^!〗
.
-
بآنو؛یادتنرھبراےچــٰادرِتونقــشہهاکشیدهاند…!
یكمقــٰامبـلندپایہیآمریکاییمیگوید(:
دیگرزمانےنیستکہدانشجویانرابہ خیابانبیاوریم/:
براےسرنگونکردنجمهورےاسـلامی؛
کافیستچـــٰادرازسـرزنـٰانشانبرداشٺ!
#شتـردرخواببیندپنبدآنھ✌️🏿🌿!'
پـٰاتـوقِ مَهـدَویــون(:
ʝơıŋ➘
|❥ @Patoghemahdaviyoon🍃
🌸🦋🌸🦋🌸
گفتم که خدا مرا براتی بفرست
تلخی ذائقه را شهد و نباتی بفرست
🍃🌺🍃🌺🍃
فرمود که با زمزمه یا مهدی عج
نذر گل نرگس صلواتی بفرست
🦋💕🦋💕🦋
✨اللهم صل علی محمّد وال محمّد
و عجل فرجهم✨
#اللهم_عجلـــ_لولیڪ_الفرجـ #اسعدالله_ایامکم
پـٰاتـوقِ مَهـدَویــون(:
چرا وقتی مامانم از آشپز خونه میگه : غذا حاضره پاشو بیا
من باید بشنوم ولی من از اتاق گلومو پاره میکنم داد میزنم : الان میام اون نمیشنوه😐
چرا واقعا؟😐😂
#بخندمؤمن
✾✾✾══😂══✾✾✾
@Patoghemahdaviyoon
✾✾✾══😂══✾✾✾
| پـٰاتـوقمهدویـون |
#نمازتسردنشہبچہشیعہ
عــاشقــان وقـت نمـاز اســــت
اذان میــــــگوینــــد🍃🌱
#به_افق_شیراز
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃
🌸
❤️#بیراهه
🍀#پارت26
ڪمی مِن مِن گفتم« و طرف دوم فردا میخواد بیاد خواستگاریم!»
لقمہ بابا پرید تو گلوش و شروع ڪرد به سرفہ ڪردن!
سریع یہ لیوان شیر دادم دستش و گفتم «چیشد بابایی؟!»
صداش بلند شد و گفت«چی میگے تو آزاده؟!»
_«مگہ چے گفتم؛»
+«تو خودتم خوب میدونے خواستگارات از الآن دارن تو ڪارخونه من ڪار میڪنن که شیش سال دیگہ بہشون اجازه بدم بیان خواستگاری تک دخترم!
بعد یہ بی غیرتے اومده وسط خیابون بہ تو گفتہ قرار خواستگارے بزار تو اَم ندیده و نشنیده جَستے و گرفتے و گفتے بلند بشہ بیاد خواستگاریت؟!
آزاده دارے راجع بہ ازدواجت صحبت میڪنے!!
بحث ے عمر زندگے!!
اصلا حواست هست؟!
قبلا گفتم..،لازم باشہ دوباره اَم میگم؛
تا ۲۴ سالگیت هیچ خواستگارے حق نداره پاشو تو این خونہ بزاره فہمیدے؟!"
ے قطره اشڪ از چشمام چڪید...
اونم ڪمے اشڪ تو چشماش حلقہ زد..
لحنش آروم تر شد و گفت:
تو دخترمے..،
میوهٔ دلمے..،
چراغ خونَمی..،
نمیتونم دو دستے بذارمت تو زندگے ڪسے ڪہ هیچی ازش نمیدونم!»
گریہ ام شدیدتر شده بود...
تو همون حالت گفتم«بابایی بہ خدا من میشنامش!»
🍁به قلم بانو ح.جیم♡
💠@Patoghemahdaviyoon
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃
🌸
❤️#بیراهه
🍀#پارت27
اَبروشو انداخت بالا و گفت«از ڪجا؟!»
بہ تتہ پتہ افتادم...
گفتم«حالا از هر جا!»
بابا رفت توے اتاقش حاضر بشہ،
از پشت در داد زدم «بابا،نظرتون چیشد؟»
اومد بیرون و در حالے ڪہ داشت میرفت سمت در ورودے باز گفتم«بابا بخدا باباش رئیس ڪارخونہ است..!
خانوادهء سرشناسے ان..،
پسره خودش آدمہ..،
خوش بر و روئہ..،
بابا تو رو خدا بذار امشب بیان خواستگاریم!»
پاش رو ڪوبید روے زمین و با تحڪّم گفت«نہ!»
دویدم پشت سرش با گریہ گفتم« بابایی! ...
من عاشقشم..؛»
یڪدفعہ برگشت سمتم،دستشو گذاشت روےدهنم،با چشماے پرِ اشڪ با ناباورے بہش زل زده بودم..!
انگشت اشاره اون دستشو گذاشت رو دماغشو فقط گفت«هیییییسسسس!دیگه نمیخوام ازت چیزی در این باره بشنوم.»
🍁به قلم بانو ح.جیم♡
💠@Patoghemahdaviyoon
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-ظہور کے شکل میگیره!؟
+اون موقعے کہ من و تو خودمون و پیدا کنیم...
🎤| #استاد_رائفےپور
📲| #مناسب_استورے
🌷| #عیدکم_مبروک
✅ @Patoghemahdaviyoon
مداحی آنلاین - سلام زندگی - پویانفر.mp3
5.86M
♥️صلےالله علیڪ یا اباعبداللـہ♥️
سݪام زندگے
سݪام عشقِ من(:¡
#محمدحسینپویانفر|
#رزقشبانه✋🏻🌙
🌗💫| @Patoghemahdaviyoon🍃
!🌱'
و أنـتَ حِــلُُّ بِــهــذا الــبَــلَــد
- و أشــاَرت الــۍ قــَلبــهــا
تــو در این شــهر ســڪنی گرفــتهای
- ســپــس به قلــبش اشــاره ڪــرد:)
‾‾‾‾‾‾‾
@Patoghemahdaviyoon🍃