eitaa logo
🦋🌿 خریدوفروش ھمہ چیزازهمه جا🦋
309 دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
3.3هزار ویدیو
286 فایل
خریدو فروش همه چیز از همه جا لوازم نو وکار کرده 🦋🌸 وسایل منزل نو و کارکرده پوشاک و غیره آیدی خادم کانال @bandekhod لطفا لینک کانال را تبلیغ و پخش کنید 💛 با سپاس از حضوࢪتان🍋 @mamad_soltani eitaa.com/joinchat/198705163Cf7ed826126
مشاهده در ایتا
دانلود
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و ششم می‌دانستم که به خاطر من نمازش را نخوانده تا زودتر بساط شام را مهیا کند که از همانجا با ناله ضعیفم صدایش کردم: «مجید جان! بیا نمازت رو بخون.» و او از آشپزخانه پاسخ تعارفم را با مهربانی داد: «تو باید زودتر غذا بخوری! من بعد شام نمازم رو می‌خونم.» و به نیم ساعت نکشید که سفره شام را همانجا کنار سجاده روی زمین پهن کرد. با هر دو دست زیر سر و کمرم را گرفت و کمکم کرد تا بلند شوم و به پایه مخملی کاناپه تکیه بدهم. خودش با دنیایی محبت برایم لقمه گرفت و همین که لقمه را نزدیک دهانم آورد، حالم طوری به هم خورد که بدن سنگینم را از جا کَندم و خودم را به دستشویی رساندم. از بوی غذا، دلم زیر و رو شده بود و چیزی در معده‌ام نبود تا بالا بیاید که فقط عُق می‌زدم. مجید با حالتی مضطرب در پاشنه درِ دستشویی ایستاده و دیگر کاری از دستش برایم بر نمی‌آمد که فقط با غصه نگاهم می‌کرد. دستم را به لبه سرامیکی دستشویی گرفته بودم و از شدت حالت تهوع ناله می‌زدم که نگاهم در آیینه به صورتم افتاد. رنگم از سفیدی به مُرده می‌زد و هاله سیاهی که پای چشمم افتاده بود، اوج ناخوشی‌ام را نشان می‌داد. مجید دست دراز کرد تا دستم را بگیرد و کمکم کند از دستشویی خارج شوم که دیدم از اندوه حال خرابم، چشمانش از اشک پُر شده و باز می‌خواست با کلمات شیرین و لبریز محبتش، دلم را به حمایتش خوش کند و من نه فقط از حالت تهوع و کمر درد که از بلایی که به سرم آمده بود، دوباره به تب و تاب افتاده و شکیبایی‌ام را از دست داده بودم. به پهلو روی کاناپه دراز کشیده بودم و باز از اعماق جگر سوخته‌ام ضجه می‌زدم که دیشب در خانه و کنار خانواده خودم بودم و امشب در خانه یک غریبه به پناه آمده و جز همسرم کسی برایم نمانده بود و چه ساده همه عزیزانم را در یک شب از دست داده بودم. سفره غذا دست نخورده مانده بود و مجید به غمخواری غم‌های بی‌کرانم، کنار کاناپه نشسته و پا به پای مویه‌های غریبانه‌ام، بی‌صدا گریه می‌کرد که سرِ درد دلم باز شد: «مجید! دلم خیلی می‌سوزه! مگه من چه گناهی کردم که باید این همه عذاب بکشم؟ مجید دلم برای مامانم خیلی تنگ شده! وقتی مامانم زنده بود، همیشه حمایتم می‌کرد، نمی‌ذاشت بابا اذیتم کنه. هر وقت بابا می‌خواست دعوام کنه، مامان وساطت می‌کرد. ولی امروز دیگه مامانم نبود که ازم دفاع کنه، امروز خیلی تنها بودم. اگه مامان زنده بود، بابا انقدر اذیتم نمی‌کرد. مجید بابا امروز منو کشت...» با یک دستش، انگشتان سردم را گرفته بود تا کمتر از گریه بلرزد و با دست دیگرش، قطرات اشکم را از روی صورتم پاک می‌کرد. می‌دیدم که او هم می‌خواهد از دردهای مانده بر دلش، با صدای بلند گریه کند و باز با سکوت صبورانه‌اش، برای شکوائیه‌های من آغوش باز کرده بود تا هر چه می‌خواهم بگویم و من چطور می‌توانستم از این مجال عاشقانه بگذرم که هر چه بر سینه‌ام سنگینی می‌کرد، پیش محرم زندگی‌ام زار می‌زدم: «مجید! بخدا من نمی‌خواستم ازت جدا شم، ولی بابا مجبورم کرد که برم تقاضا بدم. به خدا تا اون تقاضای طلاق رو نوشتم، هزار بار مُردم و زنده شدم. فقط می‌خواستم بابا دست از سرم برداره. امید داشتم تو قبول کنی سُنی شی و همه چی تموم شه، ولی نشد. دیشب وقتی بابا احضاریه دادگاه رو اُورد، داغون شدم. نمی‌دونستم دیگه باید چی کار کنم، نمی‌تونستم باهات حرف بزنم، ازت خجالت می‌کشیدم! برا همین تلفن رو جواب نمی‌دادم. امروز به سرم زد که تهدیدت کنم، گفتم شاید اگه تهدید کنم که ازت جدا میشم، قبول کنی...» و حالا نوبت او بود که به یاد لحظات بعد از ظهر امروز، بیتاب شود. سفیدی چشمانش از بارش بی‌قرار اشک‌هایش به رنگ خون در آمده و با صدایی که زیر ضرب سر انگشت غصه به لرزه افتاده بود، شروع کرد: «الهه! وقتی گفتی ازم طلاق میگیری، بخدا مرگ رو جلوی چشمام دیدم! نفهمیدم چجوری از پالایشگاه زدم بیرون! باورم نمی‌شد تو بهم این حرف رو بزنی! نمی‌دونستم باید چی کار کنم، فقط می‌خواستم زودتر خودم رو بهت برسونم، می‌خواستم به پات بیفتم...» و نگفت که با اینهمه آشفته حالی، تسلیم مذهب اهل تسنن شده بود یا نه و من هم چیزی نپرسیدم که با مصیبتی که امروز به سرم آمده بود، تنها حفظ کرامت زنانه و زندگی دخترم برایم ارزش پیدا کرده بود و او همچنان با نفس‌های خیسش نجوا می‌کرد: «وقتی گوشی رو خاموش کردی دیوونه شدم! فکر کردم دیگه حتی نمی‌خوای صِدام رو بشنوی! باورم نمی‌شد انقدر ازم متنفر شده باشی! نمی‌دونی اون یه ساعتی که گوشی‌ات خاموش بود و جوابمو نمی‌دادی، چی کشیدم! ولی وقتی خودت بهم زنگ زدی و گفتی بیام دنبالت، بیشتر ترسیدم! نمی‌دونستم چه بلایی سرت اومده که اینجوری بُریدی...» با ما همراه باشید🌹 رمان های عاشقانه مذهبی 💍
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و هفتم و حقیقتاً نمی‌توانست تصور کند چه بلایی به سرم آمده که اینچنین بُریده بودم که باز شیشه گریه در گلویم شکست و با جراحتی که به جانم افتاده بود، ناله زدم: «مجید بابام با من بد کرد، خیلی بد کرد! مجید بابا می‌خواست حوریه رو از بین ببره! می‌خواست بچه‌ام رو ازم بگیره! می‌خواست فردا منو ببره تا بچه‌ام رو سقط کنم!» برای یک لحظه آسمان چشمانش دست از باریدن کشید و محو کلمات وحشتناکی که از زبانم می‌شنید، در نگاه مردانه‌اش طوفان به پا شد و باز هم از عمق بی‌رحمی پدر و بی‌حیایی برادر نوریه بی‌خبر بود. می‌ترسیدم در برابر غیرت مردانه‌اش اعتراف کنم که طراح این طرح شیطانی، برادر بی‌حیای نوریه بوده تا به من دست درازی کند که به همین یک کلمه هم خون غیرت در صورتش جوشیده و من به قدری از خشونت پدر ترسیده بودم که وحشتزده التماسش کردم: «مجید! تو رو خدا، به روح پدر و مادرت قَسمِت میدم، کاری به بابا نداشته باش! اصلاً دیگه سراغ بابا نرو! بخاطر من، بخاطر بچه‌مون، دیگه سمت اون خونه نرو! بخدا هر کاری از بابا برمیاد! من دیگه از بابا می‌ترسم!» که سوزش سیلی امروز و درد لگدهای آن شب در جانم زنده شد و میان گریه شکایت کردم: «من هیچ وقت فکر نمی‌کردم بابام با من اینجوری کنه! بخدا هیچ وقت فکر نمی‌کردم منو اینجوری کتک بزنه، اونم وقتی حامله ام! بخدا می‌ترسم اگه دستش بهت برسه یه بلایی سرت بیاره، تو رو خدا دیگه سمتش نرو!» انگشتان سرد و بی‌حسم را میان حرارت دستانش فشار داد و با عقده‌ای که بر دلش سنگینی می‌کرد، غیرتمندانه اعتراض کرد: «از چی می‌ترسی؟!!! هیچ کاری نمی‌تونه بکنه! مملکت قانون داره. مگه می‌تونه هر کاری دلش می‌خواد بکنه؟ میرم شکایت می‌کنم که زن حامله‌ام رو کتک زده و می‌خواسته بچه‌ام رو سقط کنه...» که من هم دستش را محکم گرفتم و با لحنی عاجزانه تمنا کردم: «مجید! التماست می‌کنم، به بابا کاری نداشته باش! منم میدونم مملکت قانون داره، ولی بخدا می‌ترسم! جون الهه، جون حوریه، کاری به بابا نداشته باش! اگه می‌خوای من آروم باشم، همه چی رو فراموش کن! بخدا نمی‌خواستم برات تعریف کنم، ولی دیگه طاقت نداشتم، دلم می‌خواست برات درد دل کنم...» که نگاهش از این همه تنهایی به خاک غربت نشست و با بغضی مظلومانه سؤال کرد: «آخه چرا می‌خواست این بچه رو از بین ببره؟ من بد بودم، من کافر بودم، من مشرک بودم، گناه این طفل معصوم چیه؟» و باز از نام زشت برادر نوریه گذشتم و در پاسخ سؤال غریبانه‌اش، فقط انتهای قصه را گفتم: «گناهش اینه که باباش تویی! گناهش اینه که بچه یه شیعه‌اس! همون گناهی که من داشتم و بخاطر تو، دو سه هفته تو اون خونه زندانی شدم! بابا می‌خواست هر چیزی که بوی تو رو میده، از بین ببره. می‌خواست دیگه هیچ نشونی از تو نباشه!» جوابی که دیگر جای هیچ سؤالی باقی نگذاشت و چشمان دل شکسته مجید را به زیر انداخت، ولی من همچنان پای شوهر شیعه و زندگی زیبایمان عاشقانه ایستاده بودم که با همان صدای بی‌رمقم، شهادت دادم: «ولی من بخاطر همین بچه‌ای که باباش شیعه‌اس از همه خونواده‌ام گذشتم!» سپس با سر انگشتم صورت زخمی‌ام را لمس کردم و در برابر نگاه دریایی‌اش، صادقانه ادامه دادم: «این زخم‌ها که چیزی نیس، بخدا اگه منو می‌کشت، نمی‌ذاشتم بلایی سرِ بچه‌مون بیاره تا امانتت رو سالم به دستت برسونم!» و نمی‌دانم صفای این جملات بی‌ریایم که از اعماق قلب عاشقم آب می‌خورد، با دلش چه کرد که خطوط صورت غمگینش از لبخندی عاشقانه پُر شد و زیر لب زمزمه کرد: «می‌دونم الهه جان...» و من همین که محو صورت زیبایش مانده بودم، نگاهم به زخم گوشه پیشانی‌اش افتاد که باز به یاد آن شب دلم آتش گرفت. دستم را پیش بُردم تا جای شکستگی پیشانی‌اش را لمس کنم که لبخندی زد و پاسخ داد: «چیزی نشده.» ولی می‌دیدم که به اندازه دو بند انگشت گوشه پیشانی‌اش شکاف خورده و جای بخیه را زیر انگشتانم احساس کردم که با ناراحتی پرسیدم: «بخیه خورده، مگه نه؟» و او همانطور که سرش پایین بود، صورتش به خنده‌ای شیرین باز شد و با صدایی آهسته زمزمه کرد: «فدای سرت الهه جان!» و به گمانم دریای عشقش به تشیع دوباره به تلاطم افتاده بود که زیر چشمی نگاهم کرد و با لحنی لبریز ایمان ادامه داد: «عوضش ما هم نمردیم و یه چیزی برای سامرا دادیم!» با ما همراه باشید🌹 رمان های عاشقانه مذهبی 💍
17.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
واقعیت کرونا در عراق افشا میشود ... امام حسین ع ، ع و همه اهل‌بیت از یک نور واحدند ... وقتی حرم حسین ع پاک و شفادهنده و عاری از هر ویروسی است همه حرم ها اینچنین هستند... در اربعین و حرم امام حسین ع هیچ پروتکلی جز پروتکل های خدا رعایت نمیشود و کرونا آنجا صفر است! حتی با وجود سعی و تلاش عمال WHO باز هم نتوانستند عراق را مانند آنچه در ایران کردند ، تغییر دهند ! اینها همان واقعیاتی است که نباید بفهمیم عراق بسته و ترکیه باز است چون میدانند عراق افشاکننده دروغ کروناست هر که باور ندارد، ازین خانه نیست و همان بهتر که امانش واکسن باشد جمعیتی از دوگانگی ها خسته فریادِ تقیه می زند سربسته شاید که خجالت بکشید از سلطان استخر حرم باز و ضریحش بسته دستور صادر شد ! به فرمان رهبری افشاگری کنید حقیقت کرونا را بگوئید ! و کرونا سلاح دشمن علیه اسلام‌گرائی ، عقلانیت ، اربعین و ظهور..
🌸🍃 مژده اِی دوست که 🌸🍃 ماه غم و ماتم طی شد 🌸🍃 ماه غمبار صفر ، 🌸🍃 بعد مُحرّم طی شد 🌸🍃 شد حلول مه نو 🌸🍃 ماه ربیع الاوّل 🌸🍃 ماه دلخون شدن 🌸🍃 حضرت خاتم طی شد 🌸🍃 بس‌که غم دید رسول 🌸🍃 از صَفر و ماه حرام 🌸🍃 مژده‌اش باد که 🌸🍃 غمهای دمادم طی شد 🌸🍃 سـاقیا ماه ربیع است 🌸🍃 بِده جام مراد 🌸🍃 که دگر ، ماه غم و غصّه 🌸🍃 و ماتم طی شد . 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📕کتاب شماره 7⃣3⃣ بسم الله الرحمن الرحیم 💢 «خط امان در ولایت صاحب الزمان عجّل‌الله‌فرجه‌الشریف»، اثر محمد امامی کاشانی، کتابی است پیرامون موعود ادیان که در آن عمدتا به مباحث عقلی در این زمینه پرداخته شده است. 🔵 مؤلف در مقدمات خود، به ضرورت سخن پیرامون مصلح جهانی اشاره کرده و ضمن پرداختن به دیدگاه‌های دانشمندان مسیحی و غفلت جامعه مسیحیت در این زمینه، عوامل ضعف تفکر انتظار در میان توده اهل سنت و ظهور منجی به عنوان اصل مشترک ادیان را مورد بررسی و تحقیق مفصل قرار داده است. 📕بخش اول بخش نخست، در جهت تفسیر، تحلیل و استدلال فلسفی بخش دوم است و موضوعات مورد بحث در آن عبارتند از:  دلایل فلسفی، شبه فلسفی، عرفانی، منطقی و کلامی شامل بخش‌های زیر:  الف) - دلیل فطرت و درخواست فطرت‌ها.  ب) - نام‌های جمال و جلال خداوند و تجلی آنها در انسان کامل.  ج) - دلیل عنایت و ضرورت امام معصوم علیه‌السّلام به عنوان جزئی از نظام احسن.   د) - فلسفه آفرینش انسان و ضرورت امام معصوم علیه‌السّلام به عنوان غایت آفرینش که در آن، موقعیت انسان معصوم در نظام احسن، از دو زاویه ملاحظه می‌شود: نظام احسن و هدف آفرینش.  ه) استقراء و ضرورت معرفی مقام ولایت از سوی پیامبر اکرم (ص) .  هدف مؤلف از آوردن این برهان آن است که محققین از خلال بحث و جست وجو در کتب عهدین، تواریخ انبیا، نصوص و احادیث اسلامی، قانع شوند که هویت منجی نهایی از جانب رسول خدا و ائمه علیه‌السّلام مشخص شده است.  و) فلسفه تاریخ و عدل جهانی در نهایت تاریخ.  📕بخش دوم بخش دوم تماما رویکرد نقلی است و شامل روایات تفسیری، احادیث و آموزه‌های ائمه هدی علیه‌السّلام برگرفته از قرآن و کلام پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم در دو محور: گفتار حدیثی و رجالی؛ به عبارت دیگر شامل دو موسوعه است: احادیث مربوط به امام مهدی علیه‌السّلام و معجم رجال و راویان احادیث مذکور. 📕بخش سوم بخش سوم در باره زندگی راویان و رجال احادیث است که تعداد آنان به هفت هزار و یک صد و شصت و نه تن می‌رسد. در این مجموعه نقاط و مراتب ضعف و قوت، اخلاق و رفتار رجال حدیث بر اساس معیارهای پذیرفته شده، مطرح و تشریح گردیده و به آسانی می‌توان احادیث شریفه را از نظر سند و تشخیص صحیح و سقیم بررسی کرد.  به اعتقاد جازم مؤلف، طرح بحث پیرامون مصلح جهانی، به شیوه علمی و دور از تعصب، به ویژه در عصر حاضر، نه تنها سودبخش است، بلکه ضرورت نیز دارد؛ زیرا از دید او، بشریت هم اکنون بر سر یک دوراهی قرار گرفته که اگر نیک خواهان در ایفای وظایف معنوی و دینی خود کوتاهی ورزند و از تنویر افکار جوانان دریغ کنند، راه صلاح و نیک بختی مسدود و راه فساد و تباهی هموار خواهد شد.  به نظر وی، اثبات وجود مصلح نهایی و ظهور او بر اساس دلایل عقلی و تشخیص هویت امام موعود بر مبنای دلایل نقلی، پژوهشی جامع و گفتاری رسا می‌طلبد و لذا سعی او نیز بر همین مبنا بوده است. 
4_5841308870072338670.m4a
6.39M
🔴 داستان اسماعیل بی نماز و درخواست حاجت از امام رضا (ع) و نقش امام عصر (عج) در برآورده کردن حوائج همه مردم عالم 🎙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣️بگو بر بندگان من؛ (که به یکدیگر و درباره یکدیگر) آن چه که خوب تر است بگویند؛ ❗️که شیطان بین آنان فساد می‌کند و شیطان برای انسان، دشمنی آشکار است!!! 📖 اسراء، ۵۳
🌷🍀🌷🍀🌷🍀🌷 🍀🌷🍀🌷🍀🌷 🌷🍀🌷🍀🌷 🍀🌷🍀🌷 🌷🍀🌷 🍀🌷 🌷 🍀 : : 🍃وأمّا بنعمة ربّک فحدّث🍃 🍃ونعمتهای پروردگارت را بازگو کن🍃آیه۱۱سوره مبارکه ضحی زندگی مانند آینه ای است که همیشه تصویر ذهن خودتان را منعکس می کند. شما با کلام خود می توانید روند حوادث را تغییر دهید.کلمه ها و اندیشه‌ها دارای امواجی نیرومند هستند که به زندگی ما شکل می دهند،این اندیشه‌ها اگر مثبت و آرامش زا باشند، حس خودباوری را در ما تقویت می‌کند😌💪 و اگر منفی و استرس زا باشد به میزان قابل توجهی انرژی کار و موفقیت را در ما کاهش می دهد.😞 نشانه افراد خوشبین این است که صبح تا شام به هدف و آرمان خود می‌اندیشند و درباره آن رویاپردازی صحیح و عقلانی می کنند آنان با مشکلات و سختی‌ها مبارزه کرده و شکست را به راحتی نمی پذیرند و حتی در صورت عدم موفقیت بلافاصله آن را فراموش کرده و به موفقیت بعدی فکر می‌کنند 🤩🤩🤩 در مقابل انسان بدبین معتقد است اتفاقات بد دائمی و ثابت هستند و برعکس اتفاقات خوب موقتی و گذرا ست او حتی حوادث عادی را به بدترین شکل ممکن تحلیل می‌کند و نه تنها به خود بلکه به زمان و طبیعت و دیگران هم بدبین است. این افراد را می‌توان با میزان کاربرد کلمه نمی‌توانم و نمی‌شود خوب شناخت.😩😞 مثبت اندیشی حتی در ارتباط بندگان با خداوند نیز جریان دارد که همین دلیل قرآن کریم از مومنان می‌خواهد همواره امید خویش به یاری و لطف خداوند را حفظ و تقویت کنند 🍃در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده است :"هیچ بنده ای گمان نیک به خدا نمی برد، مگر اینکه خداوند طبق گمانش با او رفتار می کند."۱ 🍃 رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می‌فرماید:" به آنچه امید نداری، امیدوارتر باش تا به آنچه امید داری."۲ این حدیث زیبا می تواند دست مایه خوبی برای افزایش مثبت اندیشی و امید به لطف الهی در ما باشد.🌹 اساساً یکی از راههای اثبات خدا این است که در هنگام ناامیدی از همه چیز به آن دلبسته ایم. به ورطه ای که امیدت برید از همه جا ببین به کیست امیدت بدان که اوست خدا آیات انتهایی سوره ضحی نمونه کاملی از مثبت اندیشی است. این سوره در مکه و هنگامی نازل شد که پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم در ابتدای دعوت خویش در مکه بود و مشکلات زیادی چون اذیت و آزار دشمنان و تحریم اقتصادی و کمی یاران داشت. خداوند در این آیات آن حضرت را به یاد آوری رحمت بی انتهای پروردگارش از کودکی تا بزرگسالی دعوت دعوت کرده و از او خواسته تا همیشه یادآور لطف پروردگارش باشد... 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀 ۱)بحارالانوار- جلد۷۰-صفحه۳۸۴ ۲)کنزالعمال- جلد۱-حدیث۵۹۰۴ 📚با قرآن خوشبخت شوید 📚📚 📚📚📚