eitaa logo
تنهامسیریهای قم
2هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
5.4هزار ویدیو
120 فایل
به تنها مسیر آرامش قم خوش آمدید❤ آیدی نظرات و پیشنهادات و تبلیغات 👇 @Mahdiar140
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃راحت جان من از مرگ می‌ترسم. مرگ را برایم شیرین کن. ترسی که از مرگ دارم، هر لحظه از زندگی را برایم پر از وحشت کرده. هول مرگ را بگیر از من. من از مرگ می‌ترسم. مرگ را برایم زیبا کن. با تصویری که من از مرگ دارم، زندگی هر لحظه‌اش زهر هلاهل است به کامم. شیرین شدن مرگ و زیباشدنش، یک راه بیشتر ندارد؛ آن هم عشق توست. مرا عاشق کن تا عاشقانه با مرگ روبرو شوم. کسی که عاشق توست، به مرگ همان طور نگاه می‌کند که به زندگی. عاشقان تو مرگ را بوییدن گل می‌دانند. کسی از بوییدن گل هراس ندارد. نگذار از ترس عاشق نبودن بمیرم. شبت بخیر راحت جان!
🍃بهار خدا پاییزِ برگ‌ریزان با تو حرف‌ها دارد و ما نمی‌شنویم! پاییز تجسّم یک انتظارِ به مقصد نرسیده است. زرد و بی‌جان شدن یعنی توانم برای انتظار به انتها رسیده است و تا از دست نرفته‌ام فکری کن به حالم. من این روزها همان پاییزم و حرف‌ها دارم با تو. تا از دست نرفته‌ام، فکر به حالم کن آقا! شبت بخیر بهار خدا
🍃بهار خدا پاییزِ برگ‌ریزان با تو حرف‌ها دارد و ما نمی‌شنویم! پاییز تجسّم یک انتظارِ به مقصد نرسیده است. زرد و بی‌جان شدن یعنی توانم برای انتظار به انتها رسیده است و تا از دست نرفته‌ام فکری کن به حالم. من این روزها همان پاییزم و حرف‌ها دارم با تو. تا از دست نرفته‌ام، فکر به حالم کن آقا! شبت بخیر بهار خدا
🍃حصن حصین خدا قطره قطره باران محبتت می‌بارد روی سرم. ذره ذره هوای عشقت تازه می‌کند ریه‌های عاشقی‌ام را. تکه تکه جان می‌دمی در جسمی که از نامرادی‌های روزگار خسته است. آقا! دنیا بی‌رحم‌تر و بی‌رحم‌تر از آنی شده که فکرش را می‌کردم. من از این دنیای بی‌رحم می‌ترسم. دنیای بی‌رحمی که خودش را مهربان‌تر از مادر جلوه می‌دهد، ترسناک‌تر از دنیایی است که خوی درندۀ خویش را به عیان نشان می‌دهد. من گرفتار این دنیا شده‌ام و دلم پر شده از وحشت. کاش باران محبتت تندر می‌بارید و هوای عشقت بیشتر می‌شد و تنم پیش از این لایق جانی می‌شد که در آن می‌دمی. در برابر این دنیا جز با عشق تو نمی‌شود دوام آورد. مرا به قلعۀ عشقت راه بده. شبت بخیر حصن حصین خدا! شبتون بخیر
🏴 عاشق تو هر که عاشق تو می‌شود خودش به تنهایی یک دنیا می‌شود. ما که تو را نمی‌بینیم اما می‌شود با دیدن عاشقان تو نفس کشیدن در این دنیا را تاب بیاوریم. بودنِ دنیاهایی که عاشق تواند به دنیای ما رنگ بهشت می‌دهد. وقتی که یک انسان عاشق از دنیا می‌رود یک دنیا از دنیا می‌رود. چقدر دنیای از دنیا رفته داریم جای خالی این دنیاها بغض‌های در سینه‌مانده‌مان شده. آقا! تا دنیای ما از دنیاهای تو، خالی نشده زودتر بیا! @Qomtanhamasiri
🍃 موعود جمعه جمعه‌های دلگیر را دریاب! از دل این جمعه‌ها بوی فراق می‌آید، و نمی‌شود بوی فراق را استشمام کرد و با همۀ وجود خوشحال بود. عاشقان تو از وقتی رفته‌ای، جمعه‌ها را روز تعطیلی خوشحالی نام گذاشته‌اند. جمعه‌ها اگر برای مردم روز استراحت است،‌ برای عاشقان تو روز استقامت است؛ استقامت در برابر بار فراقی که هر هفته سنگین‌تر از هفتۀ پیش می‌شود. تو باید مدد کنی تا سد این استقامت نشکند. چه روزی است جمعه‌ای که تو می‌آیی و فلسفۀ استقامت در برابر فراق تو از میان می‌رود. شبت بخیر موعود جمعه!
🍃ارباب بنده نواز خاک پای تو آقا! از مطهِّرات است. روی سر هر کسی که بپاشد از هر چه آلودگی پاک می‌شود. حتّی یک ذرّه از غبار خاک پای تو کافی است برای پاک کردن یک دنیا آلودگی. در رسالۀ عشق‌بازی نوشته است: هر کسی که آلوده شد و آلودگی‌اش از حد گذشت واجب است که پی جوی خاک پای تو باشد. من آلوده‌ام به همان اندازه‌ای که خودت می‌دانی. آلودگی‌ام از حد گذشته، تو بهتر از من می‌دانی. پس بر من واجب است که پی جوی خاک پای تو باشم و گرنه مرگ اگر همین حالا به سراغم بیاید آلودۀ آلوده از دنیا می‌روم. تو کجایی آقا!؟ مرا صدایم کن. هر جا که ایستاد‌ه‌ای، بایست تا به تو برسم. وقتی که رسیدم پایت را بلند کن تا خاک پایت را بر سر بریزم. اگر نمی‌خواهی مرا ببینی به من بگو کجا بوده‌ای و پا روی کدام خاک نهاده‌ای تا جای پایت را پیدا کنم و خودم را طاهر کنم. اگر نمی‌خواهی جای پایت را ببینم به یکی از دوستانت بگو خاک پایت را برایم بیاورد. کاری کن برایم آقا! محتاج خاک پایت هستم. شبت بخیر ارباب بنده‌نواز! @Qomtanhamasiri
🍃همۀ زندگی در حساب‌های زندگی، گاهی واقعیت‌ها کارشان کشتن آدم است. امروز حساب کردم زندگی را و با خودم گفتم زندگی منهای تو مساوی است با:... در جوابش ماندم. می‌دانستم جوابش چیست امّا دوست نداشتم باور کنم. آنچه را که دوست داشتم نوشتم زندگی منهای تو مساوی است با مرگ. این جواب را از من قبول کن خودم را می‌کُشم تا محقّق شود. شبت بخیر همۀ زندگی! @Qomtanhamasiri
🏴 مزار مادر داشتی می‌رفتی سر قبر مادر مرا هم خبر می‌کردی. مگر چه می‌شد؟ می‌خواستی کسی از مزار مادرت خبردار نشود؟ خب چشم بسته مرا می‌بردی تازه این طور برایم بهتر بود چون خودت باید دستم را می‌گرفتی تا سر مزار مادر. دست در دست تو لذتی بالاتر از این هم هست؟ سر مزار مادر هم که می‌رسیدیم قول می‌دادم سرم پایین باشد و نگاهم تنها به خاک مادرت خیره. اصلاً چرا این طور قول بدهم تا خیالت آسوده شود تو اگر یک روز مرا ببری کنار مزار مادرت قول شرف می‌دهم همان جا بمیرم. مرده که نمی‌تواند رازی افشا کند. مگر می‌شود کنار مزار مادر تو نفس کشید؟ تو خودت اگر بر سر مزار می‌نشینی و بعدش باز نفس می‌کشی برای آن است که از خدا اجازۀ رفتن نداری. مزار مادر تو، قتلگاه است. عاشقانه اگر بخواهم بگویم این چنین می‌گویم: اگر چه راز پنهان ماندن مزار مادر تو اثبات مظلومیت و حقانیت اوست امّا حکمتی دیگر هم در آن نهفته است: مادرت مزارش را پنهان کرد تا نسل شیعیانش باقی بماند. مزار مادر تو اگر آشکار بود و ما اگر توفیق زیارتش را می‌یافتیم مدینه بزرگ‌ترین قبرستان شیعیان جهان می‌شد. چه مادر مهربانی! پیش از رفتنش نگران جان بچه‌هایش بود. آقا! کنار مزار مادر یاد ما هم باش. تو جان مایی وقتی برای مادرت گریه می‌کنی مراقب جان ما هم باش. شبت بخیر جان جهان!
🍃حقیقت عالم تو محور حقایق عالمی. با تو معنای همۀ واژه‌ها به هم می‌ریزد. واژه‌ها اگر به تو نگاه نکنند، با خودشان غریبه می‌شوند. اگر حرف تو در میان نباشد، قهرمان را نمی‌شود معنا کرد. قهرمان‌ها در نسبت با تو تعریف می‌شوند. حاج قاسم قهرمان است؛ امّا نه فقط برای این که رسم جنگیدن را خوب بلد بود و جنگ‌ها را یکی یکی فتح می‌کرد. او قهرمان است چون کارش برداشت بارهای غم تو را از روی دلت برداشت. کسی اگر دنیا را فتح کند؛ بی آن که لبخندی به لب تو بنشاند، ضعیف‌ترین آدم دنیاست. خوش به حال حاج قاسم به خاطر همۀ لبخندهایی که به تو هدیه کرد. کاش من هم قهرمان لبخندهای تو می‌شدم. شبت بخیر حقیقت عالم! @QomTanhamasiri
🍃سردار کار برخی‌ها نشان دادن کوچکی ماست. اصلاً انگار خدا مأمورشان کرده که به فرد فرد ما بفهمانند ما هیچیم. این روزها سالروز شهادت یکی از سربازان توست که پیش ما بود برای آن که بدانیم حقیریم و رفت تا یقین کنیم که هیچیم. چه قدر سوختی برایش؟ چه اندازه اشک ریختی در فراقش؟ به اندازۀ آه‌هایی کشیدی و قطره‌هایی که بر گونه‌ات جاری شد، شهادت سلیمانی پیام‌آور هیچ بودن ما شد. اگر او سرباز تو بود؛ ما کیستیم؟ در میان اوصاف حاج قاسم تو، من مبهوت مانده‌ام در این وصفش. او چگونه خودش را این اندازه هیچ می‌انگاشت؟ از هیچ انگاری حاج قاسم فهمیدم هر کسی که خودش را هیچ بشمارد، به قدری بزرگ می‌شود که خدا او را مأمور می‌کند دیگران را به هیچ بودن برساند. این چه سرّی است در آدم‌هایی که به هیچ بودن خویش می‌رسند که رفتنشان حتّی بیشتر از بودنشان ما را به آدم شدن نزدیک‌تر می‌کند. با رفتنش تنهاتر شدی. کاش حاج قاسمی بودم برای تو! شبت بخیر سردار!
وقتی جنازه‌های بی‌جان نوزادان و زنان و پیران و جوانان را افتاده بر زمین می‌بینیم و عکس جوی جاری خون در مردمک چشمانمان می‌افتد، یاد تو می‌افتیم و آمدنت. این روزها چقدر احساس نیاز می‌کنیم به آمدن یک منتقم! ما هر چه قدر هم که انتقام خون این مظلومان را بگیریم، دلمان به اندازۀ انتقام گرفتن تو از این ظالمان آرام نمی‌گیرد. تو که بیایی، ریشۀ ظلم را می‌کَنی و تنها با ریشه‌کَن شدن ظلم است که دل‌ها تسکین می‌یابد. کی می‌آیی آقا؟! بگو تا کی باید داغ بر دلمان بنشیند؟! می‌خواهی اگر ما مانع آمدنت هستیم، دعا کنی که خدا ما را از زمین بردارد تا راه آمدنت باز شود؟! بیا آقا! برای خاطر دل‌های پر از درد مظلومان هم که شده، بیا آقا! شبت بخیر حضرت منتقم!
🍃حضرت منتقم آقا! ما که سایۀ امنیت روی سرمان است، حال مادری را که نمی‌داند یک لحظه بعد، فرزندش شیر می‌خورد یا تیر، چه می‌فهمیم؟! ما نمی‌دانیم چه می‌کشد پدری که هر چشم بر هم زدنی را لحظۀ آخر زندگی فرزندانش می‌بیند و فرزندانی که نمی‌دانند در دم بعدی، یتیم‌اند یا جنازه‌شان در آغوش پدر. و چه می‌فهمیم حال کودک خردسالی را که روی جنازۀ مادر به گریه افتاده و او را التماس می‌کند از خواب بیدار شود. یک روز می‌آیی و ورق را برمی‌گردانی. آن روز باشیم یا نباشیم روز عید زمین است. کاش عید زمین زودتر فرا برسد! شبت بخیر حضرت منتقم!
🍃 بهار قلب من تمام شد. تمامِ تمام. یک سال دیگر هم تمام شد. چه قدر زود! چشمم را روی هم گذاشته بودم که سال نو آغاز شد و چشم که باز کردم و دیدم تمام شد. به همین زودی. آقا! در سالی که گذشت، از دست من راضی بودی؟ من دوست خوبی برای تو بودم؟ به دوستی‌ام چه نمره‌ای می‌دهی؟ چند بار دلت را شکستم؟ حساب، دستت هست؟ چند بار لبخند به لبت نشاندم؟ جایی نوشته‌ای؟ خانۀ محبّتت در دلم آبادتر شده یا ویران‌تر؟ دلم نمی‌آید این سؤال را بپرسم ولی آزارم می‌دهد. نپرسم، آرام نمی‌گیرم بپرسم، شاید بی‌قرارتر ‌شوم. می‌پرسم به این امید که پاسخت آرام کند دلم را: آقا! چند بار به خاطر من گریه کردی؟ چند قطره اشک برای من از چشمت جاری شد روی گونه‌ات؟ اشک شوق بود یا اشک غصّه؟ راستی چند بار دعا کردی برایم؟ به گمانم تو به نیابت از جامانده‌ها به زیارت هم می‌روی. نه؟ جامانده خوب باشد یا بد برای تو فرقی می‌کند؟ چند بار به نیابت از من به زیارت رفتی؟ می‌شود بگویی الآن چند کربلا در نامۀ عملم نوشته‌اند کربلاهایی که تو رفتی و به نام من زدند؟ من که در سالی که گذشت خوب نشدم ولی خودت می‌دانی که دوست دارم خوب باشم. حنای عهدهای من پیش تو رنگی دارد یا نه، نمی‌دانم. در آغاز سالی که گذشت قول دادم خوب شوم؛ امّا نشدم. می‌شود التماس کنم سالی را که گذشت فراموش کنی؟ می‌خواهم باز هم قول بدهم به تو: آقا! باور کن خوب می‌شوم. کمی صبر کن. @abbasivaladi