📝
#داستانی_برای_عبرت!
"قسمت؛ چهارم"
✍ ...حسین قصاب در ادامه میگوید میهمانان بغدادی و خواستگاران؛ سراغ "محمدامین" میروند و ازاو که شتابان در حال رفتن به جایی بوده، راجع به دخترم میپرسند و او با "لحنی" عجیب در جواب میگوید #نمیدانم! راجع به هر سوالی می پرسند فقط می گوید: #نمیدانم! دوست بغدادی ام از این طرز جواب دادن و #لحن معنادار محمد امین برداشت! میکند که لابد دختر من عیب و ایرادی دارد که او از بیانش #ابا دارد! و دیگر به خانه ی من برنمیگردند و بی سر و صدا راهی بغداد می شوند! و این حادثه در نجف سرزبانها می افتد با این ذهنیت که دختر بیچاره من چه ایرادی دارد! و از آن واقعه تاکنون که ماهها گذشته است دخترم بخاطر این #بدنامی و ایما و اشاره ها و #نگاه_های_معنادار_مردم!، خانه نشین و بیمار شده و به کنج خانه افتاده است! هرروز لاغر و رنگ پریده تر میشود و هر موقع که من چشمم به این دختر، می افتد یاد "محمدامین" می افتم و نفرین اش میکنم این ماجرای من و محمدامین بود!"
میرزای شیرازی با اشاره به تاجر ایرانی که حالا دیگر سپرده هایش را پیدا کرده بود و کل ماجرا را میدانست، به حسین قصاب میگوید:" اولا" بهم خوردن خواستگاری دخترت لابد حکمتی داشته است، شاید ازدواج با یک مردی با مذهبی دیگر به صلاح دخترت نبوده است. ثانیا" شما محمدامین را ببخش و حلالش کن و من دختر شما را برای جوان ایرانی که هم شیعه مذهب است و هم مرد نیکوصفت و ثروتمند و از اصالت ایرانی ست خواستگاری میکنم و به عقدش در میآورم" و چنین میشود. میرزا در همان شب، خواب "محمدامین" را می بیند و از او می پرسد چرا این کاررا کرده است؟!! که محمدامین که حالا دیگر روح اش آزاد شده بود، میگوید:"... مدتها بود که منتظر فرصتی بودم تا دختر حاج حسین قصاب را که خانمی بسیار لایق و باکمالات بود برای پسر خودم خواستگاری کنم ولی وقت و موقعیتش را پیدا نمیکردم! ولی پس از مواجه شدن با این ماجرای خواستگاری، فکر کردم با یک لحنی که هم غیبت! و بدگویی نکرده باشم! جواب بدهم و آنها را باصطلاح "دست بسر کن"و یا با تردید مواجه کنم و هم،فرصتی پیداکنم و من هم به خواستگاری بروم و با سرعت به خانه رفتم تا همراه با خانواده ام اقدام به خواستگاری کنم اما، در همان آستانه ی درب خانه ی خودم #عجل امان ام! نداد و باقی قضایا....!!!
لطفا" ادامه داستان را فردا دنبال نمایید
#الف_حسن_زاده
97/5/14
eitaa.com/Raaze_gole_sorkh