eitaa logo
گسترده تبلیغاتی رادین
163 دنبال‌کننده
522 عکس
132 ویدیو
0 فایل
❤️بسم الله الرحمان الرحیم❤️ 👇🏾👇🏿رزرو تبلیغات 👇🏻👇🏻 @EJRA_RADIN 🤩گسترده رادین با بیش از ۲ سال سابقه در حوزه تبلیغات در فضای مجازی 🤩
مشاهده در ایتا
دانلود
🫐 مینذاری و یه ماه نکشیده کپک میزنه و خراب میشه🤦‍♀ بیا اینجا ریز ب ریز نکات ترشی😋خیارشورو🥒 یادبگیر و استاد شو🤤👇 🌶🌶 https://eitaa.com/joinchat/2402419479C537eee0e8e 🌽 و 🌶 هرمدل ترشی که فکرشو کنی اینجا آموزش میده با نکات تخصصی که بلد نبودی😊👇 https://eitaa.com/joinchat/2402419479C537eee0e8e 🥦
سه سالی از ازدواجم گذشته بود، شوهرم شرکت داشت و همش سرش به کارش گرم بود ولی جدیدا هرشب یکی به شوهرم زنگ میزد و بعدشم غیبش میزد تا دو سه ساعت😳 یشب پرسیدم کجا عزیزم؟ گفت بیرون کار دارم!! منم قایمکی افتادم دنبالش و دیدم رفت تو انباری از لای سوراخ در انباری تو حالی دیدمش که رعشه به جونم افتاد😱🔥😭😭 https://eitaa.com/joinchat/3279356058Cfda33c0c35 شوهرم با گریه گفت : توروقرآن به کسی نگو اعدامم میکنن!!🙏😭🔥
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌•●♥بسْمِ اللَّهِ الرّحْمَنِ الرَّحِیمِ•●♥ تبلیغ شماره :517 مورخ:4/مهر/1403 پست آزاد:😍❤️ قیمت :کایی
نگاهم افتاد به آیینه سفره عقد و خودم و سام رو که داخلش دیدم لبخند عمیقی روی لبم نشست ، تا چند دقیقه دیگه من و نیما برای همیشه مال هم دیگه میشدیم ، باورم نمیشد بعد از این همه سختی بالاخره به هم رسیدیم … با صدای عاقد به خودم اومدم -عروس خانم برای بار سوم میپرسم آیا بنده وکیلم ؟ به محض اینکه خواستم دهنم رو باز کنم و جواب بله رو بدم در اتاق باز شد و مادر نیما با خشم وارد شد و گفت : -تمومش کنید ، من دختری رو برای پسرم نمیگیرم که گذشته ای مثل این خانم داشته باشه نمیفهمیدم چه اتفاقی افتاده نگاهم به دختر خاله نیما افتاد که داشت با پوزخند عجیبی نگاهم میکرد … فهمیدم همه چی زیر سر خودشه و بالاخره کارش رو کرد و بعد … 😱😱👇👇❤️‍🔥🔥 https://eitaa.com/joinchat/159384409C13d0371ef9 🔥بخاطر سادگیم زندگیم و به باد دادم😭💔
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌•●♥بسْمِ اللَّهِ الرّحْمَنِ الرَّحِیمِ•●♥ تبلیغ شماره :518 مورخ:4/مهر/1403 پست آزاد:😍❤️ قیمت :کایی
اگه نمیترسی بزن رو خروس ها 👇🏻😱🤣 از شدت خندَت تخم میزارن خروسها 😅😈 🐓🐓🐓🐓🐓🐓🐓🐓 🐓🐓🐓🐓🐓🐓🐓🐓 🐓🐓🐓🐓🐓🐓🐓🐓 🐓🐓🐓🐓🐓🐓🐓🐓 بچـــــــــــه مچـــــــــــه نزنه بی ادب میشه👆🏼🔞😆
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌•●♥بسْمِ اللَّهِ الرّحْمَنِ الرَّحِیمِ•●♥ تبلیغ شماره :519 مورخ:4/مهر/1403 پست آزاد:😍❤️ قیمت :کایی
شب جمعه بود با شوهرم رفتیم دریاچه چیتگر(تهران) که براش تولد بگیرم و چند تا از دوستامم دعوت کردم،شب واقعا خوبی شد و خیلی بهمون خوش گذشت.اونشب واقعا به خودم رسیده بودم و حسابی برا آقایی خوشکل کرده بودم.دوست شوهرم رضا که مجرد بود و شوهرم خیلی بهش اعتماد داشت از اول تا آخر نگاش به من بود نگاهش خیلی اذیتم میکرد.مراسم که تموم شد هر چی ماشینو استارت زدیم روشن نشد و شوهرم گفت آقا رضا اگه زحمتی نیست شما خانومم و شایان(پسرم)رو ببرید خونه تا ماشین درست بشه خیلی دیر میشه.تا میخواستم بگم نه منم همینجا هستم که دیدم رضا ماشینشو روشن کرده و گفت: ستاره خانوم بفرماید...چند دقیقه ای که توو مسیر بودیم یه مرتبه رضا نگه داشت و اومد در عقب و باز کرد و گفت خب حالا...😱❤️‍🔥👇 https://eitaa.com/joinchat/3279356058Cfda33c0c35 شاید برای شمام اتفاق بیوفتد😭💔
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌•●♥بسْمِ اللَّهِ الرّحْمَنِ الرَّحِیمِ•●♥ تبلیغ شماره :520 مورخ:5/مهر/1403 پست آزاد:😍❤️ قیمت :کایی
واحد رو به روییمون چند ماهی بود شوهرش مرده بود، چند شب پیش لباس رنگ روشنی از اینترنت انتخاب کرده بودم و به همسرم نشون دادم تا نظرشو بدونم ولی نگفتم برای کی می‌خوام... وقتی سفارشم بعد سه روز به دستم رسید لباس و کادو کردم و رفتم خونه همسایه، قصدم این بود مشکی از تنش دربیارم اما نمیدونستم روزگارمو سیاه می‌کنه...💔 وقتی رفتم خونه شون همینکه در و باز کرد دنیا دور سرم چرخید.... دقیقا همون پیراهنی که انتخاب کرده بودم تنش بود... اما این نمی تونست فقط یه اتفاق باشه...❌💔 https://eitaa.com/joinchat/2792555401C0ca8eebfd1 زندگیم بخاطر اعتماد بیجام متلاشی شد😔❤️‍🔥
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌•●♥بسْمِ اللَّهِ الرّحْمَنِ الرَّحِیمِ•●♥ تبلیغ شماره :521 مورخ:5/مهر/1403 پست آزاد:😍❤️ قیمت :کایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پارسال درست کردم توش گوجه زدم جاریم قه قه بهم خندید 😐 ولی اونقدر خوشمزه بود و یه کاسه خوردو جیکشم درنیومد 😐😂 حالا امسال زنگ زده آبجی آبجی تورو خدا دستور ترشی فلفل پارسالتو بده فرشاد دیوونم کرده میگه درست کن!😕 الکی میگه ها خودش دلش میخواد فرشاد بهونس منم یه الکی دادم بهش 🤣😏🌶🍅 https://eitaa.com/joinchat/2402419479C537eee0e8e ولی به شما میگم قایمکی بیاد اینجا👆🏻 .
مادرشوهر در جوانی همسرشون از دست داده بود برا همین با ما زندگی می‌کرد چند وقتی بود یهو قهقه های بلندی میزد من اولش فکر میکردم به تلویزون نگاه میکنه ولی اینحور نبود واقعا من خوف میکردم میترسیدم مخصوصا شبها که قهقه میزد کم کم این رفتار بر همسرم اثر کرد اونم یهو قهقه میزد من دیگه نتوستم بمونم شبی که میخاستم فرار کنم دیدم مادرشوهرم و شوهرم .....https://eitaa.com/joinchat/3378708844C983cd10b9d
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌•●♥بسْمِ اللَّهِ الرّحْمَنِ الرَّحِیمِ•●♥ تبلیغ شماره :522 مورخ:6/مهر/1403 پست آزاد:😍❤️ قیمت :کایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چند ماهی بود به دلیل مشکلات مالی از شهرستان اومده بودم تهران و توو یه مغازه ای کار میکردم که با یه خانوم چهل ساله به نام شیوا آشنا شدم و همیشه از اخلاق بد شوهرش تعریف میکرد و می‌گفت خوش به حال خانومتون که همچین شوهر خوش اخلاق و چشم پاکی گیرش اومده. خونشون چسبیده به مغازه،طبقه چهارم بود و چند دفعه ای ازم خواست که خریداشو براش ببرم بالا و هر دفعه پنجاه هزار تومن بابت اینکه کمکش میکردم بهم میداد. یه روز توو ایتا بهم پیام داد و یه لیست خوراکی نوشته بود که آقا رضا بیزحمت لیست و آماده کنید بیارید طبقه بالا امشب مهمان داریم دستم بنده.خریدارو توو چند تا پلاستیک گذاشتم رفتم طبقه چهارم تا زنگ درو زدم، در باز شد و... 😱👇🔥❤️‍🔥 https://eitaa.com/joinchat/3279356058Cfda33c0c35 زندگیمو بخاطر حیله زنانه از دست دادم☝️🔥
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌•●♥بسْمِ اللَّهِ الرّحْمَنِ الرَّحِیمِ•●♥ تبلیغ شماره :523 مورخ:6/مهر/1403 پست آزاد:😍❤️ قیمت :کایی
گسترده تبلیغاتی رادین
بزن رو آدمه ببین چی گوش میده😳🤩 ‌ بکوب روش برات پلی بشه👇🏻😍🙊 ╭━━━━━╮♪♪♪♪♪ ┃╱▔▔▔╲┃┈┈┈┈┏━━┓ ▉╰╯╰╯▕▉┈┈┈┈┗
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌•●♥بسْمِ اللَّهِ الرّحْمَنِ الرَّحِیمِ•●♥ تبلیغ شماره :524 مورخ:6/مهر/1403 پست آزاد:😍❤️ قیمت :کایی
نگاهم افتاد به آیینه سفره عقد و خودم و نیما رو که داخلش دیدم لبخند عمیقی روی لبم نشست ، تا چند دقیقه دیگه من و نیما برای همیشه مال هم دیگه میشدیم ، باورم نمیشد بعد از این همه سختی بالاخره به هم رسیدیم … با صدای عاقد به خودم اومدم -عروس خانم برای بار سوم میپرسم آیا بنده وکیلم ؟ به محض اینکه خواستم دهنم رو باز کنم و جواب بله رو بدم در اتاق باز شد و مادر نیما با خشم وارد شد و گفت : -تمومش کنید ، من دختری رو برای پسرم نمیگیرم که گذشته ای مثل این خانم داشته باشه نمیفهمیدم چه اتفاقی افتاده نگاهم به دختر خاله نیما افتاد که داشت با پوزخند عجیبی نگاهم میکرد … فهمیدم همه چی زیر سر خودشه و بالاخره کارش رو کرد و بعد … 😱😱👇👇❤️‍🔥🔥 https://eitaa.com/joinchat/499975030Cb5116ff2e8باورم نیست سرگذشت زندگیم آنقدر تلخ باشه☝️😢
گسترده تبلیغاتی رادین
نگاهم افتاد به آیینه سفره عقد و خودم و نیما رو که داخلش دیدم لبخند عمیقی روی لبم نشست ، تا چند دقیقه
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌•●♥بسْمِ اللَّهِ الرّحْمَنِ الرَّحِیمِ•●♥ تبلیغ شماره :525 مورخ:6/مهر/1403 پست آزاد:😍❤️ قیمت :کایی
با اولین دیدار، متوجه نگاه‌های زیرچشمی کوروش شدم و به همسرم گفتم که با او رفت و آمد نکند اما او قبول نکرد!😔 کوروش هر روز به دیدن شوهرم می‌آمد و من هم که دیدم رابطه برادرانه‌ای دارند سعی کردم خوش‌بین باشم و خیال بد نکنم رفته رفته رابطه صمیمانه شد کوروش بی پروا تر از قبل نگاهم میکرد و هم صحبتم میشد. هربار که به چشمانم خیره میشد از ترس قلبم به تپش می‌افتاد تا جایی که کم‌‌کم...❤️‍🔥🔥👇 https://eitaa.com/joinchat/2805924589C5429167b83 ماجرایی که زندگی منو دگرگون کرد👆😔💔
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌•●♥بسْمِ اللَّهِ الرّحْمَنِ الرَّحِیمِ•●♥ تبلیغ شماره :526 مورخ:7/مهر/1403 پست آزاد:😍❤️ قیمت :کایی
تازه دانشگاهمو تموم کرده بودم و دوره دوساله با یکی از اساتید بیمارستان برداشتم. استادم مجرد بود و جوون و این من و یکم معذب میکرد... درست شبی که خواستگار برام اومده بود، استادم سر لج افتاده بود و بهم مرخصی نداد و من و مجبور کرد شب کار بمونم😔 نمی‌دونستم چیکار کنم از یه طرف خانواده ام فشار آورده بودن از یه طرف این استاد مغرور و لجبازم،. رو‌پوش سفیدم و در آوردم و همینکه مانتومو پوشیدم یهو با احساس اینکه کسی پشت سرمه قلبم هری ریخت با ترس برگشتم که... 🥶😱❤️‍🔥👇 https://eitaa.com/joinchat/682623520C978864f663 سرگذشت زندگی منی‌که بازیچه شدم😭💔