eitaa logo
᪥رایحه بهشتی᪥
1.6هزار دنبال‌کننده
508 عکس
616 ویدیو
1 فایل
چه دمی می شود آن دم که شود رؤیتِ تو... که به پایان برسد ظلم شبِ غیبت تو... 🌱 ای خوش آن دم که رسد رایحه‌ی نابِ وصال... به مشامم برسد عطر خوش قامتِ تو... ྎ به کانال خودتون خوش آمـدین ྎ
مشاهده در ایتا
دانلود
1.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ســــــــــــــلام🌼 صبحتون قشنگــــــــــ🧡 الهی که امروزتون پر از برکت و شادی باشه 😍 ♥️🦋@Raeha_behshti
8.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸سلام صبحتون زیبا ☕️یک زندگی شاد 🌸یک شادی دلنشین ☕️و زیبایی های دنیا 🌸تقدیم لحظه هاتون باد ☕️🌸 ⚜@Raeha_behshti
🎭💔🎭💔🎭💔 🎭💔🎭💔 🎭💔 احساس کردم روی دستانی بلند و جابه جا شدم _در ماشینو باز کن احتمالا روی صندلی عقب جاگیرم کرده بودند. زن هم کنارم جای گرفت و سرم را روی پایش قرار داد. _داوود نفهمیدی سیاوش با این دخترِ چکار داره؟ تا حالا ندیده بودم این جوری خطر کنه _منم نمیدونم، ولی مثل اینکه این دخترِ برای بیژن مهمه دیگر صدایشان را هم نشنیدم.میان خواب و بیداری آرزو کردم کاش مرده باشم.شاید مادرم را،خواهر شهیدم را میدیدم.کاش مرده بودم ودیگر دستی نااهل به من دست نمیزد. با احساس گرمای شدیدی چشم هایم آرام باز شد.خیس عرق بودم و نفسم به سختی بیرون می آمد.انگار روی تخت خوابیده بودم. سقف اتاق سبز ملایم بود و گردنم برای چرخش و دیدن اطراف یاری ام نمیکرد.چه بلایی سرم آمده بود؟ _سلام بیدار شدی؟ دختری جوان با موهای بلوند و چشم های آبی این را پرسیده بود.انگار ساعت ها کنارم نشسته و منتظر به هوش آمدنم بود...صورتش سفید و کک ومک های ریزی روی دماغش بودو هیچ آرایشی روی صورتش نداشت.اما به شدت زیبا و جذاب بود _من نسرینم، نزدیک پنج ساعته خوابیدی! احمد میگفت فشارت خیلی پایین اومده بود!احمد دکتر این جاست، چیزی نمیخوای برات بیارم؟ گلویم مثل کویرخشک شده بود و صحبت کردن برایم مشکل شده بود، به سختی لب زدم _آ...ب _باشه الان برات میارم با رفتنش از اتاق سعی کردم از جایم بلند شوم. دستهایم را به تاج تخت بند کردم و به سختی به آن تکیه دادم اتاق تقریبا بیست متر بود و از وسایلش مشخص بود باید در مکان مجللی باشیم. سردر گم بودم و نمی دانستم کجا و برای چه این جا هستم. از طرفی ضرب دیدگی دستم درد میکرد و انگار زانوهایم به شدت آسیب دیده بود.
🎭💔🎭💔🎭💔 🎭💔🎭💔 🎭💔 قبل از اینکه پاهایم را حرکت دهم و از تخت پایین بیایم نسرین نام، با سینی غذا و پارچ آبی برگشت.سینی را روی پاتختی گذاشت و با پر کردن لیوان از آب روی صندلی کنار تخت نشست _بیا این آبو بخور تا بتونی یه لقمه ام غذا بخوری، پیداس خیلی وقته چیزی نخوردی. لیوان را گرفتم وبا تازه کردن گلویم گفتم _من کجام؟شما کی هستین؟ از جایش بلند شد و با گذاشتن سینی غذا روی پایم جواب داد _به موقعه ش میفهمی،فعلا سعی کن زودتر خوب بشی... مثل اینکه زانوهات کمی آسیب دیده ، احمد میگفت زیاد جدی نیست ولی زخمش یکم عمیقه و باید بهش رسیدگی بشه. انگار بدجور زمین خوردی... خدارو شکر کن ما زود رسیدیم وگرنه معلوم نبود داریوش روانی چه بلایی سرت بیاره، غذاتم تا آخر بخورکه دوباره فشارت نیفته قصد رفتن کرد که فوری گفتم _خانم...نسرین خانم...من شوهرم مریضه ، مشکل قلبی داره،بچه کوچیک دارم باید هرچه زودتر برگردم پیشش....تو رو خدا بذارید من برم با حرفم راه رفته را برگشت ومتعجب پرسید _تو شوهر داری؟!... پس پیش بیژن چکار میکردی؟بیژن معمولا دخترایی که مجردن میفرسته آل و یو آل!...آخه به سنتم نمیخوره شوهرو بچه داشته باشی از حرف هایش سردر نمی آوردم اما باید تمام تلاشم را برای رهایی میکردم
🎭💔🎭💔🎭💔 🎭💔🎭💔 🎭💔 _ من نمیدونم شما درباره چی حرف میزنی، ولی من شوهر دارم ،بیژنم به خاطر خصومت شخصی با خانواده م منو دزدید...خواهش میکنم بذارید من برم. _که این طور! دوباره روی صندلی نشست وگفت _ببین عزیزم، رفتن یا موندن تو دست من نیست، تو با دستور مستقیم سیاوش اینجایی. نمیدونم میخواد از تو چه استفاده ای کنه ، تا حالا در برابر بیژن خطر نکرده بود.آخه بیژن پدر خوندشه، چند سالی میشه راهشو ازش جدا کرده _این آقا که میگی، با من چکار داره؟من به چه دردش میخورم؟ نمیشه شما باهاش صحبت کنی بذاره من برم؟ خنده کوتاهی کرد که جذابیتش را چند برابر کرد _سیاوش به حرف خودشم گوش نمیده،ماهی یه بار اینجا میاد و چند روز میمونه و بعدش میره، کسی اینجا حق اظهار نظر نداره،پس این پنبه رو از گوشات در بیار که من یا کس دیگه ای واسطه بشیم از اینجا بری ،باید خودش بخواد. _الان این آقا کجاست؟ میشه باهاش صحبت کنم؟ _نه ، چون تا یه ماه دیگه این جا نمیاد.ماهم کم می بینیمش، بهتره زیاد فکرتو درگیر نکنی و تا اومدن سیاوش صبر کنی آهی کشید وادامه داد _هرچند از هم صحبتی با زنا زیاد خوشش نمیاد پارت اول https://eitaa.com/Raeha_behshti/6 کپــــــــــــــــی حـــــــرام، پیــــــگرد الــــــــهی وقانونــــــــــی دارد. @makrmordab⚜.
᪥رایحه بهشتی᪥
🎭💔🎭💔🎭💔 🎭💔🎭💔 🎭💔 #رویای_سبز #خِشت۴۹۰ ✍ #بانونیلوفر _ من نمیدونم شما درباره چی حرف میزنی، ولی من ش
سیاوش؟!! یعنی چه هدفی از نگه داشتن هانیه داره؟...🤔 پارت صلواتی امروز هدیه به امام زمان ❤️
2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مَن ، شیفته ی دِلخُوشی های ساده ام "🍃 من چیزهای ساده را دوست دارم دلخوشی های کوچک را مثلا همین چای قند پهلو:)) ☕️ ⚜@Raeha_behshti
3.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«پاییز می‌رسد و درختان، شانه‌های خسته‌شان را به باد می‌سپارند. برگ‌ها فرو می‌ریزند چنان‌که رؤیاهای انسان، در هجوم زمان. و باران، نامی ست که تو را زمزمه می‌کند؛ در هر کوچه، در هر صبح سلام روزهای زیبای پاییزی تون به خیر😍🍃 ⚜@Raeha_behshti
4.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عصرتان به نیکی. در این ساعت که آفتاب، آرام آرام بساط خود را جمع می‌کند و جهان در هاله رنگ‌های نارنجی و بنفش فرو می‌رود، برایتان قلبی آرام و ذهنی آسوده آرزو می‌کنم. بگذارید سکوت عصرگاهی، تمام دغدغه‌های روز را بشوید و شما را برای استراحتی عمیق آماده سازد. لحظه‌هاتون شیرین،آرامشتون ابدی. عصر بخیر و پر از نور امید✨🍁 ⚜@Raeha_behshti
4.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هیچ🌙 شبی پایان زندگی نیست از ورای هر شب دوبارہ خورشید طلوع میڪند☀️ و بشارت صبحی دیگر میدهد این یعنی امید هرگز نمی‌میرد 🌙🌸🍂شبتون_بخیر_ در پناه حق
هدایت شده از ᪥رایحه بهشتی᪥
بســـــــمـ الله الرحمـــــــن الرحیــــمـ
سلام حضرت عشق 🏝 سرد است... امّا، نرگس‌ها ایستاده‌اند؛ سفید و روشن، مثل امیدی که هیچ‌وقت نمی‌میرد! هر نفس پاییزی، به ما یادآوری می‌کند که انتظار هم، زیباست اگر با عشق باشد... و ما هنوز، با هر نگاه به گل‌های نرگس می گوییم : اَللّهُمَّ‌‌عَجِّل‌‌لِوَلیِّکَ‌الفَرَجَ‌‌وَالْعافِیَةوَالنَّصْر