بعد از فوت پدرم چون وضعیت معیشتی خوبی نداشتیم برای این که کمک خرج زندگیمان باشد، چوپانی می کرد.
مادرم میگفت: فرزندم پدرت ناخدا بوده و حالا تو میخواهی چوپانی کنی؟
عباس با بزرگواری تمام به مادرم میگفت: مادر جان اولاً کار کردن برای مرد عیب و عار نیست چوپانی هم یک نوع کار کردن است، در ثانی باید به طریقی زندگی را گذراند به دست آوردن رزق و روزی از راه حلال و مشروع باید باشد نه چیز دیگر.
🔻راوی: خواهر شهید
#شهید_عباس_صفری
#محمد_عامری #تنگستان
#ام_الرصاص
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
با توجه به سنی كه داشت و چند مرحله در جبهه شركت كرده بود در مرحله آخر من اصرار كردم كه خودم (پدر شهيد) به جاى ايشان به جبهه بروم ولى قانع نشد و با ما خداحافظی كرد با روحيه و حالاتی كه با مراحل قبل فرق مى كرد.
🔻راوی: پدر شهید
#شهید_علی_طوسی
#جتوط #دشتستان
#ام_الرصاص
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
خط امام كه همان خط مستقيم الله است از آن جدا نشويد و در راه راست قدم برداريد و در اين راه بجنگيد كه جنگ كردن در راه اسلام شيرين است.
🔻فرازی از وصیتنامه شهید
#شهید_احمد_انیسه
#بردخون #دیر
#ام_الرصاص
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
در سال ۱۳۵۲ با عباس به یکی از روستاهای همجوار میرفتیم.
به خاطر دور بودن راه هر روز مجبور بودم مسافتی را با موتور طی کنم از آنجایی که عباس علاقه زیادی به روستا و منظره های زیبای طبیعت داشت، یک روز هنگام رفتن به روستا با اصرار از من خواست تا او را نیز با خود ببرم؛ من هم پذیرفتم، سوار بر موتور شدیم و به راه افتادیم.
در حالی که نسیم سردی می وزید به چند کیلومتری روستای مورد نظر رسیدیم، پیرمردی با پای پیاده به سمت روستا در حال حرکت بود.
عباس از من خواست تا بایستیم لحظه ای با خود فکر کردم که شاید حادثه ای رخ داده؛ از این رو خیلی فوری توقف کردم، عباس پیاده شد و
گفت: این پیرمرد خسته شده شما او را سوار کنید من خودم پیاده می آیم.
چون جاده سربالایی بود و موتور هم بیش از دو نفر ظرفیت نداشت امکان سوار شدن عباس نبود، اتومبیل هم در آن جاده رفت و آمد نمی کرد و من مانده بودم که عباس را چگونه تنها در جاده رها کنم به عباس گفتم:
آهسته به دنبال ما بیا، من پیرمرد را به مقصد میرسانم و برمی گردم. پیرمرد را سوار بر موتور کردم و در حالی که نگران عباس بودم، به سرعت برگشتم تا او را بیاورم؛ ولی او برای این که به من زحمت بازگشت ندهد، آنقدر دویده بود که به نزدیکی های روستا رسیده بود.
🔻دوست شهید
#شهید_عباس_صفری
#محمد_عامری #تنگستان
#ام_الرصاص
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
بار دوم كه از جبهه برگشت میگفت كه يك عراقى دستگير كردم خواستم او را بكشم كه قرآن و عكس زن و بچه اش را به من نشان داد و من به خاطر قرآن او را نكشتم و تحويل ديگر بچهها دادم.
🔻راوی: دوست شهید
#شهید_علی_طوسی
#جتوط #دشتستان
#ام_الرصاص
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
در عمليات كربلای ۴ با هم بوديم، اما آن شب خبر از احمد نداشتم. در جريان يك عقب نشينی، يكى از همرزمان به من گفت: (احمد) همشهری شما هم زخمی شده…
او نمىدانست كه احمد برادر من است.
در همان حالت نشانى را از او گرفتم. سريع خودم را به آنجا رساندم. ديدم درون بيشه كنار يك قايق نيمه سوخته دراز كشيده است.
گفتم: احمد! دشمن دارد مىرسد، چرا اينجا خوابيدهای…
گفت: كجا بروم؟ كار من تمام است…
دلم فرو ريخت، مىخواستم زود او را بلند كنم و با خود ببرم، ديدم دو زخم عميق بر پيكرش نشسته… بدون اينكه داد و فریادی كند آهسته گفت: برادرم، برو. خودت را نجات بده، مرا حلال كن…
كم كم چشمانش را بست… با دستپاچگی مىخواستم كارى بكنم كه ديدم بدن نازنينش سرد شد…
🔻راوی: حیدر انیسه (برادر شهید)
#شهید_احمد_انیسه
#بردخون #دیر
#ام_الرصاص
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
📜 مناجات سردار شهید مجید بشکوه
معبودا!
اگر فردای قیامت این بنده ضعیف و ذلیل خود را در روی آتش قرار دهی،
بارالها این بنده حقیر تو،
به غیر از تو به چه کسی پناه ببرد؟!
#شهید_مجید_بشکوه
#بوشهر
#ام_الرصاص
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
بنده و عباس در کلاس چهارم ابتدایی درس میخواندیم و با هم همشاگردی بودیم.
یک روز هنگام رفتن به منزل یکی از نوجوانان آنجا بی جهت به ما ناسزا گفت و این باعث شد که با او گلاویز شویم.
ما با عباس ۳ نفر بودیم و در برابرمان یک نفر.
عباس پیش آمد و برخلاف انتظار ما که توقع داشتیم به یاریمان بیاید سعی کرد تا ما را از یکدیگر جدا کند و به درگیری پایان دهد.
وقتی تلاش خود را بی نتیجه دید، ناگهان قیافه ای بسیار جدی گرفت و در جانبداری از طرف مقابل با ما درگیر شد.
من و دوستم که از حرکت عباس به خشم آمده بودیم به درگیری خاتمه دادیم و به نشانه اعتراض از او قهرکردیم، پس بی آنکه به او اعتنا کنیم راهمان را در پیش گرفتیم اما او در طول راه به دنبال ما میدوید و فریاد میزد: مرا ببخشید؛ آخر شما دو نفر بودید و این انصاف نبود که یک نفر را کتک بزنید.
🔻داوی: دوست شهید
#شهید_عباس_صفری
#محمد_عامری #تنگستان
#ام_الرصاص
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
شهيد در شب عمليات کربلای ۴ كه همه بچه ها مشغول خداحافظی با هم بودند و لباس مى پوشيدند، مشغول نماز خواندن شد و طورى چهره شهيد طوسی نورانى شده بود كه اصلاً وضعيت ظاهرى شهيد كاملاً متفاوت شده بود.
طورى كه دوستانش به شهيد طوسی مىگفتند: مگر كِرِم به خودت ماليده اى؟
شهيد لبخندی زد و گفت مگر اين جا كرم پيدا مىشود؟
🔻راوی: همرزم شهید
#شهید_علی_طوسی
#جتوط #دشتستان
#ام_الرصاص
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
یکی از روزها عباس در حالی که خیلی خوشحال بود به نزدم آمد، دریافتم چیزی میخواهد، گفت: خواسته ای دارم،
گفتم: مادر جان بفرما! حدس میزدم حرفی دارد، گفت: همه جا سر زده ام ولی جایی که مناسب پایگاه مقاومت باشد، نیافتم.
از شما میخواهم یکی از اتاقهای منزلمان را به پایگاه اهدا کنی؟ گفتم: مادر جان چه کاری بهتر از این، با خوشحالی مرا در آغوش گرفت و دست مرا بوسید و با شور و اشتیاق فراوان و با کمک خودم و بعضی از بسیجیان اتاق را آماده نمود.
پرچم کشور عزیزمان و عکسهایی هم از امام بر در و دیوار اتاق پایگاه نصب کرد و فعالیتهای خود را شروع کرد همه چیز او بسیج و فکر وذکرش فعالیت در این راستا بود.
با گونی هایی که از خاک پر کرده بود، سنگرهایی را جلو پایگاه درست کرده و جلوه خاصی به پایگاه مقاومت داده بود.
🔻راوی: مادر شهید
#شهید_عباس_صفری
#محمد_عامری #تنگستان
#ام_الرصاص
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
یک روز صبح که عباس میخواست به محل کار خود، یعنی پایگاه مقاومت خورشهاب برود، به ایشان گفتم: «من هم برای انجام کاری با شما میآیم.» عباس پذیرفت و با هم، با موتورسیکلتی که از سپاه به او تحویل داده بودند، به خورشهاب رفتیم.
پس از آنکه کارم در آن روستا انجام شد، به سراغ عباس رفتم و از او تقاضا کردم: «من کارم تمام شده، بیا مرا به محل خودمان، یعنی روستای عامری، برسان.»
ایشان گفتند:
«آوردنت با من بود، ولی رفتنت با خودت؛ چون الان وقت اداری است و اگر بخواهم شما را به عامری برسانم، اشکال شرعی دارد.»
🔻راوی: برادرزاده شهید
#شهید_عباس_صفری
#محمد_عامری #تنگستان
#ام_الرصاص
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
6.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خدایا!
تو خود شاهدی که من چیز با ارزشی ندارم و تنها دارای ام این بدن خاکی است که میدانم لایق تو نیست، ولی از تو ای بزرگوار، تقاضا دارم که این هدیه ناقابل را از من بپذیری و مرا با اولیاء خودت محشور کنی و امام زمان (عجلاللهتعالیفرجهالشریف) را از من راضی و خشنود کنی.
🔻بخشی از مناجات شهید
#شهید_مجید_بشکوه
#بوشهر
#ام_الرصاص
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir