eitaa logo
از تبار رئیسعلی
541 دنبال‌کننده
408 عکس
99 ویدیو
2 فایل
🔷 از تبار رئیسعلی، از نسل شهید رئیسعلی دلواری🌴☀️ ما از نسل سردارِ استعمار ستیزے هستیم‌ که دو قرن پیش پوزه استعمار پیر انگلیس را در بوشھر به خاک مالید✊🇮🇷 📲راه ارتباطی با ما: @Rezagh86 ⚘️التماس‌دعای‌شهادت
مشاهده در ایتا
دانلود
اوایل انقلاب در مناطق ما عکس امام به ندرت پیدا می شد، روزی از روزها خودرویی به محل آمد که عکسی از امام (ره) در جلوی خودرویش گذاشته بود. عباس از راننده خواست عکس را به او ببخشد، ولی راننده نپذیرفت، بالاخره با اصرار زیاد عکس را از راننده گرفت و به شهر برد و تعداد زیادی از آن کپی کرد و در اختیار دوستداران و اهالی محل قرار داد. 🔻راوی: خواهر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
بعد از فوت پدرم چون وضعیت معیشتی خوبی نداشتیم برای این که کمک خرج زندگیمان باشد، چوپانی می کرد. مادرم میگفت: فرزندم پدرت ناخدا بوده و حالا تو میخواهی چوپانی کنی؟ عباس با بزرگواری تمام به مادرم میگفت: مادر جان اولاً کار کردن برای مرد عیب و عار نیست چوپانی هم یک نوع کار کردن است، در ثانی باید به طریقی زندگی را گذراند به دست آوردن رزق و روزی از راه حلال و مشروع باید باشد نه چیز دیگر. 🔻راوی: خواهر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
برای عبدالرسول از قم از شيراز نوار و اطلاعيه امام فرستاده مى‌شد. او آنها را تكثير مى‌كرد و محرمانه شبانه در پنجره هاى همسايه ها مى‌گذاشتند يا اينكه زير درب حیاط‌ها مى‌گذاشتند. چندين بار ساواك آنها را گرفت و چه شكنجه‌ها كه به او و برادرش دادند كه چندين سال بعد از پيروزى انقلاب جاى آن شكنجه ها پيدا بود. يكبار ساواك او را گرفته بود و او را در سرويس بهداشتى با چه سختى زندانى كرده بود و شكنجه داده بود. 🔻راوی: مادر شهید ✍نفر سمت چپ شهيد عبدالرسول ماحوزی در حين خدمت سربازى 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
من در كلاس دوم راهنمایى درس مى خواندم وقتی كه از مدرسه بر‌مى‌گشتم. در بين راه خبر پرواز و شهادت حسين عزيز را شنيدم. چه قدر دلم براى حسين عزيز تنگ شده بود. سرانجام نتوانستم روى حسين را ببينم چرا كه او كارگری مى كرد و با پول كارگری خود  براى ما لباس و كفش و… مى خريد. او درس بزرگی براى ما داد كه تا ما زنده ايم هرگز ياد و خاطره آن بزرگوار فراموش نخواهيم كرد 🔻راوی: برادر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
بخدا قسم راهى كه انتخاب كردم بجز راه الله راهى نيست. خدايا تو شاهد باش كه من در اين راه كوركورانه قدم بر نداشته ام و از روزى كه تو را به يگانگی شناخته ام در قلبم جرقه‌ای از ايمان پديدار شده و از همه چيز گذشته ام به تو پيوستم. 🔻فرازی از وصیت‌نامه شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
برای چهارمين بار كه به جبهه می رفت اين دفعه با دفعات قبل خيلی فرق می كرد. حرف هايش و حركاتش بو و رنگ خاصی داشت كه باور نکردنی بود. می گفت: خواب ديده‌ام كه مولايم علی (علیه‌السلام) آمده به من گفتند: بايد بيایی. مادرم هر كاری كرد كه فرصتی ديگر به جبهه برود فايده ای نداشت. او حتی جای مزارش را تعیين كرده بود و علامت زده بود كه مرا اينجا دفن كنيد. بر سر دفنش خيلی مشكلات به وجود آمد. عمويم می گفت: او را در شوركی دفن كنيد. برادرم گفت: اصلا امكان ندارد خودش وصيت كرده كه مزارش همين جا باشد. 🔻راوی: خواهر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
من با ایشان سالهای زيادى در يك كلاس و در يك ميز درس خوانده ايم و در سال ۶۴ بعد از فارغ التحصيل شدن در كنكور سراسرى شركت كردم كه بعد از اعلام نتايج وى زودتر از من با خبر شده بود و به در منزل ما مراجعه و يك دفعه مرا در آغوش گرفت و زد زير گريه‌ گفتم على جان خير باشد و بعد از چند لحظه گفت كه اسامى قبولين دانشگاه اعلام شده كه اسم من درست نفرات اصلى و تو در ليست ذخيره ها هستى و من چه جورى به تربيت معلم بروم گفتم برو دست خدا، خدا كريم است. 🔻راوی: احمد عاشوری (دوست شهید) 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
در سال ۱۳۵۲ با عباس به یکی از روستاهای همجوار میرفتیم. به خاطر دور بودن راه هر روز مجبور بودم مسافتی را با موتور طی کنم از آنجایی که عباس علاقه زیادی به روستا و منظره های زیبای طبیعت داشت، یک روز هنگام رفتن به روستا با اصرار از من خواست تا او را نیز با خود ببرم؛ من هم پذیرفتم، سوار بر موتور شدیم و به راه افتادیم. در حالی که نسیم سردی می وزید به چند کیلومتری روستای مورد نظر رسیدیم، پیرمردی با پای پیاده به سمت روستا در حال حرکت بود. عباس از من خواست تا بایستیم لحظه ای با خود فکر کردم که شاید حادثه ای رخ داده؛ از این رو خیلی فوری توقف کردم، عباس پیاده شد و گفت: این پیرمرد خسته شده شما او را سوار کنید من خودم پیاده می آیم. چون جاده سربالایی بود و موتور هم بیش از دو نفر ظرفیت نداشت امکان سوار شدن عباس نبود، اتومبیل هم در آن جاده رفت و آمد نمی کرد و من مانده بودم که عباس را چگونه تنها در جاده رها کنم به عباس گفتم: آهسته به دنبال ما بیا، من پیرمرد را به مقصد میرسانم و برمی گردم. پیرمرد را سوار بر موتور کردم و در حالی که نگران عباس بودم، به سرعت برگشتم تا او را بیاورم؛ ولی او برای این که به من زحمت بازگشت ندهد، آنقدر دویده بود که به نزدیکی های روستا رسیده بود. 🔻دوست شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
در يكي از مناطق جنگي كه اينجانب  با ايشان بودم چيزهاي فوق العاده اي از وي ديدم در يكي از شب ها كه نامبرده نگهبان بودند چون پست هاي نگهباني به طور  دوساعته تقسيم بندي شده بود و مي بايست تا صبح به طور تقسيم بندي شده هر نفر دو ساعت نگهباني دهد ولي غلامحسين محمدي كه در همان شب كه نگهباني بودند تا صبح نگهباني دادند تا اين كه برادران ديگر از خواب بيدار نكند تا اين كه موقع اذان صبح همه را براي نماز  صدا مي زند همگي تعجب  مي‌كنند وقتي از نامبرده سوال مي كنند شما چرا اين كار را كرديد مي گويد هميشه اين موقعيت براي ايجانب پيش نمي آيد كه من سرباز امام زمان باشم چون يك شب نگهباني از هزار ركعت نماز ثواب آن بيشتر است . 🔻راوی: غلامرضا محمدی 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مصاحبه رزمنده حسین جمالی روستای چاه پیر تنگستان منطقه عملیاتی جنوب کشور 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
تا دو روز بعد از ارتحال حضرت امام(ره) پدر همچنان خيلى منقلب بودند و آنچنان ناراحت و گرفته بود كه طاقت نياورد در منزل بماند و جهت تشييع حضرت امام(ره) به سوی تهران حركت كردند. پس از چند روز كه برگشت از حالت گرفته و پژمردگی خارج شده بودند هنگامى كه علت را از او جويا شديم كه چه شده كه ديگر ناراحت و غمگين نيستی؟ در جواب گفت: رسالت امام ادامه خواهد يافت و ما اين رسالت را با رهبرى آيت الله خامنه‌اى ادامه مى دهيم. ايشان خلاء وجود امام امت را با رهبرى متفكرانه خويش پر خواهند نمود. 🔻راوی: فرزند شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
او بدون تعقيبات نماز، از آن جدا نمی‌شد. روزه‌هاى مستحبی فراوان مى‌گرفتند و از آنجا كه عاشق امام حسين و اهل بيت عصمت و طهارت علیهم‌السلام بودند با نصب پرچم‌های سياه و نوشته‌هايى در اين باره در حسينيه و مسجد چهره روستا را واقعاً محرمی كرد. 🔻راوی: فرزند شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
شهيد علی عمرانی داراى يك ساعت مچی بود كه هر زمان از روى دست بر مى‌داشت كار نمى‌كرد و زمانيكه بر روى دست مى‌بستش بدون ثانيه اى اختلاف كار مى‌كرد. روزى كه براى ديدن جسد در سردخانه بوشهر رفتم اولين چيزى كه يادم آمد نگاه كردن به ساعتش بود. چون نگاه كردم ديدم ساعت در تاريخ ۱۹ از كار افتاده و فهميدم كه ايشان در مورخه ۱۹ اردیبهشت ۶۱ به شهادت رسيده است. 🔻راوی: برادر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
احمد هرگز در مورد جبهه و مسئوليت‌هايش در جنگ چيزی نمى‌گفت. بعد از شهادتش، همرزمانش كه همگى اهل شهرستان‌هاى اطراف بودند، از شهامت و شجاعت او بسيار تعريف مى‌كردند. آن زمان بود كه ما تازه فهميديم او در جبهه، فرمانده گروه تخريب بوده است. چون همه همرزمان او در آن گروه، اهل شهرستان‌هاى ديگر بودند، عكس يا خاطرات او، به همرزمانش در استان هاى ديگر محدود مى‌شود كه معلوم نيست زنده هستند يا شهيد شده اند. 🔻راوی: پدر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
وقتی شب از مناطق جنگى برمى‌گشت ما را بيدار نمى‌كرد تا وقتى صبح بلند مى‌شديم متوجه مى‌شديم او در كنار ما خوابيده و استراحت مى‌كند. به برادر كوچكش ابراهيم خيلى علاقه داشت. وقتى به مرخصی مى‌آمد به نزد همه قوم و خويشان مى‌رفت و به همسايه ها سر مى‌زد. و ما به او متذكر مى‌شديم كه فرزندم آنها بايد به ديدار شما بيايند. مى‌گفت: مادر چه فرقى مى‌كند من مى‌روم و اين را وظيفه خويش مى‌دانم.  🔻راوی: مادر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
داراى از خود گذشتگی فراوانى بود. در بوشهر محل كارش در محله دواس بود و هر شب به منزل من مى‌آمد و مخصوصاً ماه مبارك رمضان تا سحر مشغول قرآن و دعا بوديم و گاهاً به من مى‌گفت: تو برو بخواب. من كه رفتم بخوابم مشاهده مى كردم او تازه با خداى خود خلوت كرده و مشغول نماز شب مى‌باشد و در زمان سحر فوراً مرا صدا مى‌زد و مى‌گفت خيلى نخواب كه دشمنان بيدارند و تمامى كتاب هاى موجود در كتابخانه من در منزل مطالعه و آخرين صفحه كتاب امضاء مبارك خود را در ذيل صفحه با تاريخ قيد نموده. 🔻راوی: دوست شهید 🌴کانال شهدای استان بوشهر @shahid_Bushehr
يكبار عمه اش كه مادر شهيد است منزل ما بود می‌گفت يخچالی خريده ام كسی نيست كمكم كند او را به روى پايه اى تخته اى كه برايش ساخته ام بگذارد. صبح ساعت ۹ بود كه عمه اش اين مطلب را بيان كرد ظهر خواب ديدم رستم نزد من آمد و گفتم: كجا بودى؟ گفت الآن پيش عمه ام بوده ام رفته ام يخچال را برايش جاگذاری كرده ام. يكباره بيدار شدم خيال كردم زنده است بلند شدم در اين اطاق آن اطاق به دنبالش گشتم بعد يادم آمد شهيد شده. 🔻راوی: مادر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کابوسِ بریتانیا انگلیسی ها که خود را ابر قدرت جهان می دانستند، فکرش را هم نمی کردند در نخلستان یک روستای کوچک در جنوب ایران، توسط یک فرمانده جوان و چند تفنگچی محلی زمین گیر بشن! فرماندهی که کابوس بریتانیای کبیر شد... 💻تولید شده در هنری حوزه هنری انقلاب اسلامی استان بوشهر 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
احمد مؤسس گروه مقاومت در روستای محل سكونت ما (روستاى على آباد) بود و جوانان روستا را براى شركت‌ در بسيج ترغيب مى‌كرد. او با همت شبانه روزى، اتاقکی در كنار مسجد بنا نهاد و آن را مركز فعاليت هاى بسيج كرد. او و دوستانش، شب ها در روستاى ما و روستاهاى اطراف، به گشت زنى و حراست مى‌پرداختند. و به صورت گروه هاى امر به معروف و نهی از منكر، در تفرجگاه هاى اطراف روستا فعاليت مى‌كردند.» 🔻راوی: پدر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
در جام فوتبال كه در روستاى گاهی در ارديبهشت ماه سال ۱۳۷۰ برگزار شد ضربه‌اى به ساق پايش خورد كه به تصديق دكترها ساق پایش ترك خورد و قرار شد كه پايش را گچ بگيرند، كه مصادف شد با مانوری كه اسم او در بين شركت كنندگان بود. شهيد از گچ گرفتن پای خود صرف نظر كرد و گفت: «در اين موقع درست نيست كه از صف برادران جدا باشم.» او همانند عمرو ابن جموح با پای لنگان به سوی مانور روانه شد و در همانجا در مصاف با نيروهاى آمريكايى به آرزوى ديرينه اش كه همانا شهادت در راه خداوند بود دست يافت. 🔻راوی: همرزم شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
بسيار به يكديگر عشق می ورزيديم. او وقتى مى‌آمد در منزل منتظر بود من چه كارى از خانه از او بخواهم كه انجام دهد. عجيب مردى بود چه در سفر چه در خانه هميشه سعى مى‌كرد مرا راضى نگه دارد و هميشه به من توصيه مى‌كرد كه ايمانم را حفظ كنم. انگار مى‌خواست مرا آماده سازد كه بعد از شهادتش ادامه دهنده راه او باشم. چه در نامه هايى كه برايم مى‌فرستاد و چه زمانى كه در خانه بود هميشه توصيه به خير و نيكی و استقامت در راه خدا مى‌كرد. 🔻راوی: همسر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
زماني كه برادرم  به جبهه مي رفت من چهار ساله بودم ولي محبتهاي وي را فراموش نمي كنم او را خيلي دوست داشتم زيرا وقتي از بيرون مي آمد مرا مورد محبت خودش قرار مي داد هر چند شده با آوردن شيريني و آدامس يا چيزهاي ديگر خوراكي. سرم را شانه مي‌كرد و لباس هايم را عوض مي كرد به اين خاطر وقتي به مرخصي مي آمد به وي مي گفتم من هم همراه خودت ببر. مي گفت : تو كوچكي و قبول نمي كنند.  🔻راوی: برادرشهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
پدر با جمع آوری آثار شهدا و گراميداشت ياد آنها از طريق همايش ها و كنگره جمع آوری خاطرات آنها و دفاع از انقلاب ارزش‌های آنها پيروى كرد. ايشان معتقد بودند كه مى‌توان از اين طريق حرمت خون شهيدان را حفظ كرد و راهشان را ادامه داد… 🔻راوی: فرزند شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
بنده و عباس در کلاس چهارم ابتدایی درس می‌خواندیم و با هم هم‌شاگردی بودیم. یک روز هنگام رفتن به منزل یکی از نوجوانان آنجا بی جهت به ما ناسزا گفت و این باعث شد که با او گلاویز شویم. ما با عباس ۳ نفر بودیم و در برابرمان یک نفر. عباس پیش آمد و برخلاف انتظار ما که توقع داشتیم به یاریمان بیاید سعی کرد تا ما را از یکدیگر جدا کند و به درگیری پایان دهد. وقتی تلاش خود را بی نتیجه دید، ناگهان قیافه ای بسیار جدی گرفت و در جانبداری از طرف مقابل با ما درگیر شد. من و دوستم که از حرکت عباس به خشم آمده بودیم به درگیری خاتمه دادیم و به نشانه اعتراض از او قهرکردیم، پس بی آنکه به او اعتنا کنیم راهمان را در پیش گرفتیم اما او در طول راه به دنبال ما می‌دوید و فریاد می‌زد: مرا ببخشید؛ آخر شما دو نفر بودید و این انصاف نبود که یک نفر را کتک بزنید. 🔻داوی: دوست شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
يادم می آيد وقتى ما در مراسم دعاهای كميل و عزادارى اهل‌بيت شركت مى‌كرديم سعى همه برادران بسيجی اين بود كه به هر نحو خود را به اين محفل معنوى برسانند و تا آخر آن حضور داشته باشند ولى آقاى موسائی درست در آخر دعا كه مصيبت خوانى اباعبدالله شروع مى‌شد يعنى درست موقعى كه انسان مى‌خواهد بداند بر اباعبدالله در روز عاشورا چه وقايع هولناکی گذشته است جلسه را رها مى‌كرد و ما بعد از دعا كه مى‌شد به سمت چادرها و سنگرها مى‌آمديم. وقتي به سنگر يا چادرها برمى‌گشتيم نگاه مى‌كرديم نظافت سنگر و آب و غذا حتى سفره غذا آماده و تدارك چيده شده بود تا به محض اينكه رزمندگان از مراسم برمى‌گردند پاى سفره آماده بنشينند و هميشه غذا خوردن را قبل از رزمندگان تمام مى‌كرد و آماده بود به محض اينكه غذا تمام شود ظروف را بشويد يا عموماً لباسهای بسيجيان را خودش می‌شست. 🔻راوی: دوست و هم‌رزم شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir