eitaa logo
رکیذ
48.9هزار دنبال‌کننده
409 عکس
127 ویدیو
0 فایل
- رکیذ'! یعنی به خود از اندوه آهسته آهسته سخن گفتن . . ‌ زیبا " @makrobeh1 النحیط " @Al_Nahit تبلیغات" @Tablighatw اینجا میگم ومیشنوم . . ! https://eitaa.com/joinchat/3373465777C9c6fce23f6
مشاهده در ایتا
دانلود
نزارقبانی یه نصیحت پدرانه ی فوق العاده میکنه و میگه: تا زمانی که از عمق دوست داشتن طرف مقابلت مطمئن نشدی عمیقانه دوست نداشته باش ! چرا که عمق عشق امروز ‏همان عمق زخم فردای توست . . - و چقدر درسته! (:
فرق چبير بين شخص يگُلك أحبك وشخص طول الوكت يثبت الحُب بأفعاله. خیلی فرق هست بین کسی که بهت میگه دوستت دارم با کسی که در طولِ زمان با عمل دوست داشتنش رو ثابت میکنه . 🌱
- دستانت را میخواهم برای به دوش کشیدن قلبم! 🌱
گفته بودم که چنان دوستت خواهم داشت که معنیِ دوست داشتن را عوض کنند؟! 🌱
4_5987898384512456347
5.77M
لب از گفتن چنان بستم که گویی دهان بر چهره، زخمی بود و بِه شد . .
جمعه‌ ها طبع من احساس تغزّل دارد ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد . . 🌱
شکستم، سوختم، بر باد رفتم، بی نشان گشتم هنوزم هست فکرِ او زِ مغزِ استخوان پیدا... 🌱
غروبِ‌ جمعه .
الصمت هو المحاولة الأخيرة لأخبارهم بكل شيء لم يفهموه حين كنا نتكلم. سکوت آخرین تلاش برایِ گفتنِ همه چیزهایی است که وقتی صُحبت می‌کردیم نمی‌فَهمیدند. 🌱
سینهٔ پرحسرتی دارم که از اندوهِ او تا به نزدیکِ لب آرم خنده را، شیون شود 🌱
گاهی دلت می‌‌خواهد دنج‌ ترین گوشهٔ دنیا بنشینی و با خیالِ راحت دلتنگی‌ هایت‌ را پهن کنی‌ و دوستت دارم‌ ها را فریاد بزنی‌‌ برای کسی‌ که قرار نیست هیچ‌ وقت بفهمد دوستش داری . .
من چرا دل به تو دادم که دلم می‌شکنی یا چه کردم که نگه باز به من می‌نکنی
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست تا ندانند حریفان که تو منظور منی
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
4_5992531979914973389.mp3
3.44M
شبان آهسته می‌نالم مگر دردم نهان ماند...
مثل سکوت میان کلام‌های محبت عریانم 🌱
نَتَظاهرُ دائماً باللامُبالاة، و قلوبُنا تحتَرق. همواره تظاهر به بی‌‌تفاوتی می‌‌کنیم در حالی‌ که قلب‌‌هایمان آتش می‌گیرد. ‌ 🌱
این روزها بیشتر از همیشه، از آدم‌ها احساس خوبی نمی‌گیرم. حتی آدم‌هایی که بسیار به من نزدیکند. همگی برایم شبیه یک نمایش‌نامه‌ای شده‌اند که نقاب ها، بازیگر اصلی آن هستند. پایان هر داستان، خوب می‌فهمم که فقط وسیله ای بودم برای پر‌کردن تنهایی‌شان، یا پیش بردن زندگی‌ و آرزوهایشان، یا رسیدن به اهداف و آینده‌‌ و حال خوبی که برای خود رسم کرده بودند. سال هاست که رسالت من همین است. کمک به آدم‌ها. از همه وجودم. ذره‌ای هم پشیمان نیستم. با اینکه همیشه می‌دانستم از همان ابتدا بر چه مبنایی من را استاد، رفیق، عزیز و... خود خطاب می‌کردند. ولی راستش دیگر توانی ندارم. خسته‌ام. با همه وجودم بعد از پانزده سال خسته ام. زیر این هجمه از بی‌معرفتی‌ها، رها‌شدگی‌ها، ضربه‌ها و تنهایی‌ها، سختی‌ها و داستان‌های آدم‌هایی که روحم را خشک کرداند، دارم به طرز فجیعی له می‌شوم. خودم را انگار گم کرده‌ام. دوست دارم از سیاره شما آدم ها بروم. دلم برای گلم، در سیاره خودم تنگ شده است . .🪐 🌱
اگر گم کرده‌ام خود را مرا در گریه پیدا کن اگر از شکوه لب بستم سکوتم را تماشا کن
ناگهان دیدم سرم آتش گرفت سوختم ، خاکسترم آتش گرفت