eitaa logo
رکیذ
53هزار دنبال‌کننده
451 عکس
133 ویدیو
0 فایل
- رکیذ‌؛ یعنی به خود از اندوه آهسته آهسته سخن گفتن .🩶 - اینجا در کنارِ هم شعر می‌خوانیم .🌱 - تبلیغات" @Tablighatw - مکروبه" @makrobeh1 - النحیط" @Al_Nahit اینجا میگم ومیشنوم . . ! https://eitaa.com/joinchat/3373465777C9c6fce23f6
مشاهده در ایتا
دانلود
شبیه شمع مغروری که می‌سوزانی‌ام هربار من از بی‌مهری‌ات آگاهم اما دوستت دارم
من بى خبرم از تو و تو بى خبر از من سخت است كه من دلهره دارم تو نداری
درون سینه نگنجد ، غمی که من دارم خوش است با غم دل عالمی که من دارم
سرشک دیده بیان کرد ماجرای دلم چه اعتماد بر این محرمی که من دارم؟
از آن گلی که برآید ز خاک من پیداست ز هجر لاله رخان ماتمی که من دارم
بسوخت جان حریفان ز گرمی سخنم عجب که در تو نگیرد دمی که من دارم
4_5773810946459830017.mp3
4.14M
هیچ چیز انسان را مثل پنهان کردن غمش عذاب نمیدهد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
- اوست نشسته در نظر، من به کجا نظر کنم؟ 🌱
🌱 "ضحكتك جميعُ اللغات وحزنك جميعُ الصمت" خنده‌ات تمامیِ زبان‌ها، و اندوهت تمامیِ سکوت!
حرف را می‌شود از حنجره بلعید و نگفت وای اگر چشم بخواند غم ناپیدا را . .'!
او که همدَردَم شده ؛ گویا خودش هم، درد بود او خودش زخمِ همان مرهَم که می آوَرد بود
98.3K
*
اگر دیداری هم نباشد . . حتی اگر لمسی هم نباشد '! بی دلیل برای بعضی‌ ها همیشه جایی در دلهایمان هست . . 🌱
🌱 "يَا كَهْفِي حِينَ تُعْيِينِي الْمَذَاهِب" پناهِ منی وقتی هر راهی خستهَ‌‌م میکنه 🌱
وقتی نباشی زندگی تلخ است، خیلی تلخ حتی اگر لب وا کند دنیا به تحسینم . !
دلتنگی...  همان میهمان سرزدهِ هر شبمان است. از همان سمج هایی که قصد رفتن ندارند. خودش جایش را پهن میکند میان دل و حالا حالا رفتنی نیست‌ . . تا آن هنگام که قطره ای از گوشهِ چشم هایت سرازیر شود ...  تا آن هنگام که دلش آرام بگیرد !
2_5382258466213594104(1).mp3
2.81M
برای کمی زندگی در کنارِ تو ، بارها مردم !
- تویی آنکه در برِ من تهی از من است؛ جایت! 🌱
از دست نده کسی را که وقتی اسمت را می‌بَرد گویی مکانِ امنی را توصیف می‌کند '!
خوش به حال من ودریا و غروب و خورشید و چه بی ذوق جهانی که مرا با تو ندید
رشته ای جنس همان رشته که بر گردن توست چه سر وقت مرا هم به سر وعده کشید
به کف و ماسه که نایاب ترین مرجان ها تپش تبزده نبض مرا می فهمید
آسمان روشنی اش را همه بر چشم تو داد مثل خورشید که خود را به دل من بخشید
ما به اندازه هم سهم ز دریا بردیم هیچکس مثل تو و من به تفاهم نرسید
خواستی شعر بخوانم دهنم شیرین شد ماه طعم غزلم را ز نگاه تو چشید
من که حتی پی پژواک خودم می گردم آخرین زمزمه ام را همه شهر شنید