eitaa logo
🌹رستگاران 🌹
513 دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
4.2هزار ویدیو
30 فایل
و تا ابد به آنانکه پلاکشان را از گردن خویش درآوردند تا مانند مادرشان گمنام و بی مزار بمانند مدیونیم … دوستان عزیز برای اشتراک گزاری خاطرات وتصاویرگرانقدر شهدا به آیدی های ز درصورت تمایل تبادل انجام میشود
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🕊🏴🌴🏴🕊🌹 بهمن ۹۲ بود که زمزمه های سوریه رفتن حسن شروع شد. یک روز آمد خانه آن قدر روضه خواند و گریه کرد تا اشکم را در آورد. گفتم: حسن جان! چرا این قدر حالت خراب است؟ گفت: به خاطر سوریه است. فیلمی از حرم حضرت سکینه (س) نشان داد که به دست داعش تخریب شده بود، عکس های زیارت سال ۱۳۹۰ خودش را هم نشان داد که چقدر سالم و دلربا بودند. گفت: من باید بروم. گفتم: اگر در ایران جنگ شد برو، اما سوریه نه. گفت: مادر من! این مرزها را ما کشیدیم. اسلام مرز ندارد. از قصه زن یهودی و خلخالش و حضرت علی (ع) گفت. خواستم بروم آشپزخانه تا جواب بله از من نگیرد. گفت: مامان! یادت است محرم که می شد می گفتی ای کاش زمان امام حسین (ع) بودی و شما را فدای امام حسین (ع) می کردم. اگر راست می گفتی الان وقتش است. دیگر نمی توانستم چیزی بگویم و اجازه را به همین راحتی از من گرفت. راوی : 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313
🌹🕊🏴🌴🏴🕊🌹 همسرم محمد علی هر بار که مسجد و هیئت می رفت، علی اکبر را هم با خود می برد. علی اکبر عاشق مداحی و روضه شده بود و استعداد خوبی هم داشت. هر وقت از مجلس روضه برمی گشت، خواهرانش را جمع می کرد. او مداحی می کرد و آنها سینه می زدند. نوجوان هم که بود، زیارت عاشورای امام زاده را می خواند و مداح محرم روستا بود. راوی : 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 نذر ڪردم تا بیایے هرچه دارم مـال تو چشم هاے خسته‌ے پر انتظارم مـال تو یڪ دل دیوانه دارم با هزاران آرزو آرزویم هیچ قلب بیقرارم مـال تو ... غَمِ یوسُف بکُشد! عاشق کنعانی را ... شادی روح و 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313
🌹🕊🏴🌴🏴🕊🌹 محمد حسین زیارت عاشورا را زیاد می‌خواند و قرائت آن را از کودکی ترک نمی‌کرد و در کودکی سر خواندن زیارت عاشورا بعد از نماز جماعت به امامت پدرش با خواهرش دعوا می‌کرد. از او می پرسیدم که "محمد حسین چرا زیارت عاشورا می‌خوانی؟ در جوابم گفت که "هرکس زیارت عاشورا بخواند شهید می‌شود!" من گفتم "باب شهادت دیگر بسته شده چجوری شهید می‌شوی؟" گفت که " بالاخره شهید می‌شوم" وقتی در روز عاشورا خبر شهادتش را به‌من دادند, به یاد حرفش افتادم که گفت شهید می‌شوم. او غرق زیارت عاشورا بود و همان در زیارت عاشورا حاجتش را گرفت. راوی : 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313
🌹🕊🏴🌴🏴🕊🌹 وقتی عزاداری می‌کرد، در حال خودش نبود. حتی گاهی از هیأت برمی‌گشت، ولی باز هم در حال و هوای عزاداری بود. یک بار که از هیأت برگشت،دیدم لب‌هایش خشک و سفید شده. گفت: مامان خیلی تشنه‌ام. گفتم: این همه آب و شربت پخش می‌کنند، چرا نخوردی؟ چرا به خودت ظلم می‌کنی؟ گفت: مامان مگر امام حسین(ع) با لب تشنه به شهادت نرسید ؟! راوی : 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313
🌹🕊🏴🌴🏴🕊🌹 آیت‌الله سید محمد حسینی بهشتی از اولاد امام حسین(علیهالسلام) و از سادات حسینی هستند. بعد از ایشان، مادر این سید بزرگوار گفت: زمانی که پسرم به رسید، یکی از علمای بزرگوار تهران به دیدن ما آمد و ماجرای عجیبی تعریف کرد. ایشان گفت: «دوست داشتم جایگاه را در برزخ بدانم، یک شب در عالم رویا مشاهده کردم که به زیارت کربلا مشرف شدم، حال عجیبی بود، می‌خواستم سریع به حرم بروم، همین که به حرم نزدیک شدم، یکی از خادمان به سمتی اشاره کرد و گفت: این آقا باید اجازه دهد تا بتوانید وارد حرم شوید. با تعجب نگاه کردم و دیدم آنجا نشسته، ایشان باید اذن ورود به حرم آقا اباعبدالله را صادر کند. جلو رفتم و از ایشان اجازه خواستم، آن زمان سال اول جنگ تحمیلی بود، هر روز خبر جمعی از جوانان انقلابی در جبهه‌ها شنیده می‌شد. رو به من کرد و فرمود: فعلاً جنگ می‌توانند به زیارت آقا بروند، شما صبر کنید و... که یکباره از خواب پریدم.» راوی : 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313
🌹🕊🏴🌴🏴🕊🌹 روز پنج شنبه 21 آبان ماه، همان روزی که بعد از اذان مغرب، پسرم شهید شد، خیلی اتفاقی به نیت 72 شهید کربلا، حلوا درست کردم و بین همسایه‌ها پخش کردم. نمی‌دانستم، همان لحظاتی که حلوا را پخش می‌کردم، پسرم شهید شده است. همرزمانش برای همسرم تعریف کرده‌اند زمانی که شهید عبدالله باقری، روز تاسوعا به شهادت رسیده بود، مصطفی به دوستانش گفته بود دعا کنید تا محرم تمام نشده، من هم شهید شوم و پیش شهید باقری بروم که روز آخر محرم، او هم شهید شد. راوی : 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 که اهل بیت مراقبش بودن وقتی را وضع حمل می کردم، دائماً می خواندم . وقتی هم بدنیا آمده بود به جای لالایی برایش و می خواندم . یکبار لج کرده بود و هر کاری می کردم ساکت نمی شد . کولش کردم و رفتم تو کوچه ، نوازشش می دادم تا ساكت بشود ولی اصلاً ساکت شدنی نبود . یک لحظه به پشت سرم نگاه کردم ، دیدم یک آقایی قد بلند با لباسی شبیه به لباس چوپانی ، شال سبزی بر گردنش و گیوه به پایش پشت سرم ایستاده ، آمدم بگم پشت سرم چیکار می کنی که دیدم یکدفعه غیبش زد و هر چی به دور و برم نگاه کردم ندیدمش ، در همین لحظه آرام شده بود و دیگر گریه نمی کرد . راوی : شادی روح و 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313
🌴🌹🕊🥀🕊🌴🌹 به گوشم رساندن که لب تشنه شده، وقتی تیر خورده بود از همرزمانش طلب میکند اما دوستانش به آب نمیدهند و میگویند الان نمیتونیم بهت بدیم چون برای بدنت ضرر داره و سریع میشی لحظاتی بعد تشنه به میرسد، این موضوع خیلی منو ناراحت کرده بود و با خودم میگفتم کاش به پسرم میدادن، تا اینکه یه شب تو خواب دیدم پایین کوه افتاده و من دارم میرم بهش بدم اما رو دیدم که عصا بدست ( آن بانو بودند ) رفت و به ، داد و برایم تکان میداد، منظورش این بود راحت به ، دادم، الان مطمئنم که به رسیده است. راوی: 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313
🌹🕊🥀🏴🥀🕊🌹 قبل از اینکه را پس از ۱۵ سال بیاورند ، یک شب خواب دیدم در یک بیابانی بودم و گریه می کردم و خدا را صدا می زدم که بچه ام را بمن نشان بده ، همون موقع در خواب دیدم که یک سیّد نورانی جلو آمد و گفت : اینقدر گریه نکن . می خواهی بدانی پسرت کجاست ؟ گفتم بله .. با دست به یک جای دوری اشاره کرد و من دیدم سه تابوت اون دور هست . سیّد گفت : تابوت وسطی فرزند توست و این دو تابوتِ اطرافش ، دو سیّد هستند که از پسر تو محافظت می کنند ! از خواب که بیدار شدم به کسی نگفتم . تا وقتی که می خواستند او را تشیع کنند . بعد از به خاکسپاری دیدم دو دیگر هم همراه بخاک سپردند دقیق نگاه کردم و دیدم که یکی از طرف راست سیّد است و طرف چپ هم سیّد است . بعد از تشیع جنازه که بسیار باشکوه برگزار شد . دیدم دقیقا میان قبر دو سیّد در گلستان اصفهان به خاک سپرده شده است. راوی 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 چهار دختر و سه پسر داشتم ،اما باز باردار بودم و دیگر تمایلی برای داشتن فرزندی دیگر نداشتم . دارویی برای سقط جنین گرفتم و آماده کردم و گوشه ایی گذاشتم ،همان شب خواب دیدم بیرون خانه همهمه و شلوغ است ، درب خانه را هم کسی می زند . در را باز کردم ، دیدم آقایی نورانی با عبا و عمامه ای خاک آلود از سمت قبله آمد . نوزادی در آغوش داشت ، رو به من کرد و گفت : این بچه را قبول می کنی ؟ گفتم : نه، من خودم بچه زیاد دارم ! آن آقا فرمود : حتی اگر علی اصغر امام حسین باشد؟! بعد هم نوزاد رادر آغوشم گذاشت و رو چرخاند و رفت . صدا زدم : آقا شما که هستید ؟ فرمود : علی ابن الحسین ، امام سجاد! هراسان از خواب پریدم و رفتم سراغ داروها، دیدم ظرف دارو خالی است ! صبح رفتم خدمت شهید آیت الله دستغیب و جریان خواب را گفتم آقا فرمود : شما صاحب پسری می شوید که بین شانه هایش نشانه ای است ، آن رانگه دار . آخرین پسرم روز میلاد امام سجاد (ع ) به دنیا آمد، نامش را علی اصغر گذاشتم ، در حالی که بین دو شانه اش جای یک دست بود !! علی اصغرم بزرگ شد و در عملیات محرم در روز شهادت امام سجاد(ع)، در تیپ امام سجاد (ع) شهید شد... راوی : 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313
💐✉️🌺🌼🌺✉️💐 خواهر از سختی سال‌های انتظار و چشم انتظاری می‌گوید که تمام این سال‌ها منتظر خبری از بود. می‌گوید : این سال‌های انتظاری خیلی سخت گذشت. تا در می‌زدند در را به امید خبری از باز می‌کرد. که در محل ما نامه می‌آورد دیگر به کوچه ما نیامد ، چون هر بار که او می‌آمد به کوچه رفته و می‌گفت : « داخل نامه‌ها را ببینید شاید من نامه فرستاده باشد » هم نگاه می‌کرد و می‌گفت : « مادر من چیزی ندارم » آخر رفته بود از مأموریت در آن محل داده بود و گفته بود من را در کوچه این نفرستید، من طاقت ندارم . این می‌آید به امید خبری جلوی موتور من و از حال می‌رود و من هم حالم بد می‌شود . ✉️ روز جهانی پست گرامی باد 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313