eitaa logo
🕊رفیـق خـوب حَـوراء
740 دنبال‌کننده
265 عکس
752 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀🥀🥀 🥀یادم هست که در همان سال های پایانی دبستان ابراهیم کاری کرد که پدر عصبانی شد و گفت: ابراهیم برو بیرون، تا شب هم برنگرد. ابراهیم تا شب به خانه نیامد. همه خانواده ناراحت بودند که برای ناهار چه کرده است. اما روی حرف پدر حرفی نمی‌زدند. شب بود که ابراهیم برگشت. با ادب به همه سلام کرد. بلافاصله سؤال کردم: ناهار چیکار کردی داداش؟! پدر در حالی که هنوز ناراحت به نظر می‌رسید، اما منتظر جواب ابراهیم بود. ابراهیم خیلی آهسته گفت: تو کوچه راه می‌رفتم، دیدم یه پیرزن کلی وسایل خریده، نمی‌دونه چیکار کنه و چطوری ببره خونه. من هم رفتم کمک کردم وسایل را تا منزلش بردم. پیرزن هم کلی تشکر کرد و یک سکه پنج ریالی به من داد. نمی‌خواستم بگیرم ولی خیلی اصرار کرد. من هم مطمئن بودم این پول حلاله، چون براش زحمت کشیده بودم. ظهر با همان پول نان خریدم و خوردم. پدر وقتی ماجرا را شنید لبخندی از رضایت بر لبانش نقش بست. خوشحال بود که پسرش به نان حلال اهمیت می‌دهد. 🌱https://eitaa.com/Refigekhoobehavra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀🕯🥀 ✨ثواب این هدیه به روح تمامـ مادران و پدران آسمانی و همه عزیزان خفته در خاک. ❣و تـقـــــدیــــم بــــه روح لـطیــف شـمــــا خــــوبــــان . 🌱https://eitaa.com/Refigekhoobehavra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀🥀🥀 🥀توی عملیات مطلع الفجر تیر خورد به سینه و گردنش همون جا افتاد و به آسمون پر کشید درگیری شدید شد و نتونستیم پیکر مطهرش رو برگردونیم یه هفته بعد بچه ها تصمیم گرفتن جنازه غلامعلی رو برگردونن به هر سختی بود برگردوندیم، خیلی تعجب آور بود هر جنازه ای اگه یه هفته زیر آفتاب گرم جنوب بمونه حتما بو می گیره و تغییر میکنه اما پیکر غلامعلی هیچ تغییری نکرده بود دقت کردم دیدم بعد از یه هفته ، هنوز از گلوش خون تازه جاری میشه انگار همین الان شهید شده باشه، خم شدم که صورتش رو ببوسم بوی عطر می داد. ‍ 🌱https://eitaa.com/Refigekhoobehavra ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🌾هر قدر بیشتر را ستوده و آن را برای خود به یک جشن تبدیل کنی، زندگی برایت جشن و سرورهای بیشتری به همراه خواهد داشت. زندگی کردن یک است، هر چه بیشتر تجربه‌اش کنی، زیبایی‌های بیشتری از آن را درک میکنی. 🌱https://eitaa.com/Refigekhoobehavra
. روزی بهلول داشت از کوچه ای می‌گذشت، شنید که استادی به شاگردانش می‌گوید: من در سه مورد با (ع) مخالفم ، 1⃣ اول اینکه می گوید : خدا دیده نمی‌شود ، پس اگر دیده نمی شود وجود هم ندارد . 2⃣ دوم می گوید: خدا شیطان را در آتش جهنم می سوزاند در حالی که شیطان خود از جنس آتش است و آتش تاثیری در او ندارد . 3⃣ و سوم می گوید : انسان کارهایش را از روی اختیار انجام می دهد در حالی که چنین نیست و از روی اجبار انجام می دهد . بهلول اینها را که شنید فورا کلوخی دست گرفت و به طرف او پرتاب کرد ، کلوخ به وسط پیشانی استاد خورد. استاد و شاگردان در پی او افتادند و او را به نزد خلیفه بردند . خلیفه گفت : ماجرا چیست؟ استاد گفت : داشتم به دانش آموزان درس یاد می دادم که بهلول کلوخی را به سرم پرتاب کرد و اکنون سرم درد می کند . بهلول پرسید : آیا تو درد را می بینی؟ استاد گفت : نه بهلول گفت : پس دردی وجود ندارد . ثانیا تو از جنس خاک هستی ، این کلوخ نیز از جنس خاک است پس در تو تاثیری ندارد . ثالثا : مگر نمی گویی انسانها از خود اختیار ندارند ؟ پس من نیز اختیاری از خود نداشتم و مجبور بودم اینکار را بکنم پس سزاوار مجازات نیستم. استاد اینها را که شنید خجل شد و از جای برخاست و رفت. 🌱https://eitaa.com/Refigekhoobehavra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا