eitaa logo
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
4.6هزار دنبال‌کننده
24هزار عکس
10.1هزار ویدیو
325 فایل
دلبسته‌دنیا‌که‌عاشق‌شهادت‌نمی‌شود🌷 رفیق‌شهیدمْ‌دورهمی‌خودمونیه✌️ خوش‌اومدی‌رفیق🤝 تأسیس¹⁰/⁰³/¹³⁹⁸ برام بفرست،حرف،عکس،فیلمی،صدا 👇 https://eitaayar.ir/anonymous/vF1G.Bs4pT جوابتو👇ببین @harfaton1 کپی‌آزاد✅براظهورصلوات‌📿هدیه‌کردی‌چه‌بهتر
مشاهده در ایتا
دانلود
#حاجت من را هم بدهید! #همسر_شهید: ما سال پیش از #شهادت حسین تمام روزهای #ماه_رمضان را در #جوار_شهدا #افطار کردیم، #شهید_محرابی می گفت: #نذر کردم برای این که کارهای اعزامم درست بشود این کار را انجام دهم. سال قبلش که منزلمان در #گلبهار بود به مزار 2 شهیدی که در نزدیکمان قرار داشت می رفتیم. #پنجشنبه و #شب های #قدر را هم می رفتیم #بهشت_رضا (ع) #مشهد. شب های قدر سر #مزار_شهدا بلند می گفت: امشب #شهادت_نامه ی #عشاق امضا می شود، می گفت: ببینید #شهدا من از چه راه دوری پیش شما می آیم، اگر واقعا #عند_ربهم_یرزقون هستید #حاجت من را هم بدهید. #نماز_صبح را در جوار شهدا می خواندیم، مزار شهدا را #تمیز می کردیم و راه می افتادیم به سمت خانه. از به #دنیا آمدن #محمد_مهیار خیلی #خوشحال شده بود، کلی ذوق می کرد. بهش گفتم تو چقدر #پسر دوست داشتی و هیچی نمی گفتی، یک نگاهی به محمدمهیار انداخت و گفت: خوشحالی من برای روزی است که اگه من نبودم یک #مرد توی خانه باشد. تعجب کردم، گفتم کجا به سلامتی می خوای بری؟! گفت: خدا را چه دیدی شاید دعای «#اللهم_الرزقنا» توفیق #شهادت ما هم به زودی اجابت شود. #کپی_مطالب_با_ذکر_صلوات_نثار_شهدا_آزاد http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
#خاطره #خاطرات حاجتم را از امام رضا (ع) گرفت #دوست_شهید: کارهای اعزامش جور نمی شد، احساس من این بود که همه یک جوری دست به سرش می کنند از این موضوع خیلی ناراحت بود، یکبار گفت: دیگر به هیچ کس برای رفتن به #سوریه رو نمی زنم. آن روز وقتی به #حرم_حضرت_رضا (ع) وارد شدیم حال عجیبی داشت. چشم هایش برق خاصی داشت. وارد #صحن که شدیم رو به #حرم #سلام داد، تا #پنجره_فولاد #گریه کنان با حالت تند راه می رفت، خودش را چسباند به پنجره فولاد، از قسمت خانم ها می دیدمش که زار می زد و می گفت: ببین آقا دیگه #سرگردون شدم، برای #دفاع از حرم #آواره ی شهرها شدم، #رسوا شدم، تو #مزار_شهدا انگشت نما شدم. طاقت نیاوردم رفتم داخل حرم، دلم خیلی برایش سوخت، یک #زیارت_نامه از طرف خودم برایش خواندم. آمدم داخل صحن دیدم کمی آرام شده است. نشسته بود رو به روی پنجره فولاد، نزدیکش شدم بهم #لبخند زد، #تعجب کردم، گفت: حاجتم را گرفتم تا ماه دیگر #اعزام می شوم، شک نکن. محکم شده بود. گفت: امام رضا (ع) پارتی ام شد. درست ماه بعد اعزام شد همانطور که امام رضا (ع) بهش گفته بود. #کپی_مطالب_با_ذکر_صلوات_نثار_شهدا_آزاد http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
#خاطره در اینجا می‌خواهم برایتان خاطره‌ای از مهران بگویم. سال چهارم دبیرستان بود. #نیمه_شعبان هر روز صبح غسل می‌کرد، #وضو می‌گرفت و با دوچرخه‌اش مسیر طولانی از خانه تا #مزار_شهدا را #رکاب می‌زد. تا #عید_فطر کارش همین بود. می‌رفت تا در کنار گلزار شهدای گمنام #دعای_عهد را بخواند. مریض هم شد. اما خیلی مصر بود که برود من هم گفتم برو مهران جان، امام زمان(عج) ما غریبند. من نیت کرده بودم که شماها #سرباز_امام_زمان(عج) باشید. من همیشه می‌گویم و گفته‌ام پسرهایم قبل از هر چیزی بسیجی هستند و این از همه چیز برایم مهم‌تر است. من قبل از اینکه به همه بگویم مهران #افسر است، می‌گویم مهران یک #بسیجی_افسر است. یا وقتی می‌خواهم بگویم مسعود مهندس است ابتدا می‌گویم مسعود یک #بسیجی_مهندس است. من افتخار می‌کنم که بچه‌ها بسیجی هستند. همه آنها را #نذر خانم #حضرت_زهرا(س) کرده‌ام. افتخار می‌کنم بچه‌هایم از #بسیجیان_مخلص هستند. #بسیجی #بسیج #هفته_بسیج http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
#زندگی_نامه#زندگینامه من و همسرم سال 1367 در روزهای پایانی #جنگ با هم #ازدواج کردیم و ماحصل زندگ
در اینجا می‌خواهم برایتان خاطره‌ای از مهران بگویم. سال چهارم دبیرستان بود. هر روز صبح غسل می‌کرد، می‌گرفت و با دوچرخه‌اش مسیر طولانی از خانه تا را می‌زد. تا کارش همین بود. می‌رفت تا در کنار گلزار شهدای گمنام را بخواند. مریض هم شد. اما خیلی مصر بود که برود من هم گفتم برو مهران جان، امام زمان(عج) ما غریبند. من نیت کرده بودم که شماها (عج) باشید. من همیشه می‌گویم و گفته‌ام پسرهایم قبل از هر چیزی بسیجی هستند و این از همه چیز برایم مهم‌تر است. من قبل از اینکه به همه بگویم مهران است، می‌گویم مهران یک است. یا وقتی می‌خواهم بگویم مسعود مهندس است ابتدا می‌گویم مسعود یک است. من افتخار می‌کنم که بچه‌ها بسیجی هستند. همه آنها را خانم (س) کرده‌ام. افتخار می‌کنم بچه‌هایم از هستند. http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
#خاطره در اینجا می‌خواهم برایتان خاطره‌ای از مهران بگویم. سال چهارم دبیرستان بود. #نیمه_شعبان هر رو
در اینجا می‌خواهم برایتان خاطره‌ای از مهران بگویم. سال چهارم دبیرستان بود. هر روز صبح غسل می‌کرد، می‌گرفت و با دوچرخه‌اش مسیر طولانی از خانه تا را می‌زد. تا کارش همین بود. می‌رفت تا در کنار گلزار شهدای گمنام را بخواند. مریض هم شد. اما خیلی مصر بود که برود من هم گفتم برو مهران جان، امام زمان(عج) ما غریبند. من نیت کرده بودم که شماها (عج) باشید. من همیشه می‌گویم و گفته‌ام پسرهایم قبل از هر چیزی بسیجی هستند و این از همه چیز برایم مهم‌تر است. من قبل از اینکه به همه بگویم مهران است، می‌گویم مهران یک است. یا وقتی می‌خواهم بگویم مسعود مهندس است ابتدا می‌گویم مسعود یک است. من افتخار می‌کنم که بچه‌ها بسیجی هستند. همه آنها را خانم (س) کرده‌ام. افتخار می‌کنم بچه‌هایم از هستند. http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4