eitaa logo
ریحــانہ شــ🌙ــو
998 دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
2.2هزار ویدیو
87 فایل
یا رزاق؛ پارت جدید هر روز 😍 🆔 @Niai73 قسمت اول #درآسمانم_برایت_جایی_نیست...👇 https://eitaa.com/Reyhaneh_show/5950" rel="nofollow" target="_blank">https://eitaa.com/Reyhaneh_show/5950 قسمت اول #بازگشت_گیسو 👇👇 https://eitaa.com/Reyhaneh_show/897 قسمت اول #ریحانه_شو👇 https://eitaa.com/Reyhaneh_show/5
مشاهده در ایتا
دانلود
ریحــانہ شــ🌙ــو
🍃🌺 🌺 بھ نام خداے روزے دهنده✨ رمان آنلاین #ریحانه_شو #قسمت‌76 کمی با همدیگر قرآن و زیارت خواندیم و
🍃🌺 🌺 بھ نام خداے روزے دهنده✨ رمان آنلاین خواستم دهان باز کنم و جوابش را بدهم که صدای حسین را از پشت سرم شنیدم: _ورژن جدیدش خیلیا رو اذیت کرده و منو خوشبخت.. برگشتم سمتش و دستان یخ زده ام را در دستش قرار دادم. تپش قلبم به وضوح دیده میشد و این را حسین کاملا فهمید سپس رو به آرمین کرد و حرفش را ادامه داد: _ورژن جدید دخترخاله تون سازگار با همسرشه و نیازی نیست به کسی بخاطرش جواب پس بده. آرمین رو کرد به من و گفت: _وکیل مدافع خوبی برای خودت گرفتی سفت بچسب بهش و ولش نکن.. یه وقت شهید نشه بیوه بشی! حسین را دیدم که داشت از عصبانیت گر میگرفت.. دستم که در دستش بود را از شدت عصبانیت محکم فشار داد و زیر لب گفت: لا اله الا الله.. خدایا رحم کن.. رو به آرمین کردم و گفتم: _مراقب حرف زدنت باش..اگر چیزی نمیگم فکر نکن ازت میترسم،، نه اینجوریام نیست تو هیچییی نیستی آرمین اینو کی میخوای بفهمی؟! همون طور که برای مراسم عقدم نبودی لطفا دیگه هیچوقت نباش! هرچند که تو برای من وجود نداشتی اصلا... اما از این به بعدم تو زندگیم نباش! حسین دستم را کشید و مرا به عقب برد و با عصبانیت گفت: _لازم نکرده باهاش همکلام بشی بار آخرت باشه باهاش اینقدر راحت حرف میزنی فهمیدییییی؟! با تعجب به حسین نگاه کردم چشمان قهوه ای زیبایش سرخ شده بود صورت جذابش پر از اخم و چروک بود و انگشت اشاره اش که جلوی چشمانم بود.. قطره اشکی از چشمانم ریخت و زیر لب باشه ای گفتم.. نگاهم را از چشمانش گرفتم و به ایوان طلا خیره شدم. امام رضا جانم چرا اینجوری شد؟؟؟ تا بحال حسین را اینطور ندیده بودم. چقدر ته دلم خالی شد از این حسین.. سرم رابرگرداندم اما حسین نبود! کلافه و دستپاچه اطرافم را نگاه کردم.. آرمین هم نبود! با دست به سرم ضربه ی آرامی زدم و گفتم: _یا امام رضا خودت رحم کن.. نکنه اتفاقی بیوفته..یا حسین! دستپاچه داخل حیاط میچرخیدم.. کلافه به مردها نگاه میکردم تا حسین را پیدا کنم.. گریه ام گرفت و دیگر نمیتوانستم خودم را کنترل کنم.. با صورتی پر از اشک و هق هق نامش را صدا میزدم و دنبالش میگشتم.. _حسیییین؟ .... حسین من؟... حسین...کجایی؟؟؟ یا امام رضا حسینم کووو؟! از شدت نگرانی و گریه همانجا روی زمین افتادم.. همه دورم را گرفتند اما من حالم خوب نبود.. سرگیجه داشتم و همه چیز را دوتایی و چهارتایی میدیدم.. دستانم را روی سرم گذاشتم و اسمش را فریاد زدم: _حسیییییین؟؟؟ نمیدانم چه شد.. فقط در عالم تیره و تاریکی دیدگانم کسی را دیدم که دوید سمتم... پ.ن: سورپرایز داریم براتون😍😍 ☘☘☘☘☘☘☘☘☘ بھ قلم: پ_ڪاف ❌ پرش بھ قسمت اول رمان👇👇 eitaa.com/Reyhaneh_show/5 🌺 @Reyhaneh_show 🍃🌺
🌹 #پس_زمینه😍🌹 #گلگلی🌸 @Reyhaneh_show
ریحــانہ شــ🌙ــو
🍃🌺 🌺 بھ نام خداے روزے دهنده✨ رمان آنلاین #ریحانه_شو #قسمت‌77 خواستم دهان باز کنم و جوابش را بدهم
🍃🌺 🌺 بھ نام خداے روزے دهنده✨ رمان آنلاین با نوازش دستی به دستانم و هوای خنکی که به سرم میخورد چشمانم را باز کردم. اینجا کجاست؟؟ سقف سفید و و پنجره و تخت خواب.. چقدر شبیه هتلمان است! خوب نگاه کردم دیدم آری.. من داخل اتاقم توی هتل هستم! سرم را به سمت دستی که روی دستانم حرکت میکرد چرخاندم.. قطره اشکی از گوشه ی چشمم بالشت را خیس کرد.. آرام و با بغض گفتم: _فکر کردم برای همیشه ازدستت دادم و رفتی.. حسین دستم را گرفت و گفت: _من شکر بخورم خانمم رو تنهاش بزارم. لبخندی زدم و گفتم: _دور از جونت.. کجا رفته بودی؟! _رفته بودم جلوی ایوان طلا تا یکم آروم بشم کاش نرفته بودم و تورو اذیت نمیکردم.. نمیدونی چه حالی شدم وقتی دیدمت رو زمینی.. صدات میکردم نگام میکردی اما انگار نه میدیدی و نه میشنیدی! خدا منو نبخشه..حلالم کن سمیرا. دستش را فشار دادم و گفتم: _این حرفا رو نزن.. من حالم خوبه میبینی که. اتفاقی نیوفتاده اصلا درسته؟! لبخند و چشمکی برایش زدم تا حال و هوایش خوب شود.. بوسه ای روی دستم زد و گفت: _خدا برام حفظت کنه خانوم مهربونم. _ان شاءالله !!!! لبخند خانه خراب کنی زد و باز هم مرا دیووانه کرد! ناگهان نگاهم به ساعت روی دیوار افتاد و با تعجب رو به حسین گفتم: _الآن دو و نیم ظهره یا شب؟؟؟ _دیگه داره صبح میشه خانوووم! چهارده ساعته مارو نگران خودتون کردین و چشم به راهمون گذاشتین! چشمانم از تعجب گرد و باز شد! چهارده ساعت بیهوووووش!! حسین_چیه؟ چرا چشماتو گرد کردی؟ _من چیشدم؟ _حالت خوبه نگران نباش..یه سرم بهت زدن بعدش من آوردمت اینجا و منتظر نشستم تا چشماتو واکنی. _حسین جانم؟ _جانم؟ _تنهام نزار خب؟ _قول نمیدم! _اذیت نکن دیگه.. _خب من چند روز دیگه اعزامم باز چجوری قول بدم تنهات نزارم؟ خیره به سقف شدم و گفتم: _اعزاااام..به این زودی زمانش رسید؟! _خب آره دیگه..این ماه کامل نموندم حالا باید برم بیشتر بمونم!! _اوهوم درست میگی.. البته من منتظورم از تنها نگذاشتنم این نبود.. بیخیال اصلا.. میخوام برگردیم تهران.. _چرررررااااا؟؟ _بریم سر خونه زندگیمون دیگه.. یه روزم باتو بیشتو توی خونمون باشم جای شکر داره! _عجب! که اینطور.. _بله..لطفا همین صبح برگردیم! _چشم. پس با خیال راحت میخوابم تا صبح... پ.ن: سورپرایز داریم براتون😍😍 ☘☘☘☘☘☘☘☘☘ بھ قلم: پ_ڪاف ❌ پرش بھ قسمت اول رمان👇👇 eitaa.com/Reyhaneh_show/5 🌺 @Reyhaneh_show 🍃🌺
💐 امـیدِ غریـبـان تنـها ڪجایے؟! •• ♡ •• . . [•💚•] @Reyhaneh_show
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•🍃 همین ڪہ تو هر صبح در خیالِ منے حالِ هر روزِ من خـوب است😌♥️ #لیلا‌مقربی #صبحتون‌قشنگ @Reyhaneh_show •🍃
🍃🌷 سلام علیڪم؛ امیدوارم حالتون خوب باشهــ♥️ همونطور ڪہ میدونید قراره یھ سورپرایز براتون داشتھ باشیمــ. آماده اید بگم؟😍👇 . . بگم؟؟؟😬 . . خُب.. از فردا..😍😍 یھ جدید در ڪنار رمان خودمون بارگــــذارے میشهــ😍😍 به این شڪل ڪهــ: روزهاے زوج⇦ رمان روزهاے فرد⇦ رمان 😍😍😍 بهترین ڪانال رمان ایتا اینجاست. مارو مثل همیشھ همراهے ڪنید😍 💚 @Reyhaneh_show
❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌ دوستان و همراهان گرامے؛ باعرض معذرت و شرمندگے امروز ظهر پارت نرسیده.. ❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌
ریحــانہ شــ🌙ــو
🍃🌺 🌺 بھ نام خداے روزے دهنده✨ رمان آنلاین #ریحانه_شو #قسمت‌78 با نوازش دستی به دستانم و هوای خنکی
. قسمت جدیدمونه🌸😍🌸☝️☝️☝️ 😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍 پرش بھ قسمت اول رمان👇👇 eitaa.com/Reyhaneh_show/5 🌺 @Reyhaneh_show 🍃🌺
شرمنده امشب هم پارت نرسید😢‼️ بجاش خلاصه ای از رمان جدید داریم😍 رمان ڪہ از فردا شرو؏ میشھ😍👇 داستان این رمان در مورد دختری به نام گیسو می باشد. خانواده ی او مذهبی و دارای عقیده ای خاص هستند، اما گیسو با خانواده اش ناسازگاری می کند. او بی اعتنا به نصیحت های خانواده اش، مسیر زندگیش را تغییر می دهد. اما طولی نمی کشد که در این مسیر عاشق می شود و دوباره به شخصیت و اصالت خودش باز می گردد... رمانش خیلے جذابه حتما دنبالمون ڪنید😍👇 @Reyhaneh_show
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صبحانه تـــون یك دعای نـاب از ته دل الهی همیشه خــونـه دلتون گرم فنـجــون عشقتــون پــــــر مهر دستاتــون پـر روزی نگـــــاهتون قشنگ دلتون لبریز از شادی #صبحتون_بہشت😍 @Reyhaneh_show