eitaa logo
سبک شهدا
1.3هزار دنبال‌کننده
15.8هزار عکس
1.7هزار ویدیو
66 فایل
کپی بدون لینک همراه دعای عاقبت بخیری = حلال☆ <تاریخ تاسیس : <۱۳۹۸/۹/۲۴ تقدیم به ساحت مقدس حضرت مادر(س)
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 ✅سید در سبک خاص خودش را داشت. بیشتر مواقع پیشانی‌بند علیه السلام را می‌بست و به همان سبک بچه‌های می‌خواند. ✳️خیلی کم روضه می‌خوند. بیشتر سوز درونی سید بود که بچه‌ها را به وجد می‌آورد. در سینه‌زنی هرگز لخت نمی‌شد و اجازه نمی‌داد کسی هم لخت شود. @sabkeShohada ❇️به خاطر علاقه بچه‌ها، در تابستان ۸۸ کلاس مداحی برگزار کرد. می‌گفت: باید و در خط تربیت کنیم. @SabkeShohads 🌷
خصوصیات رزمنده اسلام از منظر #شهید_همت✨ یکی از خصوصیات مؤمن تحمل، صبر، شکیبایی و استقامت👌 او در زمان هایی است که انسان های عادی نمی توانند در آن مقاطع تحمل داشته باشند. پس یکی از خصوصیات مؤمن این است که در کارهای دشوار تردید نمی کند☝️. در میدان جنگ هم، با توجه به همۀ بدبختی های آن، گرمای هوا، سختی های آن، زخمی و #شهید شدن💔 و همۀ معضلات قابل پیش بینی آن، انسان باید پیش بینی یک چیز دیگر را هم بکند و آن این است که ببیند تا چه اندازه خودش را مهیا کرده که به هدف خودش پایبند باشد و در جریان عمل به چه سمتی سوق پیدا خواهد کرد. در این زمینه هم میزان تحمل و استقامت هرکس به این بستگی دارد😇 که او چقدر خودش را ساخته باشد و #هوای_نفس را از وجود خودش دور کرده باشد و اصلاً چقدر برای نبرد آمادگی داشته باشد🙂. پس این تحمل، بستگی به میزان #خودسازی آن انسانی دارد، که به #جبهه می آید...✌️ 📚 منبع: کتاب ارزشمند #ضربت_متقابل ، صفحه ۴۱۴ ، سخنرانی فرمانده #لشکر_۲۷_محمد_رسول_الله🌸 (ص) ، #حاج_محمد_ابراهیم_همت در فرجام مرحلۀ سوم #عملیات_رمضان ، بامداد جمعه ۱ مرداد ۱۳۶۱ در جمع چهل نفری نیروهای گروهان ۳ گردان #حبیب🌹 @SABKESHOHADA
~•﷽•~ ! در این فضاے بےدروپیڪر ! • در اگرروے میرفٺے! مےشدی... و سربلند! • اما! اگر تن‌به ‌مین‌هاے این ‌وادے دهے؛ معلوم نیسٺ! بھ خواهےرسید... @SABKESHOHADA اینجا باید؛ دل بھ‌ داد... هاے خمینےو خامنھ‌اے ...
~•﷽•~ ! در این فضاے بےدروپیڪر ! • در اگرروے میرفٺے! مےشدی... و سربلند! • اما! اگر تن‌به ‌مین‌هاے این ‌وادے دهے؛ معلوم نیسٺ! بھ خواهےرسید... • اینجا باید؛ دل بھ‌ داد... هاے خمینےو خامنھ‌اے ... @SABKESHOHADA
نماز جماعت مدافعان حرم به امامت ‍ شهید سید مرتضی آوینی: را باید به جانب گزارد و اكنون قبله نیز در كف حرامیان است ... پس تا آن روز كه قبله از سیطره‌ی اهل باطل خارج شود ، باید نماز را در خواند و این نماز است. https://eitaa.com/joinchat/2197618720C6e328081dc
😂 🔶آوازه اش در مخ کار گرفتن صفر کیلومتر‌ها به گوش ما رسیده بود بنده خدایی تازه به آمده بود و فکر می‌کرد هر کدام از ما برای خودمان یک پا و و دست از جان کشیده ایم. راستش همه ما برای دفاع از میهن مان دل از خانواده کنده بودیم اما هیچکدام از ما اهل ظاهر سازی و جانماز آب کشیدن نبودیم. می‌دانستیم که این امر برای او که یکی از روزنامه‌های کشور است باورنکردنی است. 🔶شنیده بودیم که خیلی‌ها حاضر به مصاحبه نشده‌اند و دارد به سراغ ما می‌آید نشستیم و فکرهایمان رایک کاسه کردیم و بعد مثل نو عروسان بدقلق «» را گفتیم. طفلک کلی ذوق کرد که لابد ماها مثل بچه آدم دو زانو می‌نشینیم و به سوالات او پاسخ می‌دهیم. از سمت راست شروع کرد که از شانس بد او «» بود که استاد وراجی و بحث کردن بود. 🔶پرسید: «برادر شما از آمدن به جبهه چیست؟» گفت: «والله شما که نیستید، از بی خرجی مونده بودیم. این زمستونی هم که کار پیدا نمیشه گفتیم کی به کیه، می‌رویم جبهه و می‌گیم به خاطر و آمدیم بجنگیم. شاید هم شکم مان سیر شد هم دو زار واسه خانواده بردیم!» 🔶نفر دوم «» بود که با قیافه معصومانه و شرمگین گفت: «عالم و آدم میدونن که مرا به زور آوردن جبهه. چون من غیر از این که کف پام صافه و کفیل مادر و یک مشت بچه هم هستم،دریچه قلبم گشاده، خیلی از دعوا و مرافه می‌ترسم! تو محله مان هر وقت بچه‌های محل با هم یکی به دو می‌کردند ، من فشارم پایین می‌آمد و غش می‌کردم. حالا از شما می‌خواهم که حرف هایم را تو روزنامه تان چاپ کنید. شاید مسئولین دلشان سوخت و مرا به شهرمان منتقل کنند!» 🔶خبرنگار که تند تند می‌نوشت متوجه خنده‌های بی صدای بچه‌ها نشد. 🔶« علی» که سن و سالی داشت، گفت: «روم نمی‌شود بگم، اما حقیقتش اینه که مرا از خونه بیرون کرد. گفت، گردن کلفت که نگه نمی‌دارم. اگر نری جبهه یا زود برگردی خودم چادرم را می‌بندم دور گردنم و اول یک فصل کتکت می‌زنم و بعد میرم جبهه و آبرو برات نمی‌گذارم. منم از ترس جان و آبرو از اینجا سر درآوردم.» 🔶خبرنگار کم کم داشت بو می‌برد چون مثل اول دیگر تند تند نمی‌نوشت. نوبت من شد. گفتم: «از شما چه پنهون من می‌خواستم بگیرم اما هیچ کس حاضر نشد را بدبخت کند و به من بدهد. آمدم این جا تا ان شاءالله تقی به توقی بخورد و من شهید بشوم و خدا بشوم. خدا کریمه! نمی‌گذارد من آرزو به دل و ناکام بمانم!» 🔶خبرنگار دست از نوشتن برداشت. بغل دستی ام گفت: «راستش من داشتم. هیچ کس به حرفم نمی‌خندید. تو خونه هم حسابم نمی‌کردند چه رسد به محله. آمدم اینجا بشم شاید همه تحویلم بگیرند و برام دلتنگی کنند.» 🔶دیگر کسی نتوانست خودش را نگه دارد و خنده مثل نارنجک تو چادرمان ترکید.ترکش این نارنجک را هم بی نصیب نگذاشت https://eitaa.com/joinchat/2197618720C6e328081dc
خواهر شهید ابراهیم هادی : یک روز موتور شوهرخواهرم را از جلوی منزل مان دزدیدند، عده ای دنبال دویدند و موتور را زدند زمین. ابراهیم رسید و زخمی شده را بلند کرد. نگاهی به چهره زده اش انداخت و به بقیه گفت: اشتباه شده! بروید. ابراهیم دزد را برد و خودش درمان زخمش شد. آن بنده خدا از رفتار ابراهیم زده شد. ابراهیم از زندگی اش سوال کرد؟ کرد و برایش درست کرد! طرف خوان شد، به رفت و بعد از ابراهیم در جبهه شد... @sabkeshohada @sabkeshohada
🔸رفتم بیرون، برگشتم. هنوز حرف می‌زدن. پیرمرد می‌گفت: "جوون دستت چی شده⁉️ تو این طوری شدی یا مادر زادیه؟" 🔹حاج حسین خندید اون یکی دستش رو آورد بالا✋گفت: "این جای اون یکی رو هم پر می‌کنه! یه بار تو با همین یه دست ده دوازده کیلو میوه خریدم برای مادرم. 🔸پیرمرد ساکت بود. پرسیدم: "پدر جان! تازه اومدی ؟" حواسش نبود! گفت: "این چه جوون بود. ازش خوشم اومد. دیدی چه طور حرفو عوض کرد؟! اسمش چیه این؟" گفتم: ! راست نشست. گفت: حسین خرازی؟ فرمانده لشکر! @sabkeshohada @sabkeshohada
در پی یک بودند تا زندگی‌شان را دگرگون🔀 سازد به رفتند ... حالا سالهاست که مردم به یکدیگر می گویند؛ معجزه می‌کنند ...♥️ از معجزه بخواهیم چون آنها جایگاه رفیعی دارند ... @sabkeshohada @sabkeshohada
برادرم فتحعلی که شهید شد کار رفتن محمد به جبهه گره خورد. مادرم راضی نمی‌شد. خیلی به این در و آن در زد اما فایده نداشت. قرار بود پدر و مادرم بروند مشهد وقت رفتنشان، یک نامه و یک اسکناس پنجاه تومانی آورد، داد به مادرم و گفت: «مادر این نامه و پول رو بندازید توی ضریح امام رضا علیه السلام مادرم پرسید: توی نامه چی نوشتی پسرم؟! محمد جواب داد: چیز مهمی نیست یه مشکل کوچیکی دارم که از آقا خواستم حلش کنن. کنجکاو شده بودم. پرسیدم: داداش توی نامه چی نوشتی؟! گفت: بذار جوابش رو بگیرم بعد برات میگم. درست فردای روزی که پدر و مادرم از مشهد برگشتند محمد آماده شده برای رفتن به . تازه سِرّ آن نامه را فهمیدم. امام رضا علیه السلام مادرمان را راضی کرده بود. 🕊 🌹 🕊🌹 @sabkeshohada @sabkeshohada
🌱 محور همه فعاليتهايش نماز بود. ابراهيم در ســخت ترين شرايط نمازش را اول وقت ميخواند. بيشــتر هم به جماعت و در . ديگران را هم به نمازجماعت دعوت ميکرد.🍃 مصداق اين حديث بود كه اميرالمؤمنين ميفرمايند: هر که به مسجد رفــت و آمد کند از مــوارد زير بهره ميگيرد: برادری کــه در راه خدا با او رفاقت کند علمی تــازه، رحمتی که در انتظارش بوده پندی که از هالکت نجاتش دهد سخنی که موجب هدايتش شود و ترک گناه ابراهيــم حتــی قبل از انقــاب، نمازهای صبح را در مســجد و به جماعت ميخواند. رفتار او ما را به ياد جمله معروف شهيد رجائی ميانداخت؛ به نماز نگوئيد کار دارم ، به کار بگوئيد وقت نماز است بهتريــن مثال آن، نمازجماعت در گود زورخانــه بود. وقتی كار ورزش به اذان ميرسيد، ورزش را قطع ميکرد و نماز جماعت را بر پا مينمود. بارها در مسير ، يا در و.. وقتی موقع اذان ميشد، ابراهيم اذان ميگفت و با توقف خودرو، همه را تشويق به نماز جماعت ميکرد.🍃❤️ شهیدگمنام ❤️ https://eitaa.com/joinchat/2197618720C6e328081dc 📚 سلام‌بر‌ابراهیم
شاگرد مغازه ی کتاب فروشی بودم. حاج آقا گفت «میخواهیم بریم سفر. تو شب بیا خونمون بخواب» بد زمستانی بود. سرد بود. زود خوابیدم. ساعت حدود دو بود. در زدند. فکر کردم خیالاتی شده‌ام. در را که باز کردم، دیدم آقامهدی و چند تا از دوستانش از آمده اند. آن قدر خسته بودند که نرسیده خوابشان برد. هوا هنوز تاریک بود که باز صدایی شنیدم. انگار کسی ناله میکرد. از پنجره که نگاه کردم، دیدم آقا مهدی توی آن سرمای دمِ صبح، سجاده انداخته توی ایوان و رفته به سجده.. https://eitaa.com/joinchat/2197618720C6e328081dc شهید مهدی زین الدین🕊🌹