eitaa logo
💕رمانکده ساجده‌ها💕
16 دنبال‌کننده
341 عکس
51 ویدیو
9 فایل
😉سلام سلام😉 یه سری شیـ☺️ـک و پیـ😌ــک ها هستن تریپشون نایـ😙ـسه، مرامـ😉ـشون خاصـ😇ــه و کلن مدلشون اینجوریه که قلـ❤️ــب همه واسشون وایـ😜ــسه.این دخــ💁‍♀ــترا اینجورین که مغــ🧠ـزهاشون مارــ🏷ـک داره. یه مارــ🏷ــک که روش برند کتـ📚ـاب خـ😍ورده.
مشاهده در ایتا
دانلود
مراحل امر به معروف و نهی از منکر موضع و عکس العملی که ما در مقابل کارهای خوب و بد داریم ✅مرحله ی قلبی ✅مرحله ی زبانی ✅مرحله ی عملی از مرحله ی کم باید شروع شود اگر اثر کرد نوبت به مرحله ی بعد نمی رسد و در هر مرحله هم از نرم😇 به جدیت☝️ ختم می شود. منظور از مرحله ی قلبی❤️ آن است که ما نسبت به کارهای زشت یا شایسته ، از نظر حالت درونی و احساس قلبی بی تفاوت نباشیم.مثلا از کارهای خوبی مانند عبادت🤲 و .... خوشمان بیاید و برعکس. ༺༅༅┅┄❥•❁᯽︎❁•❥┄┅ ༺༅༅ 🦋
مرحله ی بالاتر که از قلبی است، آن است که با زبان و گفتار👄 ، طرفدار و تبلیغ کننده ی خوبی ها و خوبان✨ باشیم و به بدی ها و گناهکاران اعتراض کنیم.✊ گفتن موثر است و اساس دعوت پیامبراسلام(ص)💚 هم بر تبلیغ استوار بود. گفتن و نهی زبانی ، وقتی تکرار شود هرچند بدون بازخورد عملی و معارضه و درگیری، طرف را به ستوه می آورد یا شرمنده😓 می کند. ༺༅༅┅┄❥•❁᯽︎❁•❥┄┅ ༺༅༅ 🦋 ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
◈پيامبر خدا‌﴿صلى‌الله‌عليه‌و‌آله﴾: ↫(طوبى لِمَن مَنَعَهُ عَيبُهُ عَن عُيوبِ المُؤمِنينَ مِن إخوانِهِ.)↬ _خوشا به حال آن كس كه عيب خودش،او را از پرداختن به عيب‌هاى برادران مؤمنش باز دارد.🌱 ❉[بحار الأنوار:۷۷/۱۲۶/۳۲]❉ تا حالا با خودمون فكركرديم🧐 هی به ديگران مےگيم غيبٺ نكن، خودموڹ چقدر بھ حرفمون پايبنديم؟🤔 چندبار وقتے حرف در مورد دوستامون معلم هامون و فاميل هاي دور و نزديكمون شده، سكوت كرديم🤫 و ادامه نداديم…!؟ چندبار يه انتقاد دربارۀ يڪ شخص رو در يڪ جمعۍ كرديم كه حضور نداشته و گفتيم؛ "به خودشم گفتم"؟😞 ✌ 🆔 @Sajedeha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨امام علی علیه السلام ✨ 🌛 و أمر بالمعروف تکن من أهله 🌜 امر به معروف کن 🧕🏼 تا از اهل معروف باشی📿 🆔 @Sajedeha
💕رمانکده ساجده‌ها💕
🔴#قسمت_سوم از کتاب جذاب......✨ آرام سرم را تکان می دادم و اینگونه وانمود می کردم که از دیدارتا
از کتاب جذاب....✨ نم نمک موج رادیو فردا و حرف هایی از جنس آمد نیوز و ایران اینترنشنال، خودی نشان می داد. البته تعداد آنهایی که این حرف ها را طوطی وار در فضای کلاس رها می کردند، خیلی کم بود؛ سه یا چهار نفر، یک عده هم آتش بیار معرکه بودند. بعضی ها هم در این وضعیت، برای این که اوضاع به ظاهر نافرم و بدجور کلاس را کنترل کنند، گاهی نقش سوت قطار را بازی می کردند و صدای «هیس»شان، پرده ی گوش آدم را می لرزاند. برگشتم سمت پرده‌ی ویدئو پروژکتور. سمت راست، یک قسمت از تخته ی کلاس پیدا بود. ماژیک را برداشتم و با حوصله و سر صبر نوشتم 《بسم الله الرحمن الرحیم》 از اول ب بسم الله، طبق روال همیشگی، در دلم به امام عصر متوسل شدم و از حضرت خواستم آنچه را رضایت دارد بر زبانم جاری کند و بهترین دعاهای خود را شامل حال این بچه ها نماید. به «میم» رحیم که رسیدم، به ذهنم جرقه ای زد، برگشتم سمت بچه ها و بادی به گلو انداختم و با صدای بلند و شمرده شمرده گفتم: 《بسم الله الرحمن الرحيم》صوت بلندم نگاه ها را متوجه من کرد. سکوت غير قابل پیش بینی ای بر کلاس حاکم شد. بهترین موقع برای استفاده‌ی حداکثری از این فضای زودگذر بود. سه سوته با همان صدای رسا و محکم و با گره به ابروها گفتم: آقای عزیز، ببین چه می گویم:آنهایی که مثل من به انقلاب آخوندها انتقاد دارند، خیلی سریع از جایشان بلند شوند! بچه ها که انتظار شنیدن چنین حرفی را از من نداشتند، گوششان را تيزکردند. می شد از چشمان بهت زده شان فهمید که هنوز پیام به مغزشان نرسیده یا اگر رسیده، چنان محکم اصابت کرده که به سیستم مغزی شان ضربه ی ناجوری زده. تصمیم گرفتم یک بار دیگر آن پیام را مخابره کنم؛ این دیری برای اینکه بعضی ها از خواب بیدار شوند، دستهایم را محکم به هم کوبیدم. نمی دانستم اینقدر صدا میدهد، طفلکی بچه های ردیف اول از صدای دستانم جا خوردند. گفتم: آقا، مگر نشنیدی؟ عرض کردم آنهایی که مثل من، مانند من و شبيه من، منتقد انقلاب آخوندها هستند، قیام کنند. نکند جا زدید؟ نه گونی در کار است و نه آماردادن. مرد باشید و بلند شوید، بایستید‌! گویا این حرف آخری من، رگ غیرتشان را نشانه گرفت. از سی نفر،بیست و پنج نفرشان، آرام آرام سر پا ایستادند. صدای پچ پچ به گوش می رسید. مشخص بود ایستاده‌ها بدجور در برزخ هستند. نمی دانستند الان چه اتفاقی قرار است بیفتد. دو- سه نفر از انتهای کلاس با زیرکی نشستند. صدایم را بردم بالا و گفتم: آنهایی که نشستند، بلند شوند. چرا دودره می کنی؟ یک مرد نباید سست عنصر باشد. سریع مثل فنر دوباره خبردار ایستادند. پیدا بود دل بعضی شان دارد مثل سیر و سرکه می جوشد. چند نفرشان واضح بود برای این که حق رفاقت را ادا کنند، به خاطر دوستانشان ایستاده بودند. نفس ها در سینه حبس شده بود. هر زمزمه ای که گهگداری از گوشه و کنار کلاس به گوش می رسید، با نگاه زیرچشمی من در دم خفه میشد. شاید فکر می کردند می خواهم زهرچشم بگیرم. یکی شان که قیافه اش در مایه‌های آرنولد فشرده و کمی سينه اش جلو بود، ذره ای جرأت به خودش داد و برای اینکه بگوید لوتی را نباخته گفت: حاج آقا! چه کار می خواهید بکنید؟ چشم غره ای رفتم. انگشتم را گذاشتم روی بینی؛ آرام و کشدار گفتم: هیس! می دانستم اگر یک نفرشان سکوت را می شکست، بقیه هم مثل بازی دومینو، دست خودشان نبود و مجبور بودند لب بجنبانند. لذا بی درنگ با صدای قوی گفتم: خب، حالا گوش کن! آنهایی که نشسته اند، به سرعت بیرون بیایند و روبه روی تخته بایستند! چهار پنج نفر بیشتر نبودند. آن بیچاره ها هم جاخوردند. باز تکرار کردم: با شما بزرگواران هستم. سریع تشریف بیاورید بیرون و اینجا بایستید؟ بالاخره آمدند و کنار هم صف کشیدند. گفتم بقیه سرجایشان بنشینند، من هم بلافاصله رفتم آخر كلاس. - کسی برنگردد! همه روبه رو را نگاه کنید! پچ پچ هم ممنوع! منتظر ادامه ی این داستان جذاب در همین کانال باشید...😉 📖 📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا