eitaa logo
محصولات ارگانیک سرای بانو🍃
858 دنبال‌کننده
2هزار عکس
172 ویدیو
35 فایل
•• ﷽ •• 🍃 عرضه محصولات گیاهی و دارویی طب اسلامی و طب سنتی و محصولات طبیعی 🍃 ✅ مشاوره رایگان ✅ برای پاسخگویی و ثبت سفارش به آیدی زیر مراجعه کنید👇🏻 @fatemme_asadi
مشاهده در ایتا
دانلود
-بزرگےمیگفت : اگر چیزے براے شڪرگذارے ندارید! نبضتان را چڪ ڪنید☝️🏼♥️
در یکی از شهر های استان مرکزی زندگی می‌کردم.ماجرای من تا حدودی عجیب است.من قبل از این ماجرا،هیچ شناختی از تجربه‌ نزدیک به مرگ نداشتم.اما این اتفاق تمام زندگی مرا تحت الشعاع قرار داد.ماجرا از اینجا آغاز شد که سه چهار روز مانده به اربعین،در مهر ماه سال ۹۷ با یک کاروان و سوار بر یک اتوبوس به سوی مشهد رفتیم.خوشحال بودم که اگر توفیق زیارت کربلا و پیاده روی اربعین نصیبم نشده لااقل به مشهد الرضا(علیه‌السلام)می‌روم.من آخر اتوبوس نشسته بودم.احساس می‌کردم هوا خیلی گرفتم شده.تمام بدنم از شدت حرارت می‌سوخت!با اینکه مهرماه بود و شب شده بود و هوا به نظر سرد می‌آمد اما من داشتم از گرما می‌سوختم!بلند شدم و هوا کش سقفی اتوبوس را باز کردم.یکی از مسافر ها از جاش بلند شد و هواکش را بست.دوباره هوا کش را باز کردم.ان مسافر گفت:چیکار میکنی؟هوا سرده! من گفتم:دارم می‌میرم از گرما.شاگرد اتوبوس که صدای ما را شنید از جلوی اتوبوس باسرعت به عقب آمد...و این آخرین لحظه‌ای بود که به یاد دارم.من نفهمیدم چی‌ شد. سکته کردم یا اتفاق دیگری افتاد.فقد متوجه شدم که محکم به زمین خوردم.اما برایم جالب بود که بلافاصله بیرون اتوبوس بودم!دیگر هوا گرم نبود.حتی آسفالت کف جاده را نیز مشاهده می‌کردم.خیلی حالت زیبایی بود.سبک شده بودم.اما می‌دیدنم که داخل اتوبوس همه در تکاپو هستند و می‌خواهند کاری انجام دهند.
راننده را صدا کردند و اتوبوس در گوشه ای توقف کرد.چند لحظه بعد دیدم که یک شخصی را روی برانکارد در بیمارستان شاهرود آوردند.من هم به دنبال این بدن آمدم.از جایی نزدیک به سقف به ان بدن نگاه می‌کردم.خیلی آشنا بود.نزدیک تر که رفتم دیدم خودم هستم.اما تعجب کردم،چرا من اینقدر باد کرده‌ام؟! دکتر ها بالای سرم جمع شدند.یادم هست که می‌خواستند آمپول بزنند.اما بدنم آنقدر باد کرده بود،که رگ پیدا نمی‌کردند.یک دکتر متخصص،برای انجام کاری از مشهد به شاهرود آمده بود.این دکتر را بالای سر من آوردند. یکی از پرستار ها گفت:هر کاری کردیم مریض احیا نمی‌شه.می‌خواهید بفرستیم برای اهدای عضو؟دکتری که اسمش را خوب به یاد دارم گفت:تلاش کنید.شاید برگرده،اینقدر تلاش کردند تا اینکه ضربان قلبم دوباره بر قرار شد.اما من در کما بودم.بلافاصله من را به بخش مراقبت های ویژه انتقال دادند.پنج بیمار در آنجا بودیم.من متوجه شدم که مادرم هم به آنجا آمده.در همان دقایق اولیه،تمام زندگی خودم از کودکی،یعنی زمان تولد تا زمانی که به بیمارستان منتقل شدم.در مقابلم قرار گرفت.بسیار واضح و روشن.خیلی تجربه شیرینی بود.انچه را که فراموش کرده بودم به من نشان دادند.اما برایم جالب بود.روح من آزاد بود من به راحتی به بیرون بیمارستان و...می‌رفتم.نمی‌دانم به خاطر علاقه‌ام بود یا دلیل دیگری داشت.اما بلافاصله از بیمارستان به سوریه رفتم!من دیدم که در مواضع تروریست ها وارد شده و آن هارا می‌بینم.من یک حرم را وسط یک بیابان دیدم. که از همه طرف،دشمنان به سوی آن هجوم می‌بردند.اما نمی‌توانستند موفق شوند.در هیجانات نبرد بودم.درست در همین زمان،بدن من روی تخت از شدت تب می‌سوخت!گاهی به کنار بدنم می‌امدم،احساس کردم ازاد هستم و هر جا بخوام می‌روم. حتی به گذشته! ...
۲ پارت امروز مون تقدیم نگاهتون👆🏻😍 👌🏻
هدایت شده از 💚🌱اطݪاعاٺ گاݪࢪے ٺصاویڕ رهبࢪے🌱💚
^•|ܝـܚܝـܩ‌ رب النــــور|•^ ^•|ســـꨄـــلامــ و درود ✋😌
حواست باشہ چشمات مثل گوگل نیست‼️ ڪہ بعد از جست‌و‌جو سریع سابقشو پاڪ ڪنے...! چشمات بہ این راحتیا پاڪ نمیشن پس مواظب باش✔ ڪھ با چشمات چہ چیزایـے جست‌و‌جو میڪنے! ꜄ 🚫🔍 ꜂ !
••⸾⸾🖤🎼 آتشـےبودی‌وهروقت‌تورامـےدیدیم، مثلِ‌اسپند،دل‌جایِ‌‌خودش‌بندنبود..!' ➺••@galeri_rahbari313
••⸾⸾🎶📓 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ... بـٰآگـِریـِه‌روبـِه‌ڪرب‌وبـَلآمیـدَهم‌سـَلآم دوری‌زِتـواَمـٰآن‌دِلـَم‌رابریدِه‌اَست‌ح‌ُ‌ـسِین..! ➣@galeri_rahbari313
••⸾⸾🍁🍊 ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌⧼‌ـاِلهـی‌ۅتَـعْـلَمُ‌مَـافِـۍنَـفْـسِـۍ⧽ پروردگاراآنچہ‌دَردِل‌مَن‌مۍگُذَرَدتـو‌مـیدآنۍ...." ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
یکباره دیدم سوار بر اسب در کنار صدا سوار دیگر ایستاده‌ام!ما یک مسیر عبور را بسته بودیم.به خودم و اطرافیان با تعجب نگاه کردم.شمشیر و تیروکمان داشتم!یکباره داد زدن مراقب باشید.دارن میان!کسی نباید عبور کنه...گروه‌اندکی بودند.بیست یا سی‌نفر.یک نفر که قامت رشید و چهره‌ای زیبا داشت جلوتر از بقیه بود خودش را به ما رساند و گفت:راه را باز کنید،باید اب برداریم. فرمانده گفت:هرگز،به ما دستور دادند مراقب این منطقه باشیم.ان جوان رعنا گفت:برو کنار بی‌معرفت،من به فرزندان برادرم قول دادم که برایشان اب ببرم.من عباس ابن علی(علیه‌السلام)هستم.تا این کلام را شنیدم ناخوداگاه بدنم لرزید.سست شدم از اسب به زمین افتادم.اشک از چشمانم جاری شد.داد زدم و به سواره نظامی که پشت سر مت بود گفتم بروید کنار...مگر نمی‌بینید چه کسی امده،بروید کنار...اما گویی صدایم را نمی‌شنیدند! من در همان شرایط کمی از معرکه فاصله گرفتم.دختر بچه‌ای را دیدم که منتظر اب و به دنبال عمویش بود.باورکردنی نبود اما من سه ساله آقا اباعبدالله را هم دیدم و صحبت کردم! من مدت ها در کما بودم.حدود دو هفته،در این مدت روح من‌،هر جا که علاقه داشتم و هر جا که اجازه می‌دادند می‌رفت.اما مرتب به بیمارستان سر می‌زدم،گویی نمی‌توانستم از بدنم جدا شوم.یکبار احساس کردم لباس خاکی به تن دارم و در تاریکی شب و روی خاک ها نشسته‌ام.چند نفر دیگر کنار ما بودند.یکی از آنها به نام محمد به من گفت:اماده عملیات هستی؟گفتم:اینجا کجاست؟!گفت:شلمچه است.می‌خواهیم به دشمن بعثی حمله کنیم و...بعد دیدم که داخل تابوت هستم.گویی من شهید شده بودم.یک روحانی که اورا می‌شناختم بر پیکر من نماز می‌خواند.لحظات خاصی بود.مرا به قبرستان اوردند و داخل قبر گذاشتند.تلقین هم خواندند.بعد یکی از دوستان،سنگ لحد را چید و از قبر بیرون امد.بلافاصله دیدم که فضایی در قبرم باز شد د نور شدیدی به قبرم وارد شد.لحظات زیبایی بود.به سمت نور رفتم.انچه از بهشت برزخی شنیده بودم رابه چشم می‌دیدم.
مرا به قبرستان اوردند و داخل قبر گذاشتند.تلقین هم خواندند.بعد یکی از دوستان،سنگ لحد را چید و از قبر بیرون امد.بلافاصله دیدم که فضایی در قبرم باز شد د نور شدیدی به قبرم وارد شد.لحظات زیبایی بود.به سمت نور رفتم.انچه از بهشت برزخی شنیده بودم رابه چشم می‌دیدم.همین‌طور که جلو رفتم،محمد را دیدم.همان فرمانده را که در شلمچه با من سخن می‌گفت.او به من گفت:شما برگرد.فعلا نباید بیایی.داماد خانواده شما به جایت امده...این دیگر اخرین چیزی بود که دیدم.یکباره به سمت تخت بیمارستان کشیده شدم.از لحاظ پزشکی هر لحظه حال من بدتر می‌شد.دیگر امیدی به بهبودی من نبود.یادمه درب ورودی بخش مراقبت های ویژه شیشه‌ای بود.من به در نگاه می‌کردم.یک اقای زیبایی وارد شد!اما جالب بود که درب شیشه‌ای باز نشد و او عبور کرد!این اقا لباس سفید بلندی بر تن داشت.موهای زیبایش تا روی شانه‌هایش امده بود.چشمان درشت و زیبا و خلاصه هر چه زیبایی از او بگویم کم است.همین‌طور که به او نگاه می‌کردم بالای سر من امد.یک نگاهم به او بود و یک نگاهم به بیرون بخش.جایی که مادرم داد می‌زد و امام رضا(علیه‌السلام)راصدا مي‌زد.مادرم بلند بلند می‌گفت:یا امام رضای غریب،من بچه‌ام رو از تو می‌خوام.این پسر زائر تو بود.به حق این روز عزیز که روز شهادت شماست.یا امام رضا... این جوان خوش سیما کنار من ایستاد و با لبخند گفت:برویم؟ تو ذهنم این بود که ایشون کیست؟ خودشان گفتند:من از طرف خدای شما امدم.دوست نداری از این سختی ها راحت شوی؟حرفی نداشتم.اینقدر چهره‌اش زیبا و مهربان بود که گفتم با او می‌روم.اما همین که دستش روی سینه من قرار داد.یکباره دیدم دست دیگری امد و مچ دست فرشته مرگ را گرفت!
۲ پارت امروز مون تقدیم نگاهتون👆🏻😍 👌🏻
✨﷽✨ 🦋یادآورے🦋 اعمال‌قبل‌از‌خواب حضرت‌رسول‌اکرم‌فرمودند هر‌شب‌پیش‌از‌خواب‌: ¹:قرآن‌را‌ختم‌کنید. ³بار‌سوره‌توحید ²:پیامبران‌را‌شفیع‌خود‌گردانید. ¹بار:اَللّٰہُم‌َصَلِ‌عَلےٰمُحَمَّدوَآل‌ِ‌مِحَمَّدوَ عَجِل‌فَرَجَہُم،‌اَللّٰہُم‌َصَل‌ِعَلےٰجَمیعِ الانبیاء‌وَالمُرسَلین••͜ ³:مومنین‌را‌از‌خود‌راضےکنید. ¹بار:اَللّٰهُم‌َاَغفِر‌لِلمؤمِنَینَ وَالمؤمِنات. ⁴:یک‌حج‌و‌یک‌عمره‌بہ‌جا‌آورید. ¹بار:سُبحان‌اللہِ‌وَالحَمدُللّٰہ‌ِوَلا‌اِلہٰ‌الا اللہ‌واللہ‌اکبر. ⁵:اقامہ‌هزار‌ركعت‌نماز ³بار:یَفْعَلُ‌اللہُ‌مایَشاءُ‌بِقُدْرَتِہِ، وَ‌یَحْكُمُ‌ما‌یُریدُ‌بِعِزَّتِہِ. ثواب‌خواندن‌ایہ‌شهادت‌قبل‌ازخواب در‌مجمع‌البیان‌از حضرت‌محمد‌﴿ص﴾ آورده‌اند‌کہ‌هر‌کس‌آیہ‌شهادت. ⇇سوره‌آل‌عمران‌آیہ¹⁸ شَهِدَ‌اللَّهُ‌أَنَّهُ‌لَاإِلَهَ‌إِلَّا‌هُو وَالْمَلَائِكَةُوَأُولُوالْعِلْمِ‌قَائِمًا‌بِالْقِسْطِ لَاإِلَهَ‌إِلَّا‌هُوَ‌الْعَزِيزُ‌الْحَكِيمُ. را‌در‌هنگام‌خوابیدن‌بخواند. خداےتعالےبراے‌او هفتادهزار‌ملک‌خلق‌مےکند‌کہ‌تا روزقیامت‌برای‌او‌استغفار‌کنند.🎈 دعاےهنگام‌خوابیدن⇩🌱 باسْمِکَ‌اللَّهُمَّ‌أَمُوتُ‌وَ‌اَحْیَا بار‌الها!با‌نام‌تو‌میمیرم‌و‌زنده‌خواهم شد.. وضو‌قبل‌خواب یادتون‌نره‌رفقا🖐🏻🍀 چہ‌خوبست‌قبݪ‌از‌خواب😴 زمزمہ‌ڪنیم:↓ 【اللّهُمَّ‌اجْعَلْ‌عَواقِبَ‌امُورِناخَیْراً】 خدایا...♡ آخروعاقبت‌ڪارهاےمارا ختم‌بہ‌خیرڪن ... التماس‌دعاےفرج••{💛}• 𝓶𝔂 𝓬𝓱𝓷𝓵 ↷ 🌙•¦➜•@galeri_rahbari313
هدایت شده از 💚🌱اطݪاعاٺ گاݪࢪے ٺصاویڕ رهبࢪے🌱💚
^•|ܝـܚܝـܩ‌ رب النــــور|•^ ^•|ســـꨄـــلامــ و درود ✋😌
•🖤🔗• _ _ تا‌ڪۍدل‌من‌ چشم‌به‌در‌داشته‌باشد‌؟! اۍڪاش‌ڪسۍازتو‌خبر‌داشته‌باشد(: آن‌باد‌ڪه‌آغشته‌به‌بوۍنفس‌توست. از‌ڪوچه‌ما‌ڪاش‌گذر‌داشته‌باشد... ‌‌『اللّٰھُمَ‌عجلْ‌لِّوَلیڪَ‌الفࢪَج』 _ _ ـ ـ ـ ــــــــــ❁ــــــــــ ـ ـ ـ 🖇⃟🖤⸾ 🖇⃟🖤⸾ ـ ـ ـ ــــــــــ❁ــــــــــ ـ ـ ـ •🖤•𝐣𝐚𝐧𝐚:↯ ❁|@galeri_rahbari313
هدایت شده از 💚🌱اطݪاعاٺ گاݪࢪے ٺصاویڕ رهبࢪے🌱💚
ناشناس کانالمون↯🕊🌿 https://harfeto.timefriend.net/16347447214002 اگر حرفی بود در خدمتیم✋🏻☺️
هدایت شده از رویین دژ
🔴⚠️ فوری ‼️ فوری ⚠️🔴 🚨 به دلیل استقبال کم‌نظیر هموطنان عزیز از مسابقه عظیم فرهنگی «آشنای غریب»، علاوه بر ، مهلت‌ ثبت‌نام و زمان برگزاری مسابقه نیز ‼️ 🎁 جوایز ارزنده‌ی این مسابقه، ۵۰ میلیون تومان شامل: 💰 ۱۲ کارت هدیه یک میلیون تومانی برای نفرات برتر 💰 ۱۲ کارت هدیه پانصد هزار تومانی برای نفرات برتر 💰 ۳۱۳ کارت هدیه صد هزار تومانی به قید قرعه برای افرادی که حداقل نصف نمره آزمون را کسب کنند ⏳آخرین مهلت ثبت نام در مسابقه: ۲۰ فروردین ۱۴۰۱ 📆 تاریخ برگزاری مسابقه: ۲۵ و ۲۶ فروردین ۱۴۰۱ ✅ ثبت‌نام در مسابقه، دانلود نسخه PDF جزوه‌ی «آشنای غریب» و عضویت در کانال اطلاع‌رسانی: 🆔 zil.ink/ashenaye_gharib 📌 کلیه‌ی جوایز این مسابقه، از جانب دوستان و اعضای تامین شده و کاملا مردمی است. 🔺 @RooyinDezh
••⸾⸾🍂🎻 ... فـدآ؎نـٰامِ‌علۍ هـزآرجـٰان‌ِگرآمـۍ...シ!🖐🏻" ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌➺@galeri_rahbari313
سلام علیڪم نظر لطفتونـہ😌🌹 چشم حتما👌🏻
ممنونم ، بمونید برامون☺️💐
من کسی را ندیدم اما صدای مهربانی شنیدم که گفت:او زائر ما بوده.من ضامن او هستم.او را به ما ببخشید.دوباره دقت کردم اما کسی را ندیدم.فقط صدا را دقیق شنیدم.بلافاصله دیدم فرشته مرگ احترام گذاشت و عقب رفت.بعد سراغ تخت چهارم رفت.خانمی روی آن تخت خوابیده بود کمی با او صحبت کرد و روح او را به راحتی از بدنش بیرون اورد.او زن مؤمنی بود.این را به سادگی می‌شد فهمید.خیلی خوشحال و راحت شده بود.آن خانم وقتی می‌خواست برود بالای سر من امد و خداحافظی کرد.همین‌طور که می‌رفت احساس کردم نوای حدیث کسا در بیمارستان پخش می‌شود.او به من گفت:سلام شما را به مادرم حضرت زهرا(سلام الله علیها)می‌رسانم.وقتی انها رفتند بلافاصله یکی از پرستار ها و بعد تیم پزشکی بالای سر ان خانم امدند و با ناامیدی گفتند:خانم موسوی از دست رفت.اما من پس از ۱۴روز بیماری و کما در روز شهادت امام رضا(علیه‌السلام)به سفاعت ایشان،به هوش امدم و لحظه به لحظه بهتر شدم.یکی دو روز بعد،مادرم به همراه تیم پزشکی بالای سرم امدند.برایشان از حضور فرشته مرگ بالای سر خودم گفتم‌و...اما هیچ‌کدام باور نمی‌کردند.برخی از انها منکر این قضیا بودند.من رو کردم به یکی از پزشکان و اسم و فامیلی او را دقیق گفتم.دکتر با تعجب گفت:من رو از کجا می‌شناسی؟ گفتم شما روز اول بالای سرم بودی.از مشهد برای کار دیگری امده بودی و شما را اوردند بالای سر من،درسته؟ بعد رو کردم به یکی پرستار ها گفتم:شما اصرار داشتی مرا برای اهدای عضو بفرستند؟با تعجب گفت:درسته من پیشنهاد کردم!بعد هم از مرگ خانم موسوی گفتم.اینکه ایشان سید بوده و علت مرگش چی‌بوده را توضیح دادم‌و...تیم پزشکی حسابی تعجب کرده بود.چون از زمانی که خانم موسوی بستری شد من بی‌هوش بودم.چند روز بعد،از بیمارستان مرخص شدم.وقتی به شهرمان رسیدیم،خبر دار شدم که شوهر خواهرم از بلندی افتاده و به کما رفته.مدتی بعد هم از دنیا رفته.یاد حرف محمد افتادم:شوهر خواهرت را به جای تو می‌اوریم.من زندگی مجددم را مدیون امام‌رضا(علیه‌السلام)بودم.در ان سفر زیبا چیز های دیگری هم دیدم که بسیار برایم جال بود.¹ ۱_ماجرای جوانی که سکته کرد و مرد ولی به شفاعت امام رضا(علیه‌السلام)برگشت.
سال۱۳۵۹بود.تازه جنگ شروع شده بود که با او آشنا شدم.از جوانان انقلابی بود که به خاطر دفاع از دین و کشورش،از دنیا گذشته بود.از محله دولت آباد اصفهان به جبهه آمده بود.می‌توانست بماند و صاحب کارخانه سنگ بری شود اما... حسین رضایی را بار دیگر در سالها در عملیات کربلای۵ دیدم.با لودر در سخت ترین محور عملیاتی مشغول زدن خاکریز بود لحظاتی بعد صدای انفجار آمد لودر را زدند.اما او زنده ماند بهتر است بگوییم شهید زنده.او به جمع جانبازان قطع نخاع پیوست.مدت ها اورا ندیده بودم.تا اینکه به یکی از دوستان قطع نخاع سر زدم؛او گفت:وضعیت ما در مقابل حسین رضایی چیزی نیست!حسین به جز قطع نخاع؛صدها مریضی و گرفتاری دارد.تازه چند روز پیش حالش بد شد و به کما رفت.همه فکر می‌کردند شهید شده اما چند ساعت بعد برگشت.به دیدنش رفتم تازه توانسته بود خانه کوچکی بخرد و از درد مستاجری نجات پیدا کند.
۲ پارت امروز مون تقدیم نگاهتون👆🏻😍 👌🏻
حاج‌اسماعیل‌دولابۍمیگفتن: بزرگترین‌ آزمون‌ِ ایمان‌ زمانۍست ڪه وقتۍچیزیۍ را می‌خواهید و به دست‌ نمۍآورید، با این‌ حال‌ قادر باشید ڪه بگویید: - خدایا‌ شکرت🌸💜|