eitaa logo
محصولات ارگانیک سرای بانو🍃
858 دنبال‌کننده
2هزار عکس
172 ویدیو
35 فایل
•• ﷽ •• 🍃 عرضه محصولات گیاهی و دارویی طب اسلامی و طب سنتی و محصولات طبیعی 🍃 ✅ مشاوره رایگان ✅ برای پاسخگویی و ثبت سفارش به آیدی زیر مراجعه کنید👇🏻 @fatemme_asadi
مشاهده در ایتا
دانلود
ࢪمان 🌙 مہیاࢪ: مهدخت اصلا حاله خوشی نداشت... اصلا از خونه بیرون نمیومد؛حتی واسه هیئت.مامانم که بعضی وقتا میرفت بهشون سر میزد میگفت خیلی گرفتس😔 نمیدونم باید چیکار کنم که حالش بهتر بشه. _به سلام آقا مهیار.کم پیدا شدی +سلام حاج آقا.والا یکم گرفتارم. بابت اونشبم ک نشد بیام خیلی معذرت میخوام باور کنید کارع مهمی پیش اومد. _ایرادی نداره.قسمت نبود دیگه😊 +احتمالا... _گرفته ای! چیزی شده؟ +چیز که زیاد شده😣انقدر همه چی بهم گره خورده و قاطی شده اصلا نمیدونم چیکار کنم. _فقط توکل کن. +چشم... _سره نماز از خدا بخواه؛اگر چیزی به صلاحت باشه اتفاق میوفته آخرین باری که نماز خوندم شبه قدر بود🙁 _سعی کن نمازهاتو بخونی حتی اگر شده قضا ولی بخون. +میشه ی سوال بپرسم؟ _بله حتما. +نماز خوندن چ سودی واسم داره؟ _نماز خوندن علاوه بر آرامشی که بهت میده و ذهن و قلبتو آروم میکنه باعث میشه از گناه هم فاصله بگیری؛وقتی از گناه فاصله بگیری یعنی بخدا نزدیکتر میشی.نزدیکی بخدا هم که شیرین ترین و بهترین چیزه... +چه جالب. +حاج آقا؛یه حاجتی دارم حاضرم هرکاری واسع رسیدن بهش انجام بدم.فقط یه تضمین میخوام.یه ضامن که مطمئنم کنه بیهوده این کارو نمیکنم و آخرش به خواستم میرسم. _ضمانت بالا تر از این که خدا خودش گفته: اُدعوني اَستَجِب لَکُم؟ (بخوانید مرا تا اجابت کنم) با دله پاک از خدا بخواه؛از تهه قلبتم بخواه، ان‌شاءالله که میشه☺️ +ی چیزه دیگه... بخدا من آدمه بدی نیستم؛تمام تلاشمو میکنم که غیبت نکنم و تا جایی که راه داره دروغ نگم؛حواسم هست دله کسیو نشکونم؛ پسره هیزی نیستم... کلا سعی میکنم آدم باشم.ولی خب نماز نمیخونم.نماز نخوندنه من چقدر تو استجابته دعام موثره؟ _شما فرض کن میخوای به من زنگ بزنی،از ۱۱ شماره ی تلفنه من اگه ۱۰ تاشو بزنی یه رقمشو نزنی میتونی باهام تماس بگیری؟وصل میشه؟! عجب مثالی زد🤨ایول خوشمآن آمد😌 +ن حاج آقا وصل نمیشه... _باریکلا.اینکه شما خیلی از گناهارو انجام نمیدی عالیه ولی کافی نیست. +متوجه شدم🙂 ببخشید خیلی وقتتونو گرفتم. _خواهش میکنم.اگر بازم کاری ازم برمیومد بهم بگو. +چشم حتما.ممنون😄 برعکس بقیه شبا که فقط واسه روضه میرفتم،اینبار رفتم وضو بگیرم تا نمازمم بخونم... 🌕پایان پارت سی و چهارم✨ این داستان ادامه دارد... {کپی رمان بدون لینک کانال جایز نیست} @galeri_rahbari313 🌟
خیال می‌کردند کسی لو داده.بعد که روحیات و قضایای کاظم را فهمیدند کم مانده بود شاخ در بیاورند... کاظم خیلی روی موضوع اسراف تأکيد می‌کرد.از آنچه دیده بود و درک کرده بود به این نتیجه رسیده بود که عامل خیلی از گرفتاری های ما ضایع کردن نعمت خداوند است.یادمه همان ایام دو گردان نیرو وارد شهر بانه شدند.ان‌ها آماده انجام عملیاتی در منطقه کردستان بودند.تمام هماهنگی ها و کار اطلاعاتی‌و...به خوبي انجام شد.احتمال موفقیت عملیات بسیار بالا بود.ما هم از این موضوع بسیار خوشحال بودیم.ان ایام کاظم خیلی اصرار داشت که حالاتش برای کسی گفته نشود.خیلی اصرار داشت که این موضوع پخش نشود.فقط من و چند نفر از هم اتاقی ها خبر داشتیم.یک روز فرمانده گردانی که باید وارد عمل می‌شد.امد پیش ما.نمی‌دانم چطور به گوش او رسیده بود که یک نفر اینجا با عالم بالا ارتباط دارد.امده بود به قول خودش در خصوص عملیات پیش رو و شرایط و حوادث...اطلاعات بگیرد.می‌خواست ببیند که چه کند تا در عملیات موفقیت حاصل شود.الان عکس این دیدار هست.او وارد اتاق ما شد.کاظم از ما خواست حرفی نزنیم.برای همین چیزی نگفتیم.کاظم بدون اینکه کسی متوجه شود به من گفت:به او بگو فردا بیاید جواب را از ما بگیرد.فرمانده هم قبول کرد و رفت.فردای آن روز کاظم به من گفت به اینها بگو:اگر نعمت های خدا و بیت‌المال را اسراف نکنند،پیروز می‌شوند.من هم حرف کاظم را انتقال دادم،اما ظاهرا به این کلام اعتماد نکردند.فرمانده با شنیدن این حرف خنده ای کرد و رفت.روز بعد دیدیم وقتی ناهار به نیرو‌های آن گردان دادند.کلی کمپوت‌و‌کنسرو‌‌ماهی‌ونان‌و...را خورده‌ و ناخورده ریخته اند داخل جوب آب شهر‌ بانه!