eitaa logo
65 دنبال‌کننده
319 عکس
58 ویدیو
0 فایل
✍️ قلمی سزاوار مدح است که برای هدایت بنویسد، ضلالت را ذلیل کند، نادیدنی‌ها را در سطور، دیدنی کند و در برخورد و اصطکاک با محیط، صریرش به خروش آید. علی فراهانی @M_AliFarahani
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 هر زنی سیمین دانشور نمی‌شود! 🔹فراری دادن ورزشکاران ایرانی صاحب افتخار و مطرح، جزئی ازبرنامه ناراضی کردن جوانان و مردم بود. هم مدیران و عناصر داخلی درناراضی کردن این ورزشکاران موثر بودند هم دست‌های بین‌المللی که هدفشان تقابل مردم ایران با نظام سیاسی‌شان بود! گرچه برخی‌شون پاداش بالایی هم گرفتند اما بازرفتند! 🔸اما چه کنیم که هر زنی سیمین دانشور همسر جلال آل‌احمد نمی‌شود؛ آنجا که به برنامه‌ی شب شعر درسفارت آلمان دعوت شد تا به بهانه شب داستان و شعر، به سانسور درایران اعتراض کند اما پاسخ داد: "من چرک رخت‌هایم را در حیاط همسایه هم نمی شویم"! از دردهای کشور گفتن با ‎ تفاوت دارد! 🔹تقابل بین دو ورزشکار ایرانی در مصداق عینی جنگ نرم برای افزایش نارضایتی اجتماعی است. شعار "ورزش از سیاست جداست" یک دروغ بزرگ است. پشت پرده‌های المپیک نشان داد آن‌ها از ورزش هم نهایت استفاده را می‌کنند تا حس نارضایتی در کشورمان را افزایش دهند. 🔸لبه دیگر این قیچی، عملکرد فاجعه آمیز مدیران و مسئولینی است که در سیستم اجرایی کشور کاملاً در پازل تحریم‌ها بازی کرده و در سالهای اخیر، این نارضایتی را افزایش دادند! عملکردی که کارگر و کارمند و معلم و بازاری و پرستار و ورزشکار را ناراضی کرده و جامعه را به نقطه جوش نزدیک کرده است! 🔹باید ضمن نقد و کنار زدن مدیران ناکارآمد از عرصه‌های اقتصادی و سیاسی و امنیتی و فرهنگ و ورزش و ...، اما هیچوقت به دشمنان این مرز و بوم پالس همراهی و همکاری ندهیم! ✅ @Fanus_AliFarahani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌴 - سلام عبدالرحمان. شنیده‌ام در بازار معرکه گرفته بودی و از ابوالحسن دفاع می‌کردی. خیلی دوست دارم بدانم چگونه شیعه شدی و از آن عبدالرحمان، این آدم درست شده است. 🌴 - سلام برادر. البته من بی‌اندازه عاشق امام هادیم. خودم بارها شاهد کرامت‌های او بوده‌ام. 🌸 قصه شیعه شدنم برای زمانی است که من در اصفهان، جوانی فقیر و بی‌بضاعت بودم. نمی‌توانستم تشکیل خانواده دهم. تصمیم گرفتم برای گرفتن کمک به سامرا، نزد خلیفه عباسی بروم. به همین دلیل با قافله‌ای که عازم عراق بود، همراه شدم و حرکت کردم تا به شهر سامرا رسیدم. 🌸 جلوی دربار متوکّل رفتم و منتظر وقتی برای ملاقات شدم. در همان هنگام، از گفته‌های مردم شهر متوجه شدم که حضرت ابوالحسن، امام هادی علیه‌السلام، از طرف خلیفه دعوت شده است تا به ملاقات او بیاید. 🌸 مدتی گذشت؛ ناگهان متوجّه شدم که حضرت در حال آمدن به دربار خلیفه است. تمام افرادی که آنجا حضور داشتند، محو تماشای او شدند. آن حضرت به‌آرامی و وقار تمام، از بین جمعیت عبور کرد. 🌷وقتی در مسیر عبورش، نزدیک من شد، نگاهی محبت‌آمیز و عمیق به من انداخت و من آهسته، چندین بار برای موفقیت و سلامتی وجود مبارکش، دعا کردم. همین‌که حضرت مقابل من قرار گرفت، به من فرمود: خداوند متعال دعایت را مستجاب و عمرت را طولانی کرد. به اموالت برکت قرار داد و فرزندانت را زیاد خواهد کرد. 🌸 در همین حال بود که تمام بدنم، به رعشه افتاد. دوستانم جویای حالم شدند و گفتند: چه شد؟ چرا بدنت می لرزه؟ در پاسخ ‌گفتم: نترسید، چیزی نیست، انشاءاللّه که خیر است. 🌸 با کسی درباره آن موضوع صحبت نکردم تا به اصفهان بازگشتیم. حیرت انگیز بود. خداوند متعال درهای رحمت و برکت را برایم گشود؛ و ازهرسو در رفاه و آسایش قرار گرفتم و در حال حاضر دارای ده فرزندم و نزدیک به هفتادسال از عمرم سپری شده است. 🌷 بله برادر! این شد که شیعه اهل‌بیت پیامبر علیهم‌السلام شدم و به‌خصوص عاشق امام هادی روحی فداه. ✍️پردازشی بر روایتی از بحارالانوار، ج50 ص141 علیه السلام @Fanus_AliFarahani
💠 قناعت سپری است برای حفظ شخصیت نوجوانان. ☘️نوجوانی که قناعت را نه از روی ناچاری بلکه به‌عنوان یک ارزش در زندگی به کار می‌بندد، سبک زندگی اشرافی را تمجید نمی‌کند. یا به حسرت، از زندگی آن‌ها سخن نمی‌گوید. اگر احساس کمبودی کند، خود را با درخواست‌ها، کوچک نمی‌کند؛ چراکه می‌داند داشته‌هایی دارد که با نگاه به آن‌ها، نداشته‌‌هایش خوار و کوچک می‌شود. ☘️جوانی را به یاد دارم که می‌گفت در نوجوانی، دوستی داشتم که هر وقت با من بحثش می‌شد، بی‌پولی پدرم و خانه محقرمان را به رخم می‌کشید و از طرفی هر وقت می‌گفتم پدرم اهل شوخی و خنده است، می‌گفت: «این شوخ‌وشنگی که برای تو نون آب نمیشه.» و این‌چنین کم‌کم به دزدی کشیده شدم. او دیر فهمید که برای تضعیف یک انسان، کافی است داشته‌هایش را پنهان کنی و نداشته‌هایش را به رخش بکشی. 🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱 @Fanus_AliFarahani
هدایت شده از بهتر بنویسیم
🌐دوره آموزش مهارت ✅از اهمیت یادگیری درست‌نویسی تا دانستن نکته‌های مهم آن. 👈ویژه طلاب، دانشجویان و فعالان فرهنگی👉 ✍️حتی اگه فعلاً قصد خرج کردن برای آموزش مهارت در نویسندگی رو ندارید، ✍️حتی اگه دوست ندارید از راه نویسندگی و ویراستاری پول دربیارید، ✍️باز هم این دوره مهم را از دست ندهید: 👈برای آن‌که بتوانیم ؛ 👈برای آن‌که ؛ 👈برای آن‌که نوشته ما، مایه تمسخرمان نشود. 👌و برای آن‌که . 🔰هزینه‌اش برای شما، فقط معرفی کانال در گروه‌هاتون. ✅ با مشارکت اساتید نویسنده و باتجربه 🗓 شروع دوره آموزش مهارت پنج‌شنبه این هفته هفتم مرداد ۱۴۰۰ به مناسبت را به دوستانتان، معرفی کنید. 💠 بیایید : 🆔 @behtarbenevisim
زینب فراهانی هفت‌ساله @Fanus_AliFarahani
محمدحسین فراهانی نه‌ساله برای همه شما همراهان گرامی مبارک به این مناسبت همراهانی که مایلند، نقاشی کودک دلبندشان با موضوع در داخل همین کانال بگذاریم، تصویر آن را به همراه نام و نام خانوادگی فرزندشان به آیدی بنده بفرستند. @Fanus_AliFarahani
نقاشی زیبای خانم «ز.یعقوبی» @Fanus_AliFarahani
نقاشی زیبای گل پسر خوبم «محمدحسام عباسیان» هفت‌ساله @Fanus_AliFarahani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّكِينَ بِوَلَايَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْأَئِمَّةِ علیهم السلام عید غدیر خم بر شما مبارک باد🌺🌺
بسم الله الرحمن الرحیم 🌺 خدایا تو را سپاس که علی داریم شاکر با همه احساس که علی داریم 🌺گر قدردانت نبودیم که علی داریم عفوت را می طلبیم که علی داریم 🌺ما صراط دانیم آن گام که علی داریم از کج در امانیم مادام که علی داریم 🌺ما اَوادِم به ملائک نازیم که علی داریم به ناصب یا به مشرک بتازیم که علی داریم ✍علی فراهانی مبارک🌸 @Fanus_AliFarahani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅ معرفت کبوتر 🌷 روزی یکی از دوستان امام موسی کاظم علیه‌السلام، حضرت را به میهمانی در منزل خود دعوت کرد. امام علیه‌السلام دعوت دوست خود را پذیرفت و به همراه آن شخص حرکت کرد تا به منزل او رسید. همین‌که حضرت وارد منزل شد، میزبان تختی را مهیّا کرد و امام کاظم علیه‌السلام بر آن تخت نشست. 🌷 وقتی صاحب منزل به دنبال آوردن غذا رفت، حضرت متوجّه یک جفت کبوتر زیر تخت شد که در حال بازی و معاشقه با یکدیگر بودند. وقتی صاحب منزل با ظرف غذا نزد حضرت برگشت، امام علیه‌السلام را در حال خنده مشاهده کرد. با تعجّب گفت: یاابن رسول اللّه! این خنده برای چیست؟ 🌷 حضرت فرمود: به خاطر این یک جفت کبوتری است، که زیر تخت مشغول شوخی و بازی‌اند. کبوتر نر به همسر خود می‌گوید: ای انیس و مونس من، ای عروس زیبای من! قسم به خدای یکتا! بر روی زمین موجودی محبوب‌تر و زیباتر از تو نزد من نیست؛ مگر این شخصی که روی این تخت نشسته است. 🌷صاحب منزل تعجّبش بیشتر شد و پرسید: آیا شما زبان حیوانات و سخن کبوتران را هم می‌فهمید؟ امام علیه‌السلام فرمود: نعم، «عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ وَ أُوتينا مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ»؛ بله، ما اهل‌بیت رسالت، سخن حیوانات و پرندگان را می‌دانیم و از هرچیزی به ما داده شده است. (بحار الانوار، ج 48، ص 56، ح 65) ولادت علیه السلام @Fanus_AliFarahani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✳️ اختصاصی/ مهم روشنگری در خصوص (۲) 🔷 ملت بزرگ ایران و فعالان اقتصادی باید با امنیت خاطر و حفظ عزت، در فضای مجازی حضور داشته باشند.
🔹 عقده گشایی آقا کیانوش از درگذشت یکی از بزرگان طب سنتی ایران ☑️ اینکه چطور شد که سیدمحمد موسوی در بیمارستان درگذشت، بماند... اینکه او شب و روزش را برای درمان بیماران کرونایی صرف می‌کرد، بماند... ☑️ اینکه طب شیمیایی این‌همه تلفات داده و نهایت هنرش، آزمایش روی انسان‌ها بوده، بماند... ☑️ اما دلیل این ذوق‌زدگی پنهان آقا کیانوش، برای چه می‌تواند باشد؟... تربیت یافتگان @Fanus_AliFarahani
صریر
👵🏻#حکایت‌های_ننه‌آقا4️⃣ 🌲دوران راهنمایی را سپری می‌کردم. دریکی از صبح‌های سرد زمستان، چون هوا کامل
👵🏻️⃣ ☘️ کوچک که بودم، خیلی به آرایشگری علاقه داشتم. یک روز خانه ننه آقا نشسته بودم که ننه آقا گفت: می‌خوام برم بیرون تا موهام رو کوتاه کنم. تو خونه باش تا برگردم. من هم با ناز گفتم: نن‍‌‍‍ـــــــــه (همراه با کشیده صدا)، می‌ذاری من موهاتو کوتاه کنم؟ 👵🏻 ننه آقا که می‌دانست من به پیرایشگری علاقه داشتم و البته چیزی هم بلد نبودم و حتی نمی‌توانستم قیچی و شانه را درست به دست بگیرم، بدون مکث گفت: باشه ننه، پاشو قیچی و شونه رو بیار و کوتاه کن. ☘️ من که از خوشحالی انگار روی هوا معلق شده بودم، گفتم: اگه خراب شد چی؟ گفت: فدای سرت. سریع قیچی را برداشتم و با نهایت دقت شروع کردم به کوتاه کردن و... البته، خراب کردم😔. چون جلوی موهایش را بیش از حد کوتاه کرده بودم. ☘️ بااینکه موهایش زشت شده بود ولی ننه آقا رو کرد به آینه و از من تعریف کرد و گفت: قربون دست و پنجه‌ات ننه، راحت شدم. چقدر خوب کوتاه کردی. ☘️ من فهمیده بودم که خراب کردم🥺 ولی ننه آقا به روی من نیاورد. آنقدر خراب که مدت ها، مقابل محارمش، روسری سر می‌کرد. یک‌بار که مادرم از او پرسید چرا موهایت این‌جور شده، ‌گفت: گرمم شده بود، خودم زیادتر کوتاش کردم. به هیچ کس نگفت که کار من بود تا من جلوی بقیه کوچک نشوم. وقتی نگاه ناراحت من را می‌دید، خنده می‌کرد و می‌گفت: غصه نخوری ننه، چشم به هم زنی، بلند شده. 🌸 الان مدت ها از آن جریان می گذرد و من مدرک مهارت آرایشگری حرفه‌ای دارم. به نقل از یکی از نوه‌های ننه‌آقا ✍️علی فراهانی @Fanus_AliFarahani
امام‌رضا علیه‌السلام: ✨ بزرگترین‌ فضیلت‌امیرالمومنین‌علیه‌السلام است که قرآن بر آن دلالت دارد✨ مباهله‌، معرفی جان پیغمبر صل الله علیه وآله وسلم فقل تعالوا ندع....انفسنا و انفسکم ثم نبتهل...
💐ان‌شاءالله این تنفیذ ریاست‌جمهوری برای کشور پرافتخارمان، مبارک باشه💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤔 به نظر شما در این مصاحبه، چه چیزی در ذهن روحانی گذشت که به سوالی پاسخ داد که گزارشگر از او نپرسیده بود...(اگر به سال ۹۲ برگردیم، با چه فکر و رویکردی وارد صحنه می‌شدید؟) و البته بعد از گفتن، خنده معناداری کرد.😏 🧐او اصرار دارد که بفهماند که هنوز عبرت نگرفته. یا ازروی لجبازی است یا نمی‌خواهد عبرت بگیرد؛ چون این هشت‌سال برایش تجربه نبوده، عمل به وظیفه بوده... @Fanus_AliFarahani
صریر
👵🏻#حکایت‌های_ننه‌آقا5️⃣ ☘️ کوچک که بودم، خیلی به آرایشگری علاقه داشتم. یک روز خانه ننه آقا نشسته بو
👵🏻️⃣ 🏥 ننه آقا خیلی جسور بود. اگر تصمیم به کاری می گرفت، باید انجامش می‌داد. 🏥 در کودکی، یک روز که مادرم به دلیل بیماری در بیمارستان بستری شده بود، با چندی از خویشان و اقوام برای ملاقات، به بیمارستان رفتیم. ننه آقا زودتر از ما کنار مادرم بود. 💊نگهبان یکی‌یکی اجازه ورود داد؛ تا به من رسید، چشمانش را درشت کرد و گفت: بچه، نباید داخل بیاد. همراهان گفتند: حالا این یکبار رو بگذارید، مادرش بستریه، چند روزیه که مادرش رو ندیده. 💊نگهبان، تندی صدایش را بیشتر کرد و گفت: هر نسبتی می‌خواد داشته باشه، به من ربطی نداره. یاالله برید این جلو واینستید. اگر دلتون می‌سوزه، می‌خواید شما رو هم نذارم برید داخل؟! 🏥 لب بالای همراهان به حالت نیش، بالا رفت😒 و غرغرکنان به سمت داخل بیمارستان رفتند. چندتایشان هم اشاره به من کردند که بیرون منتظر بمانم. 🏥 غم تمام وجودم را گرفت😔. جوری به در فلزی و راه‌راه بیمارستان نگاه می‌کردم که انگار داخل زندانم کرده بودند. 🙄دوست داشتم به یکباره، قد بلند کنم و یک تنۀ محکم به نگهبان بزنم و بروم داخل. گاهی هم تخیل می‌کردم که به‌تنهایی نگهبان را گرفتم به باد کتک یا مثلا با یک پرش بلند و چرخش در هوا، ضربه‌ای کاری به صورت نگهبان زده‌ام. 🏥 بغض در گلویم جمع شده بود و فقط با همین تخیلات، عقده‌ام را به سر نگهبان خالی می‌کردم که به یکباره ننه ‌آقا را دیدم که با توپی پر، در حال بیرون آمدن بود. همان لحظه در ذهن گفتم «آخ جون ننه آقا اومد». 🏥 ننه آقا همان دم به نگهبان گله کرد و دست من را گرفت که داخل ببرد ولی نگهبان به هیچ وجه اجازه نمی‌داد. این بار ننه آقا چند قدم عقب آمد و صبر کرد تا یک مقدار جمعیت جلوی در، بیشتر بشود. 🏥 تا جلوی در کمی شلوغ‌تر شد، ننه آقا من را زیر چادرش پنهان کرد و گفت: کنار من فقط راه بیا. زیر چادر هیچ جا را نمی‌دیدم. فقط به اعتماد ننه آقا، قدم بر می‌داشتم و آرزو می‌کردم که موفق شویم و... همین هم شد. 🏥 وقتی زمان ملاقات تمام شد و بر می‌گشتیم، پیروزمندانه به نگهبان نگاهی کردم😚. نگهبان با دیدن من شوکه شد و با تعجب پرسید: این کِی داخل شد؟! ✅ فارق از مسئله قانون‌گریزی در این حکایت، چقدر جذاب است که چشم امید کودکمان در بن‌بست مشکلاتش، به ما باشد... . ✍️علی فراهانی @Fanus_AliFarahani
🌷🌱🌱🌷 دو تا بچه بودن توی شکم مادر. اولی میگه تو به زندگی بعد زایمان اعتقاد داری؟ دومی: آره حتما. یه جایی هست که می‌تونیم راه بریم و شاید با دهن چیزی بخوریم. اولی: امکان نداره. ما با جفت تعذیه می‌شیم. طنابشم انقد کوتاهه که به بیرون نمی رسه. اصلا اگه دنیای دیگه هم هست، چرا کسی تاحالا از اونجا نیومده بهمون نشونه بده. دومی: بنظرم اونجا مادرمون رو می‌بینیم. اولی: مگه تو به مامان اعتقاد داری؟ اگه هست پس چرا نمی بینیمش؟ دومی: به نظرم مامان همه جا هست. دور تا دورمونه. اولی: من مامانو نمی بینم پس وجود نداره. دومی: اگه ساکت ساکت باشی صداشو می شنوی و اگه دقت کنی حضورش رو حس می کنی. @Fanus_AliFarahani
700 سال پیش در اصفهان مسجدی می‌ساختند. کار تمام شده بود و کارگران در حال انجام خرده کاری های پایانی بودند پیرزنی از آنجا رد میشد... ناگهان پیرزن ایستاد و گفت بنظرم مناره مسجد کج است ! کارگران خندیدند ولی معمار با صدای بلند فریاد زد ساکت ! چوب بیاورید ، کارگر بیاورید ، چوب را به مناره تکیه دهید ، حالا همه باهم ، فشااار دهید فشااااااااااار !!! و مرتب از پیرزن می پرسید مادر درست شد؟ بعد از چند دقیقه پیرزن گفت درست شد و دعا کنان دور شد !کارگران گفتند مگر می شود مناره را با فشار صاف کرد ؟معمار گفت: نه ! ولی میتوان جلوی شایعه را گرفت... اگر پیرزن می رفت و به اشتباه به مردم میگفت مناره کج است و شایعه کج بودن مناره بالا میگرفت، دیگر هرگز نمیشد مناره را در نظر مردم صاف کرد. ولی من الان با یک چوب و کمی فشار، مناره را برای همیشه صاف کردم !! از شایعه بترسید و به‌موقع جلویش را بگیرید. @Fanus_AliFarahani