eitaa logo
66 دنبال‌کننده
315 عکس
58 ویدیو
0 فایل
✍️ قلمی سزاوار مدح است که برای هدایت بنویسد، ضلالت را ذلیل کند، نادیدنی‌ها را در سطور، دیدنی کند و در برخورد و اصطکاک با محیط، صریرش به خروش آید. علی فراهانی @M_AliFarahani
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹ننه آقا مادربزرگ نحیف و قدخمیده و البته پرماجرای من است. صورتی گندمی‌رنگ و کمی سوخته دارد. گونه‌های برآمده و نمکی او، در کنار بینی گردش، تو را متوجه چروک‌های صورتش، نمی‌کند. به موهای سر و کف دو دستش، همیشه حنا می‌زند. در حالت عادی، چهره‌اش، گرفته و غمگین است ولی به‌محض آن‌که صدایش می‌زنی: «ننه»، ابتدا لبخند می‌زند و بعد نگاهت می‌کند و با مهربانی و خیلی دل‌نشین می‌گوید: «جونم ننه». 🌸 به خاطر بدن لاغر و استخوانی‌اش، لباس زیاد می‌پوشد. یک‌بار در فصل زمستان که در خانه‌اش، به همراه یکی از نوه‌هایش، کنار کرسی نشسته بودیم از او اجازه گرفتم تا تعداد لباس‌هایی را که پوشیده، بشمارم. او که پایش زیر کرسی بود، با خنده، خود شروع به شماردن کرد. به عدد هشت یا نه لباس رسیدیم که گفت: بسه دیگه، جمع کنید. 🌺 پیر شده ولی هنوز حیااش کم نشده است. گوشتی در بدن ندارد، ولی همان استخوان را می‌پوشاند. می‌گوید: حیا برای زن، سقف آبروست. اگر به‌اندازه یک قطره، آب چکه کنه، باید درستش کرد و الا آب شرّه می کنه و روی اون زن رو آب می‌بره. ✍️علی فراهانی @Fanus_AliFarahani
👵🏻 0⃣1️⃣ 👵🏻 ننه‌آقا خیلی حرف نمی‌زند ولی گاهی هم شمع سخنوری‌اش شعله می‌گیرد و اصرار دارد که صحبت هایش را بشنوی. 👵🏻 یکی از این اوقات، هنگام نمایش فوتبال تیم ملی از تلویزیون است. 👵🏻 یک روز دریکی از دورهمی‌های فامیلی در منزل ننه‌آقا، پسرها و مردها به‌رسم پر کردن اوقات سرگرمی، برای دیدن فوتبال تیم ایران، رو به روی تلویزیون نشستند. ننه آقا هم دقیقا در نزدیک ترین مکان به تلویزیون، نشست و پشت به تلویزیون، به دیوار تکیه داد.😐 فوتبال که شروع شد، ننه آقا رو کرد به آقا رضا👨🏻‍🦱، (بزرگ‌تر فامیل) و شروع کرد به قول خودش «اختلاط» کردن. آقا رضا که هم دوست داشت فوتبال را نگاه کند و هم احترام ننه آقا را حفظ کند، انگار از لبه پرتگاه داشت عبور می‌کرد. مردمک چشمش دائم در رفت‌وآمد بین لب‌های ننه آقا و توپ فوتبال در تلویزیون بود. وقتی به ننه آقا نگاه می کرد، سرش را به نشانه تایید صحبت‌های ننه آقا، بالا و پایین می‌برد و با یک لبخند کوتاه😬 به ننه آقا می‌فهماند که حرف هایش خیلی جذاب است. از طرفی وقتی یک صحنه خطرناک در مقابل تیم حریف یا تیم خودی، رخ می‌داد، تمام سر و گردن و دهان آقا رضا، به حالت ایست درمی‌آمد😮. در این لحظه بود که ننه آقا با چهره‌ای بهت‌زده، گردنش را می‌چرخاند به سمت تلویزیون و بعد از مکثی کوتاه، لب هایش را کژ می‌کرد و سرش را به‌سوی ما نوجوان‌ترها می‌کرد و می‌گفت: «چقدر من بَدم میاد از این چیز سبزها که همه دنبال یه چیز گِرد می دوند». و این پایان ماجرا نبود. وقتی آقا رضا به حالت عادی برمی‌گشت، ننه آقا دوباره شروع می‌کرد به ادامه اختلاطش😂... . همراه با @Fanus_AliFarahani
👵🏻 1️⃣1️⃣ 👵🏻 ننه‌آقا به همان اندازه که برای روزهای سوگواری، حال ماتم به خود می گیرد، برای مناسبت‌های شادی، هم حال خودش را خوش می‌کند و هم حال دیگران را. ✅ مثلاً در ماه ربیع‌الاول که ولادت پیامبر اکرم و امام صادق علیهماالسلام می‌شود، حتماً شیرینی می‌خرد و پخش می‌کند. ✅ خانه‌اش را تمیز و مرتب می‌کند و نوه‌ها را به شوق اتفاقات خوشی که قرار بود در خانه‌اش بیافتد، جمع می‌کند. 👵🏻 یک‌بار در شب هفده ربیع، با چندی از نوه‌هایش هماهنگ شدم و به خانه‌اش رفتیم. به محضی که وارد خانه شدیم، بوی گلاب🌸 توجه‌مان را جلب کرد. نمی‌دانستیم وارد خانه ننه‌آقا شدیم یا وارد بهشت!😳 چون معمولاً در خانه ننه‌آقا، بوی کره و مربای بالنگ یا اسفند دودشده غالب بود. مشخص بود که برنامه‌ریزی کرده بود. 👵🏻 وارد اتاقش که شدیم، ننه‌آقا به استقبال ما آمد. پیراهن آبی روشن با گل‌های ریز و قرمز پوشیده بود و روسری سفیدی بر موهای حنا زده‌اش، انداخته بود. 🌺 ننه‌آقا لپ نداشت ولی گونه‌هایش که به‌اندازه گردو بود، آن‌قدر بامزه و شیرین بود که دوست داشتی، همان‌جا، گونه‌اش رو بکشی. 🌺خودنمایی دندان طلا در میان ردیف دندان‌های مصنوعی‌اش، ناخودآگاه دل ما را شاد می‌کرد. 🌺 قسمت جذاب، تنقلاتی بود که...⏸ 👇👇 @Fanus_AliFarahani
▶️ 👵🏻 1️⃣1️⃣ 🌺 قسمت جذاب، تنقلاتی بود که ننه‌آقا داخل کابینتش پنهان کرده بود و بنا داشت که هر وقت ما احساس خستگی کردیم، به‌یک‌باره ما را غافلگیر کند و برایمان بیاورد. (هرچند ما این را می دانستیم😉) 🌺پشتی‌های قرمز و طرح قدیمش را روی کناری ها، به دیوار تکیه داده بود و ظرف میوه و کاسه‌های تخمه هم مقابلش گذاشته بود. 🌺 خانه ننه‌آقا تلویزیون داشت ولی نمی‌دانم چرا اصلاً میل نداشتیم تلویزیون ببینیم. انگار چیدمان و شکل خانه ننه‌آقا، با حال مهمانش کاری می‌کرد که بیشتر با گفت‌وگوهای دورهمی، لذت ببرد. 🌺 پیش از نشستن، صدای غلغل سماور ننه‌آقا، ما را شیفته خوردن چای ایرانی با همان طعم گس می‌کرد. 🌸 ولی هنوز بوی گلاب و عطر گل محمدی بر هر بویی، غلبه داشت. 🤔 از ننه‌آقا پرسیدم: ننه، چیکار کردی که انقدر بوی گلاب میاد؟ حال ما رو معنوی کردی. 👵🏻ننه‌آقا خنده‌ای کرد و گفت: خُب تو خونه که گلاب زیاد پاچیدم ولی علت اصلیش دستگیره‌های دره. ننه‌آقا با همان حال خنده جوری که تو چشمانش خنده موج می‌زد به ما خیره شد و بعد از قدری مکث گفت: «روی دستگیرۀ درها، عطر محمدی زدم.» این را گفت و یک‌مرتبه یک کف زد و بلند گفت: بر محمد صلوات. صل الله علیه و آله و سلم علیه السلام @Fanus_AliFarahani
👵🏻 2️⃣1️⃣ 3️⃣ 👵🏻 دریکی از دورهمی‌های فامیلی، تمام بزرگ‌ترها، در پذیرایی خانه ننه‌آقا، جمع بودند. بچه‌ها هرکدام در گوشه‌ای گعده گرفته بودند. بحث بزرگ‌ترها درباره تفاوت علاقه‌های خانم‌ها با آقایان بود که 👴🏻آقا ناصر (یکی از پسرهای ننه‌آقا) رو به دختر کوچک ننه‌آقا کرد و با خنده‌ای طعنه‌آمیز گفت: «ببین آبجی، خودت بگو، الآن تو بازارا، زن‌ها تو مغازه‌های آرایشی بیشتر جمع‌اند یا تو کتابخونه‌ها؟» چشم‌های آقا ناصر که انگار اتم کشف کرده بود گرد شد🤩 و با کلی ذوق‌زدگی منتظر جواب آبجی فاطمه‌اش بود که ننه‌آقا👵🏻 به میدان مباحثه آمد و گفت: «آقا ناصر، ان‌شاءالله که ناصر دین باشی. راست می‌گی، زن‌ها تو مغازه‌های آرایشی بیشترن ولی اگر اونجا بیشتر پرسه می زنن، به خاطر مردهاشونه که از سرخاب سفیداب خوششون میاد. گیر کار، شما مردایید. اگه کتاب دوست داشته باشید، زن‌ها هم همونور می‌رن. خدا رحمت کنه شهید مطهری رو، به زنش بابت هر کتابی که می‌خوند، هدیه می‌داد آقا ناصر.» 👴🏻 آقا ناصر که خشکش زده بود، لب‌های شکفته‌اش رو جمع‌وجور کرد و به مبل تکیه داد و هیچ نگفت. 🔹🔹🔹🔹🔹 ✍️ ننه‌آقا راست می‌گوید: 🌿 وقتی به ذهن دختران ما از همان نوجوانی، دیکته نانوشته‌ای تحمیل می‌شود که باید در جنگ دزدیدن نگاه پسرها، پیروز شوند، 🌿 وقتی زنان متأهل ما در تلاش‌اند که با تمام حربه‌های زنانه، چشم و دل شوهر خود را حفظ کنند تا مبادا اسیر دزدی فتانه شود، 🌿 وقتی بی‌دین، زنان را در حد یک کالای ویترینی تنزّل می‌دهند، 🌿 وقتی در قالب شوخی و ترویج دین، با طرح مباحث ازدواج مجدد و استحباب متعه، ته دل آن‌ها به یکباره خالی می‌شود، 🍁 باید هم رتبه نخست بگیرد. 🍁باید هم طی صدسال گذشته، پوشش خانم‌ها در مقایسه با آقایان، بیشترین تغییر را کند. 🍁 باید در سردر مغازه‌ها بخوانیم: «برای فروشندگی، به یک خانم با ارتباط عمومی بالا نیازمندیم.» 🍁 و دور از انتظار نیست که دختران فریب‌خورده، مروارید عفتشان را همراه با توهین و تحقیر، برای پسران هرزه به حراج بگذارند. 🌺 اگر دختران و زنان ما قدر خودشان را نمی‌دانند، چون ما پدران و آقایان قدردان آن‌ها نبودیم. علاقه‌های خود را به سمت چیزهایی بردیم که تاوان آن را خانم‌ها باید بپردازند. 🌺 و همسران برای هم، از دین است همان‌طور که حفظ ارزش و آن‌ها از سوی هم، از دین است. ✍️علی فراهانی @Fanus_AliFarahani
👵🏻 3️⃣1️⃣ یک روز ننه‌آقا، به من مأموریت خطیری داد؛ انداختن لحاف روی کرسی و روشن کردن منقل برقی. چون می‌خواستم زود کارم را تمام کنم و سراغ بازی خودم بروم، سریع منقل را روشن کردم و لحاف را به‌جای آن‌که روی کرسی بیاندازم، پرتاب کردم. ننه‌آقا داخل آشپزخانه مشغول بود و من هم داخل سالن سرگرم بازی بودم. مدتی گذشت تا اینکه متوجه بوی سوختنی شدم. سرم را بالا آوردم. سالن پر از دود شده بود.😱 با صدای کشیدۀ «یا ابالفضل» به سمت کرسی جستم و لحاف را از منقل دور کردم. فقط خداخدا می‌کردم که ننه‌آقا وارد سالن نشود. مثل قورباغه از این‌سو به‌آن سو پریدم و هرچه در و پنجره بود، باز کردم. چادرنماز ننه‌آقا را برداشتم و همچون فنر بالا و پایین می‌پریدم و چادر را در هوا می‌چرخاندم. بوی دود بیش‌ازحد پخش شده بود. در همان هنگام که من مشغول بال‌بال زدن بود و احساس می‌کردم شبیه نیروهای جهادی در حال خاموش کردن جنگل‌های گلستانم، ننه‌آقا سر رسید.😓 👵🏻- یا پیغمبر! چی کار کردی بچه... - چیزی نشده ننه، خودم حلّش می‌کنم. نگران نباش ننه. 👵🏻- فقط بگو چی شده؟ - هی هی چی. انگار منقل لحاف رو سوزنده. 👵🏻- بچه چرا حواست نیست... - تقصیر من نبود. انگار منقل درست داخل کرسی نرفته بوده، لحاف افتاده روش. ننه‌آقا از طرفی خدا را شکر می‌کرد که اتفاقی برای من و خانه نیفتاده و از طرفی به من شِکوِه می‌کرد که چرا حواست نبود. از ننه‌آقا اصرار بر حواس‌پرتی من و از من انکار. ننه‌آقا بعد از پافشاری من بر بی‌تقصیریم، دیگر چیزی نگفت و سرش را پایین انداخت و رفت داخل آشپزخانه. مدتی که گذشت و فضا آرام شد، 👵🏻ننه‌آقا به من گفت: برای اشتباهت توجیه نکن که مجبور میشی برای توجیهت هم توجیه بیاری. بعد می‌بینی پشت سرت، کلّی توجیه آبکی جمع کردی. حالا دیگه مجبوری به خاطر غدگری‌ات از همه‌شون هم دفاع بکنی. ✍️علی فراهانی @Fanus_AliFarahani
👵🏻 کنار مضجع شریف 🌷امام رئوف علیه‌السلام🌷، زیاد یادش کردم. 🌸 وقتی نزدیک «فلکه آب» می‌شد و گنبد طلای 🌷امام رضا علیه السلام🌷 را می‌دید، بی‌اختیار، زانوهایش سست می‌شد. دو دستش را به سمت گنبد، باز می‌کرد و با صدای بلند و بغض‌آلود می‌گفت: «السلام علیک یا علی بن موسی الرضا، السلام علیک یا امام رئوف، السلام علیک...» ما بچه‌های واقعاً بچه، با تعجب و حس شرمساری به اطراف نگاه می‌کردیم که نکند رفتار غیرمتعارف ننه‌آقا توجه دیگران را جلب کند. چه صحنه‌ای! تقابل ننه‌آقای عاشق و بچه‌های غافل، غافل از وصال، غافل از محبوبی که مدت‌ها از او دور بودیم. 🌸در همین حال و هوا بودیم که ننه‌آقا، حرکت دومش را آغاز کرد؛ همان‌جا روی آسفالت خیابان زانوهایش را خم کرد و آماده سجده شکر شد. (برایش داغی کف آسفالت در تابستان یا یخی آن در زمستان مهم نبود) ننه‌آقا در اوج ابراز عشق و ما در اوج ابراز غفلت دیگر تاب نیاوردیم. با نیشخندی که مثلاً «پیرزنه دیگه، دست خودش نیست»، زیر کتف‌های او را گرفتیم و آرام کنار گوشش گفتیم: « ننه‌‌جان! بسه دیگه، دارن نگاه می‌کنند.» ننه‌آقا دست‌های خاکی‌اش را بر پیشانی و چشم‌های اشک‌آلودش کشید و به قربان و تصدق رفتن امام رئوف ادامه داد... . جایت خالیست ننه آقا.🌸 ۸ بهمن ۱۴۰۰ ✍️علی فراهانی
👵🏻 5️⃣1️⃣ 🌿ننه‌آقا یک فلاکس چای داشت و یک قوطی کمپوت آناناس🍍. داخل قوطی‌اش، همیشه علاوه بر قند، آب‌نبات‌قیچی و قدری هل و دارچین هم داشت. 🌿شب‌های قدر، ننه‌آقا از ساعت ده شب، با فلاکس چای و قوطی مخصوصش و یک پلاس کوچک آماده بود. 🌿برای شب‌های قدر، از بین اماکن متبرکه، جمکران را بیشتر ترجیح می‌داد. 🌴 شب بیست و سومی در گوشه‌ای از حیاط مسجد جمکران نشسته بودیم. زنی چادری گوشه‌ای ایستاده بود و باحالتی مردد به خانواده‌هایی نگاه می‌کرد که هرکدام در قسمتی از حیاط نشسته بودند. توجه‌ام را به خودش جلب کرد. فهمیدم فقیر است. 👵🏻ننه‌آقا گفت: «آقاجان، به چی نگاه می‌کنی؟» 👤گفتم: «چیز خاصی نیست. دارم به اون خانم نگاه می‌کنم. بدبخت، ندار هستش، 🧐چی‌جور با التماس به مردم نگاه میکنه!» 👵🏻ننه‌آقا فوراً دستش را دخل کیفش کرد و یک اسکناس درآورد و گفت: ننه‌جان، به‌جای اینکه غنیمت بدونیش، داری با زبونت، خودت رو بدبخت می‌کنی؟! پاشو مادر، برو اینو بهش بده. ان‌شاءالله دستت رو امام علی بگیره.» 🌷پيامبر اكرم (صلّي الله عليه و آله و سلم) مي‌فرمايند: مؤمنان فقير را بشارت باد كه روز قيامت به اندازه پانصد سال زودتر از اغنيا (از حساب و کتاب) فارغ شوند. آنان در بهشت از نعمت‌ها بهره می‌برند و اينان در حال حساب پس دادنند. نهج الفصاحه،ح 2369 ✍️علی فراهانی @Fanus_AliFarahani