eitaa logo
˒‌ سِلنادرجنگلِ‌قورباغه‌ها ˓️
248 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
183 ویدیو
6 فایل
We should be able to be a good supporter for the helpless frogs! - هم‌اینک‌محفلی‌سرسبز‌‌برای‌رویاپردازان :> محلِ‌تراوشات‌ذهنی‌من به‌‌وسعت‌ِ‌جنگل‌ِبی‌پایانِ‌خیالم و با بوی ِشیرین‌ِ‌شکوفه‌های ِنارنج‌عه🪴 صندوق‌قدیمی‌پست𝟹› : https://daigo.ir/secret/87866428
مشاهده در ایتا
دانلود
آره درسته که همه‌ی ِآدم‌ها قرار نیست ما رو درک‌‌کنن و این واقعاً هیچ اشکالی‌نداره، اون‌ها حق‌‌دارن دیدگاه ِخودشون رو به‌صورت ِ‌کامل بیان‌‌کنن و ما هم حق‌‌داریم اون رو نادیده بگیریم))
ولی‌خب دستکاری‌نکردن ِجوش ِروی ِصورت، یه‌لول ِخیلی‌خیلی بالا از خودداری‌عه که فکرکنم حالاحالاها بهش دست پیدا نخواهم کرد.
توروخدا کتاب‌هاتون رو به‌هرکسی قرض ندید. توروخدا کتاب‌هاتون رو به‌هرکسی قرض ندید. توروخدا کتاب‌هاتون رو به‌هرکسی قرض ندید. توروخدا کتاب‌هاتون رو به‌هرکسی قرض ندید.
( همین‌الآن درحالی‌که با پلک‌های ِسنگین‌شده و درازکشیده روی ِفرش ِقرمزرنگ سوراخ ِایجادشده روی ِسقف که به‌احتمال ِقوی خونهٔ عنکبوت‌هاست رو می‌نگرم، همون فکرهای ِقبل‌از خوابی ) pov:
بعداز دوش‌گرفتن چی‌میچسبه؟ صدآفرین خوابیدن زیرکولر، واقعاً میخوام بیهوش بشم و مثل ِاصحاب ِکهف صدسال ِدیگه از خواب بیداربشم🙏🏻
فرح‌بخش، مَلمَلانی و شَهشَهانی𝟹› - کیمیارَوانگر -
دقیقاً یک‌ماه ِدیگه تابستون ِهزارو چهارصدو سه هم تموم‌میشه و تو هنوز اون‌برنامه‌ریزی ِکول و پرفکتت رو انجام‌ندادی ضایع‌ـعلی‌جان :))
اِهم .. درود، تا سلناـعلی‌تون برگرده من کنارتون خواهم بود و قراره باهم بریم گردش، باهام مهربون باشین وگرنه بهتون شیرکاکائو نمیدم🌝✨ میدونم با من بیشتر حال میکنین بابا هه)) _فلور پ.ن: احتمالاً وقتی سلنا بیاد اینارو پاک کنه ولی‌ بخدا قصد من فقط حفظ ممبره که بخاطر بی‌فعالیتی لفت ندن، بزرگی‌‌ کنین آبروداری کنین، مرسی🎀
آماده‌اید واسه یه‌گردش کوتاه تو جنگل قورباغه ها :> ؟ پس دیگه کم‌کم شال و کلاه کنین که بزنیم به دل جاده😀!
خوش استایل‌های کی بودید شماها💘؟
اینجا سوار مترو شدیم به‌مقصد کتابخونه‌ مرکزی✨ پ.ن: تصویر ثبت شده از یکی از همراهان که فرصت و غنیمت شمرده و تو مسیر کتاب میخونه💘
اینم یکی از همراهان عزیز و با گوگولی‌مونه که جهت رضای مادر گرانقدرش اول خونه رو تمیزکرد و بعد اومد سرایستگاه که فهمید ای‌داد بیداد! مترو رفته! ولی از اونجایی که هیچ‌جوره کم نمی‌آورد ( از بچه‌های جنگل قورباغه‌هاست دیگه، نکنه انتظارداشتین تسلیم‌شه؟ ) خستگی رکاب‌زدن و به‌جون خرید و برگشت خونه تا با دوچرخه پشت سرمون بیاد✨
و بلهه، بالاخره رسیدیم کتابخونهه✨ زود کتاب‌هاتون رو انتخاب‌کنین که یه‌وقت خدایی نکرده برگشتمون دیرنشهه :))
تا از کتابخونه اومدیم بیرون دیدیم بارون گرفته! زود برین زیرسقفی چیزی که خیس نشینن✨
مسیر برگشتمون توی مترو -
بارون که تموم‌شد ما هم تازه از مترو پیاده شده بودیم، حالا وایسین یه عکس دسته‌جمعی بگیرم که امروز برامون خاطره شهه✨
تصویر لو رفته از اهالی جنگل بعد از پایان گردش در حال کتاب خوندن و قهوه خوردن -
این هم چون‌که بچه‌های خوبی بودین از طرف ِفلوریناتون تقدیم به شما🎀
و اینکه از اونجایی که لینک و رمز ناشناس صندوق‌پستی سلنای ِمرحوم رو ندارم، حرفی چیزی بود اینجا در خدمتم 🎀 @Fleur_granger
- ۳شهریور! ۲۴آگوست - ( قبل‌از هرچیز حلول ِماه ِگوگول ِشهریور رو خدمت ِتمامی ِگرمایی‌ها، پاییزفن‌ها، منتظران ِمدرسه و کرم‌ریزی روی ِناظم و معاون‌ها و تمام ِتابستون‌فن‌های ِپشیمان تبریک و تهنیت عرض‌میکنم زیراکه از وقتی شهریور شد اِن‌قدری زمان‌ زودگذشت که باورم‌نمیشد دوروز از فضای ِمجازی کاملاً دور بودم .. ) - می‌دونستید این‌واقعاً عادی‌بود که دوروز کامل در هیچ‌یک از پلتفرم‌های ِفضای ِمجازی حضورنداشتم؟ قراربود بیشتراز دوروز بشه ولی‌خب .. دلم‌نیومد، به‌اینجا و افراد ِتوی ِایتا وابسته‌شدم و دوروز هم واقعاً زیاد بود، از اونجایی‌که من همچُنان در خونهٔ مادربزرگه سکناگزیده‌ام پس اتفاقات ِهیجان‌انگیزی در این دوروز گذشته افتاده که شرح ِگلچین‌شون اینهاست : ( ۱شهریور ) : درست‌کردن ِساندویچ ِسوسیس ِهمه‌ش گوشته و به‌سبک ِعموحسن ِمعروف و با بهداشت ِ۱۰۳درصدی _ تنهاموندن با خاله‌کوچیکه‌ام توی ِخونهٔ مامان‌بزرگم و سکوت ِقشنگی‌که باعث‌شد سردردم‌خوب‌بشه _ اومدن ِخاله‌بزرگه‌ام که خیاطه و آشپزیش خیلی‌خوبه _ گشتن ِبی‌جهت درحیاط و کشف ِمکان‌هایی که نمی‌دونستم وجوددارن _ اوشین‌دیدن همراه با خوردن ِنون‌و‌پنیرو‌سبزی با نون ِتازهٔ محلی _ تا صبح بیدارموندن و علاوه بر دیدن ِطلوع ِآفتاب قهقهه‌زدن تا صبح با ویدیوهای ِاحسان‌میرزاد و شخصیت ِقاسم ِاشکان و بقیهٔ‌دوستان _ ابرهای ِپف‌پفی ِسفیدرنگ ِظهرپریروز . ( ۲شهریور ) : تا ظهرخوابیدن _ اومدن ِمهمون‌های ِخیلی‌زیاد و سفرهٔ‌بلندبالای ِخونهٔ‌مادربزرگه ‌.. البته که من فقط سیب‌زمینی سرخ‌کرده خوردم چون غذا استنبلی ‌بود، حیح 🤝 _ مهمونی ِخونهٔ‌دخترخاله‌بزرگه‌ام _ شب‌نشینی ِچهارساعته همراه با خاله‌سمیه‌ام و دخترهاش، مامانم، خاله‌کوچیکه‌ام، فاطمه‌زهرا و مامان‌بزرگه _ تخم ِمرغ ِدخترخاله‌بزرگه‌پز و ترکیدن ِجرقه‌های ِرنگی توی ِذهنم مثل ِکارتون ِموش ِسرآشپز _ آب‌طالبی و آب‌پرتقال‌های ِمحشر _ خیال‌پردازی ِنصفه‌شبی در ساعت ِ۴صبح ِدیشب و لبخدهایی که برای ِفکرکردن به‌آرزو‌های ِفانتزی به‌وجودمیان _ میکروفن ِشارژی ِفاطمه‌زهرا و مسخره‌بازی‌های ِبعدازظهری‌مان در پاتوق ِهمیشگی دستشویی‌حیاط _ کنسرت ِتمامی ِآهنگ‌های ِبلک‌پینک و سولوی ِاعضا در دستشویی حیاط توسط ِمن، فاطمه‌زهرا و خواهرم :> پی‌نوشت : حافظهٔ‌من اندازهٔ‌ماهی‌عه حتماً لحظات ِزیادی در این دوروز بوده که من بخاطرش خوش‌حال بودم و تونستم دوری از گوشی ِموبایل و فضای ِمجازی رو تحمل‌کنم و کمی شبیه به دهه‌های ِقدیم که گوشی ِلمسی نبود زندگی‌کنم ولی‌خب یادم‌نمیاد ولی‌خب .. دلیل‌نمیشه که اصلاً وجودنداشتن ..