"شهید ناصر عبدالی"
🥁🥁🥁🥁🥁🥁🥁🥁🥁 مسابقه مسابقه دلنوشتهای به انیس النفوس امام رضاجان ❤ 🌷 تا ساعت ۲۲ چهارشنبه ۱۴شهری
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
زمان زیادی تا ساعت ۱۰ شب باقی نمونده...
منتظر دلنوشتههای عزیزانمون هستیم...
دو ماه اشک و روضه و زیارت و پیراهن مشکیِ امسال هم گذشت...
اللهم اجعلنی عندکَ وجیها بالحسین علیهالسلام فی الدنیا و الآخرة
کانال #شهید_ناصر_عبدالی
https://eitaa.com/ShahidAbdali
حلولِ ماهِ ربیع الاول مبارک
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
کانال #شهید_ناصر_عبدالی
https://eitaa.com/ShahidAbdali
در طول دوران بارداری، ناصر خیلی مراقب زینت بود. می دانست برای زن باردار شیر و خرما خوب است برای همین خیلی اصرار داشت زینت خرما زیاد بخورد. ده روزی از شهریور ماه می گذشت که زینت به ناصر گفت آقاجان و مامان رباب را به یک بهانه ای ببرد فشم. می گفت نمی خواهم موقع به دنیا آمدن بچه این جا باشند. ناصر این کار را کرد. خانه، شب یازدهم شهریور خالی بود. ناصر مانده بود و زینت. زینت شب سختی را می گذراند. ناصر هم کاری جز خرما و شیر دادن و دعا کردن از دستش برنمی آمد. نماز صبحشان را که خواندند، راهی بیمارستان شدند. ساعت یک ربع به هفت صبح دوازده شهریور، دختر کوچولویشان در بیمارستان آراد قدم به دنیا گذاشت. حالا جان ناصر بود و یک دانه دخترش. دوست داشت اسمش را زینب بگذارد. به زینت گفت
-اسمش زینب باشه
-نه! من دوست دارم اسمش رو بزاریم هانیه.
وقتی رفت شناسنامه را بگیرد هانیه گرفت. زینت فکر می کرد وقتی شناسنامه را باز کند، اسمی که ناصر انتخاب کرده در آن می بیند ولی اسمش را گذاشته بود هانیه. پرسید چرا زینب نزاشتی؟ گفت تو زحمتش رو کشیدی.
برشی از کتاب #به_بدرقه_ام_بیا
کانال #شهید_ناصر_عبدالی
https://eitaa.com/ShahidAbdali
"شهید ناصر عبدالی"
در طول دوران بارداری، ناصر خیلی مراقب زینت بود. می دانست برای زن باردار شیر و خرما خوب است برای همین
تولد هانیه خانم، تنها یادگار شهید عبدالی رو با تاخیر خدمت ایشون و مادر بزرگوارشون تبریک عرض میکنیم.
با آرزوی صحت،سلامت و عزت برای همسر، فرزند و نوههای گلِ شهید آقا ناصر عبدالی
چند شب به اول محرم مانده، آقا جان روی حیاط سقف برزنتی درست میکرد تا عزاداران زیر باران خیس نشوند. ناصر هم میشد وردستش. آن وسط ها مادر از توی آشپزخانه صدایش میکرد. کمد بزرگی آنجا بود که تمام طبقاتش پر بود از استکان و نعلبکی و سماور و اینجور چیزها. همان بساط چای روضه. 🌷
برشی از کتاب #به_بدرقه_ام_بیا
#شهید_ناصر_عبدالی
https://eitaa.com/ShahidAbdali
یاعلیُ یاعلیُ یاعلی...
کانال #شهید_ناصر_عبدالی
https://eitaa.com/ShahidAbdali
شما کتابهای دوقلو رو خوندین؟!
مستند داستانی از زندگی شهید آقاناصر عبدالی و مادرشون شهیده خانم فاطمه همایون مقدم؟!
کانال #شهید_ناصر_عبدالی
https://eitaa.com/ShahidAbdali
بوی سبزی ریحان و کوکو سیب زمینی که شکل گل های رنگی تزئین شده، خانه را برداشته بود. ناصر تازه از راه رسیده بود که مادر رفت استقبالش. نگاهی به قد و بالایش کرد. صورت محجوبش میان محاسن و موهای مشکی و چشم های عسلی، خوب توی دل هر دختری جا باز می کرد. ترس مادر هم این بود که نکند یکی از دخترهای دانشگاه دل او را ببرد برای همین هم می خواست زودتر سروسامانش بدهد. تازه رفته بود توی هجده سال. توی دانشگاه رشته کامپیوتر می خواند. ترم چهارم بود.
برشی از کتاب #به_بدرقه_ام_بیا
کانال #شهید_ناصر_عبدالی
https://eitaa.com/ShahidAbdali