eitaa logo
کانال شهید محمدعلی برزگر
8.2هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
5.5هزار ویدیو
1 فایل
ارتباط با ما و سفارش کتاب از قفس تا پرواز (زندگینامه شهید محمدعلی برزگر): @ShahidBarzgar ولادت:۵'۳'۱۳۴۵ شهادت ومفقودیت:۱۰'۶'۱۳۶۵ عملیات:کربلای۲ فرمانده:شهیدکاوه منطقه شهادت:حاج عمران عراق تبلیغات @Mahya6470 لینک کانال https://eitaa.com/24375683/10791
مشاهده در ایتا
دانلود
💎امام صادق (؏) فرمود: شیطان گفته است؛ پنج نفر مرا بیچاره ساخته اند و سایر مردم در قدرت و اختیار من هستند؛ ➊✨ڪسے که از روی نیت صادق و درست به خدا پناه ببرد و در تمام ڪارها توڪل به او ڪند. ➋✨ ڪسے که در شبانه روز بسیار تسبیح خدا گوید. ➌✨ ڪسے که هرچه برای خویشتن مےپسندد برای برادر مؤمن خود نیز بپسندد. ➍✨ ڪسے که به هنگام رسیدن مصیبت به او، ناله و فریاد نزند. ➎✨و ڪسے که به آنچه قسمت او ڪرده راضے باشد و برای رزق و روزیش غم و غصه نخورد. 📗جامع احادیث شیعه، ج14 📗بحارالانوار، ج63 "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگی یه آزمونه ... زندگی کوتاه ترازاون چیزیه که فکرشومی کنیم؟ تابه خودمون میاییم میگن..... برگه هابالا.... "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65 ·—————··𑁍··—————·
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خاطره‌ای شنیدنی از روحانی زندان رجایی شهر تهران درباره حکم قصاص یک قاتل وقتی حضرت ابوالفضل علیه‌السلام پادرمیانی می‌کند حدود ۲۳ سال پیش جوانی که تازه به تهران آمده بوده در کبابی فردی مشغول به کار می‌شود بعد از مدتی یک شب بعد از تمام شدن کار صاحب کبابی دخل آن روز را جمع می‌کند و می‌رود در بالکن مغازه تا استراحت کند درآمد آن روز کبابی، شاگرد جوان را وسوسه می‌کند و در جریان سرقت پول‌ها صاحب مغازه به قتل می‌رسد و او متواری می‌شود خلاصه بعد از مدتی او را دستگیر می‌کنند و به اینجا منتقل می‌شود بعد از صدور حکم قصاص اجرای حکم حدود ۱۷-۱۸ سال به طول می‌انجامد می‌گویند شاگرد جوان در طول این مدت حسابی تغییر کرده بود و به قول معروف پوست انداخته و اصلاح شده بود آنقدر تغییر کرده بود که همه زندانی‌ها عاشقش شده بودند خلاصه بعد از ۱۷-۱۸ سال خانواده مقتول که آذری زبان هم بودند برای اجرای حکم می‌آیند همسر مقتول و سه دختر و هفت پسرش آمدند و در دفتر نشستند، فضا سنگین بود و من با مقدمه چینی از اولیای دم خواستم که از قصاص صرف نظر کنند همسر مقتول گفت: من قصاص را به پسر بزرگم واگذار کرده‌ام و پسر بزرگ هم گفت که قصاص به کوچکترین برادرمان واگذار شده به هر حال برادر کوچکتر هم زیر بار نرفت و گفت اگر همه برادر و خواهرهایم هم از قصاص بگذرند من از قصاص نمی‌گذرم! زمانی که پدرم به قتل رسید من خیلی بچه بودم و این سال‌ها یتیم بودم و واقعاً سختی کشیدم به هر حال روی اجرای حکم مصر بود من پیش خودم گفتم شاید اگر خود زندانی بیاید و با آنها روبرو شود ممکن است چیزی بگوید که دلشان به رحم بیاید بنابراین گفتم زندانی خودش بیاید یادم هست هوا به شدت سرد بود و قاتل هم تنها یک پیراهن نازک تنش بود وقتی آمد، رفت کنار شوفاژ کوچکی که در گوشه اتاق بود ایستاد به او گفتم اگر درخواستی داری بگو او هم آرام رو به من کرد و گفت تنها یک نخ سیگار به من بدهید کافی است یک نخ سیگارش را گرفت و هیچ چیز دیگری نگفت وقت کم بود و چاره دیگری نبود بالاخره مادر و یکی از دختران در دفتر ماندند و ۹ نفر دیگر برای اجرای حکم وارد محوطه اجرای احکام شدند جالب بود که مادرشان موقع خروج فرزندانش از دفتر به آنها گفت که اگر از قصاص صرف نظر کنند شیرش را حلالشان نمی‌کند! به هر حال شاگرد قاتل پای چوبه ایستاد و همه چیز آماده اجرای حکم بود که در لحظه آخر او با همان آرامشش رو به اولیای دم کرد و گفت: من فقط یک خواسته دارم من که منتظر چنین فرصتی بودم گفتم دست نگهدارید تا آخرین خواسته‌اش را هم بگوید شاگرد قاتل گفت: هجده سال است که حکم قصاص من اجرا نشده و شما این مدت را تحمل کرده‌اید حالا هم تنها ده روز تا محرم باقی مانده و تا تاسوعا بیست روز می‌خواهم از شما بخواهم که اگر امکان دارد علاوه بر این هجده سال، بیست روز دیگر هم به من فرصت بدهید من سال‌هاست که سهمیه قند هر سالم را جمع می‌کنم و روز تاسوعا به نیت حضرت عباس علیه‌السلام شربت نذری به زندانی‌های عزادار می‌دهم امسال هم سهمیه قندم را جمع کرده‌ام اگر بگذارید من شربت امسالم را هم به نیت حضرت ابوالفضل علیه‌السلام بدهم هیچ خواسته دیگری ندارم حرف او که تمام شد یک دفعه دیدم پسر کوچک مقتول رویش را برگرداند و گفت من با ابوالفضل علیه‌السلام در نمی‌افتم من قصاص نمی‌کنم برادرها و خواهرهای دیگرش هم به یکدیگر نگاه کردند و هیچکس حاضر به اجرای حکم قصاص نشد! وقتی از محل اجرای حکم به دفتر برگشتند مادرشان گفت چه شد قصاص کردید؟ پسر بزرگ مقتول هم ماجرا را کامل تعریف کرد جالب بود مادرشان هم به گریه افتاد و گفت به خدا اگر قصاص می‌کردید شیرم را حلالتان نمی‌کردم خلاصه ماجرا با اسم حضرت عباس علیه‌السلام  ختم به خیر شد و دل یازده نفر با اسم ایشان نرم شد و از خون قاتل عزیزشان گذشتند گر چه بی‌دستم ولی من دستگير دست‌هايم نام من عباس و مفتاح در باب الشفايم مادرم قنداقه‌ام را دور بيرق تاب داده من ابوالفضلم دوای دردهای بی‌دوايم "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کنارسنگرم ولحظه های آخرِمن سلامِ من به توای سربلندبرادرِمن برادرمگو.... که حجله کجابود و نوعروس که بود؟! عروس اسلحه ام بودوحجله سنگرِمن برادرمگو... دست چه کس برسرم نُقل می ریخت که ریخت بارشِ رگبارِنُقل برسرِمن برادرمگو.... که تازه جوانِ توساقدوش نداشت دوساقدوش به خون خفته اند دربَرِمن اشاره امامم زِ دور بربدنم که من حسینم واین است جسم علی اکبرِمن ✨امشب ۳۷سالی هست که شب عاشورا؛طبق وصیت شهیدمجلس اباعبدالله توسط برادران شهید در زادگاهش برگزار میشود. "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
پارت (69) جلد دوم کتاب ازقفس تاپرواز خاطرات شهیدمحمدعلی برزگر🌷 📝 آخرین خــــواهش 🌷آخرین بدرقۀ محمّد بود، به دلم افتاده بود که حوادثی در راه است، هیچ وقت این قدر احساس دلتنگی نمی کردم، همیشه تا لبِ جادۀ روستا بدرقه اش می کردم و بر می گشتم ولی آن روز تا لب جاده محمّد را بدرقه کردم ولی دلم آرام نگرفت و سوار مینی بوس شدم و تا فاروج او را همراهی کردم امابه محض پیاده شدن از مینی بوس دوباره با محمّد سوار اتوبوسِ فاروج به قوچان شدم و او را تا پایگاه بدرقه کردم 🌷یادم هست نزدیک ظهر بود و ما سه نفر؛ من، محمّد و دوست هم رزمش علی شمعدانی که با محمّد به شهادت رسید، منتظر حرکت اتوبوس کاروان جبهه بودیم،هنوز خیلی از رزمندگان نرسیده بودند. 🌷 محمّد گفت:تا اینها حرکت کنند ظهر می شود، نماز اول وقت را بخوانیم سبکبال تر می رویم بعد نماز با اصرار محمّد و دوستش را به کافه ای در همان حوالی بردم. وقت خوردن ناهارمحمّد چشم از اتوبوس بر نمی داشت پس ازصرف غذا رفتم تا وجه را حساب کنم ولی حسابدار با اشاره گفت:همان آقایی که از در بیرون رفت(محمد) غذای سه نفر تان را حساب کرد. 🌷خلاصه پس از صرف غذا اتوبوس پر شد و محمّد و دوستش با اشتیاق روی صندلی ها جا گرفتند و من هم تا ثانیۀ آخر در راهرو اتوبوس سرپا ایستاده بودم و محمّد را التماس می کردم. محمّدمی شود این بار جبهه نروی؟ گفت:حالا که خدا تا اینجا مرا کشانده، به عقب برگردم. گفتم. پس لا اقلّ خطّ مقدّم نرو یا اگر رفتی لباس روحانیّتت را بپوش . 🌷 این بار هم که شده به خاطر ما گوش کن و فقط مبیّن احکام شرعی رزمندگان باش محمّد خندید و گفت: هرچه خدا بخواهد همان می شود. دلشوره ی عجیبی تمام وجودم را پر کرده بود و پریشان بودم 🌷 ناگهان با صدای صلوات مدیر کاروان به خود آمدم و برای آخرین بار محمّدم؛ برادری که از هفت سالگی برایش پدری کرده بودم در آغوش کشیدم و برای آخرین بارمحمّدم را به سینه چسباندم، گفتم. خیر پیش برادر.... به سختی از او جدا شدم و با ناامیدی برگشتم 🌷هرچند قدمی که در راهرو اتوبوس بر می داشتم نگاهِ ملتمسانه ام را به چهرۀ محمّد می انداختم ولی او با چشمانی اشک آلود سرش را پایین انداخته بود و با دو دست چهره اش را پوشانده و شانه هایش از گریه می لرزید ازشرم نگاهم نمی کرد وپاسخ التماس هایم را نمی.داد. بله، محمّد مصمّم رفت و باز نگشت راوی: برادرشهید؛ آقای هیبت.الله برزگر است. "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راز باش ولی فاش نشدنی تو قفس باش ولی رام نشدنی ازنقشه های بشرنترسید. "شهیدبرزگر" @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مدتی بود که زیارت عاشورای لشکر تعطیل شده بود. حاج قاسم مرا دید و پرسید: پس زیارت عاشورا چه شده؟ گفتم به علت نبود مداح خوش صدا تعطیل است. حرفم را برید و گفت: این هم شد دلیل. در جبهه اسلام، عَلَم زیارت عاشورا نباید بر زمین بماند. از آن به بعد، هر وقت می آمد و می دید که لنگ مداحیم، خودش میکروفون را بر می داشت و شروع می کرد : السلام علیک یا ابا عبد الله "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹تلنگر عاشقی 🌹 بعضیام فکر میکنن این مشکی همینطوری میاد میره رو‌ تن آدما نه بابا....این رزقه ...این روزیه... این سیاه پوش شدن برای محرم حساب کتاب داره مگه هر چشمی میتونه برای حسین گریه کنه مگه هرحنجره ای میتونه ازحسین بگه مگه هر قلبی میتونه برای حسین محزون بشه لیاقت میخواد.... مگه هردستی می تونی سینه بزنه مگه هرپایی میتونه واسه ارباب قدم برداره مگه هرکسی میتونه خادم مادی ومعنوی خیمه اش بشه. سعادت میخاد.... حتی غذای تبرکی نصیب کسی میشه که آقابخواد.... پس هرچیزیوباید آقابخواد... یادمون باشه مشکی مارو مادرمون حضرت زهرا برامون میفرسته... یادمون باشه اون گردوغباری که ازجاروکشی درخونه ارباب رومون میشینه ؛ غبار گناه وبلا رو برمی داره حواسمون باشه کارایی مثل نصب پرچم؛ ظرفشویی؛ پذیرایی وتدارکات ؛جفت کردن کفش پای عزادارا ؛روزی برامون عیان میشه که فکرشم نمیکنیم این خیرازکجابه دنیا آخرتمون رسیده؟! خوش بحال کسانیکه توی این راه با جان ومال وقدمشون به مهمونای ارباب خدمت میکنند. التماس دعاازهمه شماخوبان "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آقای سید علی اکبر کوثری از روضه خوان‌های قدیم قم و از پیرغلام‌های مخلص اباعبدلله علیه‌السلام در ظهر عاشورای یک سالی به یکی از مساجد قم برای روضه‌خوانی تشریف می‌برند بچه‌های آن محله به رسم کودکانه خود بازی می‌کردند و به جهت تقلید از بزرگترها با چادرهای مشکی و مقنعه‌های مشکی مادرانشان حسینیه و تکیه کودکانه و کوچکی در عالم کودکی در گوشه‌ای از محله برای خودشان درست کرده بودند مرحوم سید علی اکبر می‌گوید بعد از اتمام جلسه آمدم از درب مسجد بیرون بیایم یکی از دختر بچه‌های محله آمد جلو و گفت آقای کوثری برای ما هم روضه می‌خوانی؟ گفتم: دخترم روز عاشوراست و من تا شب مجالس مختلفی وعده کرده‌ام و چون قول دادم باید عجله کنم که تأخیری در حضورم نداشته باشم هر چه اصرار کرد توجهی نکردم تا عبای مرا گرفت و با چشمان گریان گفت مگه ما دل نداریم!؟ چه فرقی بین مجلس ما و بزرگترها هست؟ می‌گوید پیش خودم گفتم دل این کودک رو نشکنم و قبول کردم و به دنبالش با عجله رفتم تا رسیدیم حسینیه کوچک و محقری بود که به اندازه سه تا چهار نفر بچه بیشتر داخلش جا نمی‌شدند سر خم کردم و وارد حسینیه کوچک روی خاک‌های محله نشستم و بچه‌های قد و نیم قد روی خاک دور و اطرافم نشستند سلامی محضر ارباب عالم حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام عرضه کردم اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا اَباعَبدالله ... دو جمله روضه خواندم و یک بیت شعر از آب هم مضایقه کردند کوفیان دعایی کردم و آمدم بلند بشوم با عجله بروم که یکی از بچه‌ها گفت تا چای روضه را نخورید امکان ندارد بزاریم بروی رفت و در یکی از استکان‌های پلاستیکی بچه‌گانشون برایم چای ریخت چای سرد که رنگ خوبی هم نداشت با بی‌میلی و اکراه استکان را آوردم بالا و برای اینکه بچه‌ها ناراحت نشوند بی سر و صدا از پشت سر ریختم روی زمین و بلند شدم و رفتم شام عاشورا، شب شام غریبان امام حسین خسته و کوفته آمدم منزل و از شدت خستگی فوراً به خواب رفتم وجود نازنین حضرت زهرا صدیقه کبری در عالم رؤیا بالای سرم آمدند طوری که متوجه حضور ایشان شدم به من فرمود: آسید علی اکبر مجالس روضه امروز قبول نیست گفتم چرا خانوم جان!!! فرمود: نیتت خالص برای ما نبود برای احترام به صاحبان مجالس و نیات دیگری روضه خواندی فقط یک مجلس بود که از تو قبول شد و ما خودمان در آنجا حضور داشتیم و آن روضه‌ای بود که برای آن چند تا بچه کوچک دور از ریا و خالص گوشه محله خواندی آسید علی اکبر ما از تو گله و خورده‌ای داریم! گفتم جانم خانوم بفرمائید چه خطایی از من سر زده؟ حضرت زهرا سلام الله علیها با اشاره فرمودند: آن چای را من با دست خودم ریخته بودم چرا روی زمین ریختی!!؟ می‌گوید از خواب بیدار شدم و از آن روز فهمیدم که توجه و عنایت آنها به مجالس با اخلاص و بی‌ریاست و بعد از آن هر مجلس کوچک و بی‌بضاعتی بود قبول می‌کردم و اندک صله و پاکتی که از آنها عاید و حاصلم می‌شد برکتی فراوان داشت و برای همه گرفتاری‌ها و مخارجم کافی بود بنازم به بزم محبت که در آن گدایی و شاهی برابر نشیند ✍برگرفته از خاطرات آن مرحوم "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹ناگفته‌هایی از شهادت طلبه بسیجی آرمان علی‌وردی 🔹روز گذشته یکی از دوستان شهید آرمان علی‌وردی ناگفته‌هایی از شهادت وی را بیان کرد؛ ناگفته‌هایی دردناک که نشان از اوج مظلومیت این شهید دارد. در ادامه این روایت آمده است. روایت ماجرا از زبان دوست شهید علی‌وردی: 🔹حالا که داریم به روز عاشورا نزدیک می‌شویم یک سری از ناگفته‌های شهادت آرمان را بهتان میگویم. آرمان را دو مرتبه و دو گروه مختلف زدند. اولین گروهی که آرمان را گیر آوردن تا سرحد مرگ با هرچی که دستشان آمد آرمان را زدند. همان فیلمهایی که از شهادت آرمان منتشر شد یک بخش زیادی مربوط میشود به گروه اول. اما آخرش یک دختر که او هم داشت آرمان را میزد رو به جمعیت میگوید که بس است دیگر کشتینش! بسشه...آنها هم آرمان را رها میکنند. 🔹آرمان از جایش بلند میشود و خونین سمت خیابون اصلی میرود‌. صدای بسیجی‌ها را می‌شنود که داشتند حیدر حیدر میگفتند. میرود سمت صدا، اما وقتی می‌پیچد داخل کوچه می‌بیند که سر کوچه یک گروهی دختر و پسر ایستادند و دارند شعار مینویسند. آنها تا وضعیت آرمان را میبینند میفهمند بسیجی بوده و کتکش زدند. میروند سمت آرمان. آرمان که دیگر رمقی برایش نمانده خیلی راحت می‌افتد دست این جماعت. اینها شروع میکنند به قصد کشت آرمان را زدن. گویا چندتاشون حالت عادی هم نداشتند و مواد مصرف کرده بودند. ادامه در👇
🔹یک دختر بینشان که اسپری دستش بوده با همان میکوبد به صورت آرمان. یکی‌شان یک میلگرد داشته که نوکش را تیز کرده بوده و به عنوان سلاح از آن استفاده میکرده‌. با همان میلگرد میکوبد روی جمجمه سر آرمان. وقتی آرمان را رساندن بیمارستان جمجمه‌اش شکسته بود. اما یکی دیگه‌شان که واقعاً امیدوارم قیافش را یک روز ببینم میشیند جلوی آرمان و به بقیه میگوید دست نگه‌دارین. رو به آرمان میکند و همزمان که داشته فیلم میگرفته به آرمان میگوید به امام اولت فحش بده ببينم سریع...به علی فحش بده...به حسین فحش بده، به خامنه‌ای فحش بده... آرمان چیزی نمیگوید. 🔹با ناخونگیر پوست بدنشو آروم آروم میکند و از او میخواهد فحشاشو تکرار کند. اما آرمان هیچی نمیگوید. انقدر آرمان را میزنند تا بیهوش میشود. وقتی آرمان بیهوش میشود شروع میکنند به رقصیدن و لگد زدن به بدن شهید و از اینکارشان فیلم هم میگیرند. 🔹وقتی میروند یک کارگر افغانستانی که گویا نگهبان یکی از ساختمان‌های اطراف بوده می‌آید و زیر سر آرمان بالش می‌گزارد و روی بدنش پتو می‌اندازد اما زنگ نمیزند به آمبولانس. البته اگر زنگ هم میزد فرقی نمیکرد توی آن شلوغی آمبولانس به آرمان نمیرسید. 🔹وقتی رساندنش بیمارستان، هوشیاری آرمان سه بوده. یکی از رفقا میگفت وقتی رسیدم بیمارستان دستایش را به تخت بسته بودن، شاید برای اینکه اگر به هوش آمد تشنج نکند و همه صورتش ورم کرده بود. نصف روز توی حالت کما می‌ماند و آخر به شهادت میرسد. 🔹تمام این وقایع توسط خود قاتلها فیلم‌برداری شده ولی وقتی از بازپرس پرونده پرسیدیم چرا این فیلمها را قطره چکانی منتشر کردید و فیلم‌های اصلی را منتشر نمیکنید گفت که من توی عمر کاری خودم همچین جنایتی تو ایران ندیده بودم. برای مراعات حال خانواده و شایدم متشنج نشدن بيشتر فضا فیلم‌های اصلی هنوز هم منتشر نشده. البته شاید بعد دادگاه آرمان منتشر بشوند. "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ملت ایران.... حال رقیه را خوب می فهمد.... علمداری که....بیدارماند تاخواب خوش ملتش برهم نریزد وقتی چشم گشودیم مجری با صدایی لرزان انا لله وانا الیه راجعون را درگوشمان زمزمه می کرد. ما در ساعت ۱:۲۰ متوقف شدیم. واین ازتلخ ترین زمان عمرمان بحساب می آید. "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨امام صادق عليه‏السلام مي‏فرمايد: در آن هنگام که آقا اباعبدالله عليه‏السلام به شهادت رسيدند، يک نفر از لشکر عمر سعد، شخصي را ديد که به شدت فرياد مي زند. گفتند:اي مرد! بس کن اين همه ناله و فرياد براي چيست؟ ✨آن مرد گفت: چگونه ناله و فرياد نزنم در حالي که پيغمبر خدا را مي‏بينم که ايستاده و به آسمان نظر مي‏کند و مي‏ترسم که از خدا بخواهد و در حق ما نفرين کند و هلاک شويم.  بعضي از افراد لشکر به همديگر نگاه کردند. ✨گفتند: اين مرد: ديوانه شده و سخن بيهوده مي گويد. گروهي ديگر که به آن‏ها توابين مي‏گويند از اين کلام متنبه شدند و گفتند: به خدا قسم! ستم بزرگي بر خود کرديم و به خاطر خشنودي ابن‏ زياد، سيد جوانان اهل بهشت را کشتيم، سپس در آن جا توبه کردند و عليه ابن‏ زياد جنگيدند. به امام صادق عليه‏السلام عرض شد: صاحب آن ناله چه کسي بود؟ ✨حضرت فرمودند: ما او را کسي جز جبرئيل عليه‏السلام نمي‏دانيم و اگر خداوند به او اجازه مي‏داد، فريادي مي‏زد که روح آن‏ها از بدنشان خارج مي‏شد و وارد آتش جهنم مي‏شدند؛ ولي خداوند براي اين که بر گناهانشان بيفزايد و عذابشان بيشتر شود به آنان مهلت داد. ( منتهي الامال، ج 1، ص 727. ) 🕋 اللهم عجل لولیک لولیک الفرج "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
راست‌گفتہ‌اند ؛ عالم‌ازچهارعنصر‌تشڪیل‌شده : آب،آتش،خاك‌،هوا🥀 آبۍکہ‌ازتودریغ‌ڪردند آتشی‌کہ‌درخیمہ‌گاهت‌افتاد خاڪۍکہ‌شدسجده‌گاه‌ وطبیب‌دردها وهوایی‌کہ‌عمریست‌افتاده‌دردل‌ها🍂 ترڪیب‌این‌چھارعنصر مۍشود‌:ڪربلا💔…!' "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خودم دیدم.mp3
3.03M
میون همه دلها امون ازدل زینب... "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍💎آدمی اگر بهترین هم باشد از زبان مردم آسوده نیست، زیرا : اگر بسیار کار کند، می‌گویند احمق است ! اگر کم کار کند، می‌گویند تنبل است! اگر بخشش کند، می‌گویند افراط می‌کند! اگراهل اندوختن باشد، می‌گویند بخیل است! اگر ساکت و خاموش باشد می‌گویند لال است اگر زبان‌آوری کند، می‌گویند ورّاج و پرحرف است اگر روزه برآرد و شب‌ها نماز بخواند می‌گویند ریاکاراست! و اگر نکند میگویند کافراست و بی‌دین لذا نباید بر حمد و ثنای مردم اعتنا کرد و جز ازخداوند نباید ازکسی ترسید. پس آنگونه که دوست دارید. زندگی کنید ؛ مهم نیست زیستن شما چگونه قضاوت شود. "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کرامتی از حضرت رقیه سلام الله علیها طی نامه‌ای در تاريخ دوم جمادی الثانی ۱۴۱۸ هجری قمری دو كرامت به دفتر انتشارات مكتب الحسين سلام الله عليها ارسال نموده و مرقوم داشته‌اند: روزی وارد حرم حضرت رقيه سلام الله عليها شدم ديدم جمعی مقابل ضريح مقدس مشغول زيارت خواندن و عزاداری می‌باشند و مداحی با اخلاص به نام حاج نيكوئی مشغول روضه خوانی است از او شنيدم كه می‌گفت: خانه‌های اطراف حرم را برای توسعه حرم مطهر خريداری می‌نمودند يكی از مالكين كه يهودی يا نصرانی بود به هيچ وجه حاضر نبود خانهٔ خود را برای توسعه حرم بفروشد خريداران حاضر شدند كه حتی به دو برابر و نيم قيمت خانه را از او بخرند ولی وی حاضر به فروش نشد! بعد از مدتی زن صاحب خانه باردار شده و نزدیک وضع حمل وی می‌شود او را نزد پزشک معالج می‌برند بعد از معاينه می‌گويد: بچه و مادر ‌هر دو در معرض خطر می‌باشند و خانم بايد زير نظر ما باشد قبول كردند ‌تا درد زايمان شروع شد صاحب خانه می‌گويد: همسرم را به بيمارستان بردم و خودم برگشتم و آمدم درب حرم حضرت رقيه سلام الله عليها و به ايشان متوسل شدم و گفتم: اگر همسر و فرزندم را نجات دادی و شفای آنان را از خدا خواستی و گرفتی خانه‌ام را به تو تقديم می‌كنم مدتی مشغول توسل بودم ‌بعد به بيمارستان رفتم و ديدم همسرم روی تخت نشسته و بچه در بغلش سالم است همسرم گفت: كجا رفتی؟ گفتم رفتم جايی كاری داشتم گفت: نه، ‌رفتی متوسل به دختر امام حسين علیه‌السلام شدی!‌ گفتم از كجا می‌دانی؟ زن جواب داد: من در همان حال زايمان كه از شدت درد گاهی بيهوش می‌شدم ديدم دختر بچه‌ای وارد اطاق بيمارستان شد و به من گفت: ناراحت نباش ما سلامتی تو و بچه‌ات را از خدا خواستيم فرزند شما هم پسر است سلام مرا به شوهرت برسان و بگو نامش را حسين بگذارد!‌ گفتم: شما كی هستيد؟ گفت: من رقيه دختر امام حسين هستم بعد از روضه خوانی از مداح مذكور سؤال كردم اين داستان را از كه نقل می‌كنی؟ در جواب گفت: از خادم حرم حضرت رقيه نقل می‌كنم كه خود از اهل تسنن می‌باشد و افتخار خدمتگزاری در حرم نازدانه امام حسين علیه‌السلام را دارد و پدرش نيزاز خادمين حرم حضرت رقيه بوده است. "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا