eitaa logo
کانال شهید محمدعلی برزگر
8.4هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
5.6هزار ویدیو
1 فایل
ارتباط و سفارش کتاب از قفس تا پرواز (زندگینامه شهید محمدعلی برزگر): @ShahidBarzgar ولادت:۵'۳'۱۳۴۵ شهادت ومفقودیت:۱۰'۶'۱۳۶۵ عملیات:کربلای۲ فرمانده:شهیدکاوه منطقه شهادت:حاج عمران عراق تبلیغ ارزان👇 @Mahya6470 لینک کانال https://eitaa.com/24375683/10791
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💕‍ مردی ثروتمند عزرائیل نزدش آمد تا جانش را بگیرد گریه و زاری کرد و مهلت خواست، اما عزرائیل نپذیرفت گفت: همه دارایی ام را بگیر و فقط یک روز به من مهلت بده. باز هم فایده ای نداشت. مرد گفت: پس فقط به اندازۀ نوشتن یک جمله به من وقت بده. عزرائیل پذیرفت او نوشت: من خواستم یک روز عمرم را 300هزار دینار بخرم، اما نفروختند. شما قدر عمرتان را بدانید، چون نه فروختنی است و نه خریدنی؟! "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هل من ناصرینصرنی هل من معین یعینی...... امام زمان تنهاست؟؟؟؟؟ "شهیدبرزگر" @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خدایا: توخودمی دانی توخودشاهدهستی که چقدربه شهادت علاقه دارم.من این مرگ شرافتمندانه در راه خدا را بهترازمرگ ذلت بارمی دانم و.... چراکه یاران رفتند وبه مقصدرسیدند مابیچارگان ازقافله عقب مانده ایم و.... خدایا: اکنون بادلی خونین وقلبی سیاه بسویت آمده ام مرابازمگردان. الهی... مارا جزو سربازان خود وسپاه مسلمین قرار ده که به راستی سربازانت پیروزند. آخر وصیتنامه شهیدبرزگر تصاویر بالا از۷سالگی تا ۲۰سالگی شهیدبرزگرمی باشد. ولادت:۵خرداد۱۳۴۵ شهادت:۱۰شهریور۱۳۶۵ "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
💌خداوند عهده دار کار حضرت یوسف شد. پس قافله ای را نیازمند آب نمود تا او را از چاه بیرون آورد سپس عزیز مصر را نیازمند فرزند نمود تا او را به فرزندی بپذیرد سپس پادشاه را محتاج تعبیر خواب کرد تا او را از زندان خارج کند سپس همه مصریان را نیازمند غذا نمود تا او عزیز مصر شود. اگر خدا عهده دار کارت شود همه عوامل خوشبختی را بدون اینکه احساس کنی برایت آماده میکند فقط ازعمق جان وباورت بگو کارم را به خدا می سپارم.💚 "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مرحوم حاج شيخ رمضان على قوچانى از علماى معروف و ائمه جماعت موصوف به زهد و ورع و تقواى مسجد گوهرشاد بودند ايشان بيمار و مشرف به مرگ شدند و اقوام و ارحام و دوستان آمده بودن كه او را تشييع كنند ناگهان مشاهده كردند كه ايشان حركت كرده و بار ديگر چشم به جهان گشود و با صداى ضعيف همه را دور خود فراخوانده و گفت: بيائيد برايتان روضه بخوانم همه تعجب كردند چون ايشان منبرى و روضه خوان نبودند! فرمودند: الآن صحراى محشر را ديدم و هاتف به صداى بلند اعلام كرد كه حاج شيخ رمضان على قوچانى اهل بهشت است به سوى بهشت برود پس من درى ديدم به سوى بهشت باز است و جماعتى بسيار در صف طولانى ايستاده كه به نوبت بروند گفتند اين صف علما می‌باشد من در اواخر صف بودم تا نوبت به من برسد هلاک می‌شوم به عقب نگاه كردم و در ديگرى را ديدم به سوى بهشت باز است ولى اين در خلوت است با خود گفتم: من كه اهل بهشتم از اين در نشد از آن در می‌روم پس به سوى آن در آمدم نزدیک شدم ديدم دربان جلوى من را گرفت و گفت: نمی‌شود! اين در مخصوص اهل منبر و روضه خوان‌های حضرت حسين علیه‌السلام است تو كه روضه خوان نيستى پس متحير بودم ديدم حاج ميرزا عربى خوان معروف به ناظم سوار اسب از بهشت بيرون آمد رفتم جلو سلام كردم گفتم: من را کمک كن و به بهشت ببر گفت: نمی‌توانم چون اين در مخصوص روضه خوان هاست اصرار كردم گفت: یک راه دارد من از اسب پياده می‌شوم و می‌نشينم و تو روضه بخوان و من مستمع می‌شوم و شايد بتوان به اين وسيله تو را ببرم آنگاه پياده شد و نشست و من براى او روضه خواندم پس براى شما هم روضه می‌خوانم سپس بعد از چند كلمه روضه خواندن از دنيا رفت "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در عملیات والفجر دو همه مهمات خود را گم کرده بودیم. مهم تر از آن راه را هم، گم کرده بودیم. دست مان از همه اسباب ظاهری قطع بود. رو به بچه ها گفتم: «بچه ها! فقط یک راه وجود دارد. ما یک امام غایب داریم که در سخت ترین شرایط به دادمان می رسد. هر کسی در یک سمتی رو به دل بیابان حرکت کند و فریاد «» سر دهد. مطمئن باشید یا خود آقا تشریف می آورد و یا یکی از یاران شان به دادمان خواهد رسید». همه در دل بیابان با حضرت مأنوس شده بودیم. دیدم چند نفر با لباس پلنگی به سمت ما می آیند. پشت درختان و صخره ها قایم شدیم. وقتی جلوتر آمدند، شناختم شان. برادر نوذری از فرماندهان گردان یا زهرا (س) بودند. خطاب به بچه‌ها گفتم: «دیدید امام زمان (عج) ما را تنها نگذاشت.» 📚یا زهرا سلام الله علیها،صص۷۴و۷۳ "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💫پارت(85) جلداول کتاب ازقفس تاپرواز خاطرات شهیدمحمدعلی برزگر🌷 📝حل اختلاف♡ 🌷روزهای جنگ تحمیلی بود محمد در حوزه فاروج تحصیل میکرد و آخر هفته به روستا می آمد و به همه سر می زد روزی در مسأله ای ناچیز با همسرم بحث مان شد. ظهر بود و مؤذن اذان میگفت. 🌷به مسجد رفتم تا آرامش از دست رفته ام را پیدا کنم پسر کوچکم از ترس روی پله های حیاطمان نشسته بود و گریه میکرد. بی اهمیت از کنارش گذشتم و خود را به نماز جماعت رساندم وقتی از مسجد برگشتم در منزل باز بود . با کمال تعجب محمد را در بهار خوابمان دیدم که با محبت پسر کوچکم را روی زانو گذاشته و فرزندانم را دور خودش جمع کرده و برایشان داستان میگفت. 🌷به روی خود نیاوردم با خوشرویی به استقبالش رفتم محمد با غضب پاسخم را داد و به بهانه در آغوش کشیدنم، در گوشم گفت: برویم با شما حرفی محرمانه دارم به مهمان خانه رفتیم و همسرم چای آورد. 🌷محمد گفت خواهرم شما هم بنشین با هر دوی شما کار دارم ؛بعد محمد از حقوق متقابل زن و شوهر برایمان ،گفت از باید و نبایدهای زندگی آگاه مان کرد و سؤالاتی از ما پرسید. با ناراحتی گفتم: تجسس از یک طلبه بعید است. 🌷محمد با لبخندی دستم را فشرد و گفت: اخوی قصد دخالت نداشتم ولی وقتی از مینی بوس پیاده شدم پسرت گریه کنان به طرفم دوید و با صدایی لرزان گفت: عمو پدر و مادرم با هم قهرند می آیی آشتی شان بدهی؟ 🌷دلم نیامد خواهشش را رد کنم، حلّ اختلاف بینتان وظیفه من است. هر دو با شرمندگی جریان را تعریف کردیم محمد پس از شنیدن صحبت هایمان از ما تعهد گرفت و گفت اخوی !خواهرم سعی کنید با منطق مشکل را رفع کنید و جلو بچه ها به یکدیگر پرخاش نکنید زیرا این جریانات در آینده آثار بدی برایشان به جا می گذارد. 🌷بعد هم دستم را به دست همسرم داد و گفت: باید جلو بچه ها از هم معذرت بخواهید تا کار خوبتان را هم ببینند و درس بگیرند. محمد بچه ها را صدا زد و از داخل ساک دستیش مقداری آجیل و شکلات در آورد و به عنوان شیرینی روی چفیه اش در وسط اتاق گذاشت وباهم آشتی کردیم واکنون این زندگی شیرین ومهر زناشویی رامدیون وساطت شهیدمی دانیم "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی برای داشته های اندک از خدا تشکر میکنی، خدا داشته هات رو چندیدن برابر میکنه یکی از، رازهای افزایش برکت و نعمت شکرگزاریِ🦋 "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
❖ " خیلی خیلی زیباست این متن " ثروتمندی از پنجره اتاقش به بیرون نگاه کرد و مردی را دید که در سطل زباله‌اش دنبال چیزی می‌گردد. گفت: خدا رو شکر فقیر نیستم. مرد فقیر اطرافش را نگاه کرد و دیوانه‌ای با رفتار جنون‌آمیز در خیابان دید و گفت: خدا رو شکر دیوانه نیستم. آن دیوانه در خیابان آمبولانسی دید که بیماری را حمل می‌کرد گفت: خدا رو شکر بیمار نیستم. مریضی در بیمارستان دید که جنازه‌ای را به سردخانه می‌برند. گفت: خدا رو شکر زنده‌ام. فقط یک مرده نمی‌تواند از خدا تشکر کند. چرا امروز از خدا تشکر نمی‌کنیم که یک روز دیگر به ما فرصت زندگی داده است؟ برای اینکه زندگی را بهتر بفهمیم باید به سه مکان برویم: 1. بیمارستان 2. زندان 3. قبرستان • در بیمارستان می‌فهمید که هیچ چیز زیباتر از تندرستی نیست. • در زندان می‌بینید که آزادی گرانبهاترین دارایی شماست. • در قبرستان درمی‌یابید که زندگی هیچ ارزشی ندارد. زمینی که امروز روی آن قدم می‌زنیم فردا سقف‌مان خواهد بود. پس بیایید برای همه چیز فروتن و سپاسگزار باشیم... "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نه.... علی تنهانمانده درمیان نه...ندارم من مرام کوفیان... درود بر شرفت ای شیر زن ایران اسلامی حقا که حقیقت را در شعرت بیان کردی...... 🌹🕋 اللهم عجل لولیک الفرج "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
بعضی آدمها یادشان رفته حرفهايي كه ميزنند، دست دارند...! دست های بلندی كه گاهی، گلويی را می فشارند و تایک عمرحرفشان مثل استخوانی خش کرده درگلو می ماندونَفَس کشیدن را سخت می کند....! یاحرف هايی كه ميزنند، پا دارند...! پاهای بزرگی كه گاهی جايشان را روی دلی می گذارند وجای این زخم برای هميشه می ماند... وگاهی حرف هايی كه ميزنند، چشم دارند! چشم های سياهی كه، گاهی به چشم های دیگران نگاه میكنند، و آنها را در شرمی بیکران فرو ميبرند...! آدمهاباید مراقب حرفهایی كه ميزنند باشند زيراسنجیده سخن گفتن از سکوت هم دشوار تر است... "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جوانی که برای یک دوره آموزشی به هلند رفته بود، میگفت : یه روز برای خرید لپ تاپ به بازار شهر ٱمستردام پایتخت هلند رفتم... به اولین مغازه فروش وسایل صوتی تصویری که رسیدم لپ تاب مورد نظرم رو قیمت کردم... فروشنده گفت: قیمتش ۶۹۵ یورو است. خداحافظی کردم و به مغازه بعدی رفتم و قیمت همان لب تاپ را پرسیدم... گفتند: ۶۹۵ یورو نخریدم و به هوای قیمت پایین تر به مغازه سوم و چهارم و ... بالاخره پنجمین مغازه رفتم ولی هر پنج فروشنده گفته بودند ۶۹۵ یورو. فروشنده پنجم که ایرانی تبار بود متوجه شد که من ایرانی هستم، موقع بیرون رفتن از مغازه اش گفت آیا شما واقعا میخواهید خرید کنید؟؟ گفتم بله، میخواهم بخرم. گفتند اگر واقعا قصد خریدن دارید بفرمایید همینجا بخرید ، زیرا قیمت این لپ تاب در سراسر هلند همین است و به هوای ارزانی خودتان را خسته نکنید اینجا هلند است نه ایران!!! قیمت اجناس همه جا یکسان و مقطوع است و چک و چونه زدن هم بی فایده! فکری کردم و با خود گفتم: راست می گوید، چون همه جا قیمت یکی بود. از فروشنده خواستم یک لب تاب برایم بیاورد و خودم نیز هفتصد یورو روی میز فروشنده گذاشتم و منتظر لب تاب و باقیمانده پولم که پنج یورو بود ماندم فروشنده کارتن لب تاب را به دستم داد و پول را شمرد من منتظر بودم پنج یورو به من برگرداند اما با تعجب دیدم که فروشنده یک اسکناس صد یورویی و یک اسکناس پنجاه یورویی و یک اسکناس پنج یورویی که میشد ۱۵۵ یورو را به من داد!!! گفتم آقا شما که گفتید قیمت مقطوع است و تخفیف ندارد؟!؟ پس این ۱۵۰ یورو اضافه رو چرا برگردوندید؟؟!! فروشنده خنده ای کرد و گفت: ببین عزیزم، این ۱۵۰ تا مالیاتی است که شهروندان هلندی باید بپردازند و مسافرها از پرداخت این مالیات معاف هستند برای همین آن را به شما پس دادم. در کمال ناباوری از مغازه بیرون رفتم و ناخودآگاه به یاد جمله سید جمال الدین اسدآبادی افتادم که میگفت... من در غرب اسلام دیدم و مسلمان ندیدم ودر شرق مسلمان دیدم و اسلام ندیدم!! "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌 شهیدی که منافقین او را به آتش کشیدند 🔹️ شهید سید جعفر موسوی، معلمی خوش سیرت که در عملیات مرصاد توسط منافقین به اسارت درآمد. ◇ رجوی‌ها صورتش را لگد مال کرده و زنده زنده پوست کندند و سپس سوزاندند. ◇ جای تعجب است، امروز که بیشتر چهره منافقین برای ما روشن است ، آمده اند و دلسوز مردم شده اند. "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
پادشاهي قصد کشتن اسيري کرد. اسير در آن حالت نااميدي شاه را دشنام داد. شاه به يکي از وزراي خود گفت: او چه مي گويد؟ وزير گفت: به جان شما دعا مي کند. شاه اسير را بخشيد. وزير ديگري که در محضر شاه بود و با آن وزير اول مخالفت داشت گفت: اي پادشاه آن اسير به شما دشنام داد. پادشاه گفت: تو راست مي گويي اما دروغ آن وزير که جان انساني را نجات مي دهد بهتر از راست توست که باعث مرگ انساني مي شود. "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📜 🔳 "ذخر الحسین" کیست؟ در جنگ صفین بود که امیرالمؤمنین (ع) نوجوانی ۱۳ ساله را نقاب بر صورتش زد و زره پوشانید و روانه میدان کرد. معاویه، ابوشعتاء که دلاور عرب بود و در شام او را حریف هزار اسب سوار می دانستند، به میدان فرستاد ولی او گفت: در شأن من نیست که با این دلاوری هایم با او بجنگم، پسرم برای او کافیست ...! ☠ ابوشعتاء ٩ پسر خودش را به میدان فرستاد و آن نوجوان همه را به درک 🔥 واصل کرد ابوشعتاء برای انتقام خون پسرانش خودش به میدان آمد اما فقط با یک ضربه به هلاکت رسید ...! امیرالمؤمنین (ع) به نوجوان فرمودند: بس است پسرم، برگرد تمام لشکر گفتند یا علی بگذار جنگ را تمام کند اما امیرالمؤمنین (ع) فرمودند: نه او پسرم عباس قمر بنی هاشم است! 🥺 انه ذخر الحسین: او ذخیره ای برای حسین است ... 😭 "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
☑️ 🌨⚡️ 🥀🕊 شهید‌ محمدابراهیم همت اولين‌ دورهٔ نمايندگی مجلس‌ 🔖 داشت‌ شروع‌ می شد. بهش‌ گفتم: ‌«خودتو آماده‌ كن‌، مردم‌ میخوانت.» قبلاً هم‌ بهش‌ گفته‌ بودم‌ اما جوابی نمی داد. اون روز گفت:‌ «نمیتونم‌ خداحافظی شب‌ عمليات‌ِ بچه ها رو 🥺 با هيچی‌ عوض‌ كنم‌.» "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
برخی آدم ها استادِ قضاوت کردنِ دیگرانند... جواب ندادنِ پیام را مغرور بودنشان تلقی میکنند و زود جواب دادن ها را هم میگذارند به پایِ بیکار بودنشان... به کسی که با همه گرم میگیرد انگِ بیش از حد آزاد بودن میزنند، و کسی که حریمش را حفظ میکند متهم میکنند به گوشه گیر بودن... کسی که ناخودآگاه تار مویش یا مچ دستش معلوم است را بی بند و بار میدانند و به خانوم محجوبی که عفت فاطمی را سرمشق زندگیش قرارداده خشکِ مذهب می خوانند... ازطرفی به کسی که از خودش زیاد عکس میگذارد لقبِ خود شیفته میدهند اماوقتی کسی عکسی از خودش نگذارد میگویند لابد خیلی زشت وافسرده است... حواسمان نیست اگر زیاد بخندیم میشویم بی غم واگر ناراحتیمان را بروز بدهیم میشویم تو هم که همیشه حالت بد است... گاهی بعضی آدمها تکلیفشان با خودشان معلوم نیست اصلا ملاکی برای خوب و بد بودن آدم ها ندارند ... بعد با همین ملاک های نصفه نیمه که هر روز هم عوضشان میکنندو می افتندبه جان آدمها و اندازه گیری و برچسب زدن بهشان... یکی نیست به اینهابگوید: قضاوت تاکی؟!.... *می گویم براستی اگرخدا عیوب آدمی رافاش میکرد... بازهم زبان جرات قضاوت داشت..... 👤فاطمه جوادی "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ (حفظه الله) ماجرای ازدواج فرزندمقام‌معظم رهبری به روایت دکتر حداد عادل سال ۷۷ یک خانمی زنگ زده بود منزل ما که می خواهیم برای خواستگاری بیاییم منزل شما. خانم ما گفته بود که بچه ما فعلا سال چهارم دبیرستان است و می خواهد کنکور بدهد. آن خانم گفته بود که حالا نمی شود ما بیاییم دختر را ببینیم؟ خانم ما گفته بودند نمیشود، اصلاً شما خودتان را معرفی کنید، من نمی دانم چه کسی می خواهد بیاید. آن خانم گفته بود من خانم مقام رهبری🩵 هستم. 🤩 خانم ما از هولش دوباره سلام و علیک کرده بود 😅 و گفته بود ما تا حالا هر کسی آمده بود رد کردیم، صبر کنید با آقای دکتر صحبت می کنم بعد شما را خبر می کنم. بعداً تماس گرفتند که ما حرفی نداریم شاید اینها آمدند نپسندیدند و برای اینکه دختر هوایی نشود بهتر است هماهنگی کنیم بیایند در دبیرستان بچه را ببینند، بچه هم متوجه نشود چه کسی آمده او را ببیند و قرار گذاشتیم در دفتر دبیرستان که خانم من هم مدیر دبیرستان هدایت بود، ساعتی را خانم هماهنگ کرد و خانم آقا💚 تشریف آوردند و او را دیدند. دختر هم رفت سر کلاس، خانم آقا💕 هم رفتند. چند روز گذشت که من برای کاری خدمت آقا💛 رفتم و گفتند خانم استخاره کردند خوب نیامده بعدا گفتم که خدا را شکر که دختر ما نفهمید که به روحیه اش لطمه بخورد. یک سال از این قضیه گذشت و دوباره خانواده آقا🤍 زنگ زدند که دوباره می خواهیم بیاییم. خانم ما گفته بود خانم چه شده دوباره می خواهید بیایید. (آقا🧡 گفته بودند که خانم ما به استخاره خیلی اعتقاد دارد و خوب نیامده) ایشان گفته بود چون دخترتان دختر خوب و محجبه و فرهیخته است و نمی توانستیم بگذریم دوباره استخاره کردم و خوب آمد، اگر اجازه بدهید بیاییم. در آن موقع دخترمان دیپلم گرفته بود و کنکور شرکت کرده بود. آمدند و وقتی مقدمات کار فراهم شد، قرار گذاشتیم پسر آقا💓 و مادرش با یک قواره پارچه به عنوان هدیه که بیایند منزل ما و عروس را ببینند و گفتگو کنند، آمدند و نشستند صحبت کردند و وقتی آقا مجتبی رفتند از دخترم پرسیدم نظرتان چیست؟ ایشان موافق بودند. به او گفتم: خوب فکرهایت را بکن. بعد از چند روز رفتم پیش آقا🩵. ایشان💙 فرمودند داریم خویش و قوم می شویم.😍 گفتم: چه طور! فرمودند: اینها آمدند و پسندیدند و در گفتگو به نتیجه رسیده اند. نظر شما چیست؟ گفتم: آقا💝 اختیار ما دست شماست. آقا💚 گفتند: نه. بالاخره شما دکتر و استاد دانشگاهید و خانم تان هم همین طور. وضع زندگی شما وضع مناسبی ست ولی ما این جور نیستیم و اگر بخواهم تمام زندگی ام را بار کنم، غیر از کتاب هایم، یک وانت بار می شود، اینجا هم دو اتاق اندرون داریم و یک اتاق بیرونی که آقایان و مسؤولین می آیند و با من🧡 دیدار می کنند. من پول ندارم که خانه بخرم، یک خانه اجاره کرده ایم که یک طبقه را مصطفی و یک طبقه مجتبی زندگی می کند. شما با دخترت صحبت کن که خیال نکند می خواهد عروس رهبر💗 شود، یک چیزهایی در ذهنش نباشد. ما یک زندگی این جوری داریم. شما این جوری زندگی نکرده اید، نسبتا زندگی خوبی دارید، خانه دارید، زندگی دارید، حالا بخواهد وارد یک زندگی این جوری شود مشکل است. مجتبی معمم هم نیست و می خواهد روحانی شود برود قم درس بخواند، زندگی بکند، همه را بگو تا بداند. من آمدم با دخترم صحبت کردم و ایشان هم قبول کرد. برگشتیم و وارد مراحل بعدی شدیم. آقا🤍 یک خانه ای قبل از ریاست جمهوری داشتند در جنوب تهران، ایشان❤️ آن را اجاره داده اند و خرج زندگی را از آن در می آورند اما حقوق بابت رهبری🧡 نمی گیرند و از وجوهات هم استفاده نمی کنند. خلاصه برای مراسم عقد، مهریه و اینها گفتیم کجا برگزار کنیم؟ آقا💚 فرمودند اولاً سر مهریه و هرچه اختیار با دختر شما باشد، همان را مهریه دختر بگذارید ولی من چون برای مردم خطبه عقد می خوانم و این سنت من بوده که بیش از چهارده سکه عقد نمی خوانم تا حالا هم نخوانده ام، اگر بخواهید می توانید بیشتر از چهارده سکه هم بگذارید ولی من عقد را نمی توانم بخوانم، چون تا حالا برای مردم نخوانده ام برای عروسم هم نمی خوانم. ببرید یک آقای دیگر عقد را بخواند. اشکالی هم ندارد. از نظر من اشکالی ندارد. ما گفتیم نه آقا💛 این که نمی شود ولی باشد حالا من صحبت می کنم با مادرش فکر نمی کنم مخالفتی داشته باشد. و همچنین فرمودند: می توانید مراسم عقد را در تالار بگیرید ولی من نمی توانم شرکت کنم. گفتم: آقا💚 هر جور شما💞 صلاح می دانید. 📚 ماه در آینه "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا