eitaa logo
•نِعٔمَ‌الٔرِفیْقٔ•
1.6هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
1.4هزار ویدیو
166 فایل
•نِعٔمَ‌الٔرِفیْقٔ• - إِنَّ الْحَسَنَاتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئَاتِ . - به خاطر بهشت عاشق شهادت نباش ! به خاطر قرب الهـی، رسیدن به خدا عاشق شهادت باش '! کپی ؟ صدقه‌جاریست . خادم تبادل : @moohham .
مشاهده در ایتا
دانلود
مختصری از زندگینامه 🍃 تولد : 12 فروردين 1334 شهرضا تحصيلات : فوق ديپلم مسؤليت : فرماندة لشكر 27 محمدرسول الله( ص ) شهادت : 17 اسفند 1362 جزيرة مجنون مزار: اصفهان شهرضا ✨در مسير زندگی✨ محمد ابراهيم همت در دوازدهم فروردين سال 1334 در شهرضا به دنیا آمد . در همان شهر ، كودكي و نوجوانيش را با تحصيل گذراند و در سال 1352 ديپلم گرفت و در همان سال هم وارد دانشسراي عالي اصفهان شد . با مدرك فوق ديپلم به خدمت سربازي رفت ؛ اما او را سرپرست آشپزخانه كردند . فرصت خوبي براي او فراهم آمده بود تا با افكارانقلابي و ديني آشنا شود و با برخي از انقلابيون ارتباط برقرار كند. سربازيش كه تمام شد ، به شهرضا بازگشت و معلم روستا شد . گوشه و كنار ، حرفهاي نيش دار او به گوش حكومت رسيد و خبر اخطار ساواك در پروند ة تازه گشوده اش ، ثبت گرديد . پايش كه به شهر قم باز شد و با علما نشست و برخاست كرد ، ديگر فقط يك معلم نبود ؛ بلكه در مساجد و محافل خصوصي هم سخنراني مي كرد و همين ، ساواك را به تعقيب او كشاند . محمد ابراهيم ، از شهرضا فرار كرد ؛ فيروزآباد فارس ، ياسوج ، دوگنبدان و اهواز گريزگاه هاي او بود . 👇🏻 @ShahidMohammadHadizolfaghari
از مناطق محروم تا پاوه🍂 موج انقلاب كه بالا گرفت ، تاب غربت نياورد و به شهرضا بازگشت و سازمان دهي تظاهرات مردمي را بر عهده گرفت . در پايان يكي از راهپيمايي ها ، قطعنامة آن را قرائت كرد و شايع شد كه حكم اعدامش را صادر كرده اند و همين مسأله ، او را تا روز پيروزي انقلاب در مخفي گاه ها نگه داشت . او پس از پيروزي انقلاب ، كميتة انقلاب اسلامي شهرضا را تشكيل داد . در سال 1358 با كمك دوستانش سپاه شهرضا را پايه گذاري كرد . در اواخر همين سال به عنوان معلم ، در مناطق محروم كشورحضور يافت . به جهت سوابق فرهنگي به مسئوليت روابط عمومي و تبليغات سپاه در پاوه منصوب شد و به كمك بسيجي هاي كُرد ، نشريه اي به نام « پيام پاوه » را راه انداخت . چندي بعد مسئوليت سپاه پاوه به او سپرده شد . @ShahidMohammadHadizolfaghari
🔴ماجرااای خییلی جالب! اوج جسارت به رهبر انقلاب در ایام فتنه، در روز سیزده آبان رقم خورد. در این روز باطن اعمال کثیف فتنه گران نمایان شد.😖 آن روز رهبر عزیز انقلاب، علناً مورد حملات کلامی آنها قرار گرفت. آنها در مقابل دانشگاه تهران تجمع کردند و بعد از اهانت به تصاویر مقام عظمای ولایت، قصد خروج از دانشگاه را داشتند.😱 اما با ممانعت نیروی انتظامی روبرو شده و به داخل دانشگاه برگشتند. اما به جسارت های خود ادامه دادند!😡 خوب به یاد دارم که همان روز یکی از دوستان شهید ابراهیم هادی تماس گرفت و از من پرسید: امروز جلوی دانشگاه در فلان ساعت چه خبر بوده؟! باتعجب گفتم: چطور؟!🤔 گفت: من می خواستم بروم به محل کارم، یک لحظه در کنار اتاق دراز کشیدم و از خستگی زیاد خوابم برد.😴 باتعجب دیدم که ابراهیم هادی و همه دوستان شهیدش نظیر رضا گودینی و جواد افراسیابی و... با لباس نظامی روبروی درب دانشگاه ایستاده اند و با عصبانیت به درب دانشگاه تهران نگاه می کنند.😳 گفتم: یکی از دوستان من در حراست دانشگاه تهران است، الان خبر می گیرم. به او زنگ زدم و پرسیدم: در فلان ساعت جلوی درب دانشگاه چه خبر بود؟ ایشان هم گفت: دقیقاً در همین ساعت که می گویی پلاکارد بزرگ تصویر حضرت آقا را پاره کردند و شروع کردند به جسارت کردن به مقام معظم رهبری!🤭 @ShahidMohammadHadiZolfaghari
🔴این چند قسمت بسیار ارزشمند است🤩 لباس پلنگی بسیار زیبا و نو پوشیده بود. موتورش را تمیز کرده بود. گفتم: هادی جان کجا؟ می خوای بری عملیات!؟ یکی دیگه از بچه ها گفت: این لباس کماندویی رو از کجا آوردی؟ نکنه خبرایی هست و ما نمی دونیم!؟ خندید و گفت: امروز می خوان جلوی دانشگاه تجمع کنند. بچه های بسیج آماده باش هستند. ما هم باید از طریق بسیج کار کنیم. این وظیفه است. گفتم: مگه نمی خوای بری سر کار. با این کارهایی که تو می کنی صاحبکار حتماً اخراجت می کنه. لبخندی زد و گفت: کار رو برای وقتی می خوایم که تو کشور ما امنیت باشه و کسی در مقابل نظام قرار نگیره. 😇 بعد به من گفت: برو سریع حاضر شو که داره دیر می شه. رفتیم به سمت میدان انقلاب. یک مقری بود که نیروهای بسیج در آن مستقر بودند. قرار بود به آنجا رفته و پس از گرفتن تجهیزات منتظر دستور باشیم. @ShahidMohammadHadiZolfaghari
🔴چندین قسمت حساس از جانبازی ایشان در فتنه 88 در طی مسیر یکباره به مقابل درب دانشگاه رسیدیم. درست در همان موقع جسارت اغتشاشگران به رهبر معظم انقلاب آغاز شد.😡 هادی وقتی این صحنه را مشاهده کرد دیگر نتوانست تحمل کند! به من گفت: همین جا بمون... سریع پیاده شد و دوید به سمت درب اصلی دانشگاه.😯 من همینطور داد می زدم: هادی برگرد، تو تنهایی می خوای چیکار کنی؟ هادی ... هادی ... اما انگار حرف های من را نمی شنید. چشمانش را اشک گرفته بود. به اعتقادات او جسارت می شد و نمی توانست تحمل کند.😭 همینطور که هادی به سمت درب دانشگاه می دوید یکباره آماج سنگ ها قرار گرفت. من از دور او را نگاه می کردم. می دانستم که هادی بدن ورزیده ای دارد و از هیچ چیزی هم نمی ترسد. اما آنجا شرایط بسیار پیچیده بود.😰 @ShahidMohammadHadiZolfaghari
🔴ماجرای جانبازی، مهم🤓 همین که به درب دانشگاه نزدیک شد یک پاره آجر، محکم به صورت هادی و زیر چشم او اصابت کرد.🤭 من دیدم که هادی یکدفعه سر جای خودش ایستاد. می خواست حرکت کند اما نتوانست! خواست برگردد اما روی زمین افتاد! دوباره بلند شد و دور خودش چرخید و باز روی زمین افتاد.😢 از شدت ضربه ای که به صورتش خورد، نمی توانست روی پا بایستد. سریع به سمت او دویدم. هر طور بود در زیر بارانی از سنگ و چوب هادی را به عقب آوردم. خیلی درد می کشید، اما ناله نمی کرد. زخم بزرگی روی صورتش ایجاد شده و تمام صورت و لباسش غرق خون بود.😱 هادی آنچنان دردی داشت که با آن همه صبر، اما باز به خود می پیچید و در حال بی هوش شدن بود. سریع او را به بیمارستان منتقل کردیم.🚑 @ShahidMohammadHadiZolfaghari
وقتی به نجف رفت، حدود یک سال و نیم آنجا ماند. تابستان  و ماه رمضان بود که به ایران بازگشت. مدتی پیش ما بود و از حال و هوای نجف می گفت. همان ایام یک شب توی مسجد او را دیدم. مشغول صحبت شدیم. هادی ماجرای اقامتش را برای ما اینگونه تعریف کرد: من وقتی وارد نجف شدم نه آنچنان پولی داشتم و نه کسی را می شناختم. دوست من فقط توانست برنامه حضور من را در نجف هماهنگ کند. روز اول پای درس برخی اساتید رفتم. نماز مغرب را در حرم خواندم و آمدم بیرون. کمی در خیابان های نجف دور زدم. کسی آشنا نبود. برگشتم و در حوالی حرم، جایی که برای مردم فرش پهن شده بود خوابیدم!😴 روز بعد کمی نان خریدم و غذای آن روز من همین نان شد. پای درس اساتید رفتم و توانستم چند استاد خوب پیدا کنم. مشکل دیگر من این بود که هنوز به خوبی تسلط به زبان عربی نداشتم.🗣 باید بیشتر تلاش می کردم تا این مشکلات را برطرف کنم. چند روز کار من این بود که نان یا بيسکویيت می خوردم و در کلاس های درس حاضر می شدم. شبها را نیز در محوطه اطراف حرم می خوابیدم. حتی یکبار در یکی از کوچه های نجف روی زمین خوابیدم.😢 @ShahidMohammadHadiZolfaghari
🕊 🍁 حتما طی سال‌های گذشته نام‌ شهید علی خلیلی را شنیده‌اید. پسر محجوبی که درد آنقدر بر پیکر نحیفش تاخته بود که روزهای آخر ادای کلمات هم برایش سخت شده بود. اما تمام این دردهای علی از یک شب تابستانی (25 تیر سال 90) شروع می‌شود. نیمه‌شعبان است و ساعت 12 شب را نشان می‌دهد. علی 19 ساله قرار است دو نفر از دوستانش‌را به خاک سفید ببرد. چند قدم آن طرف‌تر دو خانم در حلقه ارازل و اوباش گرفتار شده‌اند و می‌خواهند به زور آن دو را سوار خودرو کنند. دوستان علی سن و سالشان کم است؛ جلو نمی‌روند. اما علی بسیجی است طاقت نگاه آلوده به ناموس را ندارد. جلو می‌رود تا به آن اوباش تذکر دهد. تذکرش افاقه که نمی‌کند، هیچ؛ آنها ناگهان با علی گلاویز می‌شوند و چاقویی که معلوم نبود تا آن دقیقه کجا بوده است بر گلوی علی جوان فرود می‌آید و شاهرگش را می‌درد. اوباش فرار می‌کنند و علی با همان حال نیم‌ساعتی را روی زمین می‌ماند. بالاخره او را با یک خودرو به بیمارستان می‌رسانند، اما حال وخیم علی باعث می‌شود 26 بیمارستان از پذیرش او امتناع کنند. عقربه‌های ساعت نزدیک اذان صبح است که بالاخره علی را در یکی از بیمارستان‌های تهران عمل می‌کنند. 🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋 https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981 ❤️ڪانال شهیـــــد محمــــدهــــادے‌ذوالفقـــارے❤️
🕊  سید مرتضی آوینی در شهریور سال ۱۳۲۶ در شهر ری متولد شد. وی تحصیلات ابتدایی و متوسطه‌ خود را در شهرهای زنجان، کرمان و تهران به پایان رساند و سپس به عنوان دانشجوی معماری وارد دانشکده‌ هنرهای زیبای دانشگاه تهران شد. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی معماری را کنار گذاشت و به اقتضای ضرورت‌های انقلاب به فیلمسازی پرداخت. آوینی فیلمسازی را در اوایل پیروزی انقلاب با ساختن چند مجموعه درباره‌ غائله‌ گنبد(مجموعه‌ شش روز در ترکمن صحرا)، سیل خوزستان و ظلم خوانین (مجموعه‌ مستند‌خان گزیده‌ها) آغاز کرد. وی فعالیت‌های مطبوعاتی خود را در اواخر سال ۱۳۶۲، همزمان با مشارکت در جبهه‌ها و تهیه‌ فیلم‌های مستند درباره جنگ، با نگارش مقالاتی در ماهنامه اعتصام ارگان انجمن اسلامی آغاز کرد. آوینی در زمان جنگ در گروه جهاد فعالیت‌های بسیاری داشت. او در این دوره به سینما،‌ هنر،‌ فرهنگ واحد جهانی و مواجهه آن با مسائل مختلف فکر می‌کرد. مجموعه تحقیقات و مباحثات و نوشته‌های آوینی در ماهنامه هنری سوره منتشر ‌و بعدها در کتاب آینه جادو که جلد اول از مجموعه مقالات و نقدهای سینمایی اوست جمع آوری شد. اواخر سال ۱۳۷۰ مؤسسه فرهنگی روایت فتح به فرمان آیت‌الله خامنه‌ای تأسیس شد تا به کار فیلمسازی مستند و سینمایی درباره دفاع مقدس بپردازد و تهیه‌‌مجموعه‌روایت فتح را که بعد از پذیرش قطعنامه رها شده بود، ادامه دهد. 🕊 @ShahidMohammadHadiZolfaghari ❤️
من ماشین داشتم. یک روز پنجشنبه راهی کربلا بودم که هادی گفت: داری می ری کربلا؟ گفتم: آره، من هر شب جمعه با چندتا از رفیق ها می ریم، راستی جا داریم، تو نمی خوای بیای؟ گفت: جدی می گی؟ من آرزو داشتم بتونم هر شب جمعه برم کربلا. ساعتی بعد با هم راهی شدیم. ما توی راه با رفقا می گفتیم و می خندیدیم، شوخی می کردیم، سر به سر هم می گذاشتیم اما هادی ساکت بود. بعد اعتراض کرد و گفت: ما داریم برای زیارت کربلا می ریم. بسه، اینقدر شوخی نکنید. او می گفت، اما ما گوش نمی کردیم. برای همین رویش را از ما برگرداند و بیرون جاده را نگاه می کرد. به کربلا که رسیدیم، ما با هم به زیارت رفتیم، اما هادی می گفت: اینجا جای زیارت دسته جمعی نیست. هرکی باید تنها بره و تو حال خودش باشه، ما هم به او محل نمی گذاشتیم و کار خودمان را می کردیم! در مسیر برگشت، باز همان روال را داشتیم. شوخی می کردیم و می خندیدیم... @ShahidMohammadHadiZolfaghari ❤️
هادی در آخرین سفری که به تهران داشت ماجرای عجیبی را تعریف کرد. او به نفوذ برخی از عمامه های انگلیسی و افراد ساده لوحی که از دشمنان اسلام پول می گیرند تا تفرقه ایجاد کنند اشاره کرد و ادامه داد: مدتی قبل شخصی می آمد نجف و به جای ارشاد طلبه ها و... تنها کارش این شده بود که به مقام معظم رهبری اهانت کند!😱 او انگار وظیفه داشت تا همه مشکلات امت اسلامی را به گردن ایشان بیاندازد. من یکی دوبار تحمل کردم و چیزی نگفتم. بعد از سر امر به معروف چند کلامی با ایشان صحبت کردم و او را توجیه کردم اما انگار این آقا نمی خواست چیزی بشنود! فقط همان جملاتی که اربابانش برای او دیکته کرده بودند را تکرار می کرد!😠 من در مورد خیانت های آمریکا و انگلیس، به خصوص در عراق برای او سند آوردم اما او قبول نمی کرد!📰 روز بعد و بار دیگر این آقا شروع به صحبت کرد. دوباره مشغول اهانت شد، نمی دانستم چه کنم. گفتم حالا دیگر وظیفه من این است که با این آقا برخورد کنم. چون او ذهن طلبه ها را نسبت به حضرت آقا خراب می کند. ... @ShahidMohammadHadiZolfaghari ❤️
🕊 ۱ فروردین ۱۲۹۲در تهران دیده به جهان گشود🌱 نخستین رئیس ستاد مشترک ارتش جمهوری اسلامی ایران از ۲۳ بهمن ۱۳۵۷ تا ۷ فروردین ۱۳۵۸ بود. او در سال ۱۳۰۹ وارد دانشکده افسری شد و پس از کودتای ۲۸ مرداد به ریاست رکن دوم ارتش شاهنشاهی رسید. در مهرماه سال ۱۳۳۶ موفق به اخذ درجه سرلشکری شد، ولی کمتر از یکسال بعد در تیرماه ۱۳۳۷ در پی کشف طرح کودتا علیه رژیم پادشاهی دستگیر و پس از محاکمه و سه سال زندان از ارتش اخراج گردید. قرنی حدود دو دهه بعد در اوج انقلاب بار دیگر وارد کارزار شد و به اردوی روح‌الله خمینی پیوست و پس از انقلاب فرمانده ارتش شد ولی به سرعت از کار برکنار شد. ... @shahidMohammadHadiZolfaghari❤️
🌸 🕊 در دهم مهرماه ۱۳۱۱ در تهران دیده به جهان گشود🌱 معروف به دکتر چمران و شهید چمران، فیزیک‌دان، سیاستمدار (عضو شورای مرکزی نهضت آزادی ایران) وزیر دفاع ایران در دولت مهدی بازرگان و دولت موقت شورای انقلاب از همراهان موسی صدر در تشکیل جنبش امل (لبنان) نماینده دوره اول مجلس شورای اسلامی، از فرماندهان ایران در جنگ ایران و عراق و بنیان‌گذار ستاد جنگ‌های نامنظم در جریان جنگ ایران و عراق بود. وی در دانشگاه تهران، تحصیلات خود را در رشته الکترومکانیک به پایان برد. سپس برای ادامه تحصیل به آمریکا رفت و درجه دکتری در فیزیک پلاسما کسب کرد. پس از گذراندن آموزش‌های نظامی درمصر، به لبنان رفت و به همراه موسی صدر، در تشکیل جنبش املنقش مؤثری داشت و از فرماندهان آن بود. 🕊 🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋 https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981 ❤️ڪانال شهیـــــد محمــــدهــــادے‌ذوالفقـــارے❤️
✨ 🌹قسمت یازدهم بقیه جاها و مناطق که رفتیم ما ۱۵ نفر ساکت بودیم. فقط اسم فتح المبین تو ذهنم مونده. 🍃تو راه برگشت میان لرستان و همدان یه جا برای ناهار نگه داشتن؛ رفتم یه قواره خریدم. هر چقدر به تهران نزدیک میشیدیم حس کلافگی من هم بیشتر میشد. 😔وای خدایا یه هفته است میام مدرسه، دارم جنون پیدا میکنم نمیدونم چه مرگمه. 👌منتظرم این دیپلم کوفتی بگیرم بعد برم دبی. خدا کنه از دست این حس مزخرف خلاصی پیدا کنم... آخیش بالاخره تموم شد. فردا میرم دبی. 👜✈️راهی شدم تا از این حس بیخود و بیقراری که داشت منو تا مرز جنون میبرد راحت بشم. ... ✅تمام اسامی بجز شهیدهمت مستعار هست و کل داستان 🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋 https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981 ❤️ڪانال شهیـــــد محمــــدهــــادے‌ذوالفقـــارے❤️
✨ 🌹قسمت دوازدهم تو دبی مثلا برای اینکه خودم از این کلافگی راحت بشم خودمو بازم با گناه سرگرم کردم. 🍃یه سه ماهی دبی بودم اما اصلا دیگه هیچ لذتی نمیبردم. برگشتم ایران رفتم خونه مجردیم، بازم گناه. 😔جدیدا وقتی گناه میکردم بعدش یه چیزی مثل یه فیلم تار از ذهنم رد میشد و داشتم. یه ماهی گذشت مثلا رفتم بیرون خرید کنم یه بنری توجهمو به خودش جلب کرد، متنش این بود : 🕊بازگشت دو پرستوی از منطقه به تهران. فردا دانشگاه علوم پزشکی ساعت ۱۵ برگشتم خونه همه را از خونم بیرون کردم. 📡ماهواره و دیش ماهواره رو پرت کردم تو حیاط. 📱تلفن همراه، لب تاپ، تلفن خونه همه رو خرد کردم. گریه میکردم😭سه هفته از گذشت زمان در روز یک وعده غذا میخوردم، شبیه مرده قبرستان شده بودم تا اینکه... ... ✅تمام اسامی جز شهیدهمت مستعار هست وکل روایات هست 🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋 https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981 ❤️ڪانال شهیـــــد محمــــدهــــادے‌ذوالفقـــارے❤️
✨ 🌹قسمت چهاردهم در باز کردم دیدم زینب پشت دره. و صورت بدون رنگ و روغنش خیلی به دلم نشست. دستشو به طرفم دراز کرد وقتی دستمو گذاشتم تو دستش از روی صمیمیت فشار داد. تعارفش کردم بشینه زینب: حنانه جان بیا بشین عزیزم بعد مدتها دیدمت تا باهم حرف بزنیم. -برات شربت بیارم میام +شربت؟؟؟ من روزه ام عزیزم -روزه؟ روزه چیه ؟ + هیچی عزیزم بیا بشین حنانه. ببین من از بابام و داییم هیچی یادم نیست، حالا از دایی بیشتر چون قبل از تولدم تو شلمچه مفقودالاثر میشن. 😔بابام که خودت میدونی مفقودالاثره. حنانه ببین من نمیدونم بین تو چه قول و قراری هست... 👌اما ‌هنوز اشکا و التماساتو برای شلمچه رفتن جلوی چشممه که به مسئولا اصرار کردی تا بردنت. دوشب پیش داییم اومد به خوابم و گفت برو به دوستت حنانه بگو ما منتظر توئیم. ⚠️من مات و مبهوت به حرفای زینب گوش دادم. +حنانه ببين الان ماه رمضونه، ماه مغفرت و رحمت چندشب دیگه شبهای قدره، بهترین زمانه که برگردی به آغوش خدا؛ اینم شماره من...منتظر تماست هستم. 🍃زینب که رفت گوشه ذهنم فعال شد، رفتم سر کمد لباسام. اون آخر کمد یه چیزی بهم میگفت من اینجام. ☺️دستمو بردم سمتش جنس لطیف اما مهربون چادرمو لمسش کردم. 🍃سه چهار روز بود کارم شده بود و بذارم جلوم و گریه کنم. بعد از سه چهار روز گریه شماره گرفتم. -الو سلام زینب... ... ✅روایت واقعی هست اما نام ها وادرس ها مستعار هست بجز نام و خود 🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋 https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981 ❤️ڪانال شهیـــــد محمــــدهــــادے‌ذوالفقـــارے❤️
✨ 🌹قسمت هجدهم بالاخره صبح شد و به سمت شلمچه راه افتادیم. قلبم داشت از جا کنده میشد انگار شهدا منو میدیدن. 👞کفشامو در آوردم و پا برهنه روی خاک شلمچه راه میرفتم... 💔😭اشکام با هم مسابقه داشتن، روی خاک شلمچه نشستم و زانوهامو بغل کردم 🍃❤️شهدا من شرمندتونم حنانه نبودم😔 مست و غرق گناه بودم قول میدم زینبی بشم و بمونم✋🏼 👌تمام اون سه چهار روز همش گریه میکردم و با شهدا حرف میزدم. سفر تمام شد و من برگشتم تهران البته با ! وای مصیبت شروع شد، با چادر که وارد خونه شدم... بابا: اون چیه سرت مثل کلاغ سیاه شدی یهو تو همین حین تیام وارد پذیرایی شد. تیام : اون چیه سرت شبیه این زنای پشت کوهی شدی😕 فقط سکوت کردم، یک هفته بود منو خانواده ام مثل هم خوابگاهیا بودیم. فرداشب قراره یه مهمونی تو خونمون برگزار بشه البته مهمونی که غرق گناهه، پدرم بهم هشدار داد مثل همیشه تو جشن حاضر بشم... ⏱خیلی سریعتر از همیشه ۲۴ساعت گذشت، وارد پذیرایی شدم که... ... 💠تمام اسامی جز و مستعارهست وتمام روایت می باشد.. 🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋 https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981 ❤️ڪانال شهیـــــد محمــــدهــــادے‌ذوالفقـــارے❤️
✨ 🌹قسمت بیستم 👤زینب : حنانه میای بریم مشهد؟ -آره عزیزم؛ زینب... +جانم -میگم میشه قم هم بریم؟ +إه من فکر میکردم تو زیاد ائمه را نمیشناسی ‌-دقیقا درست فکر کردی ⚠️+خوب پس تو چطور میدونی قم زیارتگاه خاصی داره؟ -دیشب خوابشو دیدم +ای جانم عزیزم -کی میریم؟ +پس فردا ۶ صبح -زینب میای خونه من قبل سفرمون از امام رضا (ع) و حضرت معصومه (س) بگی +آره حتما عزیزم 🌹زینب که اومد براش شربت بردم اونم شروع کرد به توضیح دادن +حنانه جون امام رضا (ع) را تحت فشار قرار دادن و ایشونم برای حفظ جان خاندان و بالاخص اسلام از مدینه تبعید میشن مشهد ایران و تو غربت با سم مسموم میشن. از اونجا که تو این خاندان محبت خواهر و برادری ریشه دارد حضرت معصومه (س) به شوق دیدار برادر به ایران میان که بیمار میشن و در قم دفن میشن. 😔حنانه خفقان عصر امام موسی کاظم (ع) خیلی شدید بوده به طوری که کمتر فرزندان دختر امام ازدواج کرده بودن. روز ولادت فاطمه معصومه (س) روز دختره. حنانه... -جانم +میگم بیا عضو پایگاه بسیج بشو -یعنی امثال منم میتونن عضو بشن +وا تو چته مگه، همه میتونن عضو بشن. 💠فردای اونروز زینب منو برد پایگاه عضو کرد. بعد اون سفر شلمچه و تغییر عقایدم خیلی تنها شده بودم؛ خانوادم، دوستام تنهام گذاشتن. الان واقعا به دوستای امثال زینب احتیاج داشتم. 🌙شب چمدانم بستم البته خیلی ذوق داشتم آخه من همش یا ترکیه و دبی بودم یا تو ایران کیش و شمال. ... 💠تمام اسامی بجز و مستعار میباشد و تمام روایت هست. 🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋 https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981 ❤️ڪانال شهیـــــد محمــــدهــــادے‌ذوالفقـــارے❤️
✨ 🌹قسمت بیست ودوم 🍃❤️اون چندروز منو زینب همش میرفتیم حرم. فقط یه بار زینب بازار رفت برای خرید زغفران و انگشتر، اما من نرفتم. 👌اون چندروز مشهدمون سریع گذشت، وقتی برگشتیم رفتم اسممو کلاس رزمی کاراته ثبت نام کردم. 😔نماز خوندن شده بود غمم، واقعا بلد نبودم نماز بخونم. دستام تو هم قلاب کرده بودم 💔خدایا من باید چیکارکنم تا نماز بخونم؟ خودت کمکم کن... 🌟تو همون حالت گریه، خوابم برد. خواب دیدم تو شلمچه ام یه جمع از برادران بسیجی اونجا بودن؛ یه آقای بهم نزدیک شد و گفت : سلام خواهرم تو حسینیه نماز جماعت هست شما هم بیا. -آخه من نماز خوندن بلد نیستم +شما بیا یاد میگیری -ببخشید حاج آقا شما کی هستی؟ ❤️+من محمد ابراهیم همتم به سمت حسینیه رفتیم حاج ابراهیم ایستاد، ذکرای نماز بلند گفت منم میخوندم. 😭تو خواب نماز خوندن یاد گرفتم، بعداز اتمام نماز رو به سمتم کرد و گفت : 🌹خانم معروفی من برادرتم، همیشه تا زمانی که من برادرتم. هرجا کم آوردی بهم متوسل شو صدام کن حتما جوابتو میدم... 😭😭یهو از خواب پریدم. اذان صبح بود، رفتم وضو گرفتم قامت بستم برای نماز صبح. بدون هیچ کم و کاستی تمام ذکرها یادم بود بدین ترتیب نماز خوندن توسط یاد گرفتم. 🍃چندماهی از ماجرای نماز میگذشت احساس میکردم چشمم تار میبینه از یه دکتر چشم وقت گرفتم فردا نوبت دکترمه... ... ✅تمام اسامی بجز و مستعار میباشد و تمام روایت هست 🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋 https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981 ❤️ڪانال شهیـــــد محمــــدهــــادے‌ذوالفقـــارے❤️
✨ 🌹قسمت بیست وپنج من منتظر رفتن به شلمچه بودم، اونجا محجبه شدم اونجا بهم نماز یاد داد. 😭با هق هق گفتم : کجایی داداش کجایی؟ خواهرت بهت احتیاج داره یهو صدای حاج ابراهیم شنیدم گفت : غصه چی رو میخوری؟ نترس خواهرمن سرمو به عقب برگردوندم واقعا خود حاجی بود اومدم بلند بشم برم سمتش بی هوش شدم. 👌وقتی به هوش اومدم فقط مسئول کاروان کنارم بود مسئول خواهران : حنانه جان خوبی؟ -نه +دکتر اینجا گفت بخاطر چشمت باید بریم اهواز بیمارستان یه ذره که بهتر شدی بگو اطلاع بدم با ماشین بیان دنبالمون 💔من فقط گریه میکردم. بعد از نیم ساعت با همون خانم و دوتا آقا منو بردن یه بیمارستان تو اهواز که مخصوص چشم بود. دکترا چندین بار چشمم معاینه کردند بعد از ۵-۶ ساعت گفتن چشمش صحیح و سالمه. 🍃توراه گریه میکردم منو ببرید شلمچه بالاخره دلشون سوخت رفتیم شلمچه با گریه و زاری صدا میزدم : کجایی فرمانده کجایی حاج ابراهیم همت 🔸دوباره بی هوش شدم، خبر شفا گرفتنم از حاج ابراهیم همت مثل بمب ترکید 👌حنانه حاج ابراهیم همت را دیده بود 🌹اصلا فکر کنم بازگشت من از راه پرگناه بزرگترین ، شهید زنده است که منو از خواب غفلت بلندم میکنه. سفرمون تموم شد اما با خودم عهد کردم برگشتم تهران حتما درمورد حاجی تحقیق کنم... ... 🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋 https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981 ❤️ڪانال شهیـــــد محمــــدهــــادے‌ذوالفقـــارے❤️
✨ 🌹قسمت بیست وشش ❤️دلم میخواست در مورد مردی که کلا زندگیمو عوض کرده بدونم. تو گوگل در موردش سرچ کردم... زندگی نامه "به روز 12 فروردین 1334 ه.ش در شهرضا در خانواده ای مستضعف و متدین بدنیا آمد. او در رحم مادر بود كه پدر و مادرش عازم كربلای معلّی و زیارت قبر سالارشهیدان و دیگر شهدای آن دیار شدند و مادر با تنفس شمیم روح بخش كربلا، عطر عاشورایی را به این امانت الهی دمید. 🍃🌹محمد ابراهیم در سایه محبتهای پدر و مادر پاكدامن، وارسته و مهربانش دوران كودكی را پشت سر گذاشت و بعد وارد مدرسه شد. در دوران تحصیلش از هوش واستعداد فوق العاده ای برخوردار بود و با موفقیت تمام دوران دبستان و دبیرستان را پشت سر گذاشت. 🍃هنگام فراغت از تحصیل بویژه در تعطیلات تابستانی با كار وتلاش فراوان مخارج شخصی خود را برای تحصیل بدست می آورد و از این راه به خانواده زحمتكش خود كمك قابل توجه ای میكرد. 😊او با شور ونشاط و مهر و محبت و صمیمیتی كه داشت به محیط گرم خانواده صفا و صمیمیت دیگری میبخشید. پدرش از دوران كودكی او چنین میگوید: «هنگامی كه خسته از كار روزانه به خانه برمیگشتم، دیدن فرزندم تمامی خستگیها و مرارتها را از وجودم پاك میكرد و اگر شبی او را نمیدیدم برایم بسیار تلخ و ناگوار بود.» 👌اشتیاق محمد ابراهیم به و فراگیری آن باعث میشد كه از مادرش با اصرار بخواهد كه به او قرآن یاد بدهد و او را در حفظ سوره ها كمك كند. 💘این علاقه تا حدی بود كه از آغاز رفتن به دبیرستان توانست قرائت كتاب آسمانی قرآن را كاملاً فرا گیرد و برخی از سوره های كوچك را نیز حفظ كند..." ... ✅تمام روایات هست و اسامی بجز و مستعار میباشد 🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋 https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981 ❤️ڪانال شهیـــــد محمــــدهــــادے‌ذوالفقـــارے❤️
✨ 🌹قسمت بیست وهشتم ❣️دوران معلمی : پس از پایان دوران سربازی و بازگشت به زادگاهش شغل معلمی را برگزید. در روستاها مشغول تدریس شد و به تعلیم فرزندان این مرز و بوم همت گماشت. ابراهیم در این دوران نیز با تعدادی از روحانیون متعهد و انقلابی ارتباط پیدا كرد و در اثر مجالست با آنها با شخصیت حضرت امام (ره) بیشتر آشنا شد. 👌به دنبال این آشنایی و شناخت، سعی میكرد تا در محیط مدرسه و كلاس درس، دانش آموزان را با معارف اسلامی و اندیشه های انقلابی حضرت امام (ره) و یارانش آشنا كند. او در تشویق و ترغیب دانش آموزان به مطالعه و كسب بینش و آگاهی سعی وافری داشت و همین امور سبب شد كه چندین نوبت از طرف ساواك به او اخطار شود. لیكن روح بزرگ و بیباك او به همه آن اخطارها بی اعتنا بود و هدف و راهش را بدون اندك تزلزلی پی میگرفت و از تربیت شاگردان خود لحظه ای غفلت نمیورزید. 🔰با گسترش تدریجی انقلاب اسلامی، ابراهیم پرچمداری جوانان مبارز شهرضا را برعهده گرفت. پس از انتقال وی به شهرضا برای تدریس در مدارس شهر، ارتباطش با حوزه علمیه قم برقرار شد و بطور مستمر برای گرفتن رهنمود، ملاقات با روحانیون و دریافت اعلامیه و نوار به قم رفت و آمد میكرد. ✅تمام اسامی مستعارهست بجز و وتمام روایت می باشد. 🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋 https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981 ❤️ڪانال شهیـــــد محمــــدهــــادے‌ذوالفقـــارے❤️
✨ 🌹قسمت هفتاد ودو دیانا ادامه داد: حنانه جان پیغمبر معجزات دیگری هم داشته مثل شق القمر، اعلام پیروزی قبل از جنگ بدر و خندق °°اما قرآن کریم در یک نگاه°° قرآن دارای ۳۰جز ۱۲۰ حزب ۶۲۳۶ آیه است که در طول ۲۳ بر پیامبر نازل شد. 🍃بزرگترین سوره بقره است که دونیم جزقرآن را در برگرفته و کوچکترین سوره قرآن کوثر است که ۳ آیه است که در مورد حضرت زهراست 🌷سوره های یوسف، یونس، نوح، هود، ابراهیم، محمد، یس، طه به نام انبیا مزین هستن. 🌸سوره توبه تنها سوره ای هست که بسم الله الرحمن الرحیم ندارد و سوره نمل تنها سوره ای هست که دو بسم الله الرحمن الرحیم دارد. 💐سوره ای مریم تنها سوره ای است که به نام یک بانو است، سوره روم تنها سوره ای که به نام یک کشور است 🔰سوره قریش هم نام قبیله حضرت رسول، سوره جمعه هم نام یکی از ایام هفته، سوره حج هم نام یکی از فروع دین است، سوره سجده نام یکی از ارکان نماز است. 👤دیانا پشت هم میگفت من فکم باز مونده بود ادامه داد اما قرآن در تفسیر... 😊سوره عادیات در معنی منصوب به حضرت علی است، سوره قدر در شان حضرت مهدی (ع) است، سوره فجر در شان امام حسین (ع) است ❤️سوره دهر در شان اهل بیت است، سوره حجرات به سوره اخلاق و ادب معروف است، در سوره نساء قوانین مربوط به ازدواج مطرح شده است. 👌در سوره علق خداوند به رسول الله دستور قرائت قرآن داده است. داستان شب تاریخی هجرت رسول الله (ص) از مکه به مدینه در سوره انفال مطرح شده است و داستان جنگ بدر درسوره انفال مطرح است. 🔶جالب است بدانیم در سوره نسا علاوه بر قوانین ازدواج موضوع اطاعت از رهبری مطرح است... ... 🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋 https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981 ❤️ڪانال شهیـــــد محمــــدهــــادے‌ذوالفقـــارے❤️
🙃 🌹قسمت هفتاد و سه -دیاناجون +جونم عزیزم -چرا اسم اهل بیت تو قرآن نیست +خب بذار جوابت از زبان آیت الله علامه جعفری بدم 🔰چشم دوختم به دهن دیانا الف:‌ خود ائمه قرآن ناطق هستن حضرت علی (ع) در جریان جنگ صفین زمانی که معاویه و طرفدارنش قرآن بر نیزه زدن فرمود من قرآن ناطقم. ب: شاید صرحتا در قرآن نام خاندان وحی و ائمه اطهر نیامده باشد، اما حدود ۳۰۰ آیه قرآن در شان و فضایل مولی الموحدین امیرالمومنین است ج: تفسیر : التفسیر کشف الفاظ عن المشکل، تفسیر برداشتن چهره الفاظ آیات قرآن است. 🍃د: تاویل : حضرت رسول خود زمان نزول آیات بارها قید میکردن این آیه و سوره در شان چه شخصی، چه حادثه ای و یا چه چیزی هست؟ قانع شدی؟ -اوهوم +خب این در مورد قرآن اما درمورد اهل بیت برو در خونه خودشون پنج روز دیگه محرمه با زینب برو مراسم. برو هئیتک حنانه عشق به خدا انقدری شیرین هست. که گاهی معشوق زمینی ات راهم فراموش میکنی...❤️ -مگه میشه؟ +داستان عشق زلیخا به حضرت یوسف شنیدی؟ -نه زلیخا تو اوج جوانی خواست یوسف با مال مکنت بدست بیاره اما نشد. سالیان دراز طول کشید. وقتی سلامتی، زیبایی و مال و مقام ازدست داد یوسف پیدا کرد، خداوند تمامی اینارا بهش برگردوند عاشق خدای یوسف شد یوسف را فراموش کرد. 🔰از خونه دیانا اومدیم بیرون +میخوای بیای بریم تکیه؟ -تکیه😳چیه؟ +همون حسینیه -اوهوم بریم 🏴ورودی حسینیه دوتا پرچم بزرگ با نوشته یالثارات حسین آویزون بود وارد که شدیم یه سری دختر جوان داشتن کار میکردن، یه خانم سن بالای هم بهشون میگفت چیکار کنن. 🍒یه دختر بچه ۳-۴ساله هم ظرف ها یک بار مصرف از یکی از دخترا میگرفت میبرد آشپزخونه میداد به مامانش. 😭زیرلب گفتم این کیست که عالم همه دیوانه اوست؟ زینب : سلاممممم دخترا خسته نباشید یکی از بچه ها: کم حرف بزن بیا کمک😉😒 اومدن با من دست بدن یکیشون صورتش خاکی بود؛ درحالی که دستمو میذاشتم تو دستش گفتم ایوای من صورتتون خاکه. اون اشک از چشماش ریخت : لیاقت ندارم که گرد غبار حرمش ببینم بذار گرد بار حسینیه اش رو صورتم باشه. 👌اون روز تا عصر موندم به بچه ها کمک کردم... ... 🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋 https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981 ❤️ڪانال شهیـــــد محمــــدهــــادے‌ذوالفقـــارے❤️
💞 🕊 قسمت_اول در سحرگاه 11دی ماه 1345 در خانواده ای مذهبی و عاشق اهل بیت در شهرستان ساری دیده به جهان گشود. 🌱 دوران تحصیلش را در ساری طی نمود و برای اولین بار در حالی که تنها 17 سال داشت به عضویت بسیج درآمد و در اواخر سال 1362 به کردستان رفت سید برای اولین بار در عملیات کربلای یک شرکت کرد و مدتی پس از آن وارد گردان مسلم بن عقیل در لشکر25 کربلا شد و تا پایان جنگ در آنجا ماند. او در عملیات کربلای 4و5 حضور داشت، در کربلای 8 مجروح شد و مدتی بعد به جبهه بازگشت و در عملیات کربلای10 در جبهه شمالی محور سلیمانیه- ماووت شرکت نمود. سید مجتبی علمدار در سال 1366 مسئوولیت فرماندهی گروهان سلمان از گردان مسلم ابن عقیل - از گردانهای خط شکن لشکر25کربلا- را برعهده گرفت و در عملیات والفجر10نقش آفرینی موثری داشت. ... 🏴👇🏻🏴👇🏻🏴👇🏻🏴 https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981 🖤ڪانال شهیـــــد محمــــدهــــادے‌ذوالفقـــارے🖤