#خادم_نوشت
سلام رفقا❗️
انشاءالله از امروز میخوایم کتاب پسرک فلافل فروش رو تو کانال بزاریم...
هر روز #یک_فصل از کتاب رو میزاریم...
انشاءالله مفید باشه🍃|••
اسم هر فصل رو به صورت هشتک #سنجاق میکنیم بالای کانال که راحت تر دسترسی داشته باشید🍂|••
▪️کتاب《پسرک فلافل فروش》👇
#مقدمه
فصل1⃣ #گمنامی
فصل2⃣#روزگار_جوانی
فصل3⃣#آنــروزها
فصل4⃣#پسرک_فلافل_فروش
فصل5⃣#جوادین(ع)
فصل6⃣#معرفی_شهید
فصل7⃣#گمشده
فصل8⃣#شوخ_طبعی
فصل9⃣#تریاک
فصل0⃣1⃣ #امر_به_معروف
فصل1⃣1⃣#اهل_کار
فصل2⃣1⃣#بازار
فصل3⃣1⃣#فتنه
فصل4⃣1⃣#فدایی_رهبر
فصل5⃣1⃣#به_عشق_شهدا
فصل6⃣1⃣#دستگیری_از_مردم
فصل7⃣1⃣#ویژگیها
فصل8⃣1⃣#شاگرد_امام_صادق(ع)
#پســرکــ_فـلـافـل_فــروش
▪️فصل2⃣ #روزگار_جوانی
در روستاهای اطراف قوچان به دنیا آمدم. روزگار ما به سختی می گذشت. هنوز #چهار سال از عمر من نگذشته بود که پدرم را از دست دادم. سختی زندگی بسیار بیشتر شد. با برخی بستگان راهی تهران شدیم.
یک بچه #یتیم در آن روزگار چه می کرد؟ چه کسی به او توجه داشت؟ زندگی من به سختی می گذشت. چه روزها و شبها که نه غذایی داشتم نه جایی برای استراحت.
تا اینکه با یاری خدا کاری پیدا کردم. یکی از بستگان ما از #علما بود. او از من خواست همراه ایشان باشم و کارهایش را پیگیری کنم.
تا سنین جوانی در #تهران بودم و در خدمت ایشان فعالیت می کردم. این هم کار خدا بود که سرنوشت ما را با امور الهی گره زد. #فضای_معنوی خوبی در کار من حاکم بود. بیشتر کار من در مسجد و این مسائل بود.
بعد از مدتی به سراغ #بافندگی رفتم. چند سال را در یک کارگاه بافندگی گذراندم.
با پیروزی انقلاب به روستای خودمان برگشتم. با یکی از دختران خوبی که خانواده معرفی کردند #ازدواج کردم و به تهران برگشتیم.
[۱]
🌹🥀🌹
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
@Shahidmohammadhadizolfaghari
#پســرکــ_فـلـافـل_فــروش
▪️فصل2⃣ #روزگار_جوانی
خوشحال بودم که خداوند سرنوشت ما را در خانه خودش رقم زده بود! خدا لطف کرد و ده سال در #مسجد_فاطمیه در محله #دولاب تهران به عنوان خادم مسجد مشغول فعالیت شدیم.
حضور در مسجد باعث شد که خواسته یا ناخواسته در رشد معنوی فرزندانم تأثیر مثبتی ایجاد شود.
فرزند اولم مهدی بود. پسری بسیار خوب و با ادب، بعد خداوند به ما دختر داد و بعد هم در زمانی که جنگ به پایان رسید، یعنی در اواخر سال #1367 محمدهادی به دنیا آمد. بعد هم دو دختر دیگر به جمع خانواده ما اضافه شد.
روزها گذشت و محمد هادی بزرگ شد. در دوران دبستان به مدرسه شهید سعیدی در میدان #آیت_الله_سعیدی رفت. هادی در دوره دبستان بود که وارد شغل مصالح فروشی شدم و #خادمی مسجد را تحویل دادم.
هادی از همان ایام با هیئت حاج حسین #سازور که در دهه محرم در محله ی ما برگزار می شد آشنا گردید. من هم از قبل، با حاج حسین رفیق بودم. با پسرم در برنامه های هیئت شرکت می کردیم.
پسرم با اینکه سن و سالی نداشت، اما در تدارکات #هیئت بسیار زحمت می کشید. بدون ادعا و بدون سر و صدا برای بچه های هیئت وقت می گذاشت.
یادم هست که این پسر من، از همان دوران نوجوانی به #ورزش علاقه نشان می داد. رفته بود چند تا وسیله ورزشی تهیه کرده و صبح ها مشغول می شد.
به میله ای که برای پرده به کنار درب حیاط نصب شده بود بارفیکس می زد. بااینکه لاغر بود اما بدنش حسابی #ورزیده شد.
[۲]
🌹🥀🌹
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
@Shahidmohammadhadizolfaghari