#وصیت_نامه_شهید🌹
یکی این که با این همه گناه، دوباره مرا به سرزمین پاک و اخلاص و صفا و محبت باز گرداند؛ پس لابد دوستم دارد و سر به سرم می گذارد؛ هر چند که چشم دلم کور است و نمی بینم و احساسش نمی کنم؛ اگر چنین نبود، پس چرا مرا به این جا آورد؟
دوم این که قلبی رئوف و مهربان دارم و با همه بدی هایم، بسیار دلسوزم. لحظه ای حاضر به تحمل هر گونه رنجی می شوم؛ بله به این دو چیز دلم را خوش کرده ام.
پس ای پروردگار من! اگر دوستم داری که مرا به این جا آورده ای، پس مرا به آرزویم که... برسان و یا به این خاطر که نمی توانم باعث رنجش کسی شوم، پس بیا و مرا مرنجان و خشنودم کن و مرا با خودت... .
دنیا برای ضعیف نفسان، یک گرداب هلاکت است. اگر لحظه ای به خودمان واگذارده شویم، وای بر ما که دیگر نابودیمان حتمی است. خوشا آن کس که به یاری او، در این گرداب هلاک گردد.
ای حسین!
ای مظلوم کربلا!
ای شفیع لبیک گویان! ندای هل من ناصرت را من نیز لبیک گفتم (به خواست او) شفاعتم کن و مگذار در این گرداب هلاکت هلاک گردم و ای خدا... .
بسیار بد و ضعیفم و در مقابل گناه، یارای مقاومت ندارم؛ زیرا هنوز نشناختمت و حتی در راه شناختت نیز زحمت نکشیده ام؛ زیرا ضعیف و پایبند به این دنیایم و نمی توانم از خوشی ها و آسایش های محض و پوشالی این دنیا دل بکنم و در راه شناختت سختی کشم؛ سختی ای که پر از شیرینی و لذت است؛ ولی افسوس که این سختی و حلاوت نصیبم نمی گردد.
خالقا! تو را به خودت قسم، تو را به پیامبران و امامان زجر کشیده و معصومت قسم، بسیار عاشقم کن.
اگر چنین کنی که از دریای رحمت و کرامتت چیزی کاسته نمی شود و زیانی به تو نمی رسد.
همه آرزویم این است که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم، برسم به آرزویی
اگر چنین کنی، دیگر هیچ نخواهم؛ چون همه چیز دارم. می دانم اگر چنین کنی، از این بند، رهایی یافته و دیگر به سویت پر... .
@ShahidMohammadHadizolfaghari
#خاطره_گوتاه
#شهید_ابراهیم_هادی❤️
یه نفر اومده بود مسجد و از دوستان سراغ شهید ابراهیم هادی رو می گرفت .
بهش گفتم : " کار شما چیه ؟ بگین شاید بتونم کمکتون کنم "
گفت : " هیچی ! می خواهم بدونم این شهید ابراهیم هادی کی بوده ؟
قبرش کجاست ؟ "
مونده بودم چی بهش بگم ..
بعداز چند لحظه سکوت گفتم :
" شهید ابراهیم هادی مفقودالاثره💓 ، قبر نداره .. چرا سراغشو می گیری ؟ "
با یه حزن خاص قضیه رو برام تعریف کرد :
" کنار خونه ی ما تصویر یه شهید🌹 نصب کردند که مال #شهید ابراهیم هادی هستش . من دختر کوچیکی دارم که هر روز صبح از جلوی این تصویر رد میشه و میره مدرسه . یه روز بهم گفت :
" بابا این آقا کیه؟ "
گفتم : " اینا رفتند با دشمنا جنگیدن و نذاشتن دشمن به ما حمله کنه و شهید🌹 شدند . "
از زمانی که این مطلب رو به دخترم گفتم ، هر وقت از جلوی عکس رد میشه بهش سلام می کنه .
چند شب پیش این #شهید اومده به خواب دخترم بهش گفته من ابراهیم هادی ام ، صاحب همون عکس که بهش سلام می کنی ؛
بهش گفته :
" دختر خانوم ! تو هر وقت به من سلام می کنی من جوابت رو میدم ؛
چون با این سن کم ، اینقدر خوب حجابت رو رعایت می کنی دعات هم می کنم "
بعد از اون خواب دخترم مدام می پرسه : " این #شهید ابراهیم هادی کیه ؟ قبرش کجاست ؟ "
بغض گلوم رو گرفته بود .. حرفی برا گفتن نداشتم ؛
فقط گفتم : " به دخترت بگو اگه می خواهی #شهید هادی همیشه هوات رو داشته باشه مواظب نماز و #حجابت باش .. "
#حجاب_ارث_زهرا(ص)🌹
@ShahidMohammadHadizolfaghari
#شوخی_شهدایی
#كاغذ_كمپوت
😂
نوبت به همرزم بسیجی ما رسید، خبرنگار میکروفن🎤 را گرفت جلو دهانش و گفت: «خودتان را معرفی کنید و اگر خاطره ای، پیامی📝، حرفی دارید بفرمایید
او بدون مقدمه و بي معرفي صدایش را بلند کرد و گفت: شما را به خدا بگویید این کاغذ دور کمپوتها🛢 را از قوطی جدا نکنند، اخر ما نباید بدانیم چه می خوریم؟ آلبالو می خواهیم رب گوجه فرنگی در می آید. رب گوجه فرنگی🍅 می خواهیم کمپوت گلابی است. آخر ما چه خاکی به سرمان بریزیم. به این امت #شهید پرور بگویید شما که می فرستید، درست بفرستید. اینقدر ما را حرص و جوش ندهید
خبرنگار همينطور هاج و واج فقط نگاه ميكرد😊😊😊
#شهدای_خندان_رزمندگان_دلاور
@ShahidMohammadHadizolfaghari
#منتظر_ظهور
#دعای_فرج
🌷اِلهى عَظُمَ الْبَلاءُ، وَبَرِحَ الْخَفآءُ، وَانْکشَفَ الْغِطآءُ، وَانْقَطَعَ الرَّجآءُ، وَضاقَتِ الْأَرْضُ وَمُنِعَتِ السَّمآءُ، واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَيک الْمُشْتَکى، وَعَلَيک الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخآءِ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ، اُولِى الْأَمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَينا طاعَتَهُمْ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِک مَنْزِلَتَهُمْ، فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ، فَرَجاً عاجِلاً قَريباً کلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ، يا مُحَمَّدُ يا عَلِىُّ، يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ، اِکفِيانى فَاِنَّکما کافِيانِ، وَانْصُرانى فَاِنَّکما ناصِرانِ، يا مَوْلانا يا صاحِبَالزَّمانِ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، اَدْرِکنى اَدْرِکنى اَدْرِکنى، السَّاعَةَالسَّاعَةَ السَّاعَةَ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ، يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ، بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرينَ.🌷
@ShahidMohammadHadizolfaghari
#خاطره_گوتاه
#شهید_سیدصادق_شفیعی
🌹
#شهید صادق شفیعی فرمانده تیپ ادوات لشکر بیست و پنج کربلا
همیشه در خصوص مهم بودن لحظه #شهادت برای هم رزم هایش صحبت میکرد .
میگفت :" آن دنیا خواهند پرسید هنگام شهادت در چه حالی بودید ؟"
ایشان هنگامی که وضو گرفته بودند و برای اقامه نماز آماده شده بودند ، خمپاره ای مقابلش به زمین نشست ...
او با وضو و لبخند رضایت بر لب و روز عید غدیر در جزیره مینو به دیدار مولایش🌷 شتافت.. 🌺
@ShahidMohammadHadizolfaghari
#خاطره_از_شهید_ذوالفقاری
#_سیدروح_الله_میرصانع
#هادی سه بار برای مبارزه با داعش راهی منطقه سامراء شد. او با نیروهای👨✈️ حشدالشعبی همکاری نزدیکی داشت. دفعه اول حدود بیست روز طول کشید و کسی خبر نداشت.
چند بار به او زنگ☎️ زدم اما حرف خاصی نمی زد. نمی گفت که کجا رفته، تا اینکه برگشت و تعریف کرد که در مناطق نبرد با داعش مشغول مبارزه بوده.
بار دوم زمان کمتری را در مناطق درگیری بود. وقتی به نجف🕌 برگشت به منزل ما آمد. خیلی خوشحال شدم. به #هادی گفتم: چه خبر؟ توی اون مناطق چیکار می کنی؟!
#هادی می گفت: خدا ما رو برای جهاد آفریده، باید جلوی این آدم های از #خدا🕋 بی خبر بایستیم.
بعد یاد ماجرایی افتاد و گفت: این دفعه نزدیک بود #شهید بشم، اما #خدا🕋 نخواست!
باتعجب پرسیدم: چطور؟!
#هادی گفت: توی سامراء مشغول درگیری بودیم. نیروهای انتحاری داعش قصد داشتند با فریب نیروهای👨✈️ ما خودشان را به محدوده حرم🕌 برسانند.
در یکی از روزهای درگیری، یکی از نیروهای داعش خودش را تا نزدیک حرم🕌 رساند اما یکباره لو رفت!
چند نفر به دنبال او رفتند و این نیروی انتحاری🔥 وارد یک ساختمان شد. ما محاصره اش کردیم. من سریع به دنبال او وارد ساختمان شدم.
آن نیروی داعشی موضع گرفته بود و مرتب شلیک می کرد. اما در واقع محاصره بود اگر از پشت دیوار بیرون می آمد به درک واصل می شد. بعد از چند دقیقه گلوله های من تمام شد و آرام از ساختمان🏢 بیرون آمدم.
یکی از دوستان من وارد ساختمان🏢 شد و من بیرون ایستادم.
چند دقیقه بعد دوست من داد زد: خشاب برسون ... خشاب را برداشتم و آماده شدم که وارد ساختمان شوم. یکباره صدای مهیب انفجار🔥 من را به گوشه ای پرت کرد.
عامل انتحاری🔥 داعش که فهمیده بود نیروهای ما گلوله ندارد از مخفیگاه خودش بیرون آمد و خودش را به نیروهای ما رساند و بلافاصله خودش را منفجر کرد ...
چند لحظه بعد وارد ساختمان شدم. من فقط چند ثانیه با #شهادت فاصله داشتم. زنده ماندن من خیلی عجیب بود. دیوارهای داخل ساختمان🏢 خراب شده و خون شهدای ما به در و دیوار پاشیده بود. پیکرهای پاره پاره #شهدا همه جا ریخته بود...😔😭😭😭
@ShahidMohammadHadizolfaghari
#شوخی_شهدایی
😅😅
سي و سه ، سه سيخ جيگر
آمد كنار پنجرۀ ماشين🚗. همين طور كه سرش پايين بود و قلمش🖊 رو كاغذ📄 پرسيد :«شماره ماشين🚗؟» راننده گفت:«سي و سه سه سيخ جيگر يه گوجه روش». بندۀ خدا سي و سه را نوشته و ننوشته. با تعجب پرسيد:«سي و سه چي؟» راننده سرش را با تظاهر به بي حوصلگي برگرداند كه يعني چند دفعه بگويم😁. بيچاره رو به دوستش كرد كه:«تو فهميدي؟» و او كله اش را تكان داد و شانه اش را بالا انداخت كه نه! بعد راننده گفت:«اصلاً خودت برو بخوان، چرا از من مي پرسي😂؟ تو كه حرف مرا قبول نداري!» و او رفت جلو ماشين، نگاهي به پلاك، نگاهي به ما، سرش را به علامت تأسف تكان داد كه:«امان از دست شما تهراني ها😂😂😂
#شهدای_خندان_رزمندگان_دلاور
@ShahidMohammadHadizolfaghari
#منتظر_ظهور
#دعای_فرج
🌷اِلهى عَظُمَ الْبَلاءُ، وَبَرِحَ الْخَفآءُ، وَانْکشَفَ الْغِطآءُ، وَانْقَطَعَ الرَّجآءُ، وَضاقَتِ الْأَرْضُ وَمُنِعَتِ السَّمآءُ، واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَيک الْمُشْتَکى، وَعَلَيک الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخآءِ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ، اُولِى الْأَمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَينا طاعَتَهُمْ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِک مَنْزِلَتَهُمْ، فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ، فَرَجاً عاجِلاً قَريباً کلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ، يا مُحَمَّدُ يا عَلِىُّ، يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ، اِکفِيانى فَاِنَّکما کافِيانِ، وَانْصُرانى فَاِنَّکما ناصِرانِ، يا مَوْلانا يا صاحِبَالزَّمانِ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، اَدْرِکنى اَدْرِکنى اَدْرِکنى، السَّاعَةَالسَّاعَةَ السَّاعَةَ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ، يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ، بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرينَ.🌷
@ShahidMohammadHadizolfaghari
#معرفی_همرزمان
#شهید_حاج_احمدمتوسلیان🌹
محل تولد:تهران
🌸
تاریخ تولد:۱۵فروردین۱۳۳۲
🌸
لقب:حاج احمد
🌸
تابعیت:ایران
🌸
نیرو:سپاه پاسداران
🌸
درجه:سرلشکر
🌸
فرماندهی:فرمانده لشکر۲۷محمدرسول الله
🌸
جنگها:جنگ ایران و عراق
عملیاتهای مهم
عملیات فتح المبین فتح خرمشهر
🌸
والدین: غلامحسین متوسلیان _ معصومه حسینی زاده
@ShahidMohammadHadizolfaghari
#زندگینامه_حاج_احمد_متوسلیان
يکشنبه, ۲۱ آذر ۱۳۹۵ ساعت ۱۲:۲۲
فرهنگي
درسال 1358 ماموریت برای آزادسازی جاده پاوه کرمانشاه سال 1359 ماموریت برای آزادسازی شهر مریوان، دیماه 1360 عملیات سرنوشت ساز محمد رسول الله تاسیس تیپ 27 محمد رسول الله ساعت 11 صبح روز سوم خرداد سال 1361 تیپ 27 حضرت رسول به فرماندهی ایشان وارد خرمشهر شد
حاج احمد متوسلیان
فرزند محمدرحیم
خلاصه ای از زندگی شهید
به سال 1332 هجری شمسی در خانواده ای مومن و مذهبی در یکی از محلات جنوب تهران به دنیا آمد. دوران تحصیلات ابتدایی خود را در دبستان اسلامی مصطفوی به پایان برد. ضمن تحصیل به پدرش که در بازار به شغل
شیرینی فروشی اشتغال داشت کمک می کرد. احمد به همان سالهای نوجوانی با شرکت فعال در هیات های مذهبی و کلاس های قرآن در مساجد جنوب شهر از ظلم و جنایت رژیم منحوس پهلوی آگاه شد و با سن و سالی که داشت قدم به میدان مبارزه با طاغوت گذاشت. پس از پایان دوره ابتدایی در هنرستان صنعتی شبانه به تحصیل ادامه داد و در سال 1351 موفق به اخذ دیپلم گردید. سپس به خدمت سربازی اعزام شد و در شیراز دوره تخصصی تانک را گذراند و پس از آن به سرپل ذهاب اعزام شد. او در دوران سربازی فردی مذهبی و مومن بود و پس از اتمام خدمت در یک شرکت تاسیساتی خصوصی استخدام شد و بعد از چند ماه به خرم آباد منتقل گردید و به فعالیت های سیاسی تبلیغاتی خود ادامه داد تا اینکه پس از مدت ها تعقیب و گریز در سال 1354 توسط اکیپی از کمیته مشترک ضدخرابکاری ساواک دستگیر و روانه زندان شد و مدت 5 ماه در سلول و 9 ماه هم در بند عمومی گذراند. به روایت همرزمانش با وجود تحمل شکنجه های جسمی و روحی فراوان حسرت شنیدن یک آخ را بر دل سیاه آنان گذاشت و با بالا گرفتن موج انقلاب اسلامی از زندان آزاد گردید و به آغوش ملت بازگردید.
در شروع قیام های خونین قم و تبریز در سال 1356 نقش رابط و هماهنگ کننده تظاهرات را در محلات جنوب تهران عهده دار بود. رابطه های تنگاتنگ با حرکت های مکتبی دانشجویی و روحانیت را داشت در روزهای 21 و 22 بهمن 1357 از تلاش و ایثار چشمگیری از خودنشان داد. با پیروزی انقلاب مسئولیت کمیته انقلاب اسلامی محل خود را عهده دار شد و پس از تشکیل سپاه به این ارگان پیوست و با دوستانش و همرزمانش با حداقل امکان به سازماندهی نیروها همت گماشت.
با مروری بر زندگانی شهیددرسال 1358 ماموریت برای آزادسازی جاده پاوه کرمانشاه سال 1359 ماموریت برای آزادسازی شهر مریوان، دیماه 1360 عملیات سرنوشت ساز محمد رسول الله تاسیس تیپ 27 محمد رسول الله ساعت 11 صبح روز سوم خرداد سال 1361 تیپ 27 حضرت رسول به فرماندهی ایشان وارد خرمشهر شد. اواخر خرداد سال 1361 ماموریت به لبنان برای سرکوب رژیم غاصب صهیونیستی 14 تیر 1361 اسارت بوسیله مزدوران فالانژ نحوه اسارت در چهاردهم تیر 1362 اتومبیل هیات نمایندگی دیپلماتیک کشورمان حین ورد به شهر بیروت و در هنگام عبور از پست ایست و بازرسی مزدوران حزب فالانژ اتومبیل را متوقف و چهار سرنشین خودرو مزبور به رغم صهیونیست دیپلماتیک توسط آدم ربایان دست نشانده رژیم تروریستی تل آویو گروگان گرفه شد و پس از شکنجه و بازجویی به نظامیان اسرائیلی ترحیل گردید که از سرنوشت آنان تا کنون اطلاعی در دست نیست در حالی که همرزمان آن مهاجر الی الله مشتاقانه چشم به راه هستند تا خبر از او و همرزمانش برسد.
ویژگی های اخلاقی او
آگاهی و شناخت بالای ایشان در مسائل سیاسی اجتماعی از جمله خصوصیات بارز این سردار بزرگوار بود. در تصمیم گیری هایش دقت نظر داشت. ضمن قاطعیت در کار بر دل ها فرماندهی می کرد و همواره در بطن مشکلات حضور داشت به همین دلیل در سخت ترین شرایط کسی او را تنها نمی گذاشت. علاقه به مطالعه و بحث پیرامون اخبار و رویدادها از خصوصیات دیگر او بود. در مواقع مقتضی در جمع صمیمی همرزمانش پیرامون مسائل اعتقادی بحث می شد و حاج احمد نسبت به شهدا و خانواده های محترمشان احترام خاصی قائل بود و در هر فرصتی به مزار شهدا می رفت و برای رسیدگی به معضلات و حوائج خانواده های این عزیزان تلاش می کرد و در غم همرزمانش می سوخت.
نقل می کنند هنگامی که بر مزار شهید جهان آرا حاضر می شد آنچنان از خود بیخود می شد که تا ساعت ها بی وقفه اشک می ریخت و یکی از برادرها نقل می کند شبی در جوار مرقد مطهر حضرت زینب تا صبح به گریه و نیاز مشغول بود. حوالی سحر با سیمایی بشاش و لبی خندان به سوی همسفرانش آمد و در پاسخ سوال دوستانش که خوشحالی او را جویا شده بودند گفته بود از سرشب داشتم در فراق برادران شهیدم مخصوصاً شهید حمید توسلی اشک می ریختم به ائمه سادات متوسل شدم تا بلکه ایشان در کارم عنایتی فرماید. چند لحظه پیش ناگهان دیدم یک پیرمرد نورانی با محاسن سفید و لباس بسیجی بر تن کنارم آمد و ایستاد و گفت پسرم بی تابی نکن لحظه اجابت دعایت نزدیک شده است.
@ShahidMohammadHadizolfaghari
#خاطره_گوتاه
#شهید_ابراهیم_هادی
🌹
دوران دبیـــرستان بود،
#ابراهیم عصر ها در بازار مشغول به کـــار بود.
برای خودش درآمــد💰 داشت،
متوجہ شد یکےاز همســایہ ها مشکل مالے شدیدے دارد.
آنها علیرغم از دست دادن مــرد خانواده،
کسےرا برای تامین هزینہ ها نداشتند.
ابراهیم به کسے چیــــزے نگفت .
هرماه وقتے حقوق💵 مےگرفت بیشتر هزینہ ی ان خانواده را تامیــــن مےکرد .
هروقت در خانه زیاد غذا پختہ🍵 مےشد حتــــما برای آن خانواده مےفرستاد.
این ماجرا تا سالہا و تا زمان #شہـــادت
ابراهیم ادامـــــه داشت 👏...
#شهید_دلاور
@ShahidMohammadHadizolfaghari
#جملات_ناب_شهدا
🌹
#شهید_محمود_اردکانی
هر لحظه از عمر خویش را با تلاش همراه با اخلاص بگذرانید و از معاصی ، گناهان ، سستی ها و کم کاری ها دوری کنید . که جز همین چند صباح ، فرصتی برای جمع آوری توشه نیست و هر لحظه اش گذراست و دیگر جبران نخواهد شد.
@ShahidMohammadHadizolfaghari