#دلتنگی_شهدایی 💔
با تبسم هاے گرمت صبح من آغاز شد
صبح آمد خنده ات جاریست ، لبخندت بخیر🙃
#شهید_مصطفی_صدرزاده ❤️
+ کارت عربی شهید
➺°.•| @ShahidMostafaSadrzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نماهنگ
یه روری می فهمم جز تو رفیقی واسم نیست (:💔
#شهید_مصطفی_صدرزاده ❤️
➺°.•| @ShahidMostafaSadrzadeh
شهید مصطفی صدرزاده
#دلتنگی_شهدایی 💔😔 +و اما تو در نبودنت هم؛ بسیار بودهای .. .!]↻⌛ #شهید_مصطفی_صدرزاده ♥️ @Shahid
عجب جمله ای ...
تو در نبودنت هم بسیار بوده ای ...
راست میگه (:
زندگی بی شهدا ننگ بود.mp3
4.37M
#نوای_عاشقی 🎧💔
زندگی بی شهدا ننگ بود (:
➺°.•| @ShahidMostafaSadrzadeh
شهید مصطفی صدرزاده
#نوای_عاشقی 🎧💔 زندگی بی شهدا ننگ بود (: ➺°.•| @ShahidMostafaSadrzadeh
نفس من داده فریبم ...
چه کنم ؟💔
#دلتنگی_شهدایی 💔
بیقرار توام و در دل تنگم گلههاست
آه ! بیتاب شدن عادت کم حوصلههاست ..
#شهید_مصطفی_صدرزاده ❤️
➺°.•| @ShahidMostafaSadrzadeh
شهید مصطفی صدرزاده
#روضه💔 #سیدحسینمومنی
اصولا روضه بخوام (:
اولین انتخابم این حاج آقاست ...
فقط از یه جایی به بعد باید داد زد پای روضه هاشون ... داد نزنی می مونه تو گلوت خفه میشی 💔
ایشون عادت دارن دلو آماده می کنن بعد حرفو میزنن ...
برای دلایی که سنگ شده به شدت توصیه میشه
شهید مصطفی صدرزاده
#دعای_کمیل 💔 { یہ عاشقانہ بی صدا با خدا } با نوای جانسوز مهدی رسولی "از دستش ندید" ╭─┅─♥️💛🌸💛♥️🍂
بہ یاد داداش مصطفی بخونیم (:💔
شهید مصطفی صدرزاده
بہ یاد داداش مصطفی بخونیم (:💔
عبارتای قشنگی که تو دعای کمیل دوست دارید لطفا این تو بنویسید 👇🏻
https://harfeto.timefriend.net/16414941414633
شهید مصطفی صدرزاده
عبارتای قشنگی که تو دعای کمیل دوست دارید لطفا این تو بنویسید 👇🏻 https://harfeto.timefriend.net/16414
شما گفتید (:❤️:
● الهی و ربی من لی غیرک
{ خدایا من جز تو کسیو ندارم }
● فکیف اصبر علی فراقک { خدایا چه جوری دوریتو صبر کنم }
● انا عبدک ضعیف الذلیل الحقیر المسکین المستکین { من بنده ضعیف و ذلیل و حقیر و نیازمند و درمانده تو هستم }
● قو علی خدمتک جوارحی { بدنم را در راه خدمتت نیرو ببخش }
● فکیف اصبر عن النظر الی کرامتک { چگونه صبر کن از نگاه کریمانه ات }
شهید مصطفی صدرزاده
شما گفتید (:❤️: ● الهی و ربی من لی غیرک { خدایا من جز تو کسیو ندارم } ● فکیف اصبر علی فراقک { خدای
فکیف اصبر عن النظر الی کرامتک 💔 شعر (( غم ناسور ))
چگونه صبر کنم بر این همه مهرت که بر همه عالم نصیب هست ولی ... نمانده به جز حسرت و غم و آهی، برای این دل خسته ، شکسته و رنجور. چگونه صبر کنم برای فردایی که نیست روشن و زیبا و هست مبهم و تار. و تو که بگویی: صبور باش ، صبور... چگونه صبر کنم، تو بگو خود خدای خوبی ها، منی که کشیده ام بر دوش، غم ِ تو را ، و چشیده ام یک عمر، غم ِ فراق ِ نگاهت، و صبر بر این داغ، که بوده ام مجبور. چگونه صبر کنم، دل شده بی تاب، صبر بی چاره، روح آواره. نمانده دگر تاب التهاب و امید، نمانده بر این قلب پُر ز ِ انتظار و خراب، جز براده هایی از من، و یک غم ناسور. چگونه صبر کنم ...؟! 💔
#چہناب(:❤️
#دلتنگی_شهدایی 💔
نگو کجای زمانی نگو اسیر غمی
بدان میان دلی ،، دل که خانه توست....♡:)
#شهید_مصطفی_صدرزاده ❤️
#شهید_مرتضی_عطایی ❤️
➺°.•| @ShahidMostafaSadrzadeh
#کتاب_سید_ابراهیم
قسمت اول
{ مقدمہ }
در جستجوی شهدای مدافع حرم ایرانی نام مصطفی صدرزاده درخششی داشت که مرا به سوی خود جلب کرد. نیت کردم که این مجموعه را با یاد این شهید والامقام آغاز کنم. آوازه و وصفش را زیاد شنیده بودم. فیلم های زیادی از او در فضای مجازی منتشر شده است، اما یک فیلم ، بسیار عجیب و قابل تامل است. صدای ضبط ماشین می آید و مداح می خواند:
ان شاالله تاسوعا پیش عباسم ...
بعد شهید دست روی سینه اش می گذارد و همین جمله را تکرار می کند!!!
موضوع وقتی برایم عجیب تر شد که فهمیدم شهید مصطفی صدرزاده روز تاسوعا به شهادت رسیده است. خیلی دوست داشتم سِرّ این فیلم را بدانم .
به همین دلیل راهی شهریار شدم. می دانستم با خانواده ای بزرگ روبرو خواهم شد که همچین اسطوره ای از آن ها به ثمر نشسته است.
حضور در منزل با صفا و بی آلایش مصطفی برایم آرامشی در بر داشت که حلاوت و شیرینی این حضور را برایم بیشتر می کرد. نگاه معصومانه فاطمه و محمد علی را تا آخر عمر فراموش نخواهم کرد و امیدوارم بتوانم گوشه ای از گذشت و ایثار این ابر مرد مجاهد را به رشته تحریر در آورم. با لطف خدا و عنایت ویژه بی بی جانم حضرت زینب کبری عصاره اولین قدم از این راه پر برکت با همکاری مادر شهید، خانم افقه و همسر شهید سرکار خانم ابراهیم پور ، پیش روی شماست که امیدوارم مورد توجه خاصه بانوی دمشق قرار بگیرد. هر چند که نمی تواند حق مطلب را در خصوص این مجاهد خستگی ناپدیر میدان جهاد و شهادت ادا کند ، اما الگویی است برای نسل حاضر که گمان می کنند عصر فناوری و ارتباطات عرصه ای برای پرورش و تربیت شهدا نیست.
《یه جوان تو دل برویی بود آدم لذت می برد نگاهش کنه. من واقعا عاشقش بودم. اون وقت این جوان رو چون ما راه نمی دادیم بیاد، رفت مشهد در قالب فاطمیون به اسم افغانی ثبت نام کرد و خودشو رسوند اینجا. زرنگ به این میگن. به ما و امثال ما و کسان دیگه نمیگن.
زرنگ اونی نیست که دنبال مال جمع کردنه ، گول زدن مردمه. زرنگ و با زکاوت کسی است که این فرصت ها رو اینطوری به دست میاره ، بالاترین بهره رو ازش میگیره .
به این میگن زرنگ، به این میگن آدم با زکاوت .ان الله یحب الذین یقاتلون فی سبیله صفا کانهم بنیان مرصوص. خدا دوست دارد کسی که در راهش جهاد می کند . اگر کسی را خدا دوست داشته باشد، محبتش را، عشقش را، عاطفه اش را در دلها پراکنده می کند . امثال سید ابراهیم، در خیابان های تهران خیلی زیاده ، اون چیزی که سید ابراهیم رو عزیز کرده و به این نقطه رسونده، این راهه...》
فرمانده با اخلاص سپاه سرفراز شهید حاج قاسم سلیمانی
➺°.•| @ShahidMostafaSadrzadeh
شهید مصطفی صدرزاده
از در خونه ات جایی نمیرم بی بی به والله به تو اسیرم💔 #فاطمیه #استوری ➺°.•| @ShahidMostafaSadrzade
وقتی دست از خاک قبر تکاند، اندوه و غم بر دلش هجوم آورد و سيلاب اشک را بر گونه هایش جارى ساخت...
و فرمودند :
بعدِ تو خاک بر سرِ دنیا...
#فاطمیہ
#دلتنگی_شهدایی 💔
-نیست «گوش اهل عالم»، محرم اسرار عشق
زین سبب با خویشتن دیوانه میگوید سخن
#شهید_مصطفی_صدرزاده ❤️
➺°.•| @ShahidMostafaSadrzadeh
#کتاب_سید_ابراهیم
قسمت دوم
{ نذر حضرت اباالفضل "علیہالسلام" }
مادر شهید:
مادرم هر سال دهه اول محرم را روضه می گرفت. روز تاسوعا بود و من هم مثل هر روز به خانه مادرم رفته بودم. مصطفی را که ۴ سال داشت به برادر بزرگترش سپردم و گفتم مواظب باشد که مصطفی بیرون نرود. اواخر روضه و نزدیک اذان ظهر بود که صدای ترمز شدیدی از خیابان آمد و بلافاصله بعد یکی از همسایه ها خطاب به مادرم با صدای وحشت زده ای داد زد و گفت:
(بی بی بچهات مرد!) من با سابقه ی بازیگوشی و شیطنتی که از مصطفی سراغ داشتم می دانستم این بچه کسی نیست جز مصطفی! مثل همیشه از ترس خشکم زده بود و نمی تونستم حرف بزنم، به دیوار تکیه زدم و آرام نشستم. درست رو به روی کتیبه ی یا اباالفضل العباس بودم. همین که چشمم به کتیبه افتاد گفتم:.یا اباالفضل العباس این پسر نذر شما، سرباز و فدایی شما، بعد هم به آقا متوسل شدم که بلایی سرش نیامده باشد.
یک ربع به اذان ظهر بود. مصطفی از در وارد شد و همین که مرا آن طور مستأصل و برافروخته دید برای این که از استرس و اضطراب من کم کند آمد و روی پای من نشست و گفت: مادر ببین من حالم خوبه. صورتش خونی بود و رنگ به رخسار نداشت. پهلویش زخم شده بود، اما به من نگفت. برایش آب قند آوردند. با نام آقا اباالفضل آرامش گرفته بودم. صدای اذان به آرامشم اضافه می کرد. سال ها گذشت و این نذر را با هیچ کس در میان نگذاشتم. فقط برای حضرت اباالفضل شیر نذری به مادرم می دادم تا او در روضه اش پخش کند. همسرم نیز در همین حد با خبر بود. این نذری در همه ی سال ها ادامه داشت و این راز بین من و حضرت اباالفضل بود.
➺°.•| @ShahidMostafaSadrzadeh
#دلتنگی_شهدایی 💔
درانتظار تومیمیرم و دراین دم آخر
دلم خوش است که دیدم به خواب گاه به گاهت:)
شهریار
#شهید_مصطفی_صدرزاده ❤️
➺°.•| @ShahidMostafaSadrzadeh
#کتاب_سید_ابراهیم
قسمت سوم
{ غیرت و تعصب دینی }
مادر شهید:
سال 76 از خوزستان به شمال رفتیم و بعد از دو سال زندگی در شمال، ساکن منطقه کهنز شهریار شدیم.
مصطفی 13سال داشت و در دوره ی بسیار حساس نوجوانی بود. با غرور خاص خود و حال و هوای بزرگ شدن و بال و پرگرفتن که نیاز بود نوع برخورد و ارتباط با او بسیار دقیق و حساب شده باشد. در فرهنگ سرایی در شهریار کلاس آموزش تئاتر و بازیگری گذاشته بودند و مصطفی خیلی علاقه داشت که در این کلاس ثبت نام کند. وقتی موافقت مرا خواست، با توجه به اینکه در هیچ موضوعی با او تحکمی برخورد نمی کردم، مخالفت مستقیم نکردم . به او گفتم: این رشته به لحاظ فرهنگی با خانواده ی ما هم خونی نداره. در ضمن از عهده ی هزینه ی بالای کلاس هم بر نمیاییم. اما اگه برای ثبت نام اصرار داری من هزینه ی کلاس رو برات حل می کنم؛ با این شرایط اختیار با خودت.
از آنجا که مصطفی هر تصمیمی می گرفت برای انجام آن اقدام می کرد، متقاعد نشد و من مقاومت نکردم و او را ثبت نام کردم.
کلاس های تئوری را خیلی منظم پشت سر گذاشت اما به کلاس عملی که رسید یک هفته بیشتر نرفت!
پرسیدم: چرا کلاست رو نمی ری؟ او متوجه شده بود که مثل خانه نیست با یک «یاالله» همه اهل فامیل به خاطر شناخت روحیات او حجاب خود را کامل می کردند. معمولا اگر کسی از «یاالله» او حساب نمی برد بدجوری به او بر می خورد. به همین دلیل کلاس را ادامه نداد.
اما به خاطر پولی که داده بودیم عذاب وجدان گرفته بود! می گفت:«بقیه شهریه ام رو پس نداند!»
➺°.•| @ShahidMostafaSadrzadeh