فصل هفتم.mp3
24.06M
🔸 کتاب مرتضی و مصطفی 🔸
خاطرات خودگفته شهيد مرتضى عطايى (ابوعلى)
🔰قسمت دهم، فصل هفتم «روز از نو، روزى از نو»
دوباره من را سوار ماشين كرد. جايى حول و حوش شهريار رفتيم و املت خورديم. همانجا چند تا عكس سلفى و فيلم هم گرفتيم. سيدابراهيم رو به دوربين گفت: «آى مردم! ابوعلى داره مىره، كارش درست شده.» ...
⏰زمان: ۱۵:۵۹ دقيقه
@ShahidMostafaSadrzadeh
#دلتنگی_شهدایی ❤️
گفتنۍ نیست ولۍ بۍ تو کماکان در من ...
نفسۍ هست، دلۍ هست، ولۍ جانۍ نیست!!
#شهید_مصطفی_صدرزاده
@ShahidMostafaSadrzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهادت باب الحوائج امام کاظم تسلیت (((:🖤
شهید مصطفی صدرزاده
#دلتنگی_شهدایی ❤️ گفتنۍ نیست ولۍ بۍ تو کماکان در من ... نفسۍ هست، دلۍ هست، ولۍ جانۍ نیست!! #شهید_م
ای کہ مرا خوانده ای ، راه نشانم بده ((((:
فصل هشتم(۱).mp3
41.86M
🔸 کتاب مرتضی و مصطفی 🔸
خاطرات خودگفته شهيد مرتضى عطايى (ابوعلى)
🔰قسمت يازدهم، فصل هشتم «عمليات تدمر»
به سيدابراهيم گفتم: «سيد بايد يه تدبيرى بكنيم و بفهميم دشمن هست يا نه! حداقل بفهميم اگه دشمنه، ببينيم از كدوم سمت نفوذ كرده، جلوشو بگيريم. اگر هم خوديه كه بريم بگيم اونهايى كه اشتباه زدن، حواسشونو جمع كنن. از اين وضعيت در بيايم.»
سيدابراهيم طرح جالبى داد. او گفت: «برو ماشين صوت رو آماده كن.» ...
⏰زمان: ٢٨:١٨ دقيقه
@ShahidMostafaSadrzadeh
#دلتنگی_شهدایی 🌿🌸
طرح لبخندتو برکاشۍ دل حڪ شده است:)!
#شهید_مصطفی_صدرزاده ❤️
@ShahidMostafaSadrzadeh
فصل هشتم(۲).mp3
35.49M
🔸 کتاب مرتضی و مصطفی 🔸
خاطرات خودگفته شهيد مرتضى عطايى (ابوعلى)
🔰قسمت دوازدهم، ادامه فصل هشتم «عمليات تدمر»
بىسيم زدم به سيدابراهيم و گفتم: «سيد! يه تدبيرى، يه حركتى بزن ما از اين وضعيت در بيايم.» گفت: «با ماشين محمول بيا.» گفتم: «ماشين محمول خورد. ديگه غيرقابل استفاده شد.» كمى ساكت شد و گفت: «ابوعلى! فشنگ رسام دارى؟» گفتم: «تا دلت بخواد.» ...
⏰زمان: ٢٣:٥١ دقيقه
@ShahidMostafaSadrzadeh
شهید مصطفی صدرزاده
#مناجات 🎤 گوش کنیم 😭💔 آره ارباب تو که دنبال کربلا پنجیایی منو می خوای چیکار ؟ مهدی رسولی ✿❯────
منی کہ جوونیمو دادم برات نگی منو نمی خوای ((((:💔
شهید مصطفی صدرزاده
#دعای_توسل ۱ با نوای شهید تورجی زاده 💔 پر از سوز و آه ...! ༺🔷 ════════════
اینو حتما باید گلزار شهدا یا کنار شهدای گمنام گوش داد (((((:💔🎧
سہ شنبہ هم کہ هست دیگہ هیچی ...
گرچه پیش از خواهش سائل عنایت می کنند .mp3
5.55M
#مناجات 💔
گرچہ پیش از خواهش سائل عنایت می کنند.
مهدی رسولی 🎧
@ShahidMostafaSadrzadeh
#دلتنگی_شهدایی 🌸🌿
دلی گرفته و چشمی به راه دارم من
مخواه بی تو بمانم... گناه دارم من...
#شهید_مصطفی_صدرزاده ❤️
@ShahidMostafaSadrzadeh
جریان اومدن شهید صدرزاده به سوریه و سختی هایش.mp3
1.69M
#نوای_شهید 🎧
جریان سوریه رفتن سیدابراهیم 💔
+این با اون قبلیا فرق داره
#شهید_مصطفی_صدرزاده ❤️
@ShahidMostafaSadrzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عیدمون مبارک 🤣🤣🤣
فصل هشتم(۳).mp3
35.43M
🔸 کتاب مرتضی و مصطفی 🔸
خاطرات خودگفته شهيد مرتضى عطايى (ابوعلى)
🔰قسمت سیزدهم، ادامه فصل هشتم «عمليات تدمر»
يك جنازه جا مانده بود. از ردّ خون معلوم بود بقيه را كشيدهاند عقب. با سيدابراهيم رفتيم بالاى سر جنازه ... از لوازم همراهش، يك پَكِ امدادى بود. داخل اين پك، گاز استريل وكيوم شده و يك قوطى كوچك پودر سفيد انعقاد خون وجود داشت. پودر انعقادى كه حتى در بهدارى ما هم پيدا نمىشد، چه رسد به تجهيزات انفرادى. آن را غنيمت برداشتم. وقتى به بهدارى نشان دادم، گفتند از بهترين تجهيزات پزشكى است. روى تمام اينها هم آرم پرچم تركيه خورده بود ...
⏰زمان: ٢٣:٤٧ دقيقه
@ShahidMostafaSadrzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مصطفای_قلب_ها 💔
مجروحیت سیدابراهیم در بغل شهید محمد جعفر حسینی
عملیات بصرالحریر
#شهید_مصطفی_صدرزاده ❤️
#شهید_محمد_جعفر_حسینی 💔
@ShahidMostafaSadrzadeh
#دلتنگی_شهدایی 🌸🌿
من همان آدم پر منطق بی احساسم؛
پس چرا آمدنت مرا ریخت به هم (:
#شهید_مصطفی_صدرزاده ❤️
@ShahidMostafaSadrzadeh
#کلام_یار 🎤💔
مصطفی خیلی مبادی آداب بود .👏
نسبت به بزرگترها مخصوصا پدربزرگ و مادربزرگ ها....
اگر در روز ده بار می رفت خدمت پدر بزرگ یا مادر بزرگ ،مقید بود دستشون ببوسه و قربون صدقشون بشه
و همیشه می گفت خداوند سایه این بزرگان از ما نگیره که مایه ی خیر و برکت هستند .🌹👏
مصطفی از کودکی با پدربزرگش صمیمی بود ،
هروقت کوچکترین فرصتی پیش میومد، خدمت بی بی و بابا می رسید 🌹
و فاطمه را ، از کودکی یاد داده بود مثل خودش احترام بذاره به بزرگترها....
راوی مادر شهید
#شهید_مصطفی_صدرزاده ❤️
@ShahidMostafaSadrzadeh
فصل هشتم (۴).mp3
33.53M
🔸 کتاب مرتضی و مصطفی 🔸
خاطرات خودگفته شهيد مرتضى عطايى (ابوعلى)
🔰قسمت چهاردهم، ادامه فصل هشتم «عمليات تدمر»
سيدابراهيم در بيمارستان حُمص به تمام معنا نوكرى بچهها را مىكرد. اصلاً اين نبود كه چون فرمانده گردان است، خودش را بگيرد يا منتظر باشد بقيه به او برسند. هميشه مىگفت: «هر چى درجهت بالاتر بره، مسئوليتت هم بيشتر مىشه. بايد بيشتر نوكرى بچهها رو بكنى.» ...
⏰زمان: ٢٢:٢٦ دقيقه
@ShahidMostafaSadrzadeh