❂○° #مدافع_عشق °○❂
4⃣ #قسمت_چهارم
فاطمه سادات؟
_ جانم؟..
_ توام میری؟.
_ ڪجا؟
_ اممم...باداداشت.راهیان نور؟...
_ اره!ماچندساله ڪه میریم.
بادودلـے وڪمےمِن.و.مِن میگویم:
_ میشه منم بیام؟
چشمانش برق میزند...
_ دوست داری بیای؟
_ عاوره...خیلـــے...
_چراڪه نشه!..فقط ...
گوشه چادرش رامیڪشم...
_ فقط چی؟
نگاه معناداری به سرتاپایم میڪند..
_ بایدچادرسرڪنـے.
سرڪج میڪنم،ابروبالا میندازم..
_ مگه حجابم بده؟؟؟
_ نه!ڪےگفته بده؟!...اماجایـےڪه مامیریم حرمت خاصـےداره!
دراصل رفتن اونهابخاطرهمین سیاهـےبوده...حفظ این
وڪناری ازچادرش را با دست، سمتم میگیرد
دوست داشتم هرطورشده همراهشان شوم.حال وهوایشان رادوست داشتم.
زندگـےشان بوی غریب وآشنایـےازمحبت میداد
محبتـےڪه من درزندگـےام دنبالش میگشم؛حالا اینجاست...دربین همین افراد.
قرارشد دراین سفربشوم عڪاس اختصاصـےخواهروبرادری ڪه مهرشان عجیب به دلم نشسته بود
تصمیمم راگرفتم...
#حجاب_میڪنم_قربه_الی_الله
نگاهت مےڪنم پیرهن سفیدباچاپ چهره شهیدهمت، زنجیروپلاڪ، سربندیازهرا ویڪ تسبیح سبز شفاف پیچیده شده به دورمچ دستت.چقدرساده ای❣
ومن به تازگےسادگـےرادوست دارم❣
قراربودبه منزل شمابیایم تاسه تایـےبه محل حرڪت ڪاروان برویم.
فاطمه سادات میگفت: ممڪن است راه رابلدنباشم.
وحالااینجاایستاده ام ڪنارحوض آبـےحیاط ڪوچڪتان وتوپشت بمن ایستاده ای.
به تصویرلرزان خودم درآب نگاه میڪنم.#چادربمن مےآید...این رادیشب پدرم وقتےفهمیدچه تصمیمےگرفته ام بمن گفت.
صدای فاطمه رشته افڪارم راپاره میڪند.
_ ریحانه؟ریحان؟....الو
نگاهش میڪنم.
_ ڪجایـے؟
_ همینجا....چه خوشتیپ ڪردی تڪ خور(و به چفیه وسربندش اشاره میڪنم)
میخندد...
_ خب توام میووردی مینداختـےدورگردنت
به حالت دلخورلبهایم راڪج میڪنم...
_ ای بدجنس نداشتم!!..دیگه چفیه ندارید؟
مڪث میڪند..
_ اممم نه!...همین یدونس!
تامےآیم دوباره غربزنم صدای قدمهایت راپشت سرم میشنوم...
_ فاطمه سادات؟؟
_ جونم داداش؟؟!!..
_ بیا اینجا....
فاطمه ببخشیدِڪوتاهے میگویدوسمت تو باچندقدم بلندتقریبا میدود.
توبخاطرقدبلندت مجبورمیشوی سرخم ڪنـے،درگوش خواهرت چیزی میگویـےوبلافاصله چفیه ات راازساڪ دستےات بیرون میڪشےودستش میدهے..
فاطمه لبخندی ازرضایت میزندوسمتم مےآید
_ بیا!!....
(وچفیه رادورگردنم میندازد، متعجب نگاهش میڪنم)
_ این چیه؟؟
_ شلواره! معلوم نیس؟؟
_ هرهرهر!....جدی پرسیدم! مگه برای اقاعلےنیست!؟
_ چرا!...امامیگه فعلا نمیخواد بندازه.
یڪ چیزدردلم فرومیریزد،زیرچشمےنگاهت میڪنم،مشغول چڪ کردن وسایل هستی.
_ ازشون خیلـےتشڪرڪن!
_ باعشه خانوم تعارفـے.(وبعدباصدای بلند میگوید)..علـےاڪبر!!...ریحانه میگه خیلـےباحالـے!!
وتولبخندمیزنـے میدانـےاین حرف من نیست.بااین حال سرڪج میڪنےوجواب میدهی:
_ خواهش میڪنم!
احساس ارامش میڪنم درست روی شانه هایم...
نمیدانم ازچیست!
از#چفیه_ات یا#تو...
↩️ #ادامہ_دارد...
✍🏻 #نویسنده: محیا سادات هاشمی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
هدایت شده از پستهای روز
4_401499667453444511.mp3
7.19M
مناجات پایانی شب 🌙
جز آه حرفی در خور گفتن ندارم
آه ای ملائک روبپوشانید از من
غرق معاصی هستم و دیدن ندارم😭
🎤🎤حاج مهدی رسولی
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌾 #پدرم نیست ⚡️ولی #خاطـــره هایش باقیست 🍂یاد آن قلبـ❤️ پر از مِهر و صفایش باقیست 🌾مرگ پایان کسی
⏰وقت #خواب است!
و من بیدارم
✘نکند پشت، به آرمانم بزنی!
یا که دراین #دل_شب🌔
نور ایمان✨ #تو خاموش شود
تا #سحر وقت نمانده ای دوستـ❤️
سر به کوی اش بزن و زاری کن...
#شهید_علیرضا_بریری🌷
#شبتون_شهدایی🌙
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#بخواب آرام💤 هوا اینجا پُراز #تشویش و ابهام است آسمان ابرے☁️ ست زمین دلگیر💔 و #دریا هـــم پـر ا
وقتے مالے را از دست میداد بہ هیج وجہ بابت از دست دادن مال #ناراحت نمیشد
مے گفت: این پول و اموال دست ما #امانتہ و هموڹ ڪسے ڪہ داده میتونہ پس بگیره
#شهید_محرمعلی_مرادخانی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
💠شهر را به ما سپردند!
و #رفتند...
💠از شهر چیزی باقی نمانده🚫
#برگردید...
#مقاومت کار ما نیست...
خانه به خانه!
نفر به نفر👥
در حال #انهدام!
💠برگردید!😔
دست #دلمانـ❤️ را بگیرید...
💠 #آی_شهدا
با فراموشی درس شما
تخریب چی ماهری شدیم😞
💠 #منفجر می کنیم💥
دل را با #چاشنی وسوسه های شیطان👹
انفجار پشت انفجار...
💠و پس لرزه های این انفجار
می لرزاند #دل_مهدی_فاطمه(سلام الله علیها را💗💓
💠#برگردید!
مقاومت کار ما نیست
آقا #گناه دارد!😭
بس که ما #گناه میکنیم...
💠برگردید
#آقا_تنهاست...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#آرزوی_شهادت ♥➣ 🌹شهید امــیر حاج امـینۍ به این اصل خیلی اعتــقاد داشت که اگه واقعا #کاری رو برای
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
🔹سر مزار #امیر نشسته بودم که یه جوون اومد👤 و گفت: شما با این شهید نسبتی دارید⁉️
گفتم: بله ، من برادرش هستم.
گفت: راستش من #مسلمون نبودم، بنا به دلایلی اما به زور مسلمون شدم ولی #قلبا اسلام نیوردم❌
🔹تا اینکه یک روز اتفاقی عکس #برادرتون رو دیدم، حالت عجیبی بهم دست داد. انگار عکسش باهام حرف میزد با دیدنش #عاشق اسلام شدم😍 و قلــ❤️ـبا #ایمان آوردم.
#شهید_امیر_حاج_امینی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🎥 #کلیـــپ_ویــژه شـــهید حماســه خانــطـــومان #شهید_علی_جمشیدی🌷 #شهید_مفقودالاثر_مدافع_حرم حت
چه فصلیست #زمستان
من نام آن را میگذارم فصل گریه😭
فصلی که #جانـ❤️ به آسمان نزدیک میشود!
چه زود گذشت فصلهای #عمرت
آرام و #بیصدا وباشکوه زیستی و پرکشیدیـ🕊
#هوا_بس_ناجوانمردانه_سرد_است
#شهید_علی_جمشیدی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh